حکیمی در قید «حیات» است
یک روش در کتابشناسی این است که همه آثار نویسنده را توضیح بدهیم و کموبیش درباره هر کدامش چند خطی بنویسیم؛ بگوییم در چه سالی و در چند صفحه منتشر شده است و چه خواسته بگوید و...
هر عمری را حاصلی است؛ آنقدر که در پیمانه محدود فهم این نویسنده است، دور نیست بگویم قرآن و غدیر حاصل عمر رسولا... (ص) است و عاشورا حاصل عمر حسین بن علی (ع).
حکیمی مجتهد، حکیمی عدالتخواه با آن خورشید سرخ عاشورایی روی جلد کتابها، حکیمی وصی دکتر شریعتی، حکیمی مکتب تفکیک، حکیمی حسینیه ارشاد و حکیمی شاعر و نویسنده، همه و همه، در این اثر طولانی ۱۲ جلدی دیده میشود. الحیات همان امتداد حیات فکر حکیمی در این عالم است که نوشتنش بیش از ۴۰ سال به طول انجامیده و ظاهرا در تعداد مجلدات ناتمام مانده ولی در انتقال پیام تمام است. الحیات کار عمر حکیمی است و چه خوب که آدمی کاری کرده باشد که با آن شناخته شود، ماندگار و موثر.
اما میوه زندگی حکیمی چگونه کتابی است؟ بهترین توضیح در همان صفحه نخست کتاب دیده میشود:
«دایره المعارفی اسلامی، علمی، پژوهشی، که روش زندگی فردی و اجتماعی آزاد و پیشرو را ترسیم میکند و انسانهای سراسر جهان را به پیریزی یک نظام مردمی شایسته فرا میخواند».
کتاب در همین چند جمله نشان میدهد که میخواهد چه بنای عظیمی را برپا کند و از همان کلمههای اول، روح شیدای نویسنده در پرواز است.
اما مجلدات اولیه کتاب در چه فضایی نشر یافته است؟
چند مجلد اول این اثر را یک ادیب برجسته به نام احمد آرام ترجمه کرده است. نکته اینجاست: احمد آرام که یک ویراستار حرفهای است چنان متأثر از زمانه بود که ترجمهاش را «به روان پاک شهیدانی تقدیم کرده که در پی فریاد فریادگر زمان برخاستند و با خون شعلهور خویش به شعله خورشید پیوستند.» چنین متنی از احمد آرام باورکردنی نیست! این متن شورانگیز مترجم نشان میدهد در پی رستاخیز بزرگی که امام خمینی(ره) به راه انداخته بود چطور درد دین در بین اهل ادبیات بیدار شده بود. حق است که بگوییم امام خمینی(ره) رسما روح مردم و حتی نخبهها را تسخیر کرده بود. الحیات هم فرزند سالهای انقلاب و آکنده از دردی است که محمدرضا حکیمی را به شور و جنبش و حماسه و غم کشانده است. جملههای اول کتاب از زبان حکیمی خود گویای حال نویسنده آن است:
«زندگی، انسان، سعادت...واژههایی است بس بزرگ و هولانگیز. بزرگ در عین زیبایی، هولانگیز در عین نرمی...»
تا جایی که مینویسد:
«قرنها و قرنها بر انسان گذشته است که جباران و طاغوتان و قدرتمندان و توانگران و متجاوزان و زمینداران و سلطهجویان و تزویرگرایان او را به بندگی و بردگی گرفتهاند...»
و حال وقت آن است که دین شناخته شود. به نظر حکیمی: «درست نیست که آموزشهای این دین را جدا از یکدیگر مورد ملاحظه قرار دهیم.» با چنین توضیحاتی کتاب آغاز میشود؛ کتابی که از دل یک وجود دردمند و عاشق بیرون آمده است.
حکیمی، فقر و تبعیض را در جامعه میبیند، دلش به درد میآید، قلم در دستش میلرزد و دست به کار میشود تا طرحی اساسی دراندازد. گویی حکیمی با دینی آشناست که نمیتواند نسبت به له شدن ضعیفان بیتفاوت باشد. به نظر حکیمی، فقرا جزو اشیا نیستند؛ آنها انسان هستند و آنکه نسبت به آنها بیتفاوت است، نمیشود او را انسان نامید. بسیار صریح و صمیمی و صادقانه از زاویه آیهها و گفتههای معصومین بحثش را سامان میدهد. الحیات یک ویژگی فراموشنشدنی و کمیاب دارد: با دغدغه و مسالهمند نوشته شده است. یعنی کتاب زاده توفانی است که از دل یک دریای مواج در زیست نویسنده پدید آمده است. به همین علت الحیات نه کتابی است برای اظهار فضل، نه روشی است برای اسکات خصم. بلکه مصداق واقعی هشدارباش است که در جلد ششم اوج میگیرد؛ در آغاز جلد ششم. چنان که میخوانیم:
«ما پیامبران را با دلیلهای روشن فرستادیم و به آنان کتاب و میزان دادیم، تا مردمان همه قسط را به پا دارند (و همه به بهره خود در زندگی برسند)...» (سوره حدید، آیه ۲۵)
و زیرش نویسنده نوشته است:
«بدون شرح».
و چند صفحه همینطور آیه و حدیث میآید و پشتبندش «بدون شرح» استاد در کنار نوشته دیده میشود. همین توضیح کوتاه و صریح حکیمی نشان میدهد که تا چه حد از نظام تبعیض در جامعه به تنگ آمده است. همین دو کلمه کوتاه و این آغاز توفانی نشان میدهد این کتاب و این اثر برای مزینکردن کتابخانهها نوشته نشده است. اینها نوشته شده تا کارگزاران و مسلمانان را به خود آورد. رسالت حکیمی همین است: جامعهای که به نام اسلام و روی خون شهیدان بنا شده، نمیتواند نسبت به روابط ظالمانه بیتفاوت باشد. این تمام هدف حکیمی است. علامه محمدرضا حکیمی را نمیتوان در قالب دیگری بزک کرد. قالب اصلی در الحیات تجلی یافته است. خورشید سرخ حکیمی در تمام زندگیاش در الحیات طلوع کرده است؛ حرف یا نوری است برای امروز. حرف امروز حکیمی برای مردم و خوانندگان و صاحبان قدرت این است:
«اگر کار هر حکومتی به اینجا کشیده شود که اموال و ثروتها و تجارتها و انواع منابع درآمد و امکانات جامعه به هر دلیل در معرض اختیار و استفاده عدهای و نزدیکانش در هر لباس قرار گیرد و آتش فقر و محرومیت معیشتی و فرهنگی و بهداشتی و تفاوت و تبعیض و داشتن و نداشتن، تودهها و خانوارها را بسوزاند و ساقط کند، این اقتصاد به ناگزیر حسینی نیست».
انگار محمدرضا حکیمی میخواهد تمام متنهای عاشوراییاش را در این همین گزاره جمعبندی کند. البته ممکن است کسی بگوید این جنبهای از اسلام است که توسط علامه حکیمی معرفی شده و خود علامه به واسطه علامهبودنش در آثار دیگرش به جنبههای روحی و معنوی اسلام هم توجه نشان داده است. به نظر حرف نادرستی نیست و من مخاطب هم در همین فکر هستم که ناگهان بعد از بالا، با بندی دیگر روبهرو میشوم. بندی که دارد جواب مسائل ذهنی من را میدهد:
این است اسلام... نه جز این، نه جز این... و جز این را اسلام معرفی کردن بزرگترین تقصیر است در تاریخ؛ و بزرگترین ضربه است به اسلام؛ و بزرگترین حربهدادن است به دست دشمنان اسلام؛ و بزرگترین مایه بیپناهی و مظلومیت تودههاست و سر خوردن نسلهای جوان از اسلام....
و بعد از این جملههای توفانی تازه فهرست کتاب آغاز میشود. این علامه حکیمی خشمگین و درست در تمام الحیات دیده میشود. خشمی نه برای خود یا ارضای خواهشهای درونی، خشمی برای انسان و احیای انسانیت؛ خشمی مقدس.
با وجود این خشم مقدس، حکیمی در هر موضوع روایتها را مطابق یک فهم بسته دستهبندی نکرده است. خشم او از مناسبات ظالمانه باعث نشده که روایتهایی را سانسور کند. مثلا اگر حکیمی از انفاق سخن میگوید از حد انفاق هم حرف میزند:
امام علی: آگاه باشید که خرج کردن مال در راههای نادرست تبذیر و اسراف است. و اینگونه بذل و بخشش شخص را در (نظر مردم) بالا میبرد و در آخرت پایین میآورد؛ نزد مردمان گرامی میشود و نزد خدا خوار....
صدای عدالتخواهی در الحیات رساترین صداست. این عدالتخواهی تماما از دل قرآن و حدیث درآمده و کمتر تحلیل علامه را به دنبال دارد. گویی خواننده دارد یک جامع روایی را میخواند که برای امروز ما دستچین شده است. مهم نیست که خواننده چقدر با ادبیات دینی و فقه و کلام آشناست، مهم این است خواننده مسلمانی و که میتواند نابرابری را درک کند. همین اندازه برای حکیمی کافی است تا از «قسط قرآنی» بگوید. با آنکه در این ۱۲ جلد از عقیده و ایمان و جایگاه و ارزش انسان و عبادات هم صحبت میشود، اما قلب کتاب علامه حکیمی برای عمل درست و اصلاح امور و برقراری قسط میتپد. دینداری را در نظریهپردازی نمیبیند و کتابنوشتن را در انبارکردن مفروضات خلاصه نمیکند. او کتاب نمینویسد تا سطری به رزومهاش اضافه کند یا قفسههای کتابخانهها را پر کند. او کتاب مینویسد تا گرهی را باز کند.
او چنان به کنش اجتماعی باور دارد که حتی جایزه جشنواره فارابی را هم دریافت نمیکند که یک جشنواره تخصصی و معتبر در زمینه علوم انسانی است. او در پیامی به این میپردازد که چرا این جایزه را نمیپذیرد:
«همان گونه که پیشتر هم یادآور شدهام، بار دیگر تأکید میکنم تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد میکند، برگزاری چنین جشنوارههایی از نظر اینجانب در اولویت نیست.»
ممکن است مخاطب بگوید اگر این جشنواره تعطیل شود، چقدر به زودن چهره فقر از جامعه کمک میکند. ظاهراً حرفی منطقی است. اما اگر کسی درخت ۴۰ساله استاد یعنی الحیات را ببینید، خواهد گفت: در نظر حکیمی اگر یک ارزن هم از فقر کاسته شود، همان یک ارزن ارزشش را دارد که آدم دست به کار شود.
نه فقط در این پیام که در بیشتر مصاحبهها و گفتوگوهای سالهای اخیر علامه، به شفافترین شکل ممکن حکیمی الحیاتنویس را میبینم. او در ادامه پیام به جشنواره فارابی میگوید:
«پرسش این است آیا این علوم [یعنی علوم انسانی] برای ثبت در کتابها و دنیای ذهنیت است یا برای خدمت به انسان و حفظ حقوق انسان و پاسداری از کرامت انسان است در واقعیت خارجی و عینیت؟»
حتی در پیام به یک جشنواره علوم انسانی هم میتوان صدای غمگین، سربلند و پر از دغدغه علامه را شنید که از ماحصل شناختش از دین سخن میگوید:
«نصاب مقام انسان در معیشت و زندگی به منظور رشد متعالی، رسیدن به اقامه قسط قرآنی در حیات اقتصادی است. (لیقوم الناس بالقسط) و برخوردار بودن انسانها از حیثیت و کرامت و آزادی در حیات اجتماعی و سیاسی (و لقد کرمنا بنی آدم).»
و بعد از این خشم حیکمانه حکیمی را میتوان دید که قطعا در الحیات ریشه دارد:
«از دو مفهوم انسان و انسانیت، اولی در کوچهها سرگردان است و دومی در کتابها.»
حکیمی، یک نویسنده و پژوهشگر دائمی است. نوشتهها برایش حکم لباس رسمی را ندارند که وقتی نیاز باشد آنها را به تن بزند. او همیشه نویسنده است و برای تحقیق و تتبع در تلاطم همیشگی است و قرار ندارد. حتی وقتی به فیدل کاسترو هم نامه مینویسد بهصراحت اعلام میکند:
جامعه قرآنی جامعه قائم بالقسط است و حاکمیت قرآنی، حاکمیت عامل بالعدل. هر چه جز این باشد، نام اسلامی و قرآنی بر آن روا نیست.
استاد در کوتاهترین جملههایش خطاب به یک انقلابی کوبایی هم از هسته اصلی اندیشههایش سخن میگوید.
حال که علامه رفته است میتوان افسوس خورد که استاد نیست تا از وجودش بهرهمند شد. اما الحیات استاد زنده هست و زنده میماند و عمق تأثیرش تا نقاطی است که فکرش را هم نمیکنیم. یاران حول این اثر هم میتوانند یکدیگر را بیابند. نقل است از حسن نصرا... که برای علامه حکیمی پیام فرستاد که ما از جوانی با کتابهای شما بهویژه الحیات مأنوس بودیم. او میگوید الحیات الگوی بعضی از جوانانی بود که الان در رده فرماندههان عالیرتبه حزبا... هستند.
نصرا... که یک فرمانده عملیاتی هوشیار است میداند چطور از الحیاتخوانی نتیجه عینی و در میدان بگیرد. نتیجهگیری نصرا... این است:
بدین وسیله شما نیز در فتح حزبا... و شکست تاریخی اسرائیل شریک هستید و نقش دارید!