قرآن شناسی اخوان المسلمین
حجتالاسلام مهدی فرمانیان، پژوهشگر جریانهای فکری و مذاهب اسلامی مهمان برنامهی سوره از شبکه چهار سیما بودند. «قرآنشناسی اخوانالمسلمین» موضوع گفتوگو با فرمانیان در ایران برنامه بود.
آقای دکتر فرمانیان قبل از اینکه به قرآنشناسی اخوانالمسلمین برسیم و بخواهیم درباره آن صحبت کنیم، مایل هستم کمی درباره خود اخوانالمسلمین بهمثابه یک جریان فعال و تأثیرگذار در جهان اسلام بدانیم و اینکه این جریان از کی جریان و تأثیرگذار شد و نام اخوانالمسلمین در جهان شنیده شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سازمان اخوانالمسلمین در سال 1928 میلادی یعنی تقریباً حدود 92 سال پیش در اسماعیلیه مصر توسط معلمی به نام حسن البنا تأسیس شده است. چرا ایشان اخوانالمسلمین را تأسیس کرد؟ دلیل این است در سال 1924 امپراطوری عثمانی از بین رفت. از بین رفتن امپراطوری عثمانی باعث شد خلافت در جهان اسلام از بین برود و عزت و اعتبار مسلمانان از بین برود. گروههای متعددی در جهان اسلام به وجود آمدند که خواستند دوباره این خلافت را برگردانند. در همان زمان فردی به نام سید محمد رشیدرضا که در همان موقع کتابی به نام «الإمامة الکبری و الخلافة العظمی» نوشت، در آنجا بیان داشت که دیگر بعید میدانم ما به خلافت برسیم؛ یعنی با این فضایی که در جهان اسلام، مصر، ترکیه و جاهای دیگر هست بعید میدانم حالا حالاها بتوانیم خلافت اسلامی را احیاء کنیم.
*: مقصود از خلافت در این دغدغهمندی چه بود؟ عثمانی حاکمیت گسترده بر جهان اسلام داشت؟
ما باید کمی اندیشه سیاسی اهل سنت و شیعه را مقایسه کنیم، اینجا خودش را خیلی خوب نشان میدهد. در طول 1000 سال گذشته کمکم کمکم اهل سنت در اندیشه سیاسی به این نتیجه رسیدند که اقتدار، اعتبار، جایگاه، گستردگی و امپراطوری داشتن مهمتر از عدالت است و آمدند گفتند اگر شما حاکم ظالمی دارید اشکالی ندارد ولی به شرطی که امپراطوری داشته باشید. امپراطوری داشته باش اگرچه حاکمت ظالم باشد. اگرچه بهوسیله قهر و غلبه آمده باشد و این خلافت به ظهور رسیده باشد، مهم این است این خلافت و جایگاه باشد. بهنوعی میشود گفت اهل سنت در طول قرنها به این نتیجه رسیدند که گویا که روایت «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» را اینطوری تفسیر کردند که اگر آن خلافت، امپراطوری، اقتدار و جایگاه باشد، این آن را حفظ میکند اما با از بین رفتن و فروپاشی امپراطوری عثمانی این مسئله برخلاف اندیشه سیاسی شیعه یکباره از جهان اسلام رخت فرو بست. مبنای اندیشه سیاسی شیعه عدالت است؛ یعنی میگوید ما اقتدار نمیخواهیم ما حاکم عادل میخواهیم. مهم این نیست حکومت داریم یا نداریم، مهم این است که یک حکومت با عدالتی داشته باشیم. لذا الآن میبینید اگر مردم ما نسبت به برخی از مسائل در ایران اسلامی انتقاد دارند به خاطر این است که میگویند عدالت رعایت نشده است. این مبنای ماست.
*: یعنی مشروعیت حکومت از عدالت گرفته شده است.
احسنت. مشروعیت حکومت به عدالت است و تا وقتی ولیفقیه و زیرمجموعهاش این عدالت را دارند این مشروعیت باقی است ولی در جهان اهل سنت این فضا نیست. جهان اهل سنت از قرنهای دوم و سوم کمکم به این نتیجه رسید که اقتدار و بزرگی مهمتر از عدالت است. یک اعتباری داشته باشد، حالا حاکم هم ظالم باشد اشکالی ندارد. میبینیم وقتی امپراطوری عباسیان توسط مغولان فروپاشید چه فضایی در جهان اهل سنت ایجاد شد. اهل سنت به محاق رفتند و تصوف و عزلتنشینی روی آوردند. اصلاً چرا تصوف در بعد از فروپاشی امپراطوری عباسیان و حمله مغول در جهان اسلام رشد کرد؟ چون اینها احساس کردند دیگر اعتبار و جایگاه ندارند همین اتفاق دوباره در فروپاشی امپراطوری عثمانی اتفاق افتاد و احساس کردند دیگر چیزی ندارند. من یک مثال بزنم. در یک جای دیگر در همان زمان در جهان اسلام در هند؛ هندیها هم امپراطوری مغولان داشتند، انگلستان آمد هند را مستعمره کرد و چقدر قیام علیه انگلستان در هند انجام شد؛ یعنی اگر دقت کنید 7، 8 بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی، جهان اسلام خیلی چیزهای جالب و عجیب به خود دیده است. در سال 1926 فردی از دیوبندیها در شبهقاره هند به نام ملا محمد الیاس کاندهلوی میگوید ما همه چیزمان را از دست دادیم. چرا 5 سال پیش این حرف را نمیزند. برای اینکه تا 5 سال پیش هنوز احساس میکرد امپراطوری عثمانی مستقر است. اصلاً در هند جنبشی به نام جنبش خلافت به وجود آمد؛ یعنی ما باید دوباره خلافت را احیاء و آن اعتبار و جایگاه را حفظ کنیم.
*: گاهی در این مقطع مواجهه جامعه اسلامی با پیشرفتها و دستاوردهای دنیای غرب را بهعنوان یکی از عوامل این سرخوردگی، احساس عقبماندگی بیان میکنند، آیا این هم نقش داشت یا خیر؟
بینقش نبود اما خلافت از همه چیز بیشتر است. من میتوانم بگویم در جهان اهل سنت مهمترین و مبناییترین چیزی که برایشان اهمیت دارد خلافت است؛ یعنی میگوید خلافت باشد ما با بقیه چیزها کنار میآییم. بقیه چیزها چیزی نیست اگرچه پیشرفت غرب تأثیر داشت و مدام به امپراطوری عثمانی انتقاد میکردند چرا شما پیشرفت ندارید؟! چرا آنها دارند بزرگ میشوند شما هنوز آن،
*: ضربه نهایی فروپاشی عثمانی است،
بله ضربه آنجاست. من احساس میکنم اگر 50 سال دیگر امپراطوری عثمانی حضور داشت ولی آن پیشرفت علمی را نداشتیم باز اهل سنت ساکت و آرام بودند. اصلاً به نظرم داعش، القاعده و دیگر گروههایی که امروز در جهان اسلام به وجود آمدند در اثر نبود خلافت در جهان اسلام است. اصلاً داعش هم ادعای خلافت کرد، اینها همه بههمپیوستگی یکصد ساله دارد! یعنی کسی باید اینها همه را با هم ببیند تا بتواند تحلیل درستی نسبت به جهان اسلام و وقایع آن انجام دهد.
*: پس به فروپاشی عثمانی و احساس سرخوردگی رسیدیم،
در آنجا فردی به نام سید محمد رشیدرضا میآید کتابی مینویسد که ما دیگر نمیتوانیم خلافت را انجام دهیم پس بیایید آن را محدود کنید و دنبال حکومت باشیم؛ یعنی بیایید همان خلافت را کوچک کنید در یک کشور یک حکومت اسلامی تشکیل بدهیم و بتوانیم آنچه میخواهیم انجام دهیم.
*: ایده تشکیل حکومت یک ایده پیشرو برای اینها نیست،
خیر،
*: از سر اضطرار میگویند،
بله از سر اضطرار. هنوز جهان اهل سنت با دموکراسی کنار نیامده است و به خاطر این مسئله است. به خاطر آن هیمنه خلافت در طول هزار سال گذشته است،
*: و چشمداشتی که به خلافت دارد.
بله. من همیشه گفتم و اینجاها میگویم. معتقدم اگر ابوبکر البغدادی که ادعای خلافت کرد این کشت و کشتار و رفتارهای زشت را انجام نمیداد 500 میلیون مسلمان به او میپیوستند! ما باید بگوییم خدایا شکر که این کارهای زشت را کرد.
*: یعنی اگر در جهان اهل سنت کسی بتواند دایه خلافت داشته باشد به آن اقبال میشود،
خیلی شدید و این بسیار مطرح است. در ضمیر ناخودآگاه بسیاری از علماء و متفکران اهل سنت این فضا وجود دارد، چون هیمنه و اندیشه 1400 ساله دارد. حالا حسن البنا یک جوان 21 ساله معلم آمد گفت ما که نمیتوانیم به خلافت برسیم ولی میتوانیم مقدمه خلافت را تشکیل دهیم و آن حکومت اسلامی است. برای رسیدن به حکومت اسلامی، لازم است یک گروه و تشکیلاتی برای رسیدن به حکومت اسلامی درست کنیم. پس اصل ایده حسن البنا احیای خلافت اسلامی بود ولی چون احساس میکردند دسترسی به خلافت اسلامی برای رسیدن به حکومت اسلامی اصلاً امکان ندارد یک پله پایین آمدند. وقتی ما نمیتوانیم الآن هم به حکومت اسلامی برسیم باید چه کار کنیم؟ آدم جمع کنیم. میخواهیم آدم جمع کنیم یک سازمانی تشکیل میدهیم. سازمانی به نام اخوانالمسلمین تأسیس شد؛ یعنی برادران مسلمان برای رسیدن به تشکیلاتی که برای حکومت خواستند. زاییده و هدف اخوان برای رسیدن به حکومت اسلامی است.
*: دغدغه و هدف را از تشکیل این سازمان یا جریان به نام اخوانالمسلمین شنیدیم، طبق این سیر میشود اینگونه پیشبینی کرد چون به آن سابقه خلافت چندین قرن نظر داشتند، بیایند از همان ظرفیت، ادبیات و سنتی که در این قرون شکل گرفته در استنباط معارف دینی استفاده کنند اما ما وقتی به اخوان و بهنوعی به جریان بازگشت به قرآن که میرسیم میبینیم یک جور میل به نوآوری و میل به مواجهه متفاوت با منابع دینی و سنت خودشان دارند. چرا دغدغه احیای خلافت موجب نشد که آنها همان روش سنتی اهل سنت و جهان اسلام را ادامه دهند و خواستند حرفهای تازهای به میان بیاورند؟
به نظر میرسد مهمترین دلیل این است که اینها احساس کردند آن اندیشه دیگر پتانسیل تشکیل یک حکومت را ندارد و اگر پتانسیل را داشت خلافت را از دست نمیداد، چون پتانسیل از بین رفته، خلافت را از دست داده است لذا باید نگاه جدیدی به منابع کرد. در اینجا بحثی مطرح میشود که شما اسم آن را بازگشت به قرآن گذاشتید، آنها اسمش را بازگشت به سلف گذاشتند؛ یعنی آمدند استدلال کردند گفتند چرا گذشتگان موفق بودند خلافت را احیاء و حفظ کنند چرا؟ چون عملشان مثل عمل سلف بود، عمل سلف هم عمل به قرآن بود، پس ما باید به اندیشه سلف برگردیم و در نگاه به سلف، نگاه کنیم عمل، روش و فکر سلف چیست؟ پس اگر ما دوباره میخواهیم برگردیم باید به ایمان، عمل و فکر سلف برگردیم، لذا احساس کردند این روندی که ایجاد شده که خلافت به فروپاشی رسیده است،
*: دلیل درونی دارد؛ یعنی درون جامعه اسلامی به انحطاط کشیده شده است.
بله احسنت، درون جامعه اسلامی انحطاط شده، این افکار منحرف شده است پس ما باید به اندیشههای قدیمیتر و قرنهای نخستین برگردیم.
*: یعنی باز هم مواجهه مستقیم با قرآن ملاک و هدف نیست و سلف اینجا واسطه است. به درک سلف و مواجهه آن با قرآن برمیگردیم.
بله. دلیل این است که آنها میگویند چه کسی بهتر از همه قرآن را فهمیده است؟ سلف. بله، اتفاقاً جالب است آنها میگویند ما باید سراغ کتاب و سنت برویم اما این کتاب و قرآن را چه کسی بهتر از همه فهمیده است؟ فهم سلف از بقیه فهمها بهتر بوده است و آنها اتفاقاً همین را میگویند، چون سلف قرآن را بهتر فهمید توانست این اعتبار و جایگاه را پیدا کند ، توانست اینهمه فتوحات داشته باشد و توحید را گسترش دهد. پس ما هم اگر دوباره میخواهیم سراغ کتاب و سنت برویم از طریق سلف برویم و فهم سلف در قرآن به میدان بیاوریم دوباره به مردم ارائه دهیم و این انحرافاتی که در تفسیر قرآن و مسائل دیگر صورت گرفته است را کنار میزنیم. وقتی این اتفاق افتاد دوباره فضای سلف توسط مردم احیاء میشود. زمانی که دوباره چنین شد ما به حکومت و خلافت نزدیک میشویم و احتمالاً دوباره بتوانیم خلافت را احیاء میکنیم.
*: این ایده بهنوعی شائبه ارتجاعی بودن، بازگشت به عقب در جهان اسلام یا بهطور خاص در مصر را نداشت؟ یعنی شما الآن وضعیت را تشریح کردید امپراطوری فروپاشیده است یک جور حس انزوا و انحطاط در جامعه اسلامی هست بعد یک جریان بگوید تازه به عقب برگردیم! یا خوانشی ارائه میشد که بهنوعی پیشرو محسوب میشد و یک نوع انرژی اجتماعی تزریق میکرد؟
اگر میخواهیم این را بفهمیم باید یک نوع نگاه به تاریخ فلسفه اهل سنت داشته باشیم. یکی از چیزهایی که ما شیعیان ایراد و آسیبی است که در فهم مسائل داریم، این است که میخواهیم اهل سنت را بر اساس فهم شیعه بفهمیم و این اشتباه است. مثلاً اگر نگاه فلسفه تاریخی به نگاه فلسفه تاریخی اهل سنت داشته باشیم و با شیعه مقایسه کنیم، در نگاه اهل سنت اوج و قله تمام تاریخ، دوران خلفا راشدی است نه دوران مهدویت.
*: یعنی اتفاق خوب،
آفرین؛ یعنی وقتی شما میتوانید به قله نزدیک شوید یا خلافتهایی داشته باشید که بهدردبخور باشد که نزدیک به چه باشد؟ به روش و کردار خلفای چه باشد؟ زمان پیامبر(ص) و،
*: یعنی نقطه اوج تاریخ یکبار اتفاق افتاده است،
احسنت.
*: زمان پیامبر(ص) و خلفا.
از نگاه اینها در فلسفه تاریخ پایین و بلندیهایی داشته است اوجِ اوجش زمانی است که پیامبر(ص) و خلفای راشدین آمدند آن را انجام دادند پس میتوان گفت کل اهل سنت همیشه برای اینکه بخواهند به اوج دیگر برسند، نگاه به گذشته دارند.
*: برخلاف شیعه که دوران خلفا را دوران انحطاط میداند.
احسنت. از آنطرف ما چه؟ دقیقاً نگاه شیعه به آینده است؛ یعنی به یک شیعه بگویید بهترین دوران کی خواهد بود؟ میگوید دوران ظهور؛ یعنی نگاه شیعه در فلسفه تاریخ به آینده است و بهترین دوران را دوران ظهور میداند لذا همیشه میگوید من باید تلاش کنم تا به آن برسم. اوج قله اهل سنت در فلسفه تاریخشان کجاست؟ دوران خلفا، تازه آن دیگر تکرار نمیشود. پس اگر من بخواهم به آن قله نزدیک شوم باید عمل، رفتار، فکر و اندیشهام نزدیک به آن شود تا بتوانم دوباره به قله نزدیک شوم یا یک امپراطوری یا یک خلافت و یا کاری شبیه آنها ایجاد کنم. لذا اگر این اندیشه را در اهل سنت مطرح میکنید، اهل سنت این را بهعنوان یک رویکرد اصلاحطلبی میبیند نمیگوید واپسگرایی است. اگر دقت کنید جالب است که من و شما خیلی تعجب میکنیم، گاهی وقتها دیدیم حتی این وهابیت را یک رویکرد اصلاحطلبی معرفی میکنند! میگویند یک اندیشه اصلاحطلبانه است به این معنا که میخواهد برگردد به نقطه اوج نزدیک شود. اگر ما میخواهیم این مباحث را بفهمیم باید آن پشت زمینهها و مسائلی که اهل سنت در ذهنش است که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. ارزشها به چیست؟ آیا ارزش این است که به سمت آینده برویم یا به گذشته نگاه کنیم لذا اخوانالمسلمین در آن زمان یک رویکرد اصلاحطلبی حساب شد و صورت گرفت.
*: ارتجاعی محسوب نشد،
اصلاً و ابداً. البته طیفی مثل روشنفکران میگفتند به سلف برگردیم، اما آنها میگفتند به معتزله برگردیم. چرا به نومعتزله، نومعتزله میگویند؟
*: یک جور بازگشت به سلف باز در آنها هست.
احسنت. این هم یعنی روشنفکران جهان عرب هم معتقدند یک نقطه اوجی به نام معتزله بوده است ما منحط شدیم باید دوباره آن را احیاء کنیم لذا خود را بهعنوان نومعتزله معرفی کردند. لذا کسانی که این فضای تاریخی اهل سنت را نمیدانند گاهی وقتها در شیعه هم اسم نومعتزله را میآورند درصورتیکه نمیدانند در بحث فلسفه تاریخ نگاه شیعه به آینده است و نگاه آنها به گذشته است و دنبال این هستند که در گذشته هم یک چیزی پیدا کنند بعد بگویند ما داریم به قله نزدیک میشویم.
*: قصدم این است به مباحث قرآنی برسیم ولی یک پرسش کلیدی دیگر وجود دارد. دیشب که در این برنامه گفتوگو میکردیم نوع نگاه سید جمال به غرب را ارزیابی کردیم و اینکه سید جمال برای غرب یک قضاوت ارزشی مثبت داشت و معتقد بود اگر اسلام به آن نقطه قوت خودش برسد بسیاری از اتفاقاتی که در جهان غرب میافتد در جهان اسلام میافتاد و همان شعار معروف که اسلام در غرب هست ولی مسلمین نیستند، مسلمین اینجا هستند ولی اسلام نیست، آیا حسن البنا و دیگران هم به همین نگاه از غرب دچار بودند و یک نگاهی به اتفاقات آنطرف هم داشتند یا خیر، فقط در جهان اسلام و بهصورت خودبسنده این ایدهها را مطرح میکردند؟
خیر به نظر میرسد حسن البنا هیچ نگاهی به آن فضایی که سید جمال داشت، ندارد. دلیل هم دارد. واسطه بین حسن البنا و سید جمال دو نفر یعنی امام محمد عبده و سید محمد رشیدرضا هستند. جالب است که عبده رویکردهای روشنفکری دارد رویکردهای اصلاحطلبی او زیاد اما اصلاحطلبی با رویکرد روشنفکری و عقلگرایی است. سید محمد رشیدرضا از نظر اهل سنت اصلاحطلبی دارد ولی اصلاحطلبی بازگشت به سلف و گذشته؛ یعنی تقریباً خیلیها معتقدند راهی که عبده در مصر برای باز کردن فضای اصلاحطلبی عقلگرایی شروع کرده بود، سید محمد رشیدرضا آن را بست و حسن البنا تحت تأثیر رشیدرضا است نه تحت تأثیر عبده و سید جمال. لذا نوع نگاه او به غرب اتفاقاً خیلی منفی است؛ یعنی میبینید حسن البنا بهنوعی طرفدار انتخابات است ولی نه از باب یک ارزش، از باب اینکه برای رسیدن به آن، اینها یک مقدمه است یک چیزی است که میشود از آنها استفاده کرد،
*: یک کار تاکتیکی است.
بله تاکتیکی است. به بحث انتخابات یک نگاه تاکتیکی است. الآن شما ببینید چرا اردوغان بحث امپراطوری عثمانی را مطرح میکند؟ مگر اینها حرف از انتخابات نمیزنند؟! برای اینکه اخوانالمسلمین نگاهشان به انتخابات یک نگاه مقدماتی برای رسیدن به آن خلافت اسلامی است که دارند مطرح میکنند.
*: با این ایده، مسئله و رویکرد جریان اخوانالمسلمین شکل میگیرد و میخواهد خلافت را بهعنوان یک امر مقدماتی حکومت را در دست بگیرد تا آرامآرام به خلافت از دست رفته برسد. گفتیم اینها بازگشت به قرآن را با ایده سلفی مطرح میکنند. آیا بازگشت به قرآن با ایده سلف، منابع و ادبیاتش برای آن چیزی که اخوانالمسلمین میخواستند وجود داشت که اینها فقط بیایند عرضه کنند یا مجبور بودند یک قرآنشناسی از خود ارائه کنند؟
به نظر میآید وجود نداشت. ما آنچه را که در فضای اخوانالمسلمین میبینیم این است در اندیشه سیاسی اهل سنت یعنی این فضایی که امروز اسم آن را اسلام سیاسی میگذاریم، میتوان گفت اسلام سنتی و تفسیر سنتی اهل سنت اصلاً رویکرد اسلام سیاسی ندارد! چون برای اینکه آن اندیشه مخصوصاً با فضایی که ابن تیمیه مطرح کرد، آیا حمید عنایت در کتاب «اندیشه سیاسی» خود اینها را مطرح میکند که اینها اصلاً و ابداً انتقاد به حاکم، مقابله با حاکم و فضای سیاسی ایجاد کردند، در فضای اهل سنت اینها نیست. اینها برای دوباره رسیدن به خلافت و حکومت، مجبور بودند به حکومت انتقاد کنند، لذا مجبور بودند یکبار دیگر قرآن را بر اساس مبانی جدیدی چه کنند؟
*: و با رویکرد انتقادی،
رویکرد انتقادی به حاکم و دیگران تفسیر کنند.
*: در دوره خلافت، خلافت مشروعیت خود را لازم نمیدانست از قرآن بگیرد که این ادبیات برای اهل سنت تولید شود؟
گرفت. اینها آمدند استدلالاتی کردند. اندیشه سیاسی اهل سنت بیشتر از اینکه برگرفته از قرآن باشد، برگرفته از روایات و سنت است؛ یعنی بر اساس سنت و یک مقدار غالباً رویکردهای عقلی است. اینها آمدند گفتند خروج بر حاکم جایز نیست، چرا؟
*: چیزی است که در دوران خلافت شکل میگیرد.
در دوران خلافت بوده، در هزار سال گذشته روی آن بحث شده است و آن این است که این آدم که خلیفه است خروج بر آن جایز نیست، چرا؟ چون اگر شما به آن خروج کنید هرجومرج میشود و هرجومرج بدتر از حاکم ظالم است.
*: همان مبنایی که اقتدار مهمتر است.
بله. پس بنابراین میبینید آن اندیشه الآن دیگر جواب نمیدهد.
*: یعنی آن اندیشهای که ایجاد شده بود از حاکمیت دفاع کند، این بار اخوان به اندیشهای نیاز دارد که او را برای شورش و انقلاب مشروع کند.
و دوباره رسیدن به آن خلافت. یک خلافتی صورت گرفته است بعد آمدند مجموعهای از ادله و استدلالات به قرآن و روایات استناد کردند تا این خلافت را تثبیت کنند. حالا این خلافت از بین رفته و بر اساس همان اندیشه خلافت، این حاکمان در کشورهای مختلف هستند حالا اخوانالمسلمین برای اینکه بگوید این تفکر غلط و این حاکمیت سکولار و غیردینی است،
*: به ادبیات انقلابی نیاز پیدا میکنیم.
بله یا اسلامی سیاسی، به ادبیات جدیدی احتیاج دارد که در اندیشه اهل سنت وجود ندارد و این اندیشه کمکم کمکم در اخوانالمسلمین دارد تولید میشود. اولین کسانی که این فضاها را ایجاد کردند خود حسن البنا است و بعد از او به سمت سید قطب میآید که به نظر میآید اوج این اندیشه سیاسی را که از قرآن میگیرد سید قطب است.
*: اگر موافق باشید از همین حسن البنا شروع کنیم. اندیشه و دغدغه را فهمیدیم نیاز آن را فهمیدیم که بهنوعی به اسلام سیاسی نیاز دارد برای اینکه بتواند حاکمیت و حکومت را در دست بگیرد و از آنهم یک چشمداشتی به خلافت دارد. اینجا چه ظرفیتهایی در اختیار دارند که ما بفهمیم قرآن در این منابع و ظرفیتهایی که اینها در اختیار دارند چه نقشی ایفا میکند؟ غیر از قرآن چه ظرفیتهایی برای این پروژه وجود دارد؟
به نظر میرسد اینجا ظرفیت قرآن زیاد است. آیات متعددی که از مسلمانان میخواهد علیه ظالم سکوت نکنند. آیات و روایات متعددی که میگویند شما توحید را گسترش دهید و با شرک مبارزه کنید. اینها مجموعهای از آیاتی هستند که در طول دوران 1400 ساله گذشته مدام توجیه و تأویل شدند.
*: ذیل همان مبنایی رفتند که اقتدار مهمتر از است.
بله؛ اما اخوانالمسلمین و خصوصاً حسن البنا دارد این را تغییر میدهد؛ یعنی قرآن به ما میفرماید نباید در مقابل ظالم ساکت باشیم. در مقابل این اتفاقاتی که در منطقه شما میافتد نباید ساکت باشید. از مجموعه این آیات برای این فضا دارد استفاده میکند. میدانید که حسن البنا نویسنده نبود و بیشتر یک مدیر تشکیلاتی قویای است، چون اگر کل آثار حسن البنا را ببینید میبینید او آن قوت علمی که امام محمد عبده، رشیدرضا و بعداً سید قطب و اینها از نظر علمی دارند، شما این را در حسن البنا نمیبینید. لذا حسن البنا به اشاره به برخی از روایات و آیات استناد میکرد و بیشتر دنبال این بود که این فضا و تشکیلات را انسجام دهد. لذا معروف است و از ویژگیهای خاص او است که او از اینجا شروع میکند در تمام قهوهخانههای روستا و شهر میرفت با آنها سخن میگفت تا آنها را متمایل به ورود در سازمان اخوانالمسلمین کند و فقط و فقط با استدلالهای عمومی استدلال میکرد که ما باید منسجم شویم دوباره باید حکومت اسلامی و دینی داشته باشیم و بیشتر روی اینها تأکید داشت. در مطالعاتی که دارم کمتر دیدم که حسن البنا مبنای علمیای داشته باشد. لذا میتوان گفت مبنای علمی حسن البنا را میشود در رشیدرضا دید.
*: این قرآنگرایی که این دوره ایجاد میشود به خاطر این است که روایات اهل سنت خیلی به این پروژه کمک نمیکند.
احسنت؛ یعنی روایت و سنت بیشتر به آن فضای تفسیری، سکونی خلافت و تثبیت خلافت اقتداری کمک کرده است. الآن اینها دارند تغییر میدهند، دارند به قرآن مراجعه میکنند، چون احساس میکنند در قرآن بسیاری از مسائل و آیاتی وجود دارد که میتوانند از این آیات برای آن رویکرد اسلام سیاسی خود استفاده کنند و دوباره انتقاد کردن به حاکمان و وضعیت که این مسئله در اندیشه سیاسی اهل سنت وجود نداشت لذا به آیات قرآن استناد میکردند ولی بیشتر بعدیها اینها را مطرح کردند.
*: درود خدا بر شما با آقای دکتر مهدی فرمانیان رئیس ویکی شیعه مجمع جهانی اهلبیت درباره قرآنشناسی جریان اخوانالمسلمین گفتوگو میکنم. آقای دکتر تا حدودی با پروژه حسن البنا نگاه و رویکرد او به قرآن برای تشکیل حکومت، شکلگیری اسلام سیاسی با چشمداشتی که به خلافت دارد، آشنا شدیم. شما به این هم توجه دارید که حسن البنا یک چهره شاخص علمی نیست و بیشتر یک آدم تشکیلاتساز و جریانساز است. آیا این مسئله، دغدغه و رویکرد بعداً توسط چهرههای دیگری از این جریان بهصورت یک مسئله علمی و سازمانیافته درآمد یا همچنان در همان دغدغه و آیاتی که آدم میبیند دعوت به جهاد و دعوت به مبارزه با ظلم هست بسنده میشود؟
اندیشه حسن البنا به نظر میرسد بعداً توسط سید قطب خیلی علمی و تئوریزه و نظریهپردازی شد. سید قطب با کتاب «فی ضلال قرآن» خود در تفسیر قرآن و تأکید فراوان به آیات جهاد این مسئله را تقریباً تئوریزه کرد و مباحث فنی را در این زمینه مطرح و به بسیاری از آیات قرآن استدلال کرد که به یک نوعی نقدی بر آن ادبیات گذشته اهل سنت در اندیشه سیاسی بود.
*: در این فاصله حسن البنا تا سید قطب اتفاقی در قرآنشناسی اخوانالمسلمین داریم یا باید عبور کنیم و به سید قطب برسیم.
نکتهای که وجود دارد هیچ فاصله زیادی بینشان نیست. حسن البنا 1928 اخوانالمسلمین را تشکیل میدهند. 1948 رژیم اشغالگر و غاصب اسرائیل درست میشود و مسئله جهاد در فضای اخوان خیلی رشد میکند.
*: در حقیقت دیگری اصلی اسرائیل میشود.
بله ولی در همین زمان حسن البنا کشته میشود و به شهادت میرسد. دقیقاً در همین زمان یعنی حسن البنا در سال 1949 از دنیا میرود و در سال 1953، 1954 سید قطب رشد میکند میآید و جایگاه،
*: میراثدار سید قطب است.
بله میراثدار حسن البنا، سید قطب است؛ یعنی فاصله نمیشود اگرچه مرشد اخوان، حسن هضیبی است ولی از نظر رهبر معنوی، آن کسی که کاریزماتیک معنوی دارد سید قطب است لذا فاصلهای نیست؛ یعنی همینکه حسن البنا این فضا را با فضای تشکیلاتی ایجاد میکند سید قطب آن را تئوریزه میکند و بهصورت یک نظریهپردازی جدید میدهد و پیرامون آن بحثهای خیلی متعددی صورت گرفته است.
*: سید قطب اینجا چه مواجهی با قرآن دارد و چگونه این را تئوریپردازی و سازمانیافته میکند؟
سید قطب کتابی به نام «معالم فی الطریق» دارد، البته کتابهای متعددی دارد ولی کتابی که بحث قرآنپژوهی دارد این کتاب است و در کنار آن کتاب «فی ضلال القرآن» میآید چه میکند؟ در زندان کتابی به دست ایشان میرسد از ابوالأعلی مودودی، چون مرتبط با بحث قرآن است میگویم، ایشان کتابی به نام «المصطلحات الاربعه فی القرآن الکریم» دارد و جالب است که میگوید ما 4 لفظ را یکبار دیگر به مسلمانان یادآوری کنیم. این 4 لفظ یا از یاد مسلمانان رفته است یا جوری در هزار و خوردهای سال آن را تفسیر کردند که مفهوم آن عوض شده است.
*: دغدغه مودودی هم همان دغدغه خلافت است؟
بله دقیقاً؛ یعنی مودودی هم فقط و فقط دنبال احیای حکومت اسلامی است. ایشان حزب درست کرد و دنبال حکومت اسلامی بود. او یکی از کسانی است که در جدا شدن پاکستان و هند خیلی فعال بود و وقتی هم پاکستان جدا شد خیلی جدی مطرح کرد اینجا باید حکومت اسلامی باشد، حتی جمهوری اسلامی هم نه! حکومت اسلامی حاکم باشد. ایشان در این کتاب نوشت مسلمانان باید 4 لفظ را دوباره از قرآن بگیرند و آن تفسیر قدیمی را کنار بگذارند: رب، اله، عبادت و جهاد؛ یعنی مسلمانان در چهار کلمه به مشکل برخوردند و تفسیرشان اشتباه است.
*: در حقیقت پایههای اسلام سیاسی قرار است بر این چهار مورد بنا شود،
بله و همین فضا الآن اتفاق افتاده است. رب، اله و عبادت که به بحث توحید برمیگردد و اینها میگویند فضای جهان اسلام از این فضای توحیدی دور شده است. حالا باید چه کار کنیم؟ سراغ جهاد برویم. جهاد یعنی چه؟ یعنی دفاع؟! جهاد یعنی اگر کسی به ما حمله کرد، حمله کنیم یا جهاد یعنی حمله؟! ابوالأعلی مودودی اینجا به استناد بسیاری از آیات قرآن و تحت تأثیر ابن قیم و ابن تیمیه میآید جهاد را به معنای حمله مسلحانه میگیرد. این کتاب در زندان به دست سید قطب میرسد و این کتاب را میخواند، انگار گویی گمشدهای که اخوان دنبال آن بودند در مفهوم جهاد پیدا میشود.
*: حرکت مسلحانه غیر دفاع؛ یعنی پیشروانه،
پیشروانه برای چه؟ برای احیای خلافت و تشکیل حکومت. لذاست اینجا سید قطب میآید میگوید بر اساس آیات جهادی که در قرآن است این تفسیری که علمای هزار سال گذشته از جهاد کردند را قبول ندارم؛ در همین فضاست که محمود شلتوت در تفسیر خود صراحتاً میگوید جهاد به معنای دفاع است و به معنای این نیست برویم دیگران را بکشیم اما این حرف ابوالأعلی مودودی برای سید قطب خیلی جالب است، چون احساس میکند آن رفتار و کردار و چیزی که حسن البنا به دنبال آن بود امروز توسط ابوالأعلی مودودی یک مقداری تئوریزه شده است.
*: اخوانالمسلمین به این نیاز رسیده بود و فقط تئوریزه شدن آن را از قرآن نیاز داشت؟! یعنی احساس میکرد من الآن قدرت دارم باید کار مسلحانه کنم و باید این را طوری توجیه کنم،
بله.
*: یا بهصورت برعکس اتفاق افتاد؛ یعنی سراغ قرآن رفتند و گفتند باید این ایده را بگیرند؟
خیر. اگر فضای اخوان را نگاه کنید اخوان 1928 که ایجاد میشود 1948، نخستوزیر مصر و سال بعد آن حسن البنا ترور میشود؛ یعنی کلاً 21 سال از زمان تأسیس اخوانالمسلمین گذشته اما در 21 سال چه اتفاقی افتاده است؟ از 6 نفر 1928 در 1949، اخوان حداقل در 20 کشور جهان شعبه دارد و توانسته خیلی جدی در بسیاری از انتخابات از رقبا در مصر، سوریه، سودان و غیره جلو بیفتد.
*: پارادایم خلافت هم کمک میکند بتواند در کشورهای مختلف شعبه داشته باشد.
بله؛ یعنی من الآن این قدرت را دارم که بتوانم حکومت دینی تشکیل دهم. شعبات زیاد دارم در مصر قدرت جدی گرفتم ولی اتفاقی که میافتد این است که در همین زمان اسرائیل توسط کشورهای غربی ایجاد میشود و اینها مفهوم جهاد را به سمت اسرائیل میبرند. از اولین کسانی که آمدند و علیه اسرائیل اقدام کردند و از اخوانالمسلمین حسن بنا است که میرود و میجنگد. همین فضا که رخ میدهد گویا اینها احساس میکند چرا برای رسیدن به خلافت اسلامی از این جهاد،
*: یعنی جهاد را به اسرائیل محدود نکنیم و علیه حاکمان کشورها هم،
احسنت، علیه کشورهای اسلامی هم این کار را بکنیم. این تئوری دارد مطرح میشود که آنجا محمود شلتوت میفهمد و میگوید جهاد به معنای دفاع است هان! یک وقت در این جهان اسلام نیاید!
*: قیام علیه حاکم نیست.
آفرین. اینها دغدغههای اینها بوده که اگر قیام علیه حاکم کنید بههرحال همان چیزی (دقیقه 50) است که در طول تاریخ همیشه به آن انتقاد داشتیم نهی شده بود و این موارد. اینها دنبال این بودند که این مسئله را تئوریزیه کنند و اگر بتوانند این مطلب را از قرآن بگیرند خیلی بهتر است.
*: ایدئولوژی جهاد را از قرآن استخراج کردند.
احسنت. اینجاست که کتاب مودودی میآید و احساس میکند سید قطب، آن گمشده اخوان اینجا پیدا شده است.
*: در حقیقت «معالم فی الطریق».
بله؛ یعنی «المصطلحات الاربعه» آمد و از دل آن «معالم فی الطریق» زاده شد. اصلاً سید قطب بعد از اینکه این کتاب را میگیرد و این اندیشه را تئوریزه میکند، میدانید که «فی ضلال» را یکبار دیگر بازنویسی میکند.
*: او حاکم میشود و سایه میاندازد،
بر کل تفکر سایه میاندازد، چرا؟ برای اینکه شاید او بهصورت جستهوگریخته در «فی ضلال القرآن» نخستین این حرفها را میزده ولی هنوز این اندیشه انسجام پیدا نکرده بود ولی با آمدن کتاب مودودی احتمالاً اتفاقی که برای سید قطب میافتد احساس میکند میتواند مثل یک دستگاه نظاممند اینها را هم کنار هم بچیند و بتواند یک تئوری ارائه دهد. این تئوری را «فی ضلال القرآن» میدهد. در معارف ایجاد میکند و بعد در «فی ضلال القرآن» آن را بازنویسی میکند و اینچنین این فضا را ایجاد میکند.
*: آن چهار اصل رب، اله، عبادت و جهاد که گفتید سه تای آن خیلی حالت انتزاعی پیدا میکند ولی جهاد امر عینی و انضمامی است. آیا عملاً آن سه تا حذف میشود و بعداً جهاد به ایده مرکزی تبدیل میشود این در اتفاقات بعدی که در اخوانالمسلمین میافتد نقش دارد؟
به نظرم آن سه تا خیلی تأثیرگذار بود. آمدند گفتند جهاد آن عملی است که ما را برای رسیدن به آن سه تا میرساند؛ یعنی آمدند گفتند اگر ما میخواهیم رب، اله و عبادت را در جامعه مسلمین اصلاح کنیم،
*: یعنی آن سه هم به جهاد موکول و جهاد پایه اصلی شد.
احسنت. پایه اصلی شد که برای رسیدن به آن هدف جهاد کنیم. هدفمان چیست؟ اصلاح مسلمانان. اصلاح یک فضایی که در قدیم و هزار سال گذشته بوده و باید اصلاح شود ولی باز همان خلافت هست اما با رویکرد جدید.
*: در این دوره شلتوت را اشاره کردید که بهنوعی نماینده اسلام سنتی است و خود اخوانالمسلمین، جریانهای دیگری هست که الآن از این اندیشه احساس خطر کنند و به مقابله با آن برآیند؟
بله. وقتی سید قطب این اندیشه را ارائه میدهد حتی خود اخوانالمسلمین مقابله میکند. سید قطب گفت ما یک گروه پیشتاز برای رسیدن به خلافت میخواهیم این گروه پیشتاز میتواند دو کار بکند یکی اینکه تبلیغ کند مردم را آگاه کند ولی یک نکته که همانجا گفته است، این گروه پیشتاز هر چه برود نصیحت کند این حاکم دست از حکومت خود برمیدارد؟ حرفهای ما را گوش میدهد؟ خیر. باید چه کار کنیم؟
*: جهاد مسلحانه.
آفرین. باید برویم جهاد کنیم. آمدند گفتند اینهمه آیه رحمانی در قرآن داریم. میفرماید «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»، با کسانی بجنگید که به شما ظلم کردند. اینجا یک اتفاق افتاد، آمدند گفتند کل آیات رحمانی خدا نسخ شد.
*: این را چه کسی گفت؟
سید قطب، مودودی و محمد عبدالاسلام فرج گفتند که هر 3 نفر این را از ابن قیم شاگرد ابن تیمیه هستند. ابن قیم شاگرد ابن تیمیه که در قرن هشتم بوده چه گفت؟ این یک تفسیر خاص و شاز در اسلام بود ولی گفته بود و کسی به آن توجه نکرده بود. اینجا سید قطب آمد گفت این حرف، حرف خوبی است. ابن قیم میگوید جهاد سه مرحله در اسلام داشته است؟ مرحله اول زمان مکه است. در زمان مکه خداوند جهاد را اصلاً تشریع نکرد جهادی نبود. در اول مدینه خدا گفت جهاد انجام دهید اما جهاد علیه کسانی که به شما ظلم کردند بروید در مقابل ظالمان بایستید بعد ابن قیم میگوید اما بعد از فتح مکه خداوند گفت «وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» اینها را بکشید هر جایی هستند اعم از اینکه در صلح با شما هستند یا نیستند.
*: در این مقطع آن آیات قبلی نسخ شد.
احسنت. «فَقاتِلوا أَئِمَّةَ الکُفرِ» با کسانی که ائمه کفر هستند بجنگید. پس از ابن قیم گفت ما با آمدن این آیات به این نتیجه میرسیم که کل آیات سابق نسخ شده است؛ یعنی 120 آیه از آیات قرآن منسوخ هستند و دیگر نباید به آنها عمل کنید.
*: آیاتی که به مدارا و اسلام رحمانی،
بله مدارا و صلح و هرچه در این فضا هست. سید قطب آمد در کتاب خود چه گفت (در فی الضلال القرآن هم گفته است)؟ الآن یعنی در قرن بیستم سال 1955 تا 1960، الآن دقیقاً بعد از فتح مکه هستیم؛ یعنی شرایط ما منطبق با کجاست؟ با بعد از فتح مکه.
*: چطوری به این نقطه میرسید درحالیکه آنها در موضع ضعف بودند به قوت اخوانالمسلمین دلخوش داشتند، چون وضعیتی که تشریح کردیم به این صورت بود که امپراطوری فروپاشید اینها در حکومتها نقش نداشتند و تازه میخواستند جریانی تشکیل بدهند. رهبرشان کشته بود از کجا این شبیهسازی تاریخی را انجام میدهید؟
این شبیهسازی تاریخی را بر اساس آنچه آمد تاریخ اسلام را جلوی خود گذاشت و این را به زمان حال تطبیق داد. گفت شما نگاه کنید تعداد پیامبر(ص) در مکه خیلی کم بود به مدینه آمدند در مدینه هم خیلی زیاد نبودند اما این گروه پیشتاز توانستند کمکم یک حکومت و بعداً خلافت؛ یعنی یک مدینة النبی ساختند یک حکومت و یک خلافت ساختند. سید قطب گفت الآن دقیقاً زمانه این است که هجرتها صورت بگیرد؛ یعنی گروه پیشتاز اولیه که در مکه ایجاد شده است الآن بروید بگردید یک مدینة النبی بسازید و در مدینة النبی نیایید بگویید مدینة النبی هر کسی به شما ظلم کرده است، بلکه در مدینة النبیای که میخواهید بسازید بر احساس بعد از فتح مکه عمل کنید. لذا اتفاقی که افتاد، عدهای از جوانان اخوان که دیگر رفتار و کردار بزرگان اخوان را قبول نداشتند از اینها جدا شدند و گروههای جهادی کوچکی تشکیل دادند و بر اساس آن گفتند ما گروه پیشتاز هستیم که میخواهیم یک مدینة النبی بسازیم.
*: ما این بحث را فردا شب هم خدمت شما خواهیم داشت، چون ما به قرآنشناسی جریان تکفیری هم میخواهیم برسیم به یکی دو مسئله در قرآنشناسی اخوانالمسلمین بیشتر درنگ کنیم.
تصحیحی نسبت به بینندگان عزیز کنم و آن این است که «جهاد الدعوه» را گفتم برای حسن هضیبی است. ببخشید حسن هضیبی کتابی به نام «دعات و لا قضات» دارد. ما داعی هستیم ما قاضی نیستیم.
*: هضیبی در اینجا با اندیشه سید قطب مخالفت داشت.
بله. 20 سال بعد محمد غزالی مصری که رهبر دیگر اخوان بود کتاب «جهاد الدعوه» را نوشت که در مقابل کتاب محمد عبدالاسلام فرج است.
*: بنده پرسش دیگر ناظر به تعامل و تأثیرگذاری این فضایی که سید قطب مبتنی بر میراث حسن البنا بر فضای ایران پیش آورد، دارم. اختلاف مبانی درباره عدالت، حکومت، فلسفه تاریخ و اختلاف دیگری که شیعه و سنی دارند را اشاره کردید اما ما در دوره منتهی به انقلاب خودمان و حتی بعد از سالهای بعد از انقلاب خودمان خیلی میبینیم بسیاری از چهرهها و اندیشمندان تحت تأثیر فضای سید قطب هستند برای اینکه از آن پتانسیل استفاده کنند و انقلاب ایران را رقم بزنند. این بده بستان، تعامل و تأثیرپذیری چگونه اتفاق افتاد؟ آیا صرفاً ایرانیها در انقلاب از اندیشههای سید قطب متأثر بودند؟ آیا انقلاب ایران هم تأثیری بر گروههای جهادی آنها گذاشت؟
ما یعنی شیعه، چون در طول تاریخ قائل به انقلاب بود، گرچه تفسیرهای مختلفی هست. در خود شیعه اثنی عشری آیا انقلاب و قیام جایز است و نیست، این بحثها را کار نداریم ولی در مجموع شیعه رویکرد عدالتطلبی داشت و با قیام مشکل محتوایی؛ یعنی مبنایی نداشت.
*: به تئوریزه کردن قیام نیاز نداشت.
بله.
*: سرمایه خودش که عاشورا و چیزهای دیگر را داشت.
بله. مبنایش این بود که عدالت برای حاکمیت اصل است و میتوانید علیه حاکم جائر قیام کنید. این مبنایی در شیعه بود. دیدند آنطرف یک نفر آمده بر اساس آیات قرآن دارد همین فضا را تشریح میکند؛ یعنی میگوید بر اساس قرآن ما باید انقلاب و قیام کنیم و آن اندیشه را گرفت اما آن اندیشه 4، 5 مشکل داشت اینها دیگر باز بر اساس مبانی خودشان نپذیرفتند، یکی این است که ما یعنی شیعه میگوییم ما میتوانیم علیه حاکم جائر قیام کنیم ولی حاکم جائر تا دقیقه نود که هیچ، وقتی هم که میخواهیم آن را اعدام کنیم مسلمان است،
*: تکفیر نمیکنیم.
تکفیر نمیکنیم.
*: چنانکه کسی پهلوی را تکفیر نکرد. تفسیق کردند،
بله. صدام را تکفیر نکردیم. بله شعار مرگ بر صدام کافر میدادیم. این کافر کوچه و خیابان است نه کافر فقهی. اتفاقی که در شیعه افتاد این مفهوم را گرفت اما چون از قدیم از اهلبیت آموخته بود که بله شما میتوانید علیه حاکم جائر قیام کنید ولی هیچوقت این حاکم جائر کافر محسوب نمیشود. همینکه علیه او قیام کردید و حتی او را گرفتید باید طبق حکم اسلام با آن برخورد بکنید، چه اتفاقی افتاد؟ تکفیر را کنار گذاشت. نکته دوم سید قطب در آن اندیشهاش چه کرد؟ چون اهل سنت قیام علیه حاکم جائر را قبول نداشتند باید چه کار میکرد؟ یا میگفت قیام علیه حاکم جائر جایز است و آن حاکم همچنان مسلمان است که اندیشه شیعیانه میشد،
*: که آمد کار دیگری کرد و گفت او کافر است،
بله. آمد کار دیگر کرد و گفت وقتی علیه او جنگیدی، او کافر میشود و به آیات قرآن استناد کرد. البته سید قطب صراحتاً تکفیر نکرده، مقدمات آن را فراهم کرده است و بعداً دیگران رسماً آمدند به آیات قرآن استدلال کردند و تکفیر هم کردند، این یک مسئله. مسئله دوم سید قطب برای اینکه میخواست بگوید شما باید علیه او قیام کنید علیه او جهاد کنید، او کافر است، خب شهرها چه؟ شهرها اسلامی هستند یا جاهلی؟ گفت خیر، شهرها جاهلی هستند. وقتی این تفکر وارد شیعه شد شیعه بر اساس مبانی خودش، این شهرها را اسلامی میدانست، چون اصلاً حاکم را کافر محسوب نکرد پس بنابراین اندیشه انقلابی سید قطب وارد فکر شیعه شد بسیاری از بزرگان ما هم پذیرفتند اما دو، سه مقوله اصلی که امروز باعث مکافات جهان اسلام شده است، اینها پس زدند و نپذیرفتند. لذا هر آنچه را که احساس کردند حرفهای سید قطب با اندیشه شیعه که از قدیم وجود داشته میساخته، اینها را پذیرفتند و بالعکس بله. بعد از انقلاب، اندیشه انقلابی ما روی اخوان جهان خیلی تأثیر گذاشت.
*: آنها هم همین کار را کردند.
بله. جالب است بدانید، ما شاید به استاد مطهری بیشتر توجه کردیم ولی آنها بیشتر آمدند به کتابهای شریعتی توجه کردند یعنی کتابهای شریعتی بیشتر در این فضا ترجمه شد، چون با آن رویکرد انقلابی حرفهای دکتر شریعتی بیشتر میخواند تا حرفهای دکتر مطهری، چون استاد مطهری کتابی نوشت و گفت انقلاب اسلامی! ولی شریعتی با آن رویکرد انقلابیاش بود، لذا این فضا هم رفت. آنها شهید نواب صفوی را خیلی پسندیدند دکتر شریعتی را پسندیدند. لذا بعد از انقلاب این مفاهیم از جانب انقلاب به سمت اخوان است.
*: اینجا یک مسئلهای بهصورت پررنگ میتواند محل بررسی باشد آن مسئله که بحث را از همانجا یعنی اختلاف شیعه و سنی بر سر عدالت و اقتدار آغاز کردیم. عدالت در این خوانش دوباره از قرآن و رویکرد اخوانی چه جایگاهی پیدا کرد با توجه به اینکه فضا فضایی بود که جهان به سمت شعارهای برابریخواهانه و عدالتخواهانه هم پیش میرفت. آیا همچنان آن مبناهای سنتی حفظ شد یا این بار هم شعارهای عدالتخواهانه در اخوان مطرح شد؟
این مباحث عدالتخواهانه خیلی شدیداً در فضای اخوان تأثیر گذاشت؛ یعنی اخوان آن اندیشه سنتی را که کنار گذاشت الآن مفاهیم عدالتخواهانه بسیار حتی در حرفهای دکتر یوسف قرضاوی پیدا میکنید،
*: این یک تاکتیک است یا واقعاً در ایدئولوژیشان رفت؟
در ایدئولوژیشان رفته است و هست و وجود دارد اما به آن پررنگی که در شیعه وجود دارد؛ ببینید وقتی یک مبنایی از آنطرف اینجا میآید چه میشود؟ گزینش میشود؛ یعنی برخی از آن پذیرفته و برخی پذیرفته نمیشود. مفهوم عدالتی هم که برای ما به آنجا رفت چه شد؟
*: عدالت را از ما گرفتند یا از چپها؟ منظورم چپ اسلامی ما مثل شریعتی و اینها گرفتند یا مستقیم از فضاهای سوسیالیستی و مارکسیستیها گرفتند؟
اخوانیها از سوسیالیستها نگرفتند بیشتر از این جانب است، چون اصلاً فضای سوسیالیستی بود. حسن حنفی معروف است دکتر حسن حنفی که تازگی از دنیا رفت نماد چپ اسلامی در مصر بود اما اینها هیچ ارتباط جدی با حسن حنفی نداشتند بلکه تضادهای فراوان داشتند. با اینکه حسن حنفی خیلی از امام خمینی(ره) تعریف میکند ولی این رویکرد، البته حداقل من ندیدم در کتابهای اخوانی باشد من اطلاع ندارم، مقداری که من مطالعه کردم این را ندیدم از چپ اسلامی بگیرند بیشتر از انقلاب اسلامی این فضا را میبینیم و در آنها ایجاد شده است. همیشه این رفتوبرگشت در طول تاریخ وجود داشته است.
*: یعنی این امر که اگر خلافتی که بعداً ترسیم میکنند این بار عدالت برایشان جایگاه ویژهای خواهد داشت،
بله.
*: و اینطور نخواهد بود که اقتدار بر عدالت حاکم باشد یا اگر برگردند دوباره به همان اسلام سنتی میخواهند برگردند؛ یعنی آن رؤیای خلافت که اینها در سردارند وقتی خلافت را مستقر بکنند، اسلام سنتی را برگردانند؟
خیر. به نظرم اگر اخوانالمسلمین حکومت پیدا بکند ترکیبی از اسلام سنتی، اسلام سلفی، اسلام سیاسی و اسلام روشنفکر مذهبی را ترکیباً عمل خواهد کرد. آیا خواهد توانست این را نگه دارد؟ آن بحث دیگری است ولی به نظرم اگر اخوانیها بیایند این کار را شروع بکنند احتمال بسیار زیاد اسلام روشنفکری بر فضایشان غلبه خواهد کرد. مثال میزنم، الآن در حکومتهایی که ایجاد کردند اردوغان، ماهاتیر محمد، راشد الاغنوشی یک اخوانی هستند و اخوانیهای مراکش هم هستند. به نظر میرسد این چهار تا هر چه در حکومت پیشتر آمدهاند فضای سنتی را بیشتر کنار گذاشتند، تقریباً فاتحه سلفی را هم خواندهاند؛ یعنی نمیشود اسلام سلفی را در آنها دید ولی رگههایی از روشنفکری در آنها هست.
*: میل به سکولارشدن دارند.
احسنت. مثلاً مورد یکی به آخر راشد الاغنوشی آمد رسماً اعلام کرد ما یک حزبی در درون مغرب هستیم؛ یعنی آن نگاه جهانی اخوان را برای گسترش خلافت را کنار میگذارم و آخرین مورد که خیلی عجیب و غریب بود، اخوانیهای مراکش بودند که رسماً اسرائیل را پذیرفتند؛ یعنی تا حد دیگر،
*: یعنی مبنای هویتی خود را اینجا،
احسنت. لذا به نظر میرسد اخوانیها در چرخه چیز، گویا هدفشان رسیدن به حکومت اسلامی بود ولی گویا حکومت برایشان اصل شد و آن اسلامی بودن چه شده؟
*: و آن خلافت را نپذیرفتند،
نمیگویم خلافت نیست ولی به نظر میرسد در همین فضای حکومت ماندگار خواهند شد.
«برنامه تلویزیونی سوره»