کوتاه از آشپزخانه موکب حضرت علیابنموسیالرضا(ع) در مناطق سیل زده خوزستان
این بیست و سه نفر
تجربه حضور در آشپزخانهای که روزانه چند هزار پرس غذای گرم برای مردم آسیب دیده و نیروهای جهادگر حاضر در مناطق عملیاتی مشغول به فعالیت بودند یک تجربه کاملا متفاوت برایم بود. برای من که عموما برای ثبت و ضبط اتفاقات در حادثهها حضور داشتم این بار یک تجربه کسب کرده بودم که در عین سختیهای ظاهریاش شیرینی خاصی داشت.
نسیم آنلاین ؛ سیدمجتبی مومنی: ماجرا از آنجا شروع شد که روزهای اول سیل در استان خوزستان گروههای مختلفی از تشکلها و اصناف و گروههای مردمی راهی استان خوزستان میشدند. من هم به واسطه یکی از دوستان پیگیر بودم تا با یکی از گروهها به صورت سازماندهی شده به منطقه بروم. تجربههای گذشته نشان میداد که اگر خودت راه بیفتی و راهی منطقه شوی بجای این که باری از دوش برداری سر بار میشوی هم برای مردم هم برای تیمهایی که مشغول به کار هستند. حوالی عصر تماس گرفت و گفت: کار آشپزخونه کردی؟ مِنو مِنی کردم گفت آره ولی در حد آشپزخونه هیئت. کافیه؟ - آره به نظرم. شمارتو میدم تا عصر باهات تماس بگیرن بعد از تماس و اعلام کارهای مقدماتی، قرار شد ۷ صبح فردا در محل حاضر باشم. وقتی رسیدم گوشه نمازخانه نشستم و سعی کردم ارتباط آدمها را پیدا کنم. چند گروه بودیم. از آن جمع ۸۰ نفری عده ای برای امور تاسیساتی و برق کاری و گروهی برای کارهای عملیات ویژه و گروهی هم آشپزخانه بودند.
موکب حضرت علیابنموسیالرضا(ع)در مسیر متوجه شدم که بیشتر اعضای آشپزخانه، خادمان آشپزخانه موکب حضرت علیبنموسیالرضا(ع) هستند. این تیم در روزهای پیاده روی اربعین روزانه برای هر وعده(ظهر و عصر) ده تا پانزدههزار پرس غذا پخت و توزیع میکردند. شنیدن این خبر هم خوشایند و هم ناخوشایند بود. خوشایندی اش که معلوم است ناخوشایندی اش هم برای اینکه اضافه شدن به یک تیم یک دست و مشخص سختیهای خودش را دارد.
۵سال سکوترسیدیم به مقصد، سپاه سوسنگرد. بیست نفر آشپزخانه جدا شدند. وارد آشپزخانه شدیم؛ یک سالن تقریبا مخروب در حیاط سپاه سوسنگرد؛ بعدها شنیدیم که حدود پنج سال از آن آشپزخانه استفاده نمیشد و سوت و کور بوده. مسئول آشپزخانه گفت: چکمه بپوشید و بسمالله. دست به کار شدیم. شستن و آوردن گاز و قابلمهها و آبکشها از انبار؛ شستن و سابیدن دیوارها و کف و... قرار شد اولین وعده غذایی شام باشد برای هزار نفر. بعد از تمام شدن کارهای اولیه قرار شد برای تردد نکردن افراد غیر از تیم آشپزخانه یک لیست از اسامی بچهها آماده شد که غیر از اعضا کسی وارد نشود، هم برای رعایت نکات بهداشتی و هم داشتن نظم بشتر در کارها وقتی لیست را نوشتیم متوجه شدیم که تیم آشپزخانه ۲۳ نفر است. به شوخی بین بچههای آشپزخانه پخش شده بود که به خودمان میگفتیم: ما بیستوسهنفر
وزن نامتعادل
جابجا کردن قابلمه در آشپزخانه یک امر طبیعی و بدیهی است. البته که آشپزخانهها سر آشپز دارند و آشپز و کمک و کارگر ولی در جایی مثل مناطق سیل زده اصلا نمیتوان توقع چنین چیزی داشت. جابجایی قابلمهها در هر وعده و بعضا گازهای بزرگ یکی از کارهای سخت بود. شاید برای من. یادم نمیآید در دورههای مختلف زندگیام انقدر کار یدی کرده باشم، حتی فردای زلزله کرمانشاه که به اهالی سر پل ذهاب کمک میکردیم و اسباب کشی که با پس لرزهها وسایلشان از بین نرود. ساعت کاری از حدود ۷ و نیم صبح برای آبکش کردن برنج ناهار شروع میشد و تا یازده شب که برنج شام کشیده میشد و بستها به مناطق زیر آب میرفت. البته این وسط دو بازه دو تا سه ساعت خالی داشتیم.
بشور بشوری بودحاج قاسم گفت از همان یازده صبح برنجهای شام را بشورید. برنجهای هندی دوبار شور و برنجهای ایرانی تا سه بار هم باید شسته میشد و در آب نمک میماند. عموما وقتی غذاهای ظهر را میکشیدیم باید برنجهای شام شسته میشد و بعد از کشیدن شام باید برنج برای فردا ناهار شسته شود. به ازای هر ده کیلو برنج یک کیلو نمک لازم داشتیم و هر ده کیلو احتمالا به حدود ۱۰۰ نفر غذا(پلو رنگی+نان) میداد.
اول آخری؛ دوم اولی؛ سوم دومی و الخ
مراحل آب کش کردن برنج یک گزینه جذاب بود. هر قابلمه برنج(۴۰۰ نفریهایش) عموما در سیزده تا پانزده آب کش آبش کشیده میشد و آبکش ها را در کنارهم با زاویهای مشخص رو هم میگذاشتیم که آبش کشیده شود و بعد دوباره برای دم کشیدن به قابلمه بر میگشت. برای این برگشت به قابلمه یک قانون وجود داشت و آن این بود که اول آب کش آخر به دیگ بر میگشت و دوم آب کش اول و به همین ترتیب؛ دلیلش این بود که آب کش آخر هنوز حج زیادی از آبش را از دست نداده بود و وقتی ته قابلمه ریخته میشد کمک میکرد که برنجهای ته قابلمه مرطوبتر باشند و بخار حین پخت از پایین تامین شود و از طرفی ته دیگ هم خیلی خشک نشود.
برنج و ما ادراک برنجیک نکته مهم در کشیدن برنجها این است که با کمی سَر پُر یا خالیشدن ظرفها میشد حدود ۳۰۰ غذا در پیمانه هزارتایی تغییر ایجاد کرد. در قابلمههای بزرگ(آنهایی که ۳۰۰ تا ۶۰۰ پرس غذا میدهند.) توجه به این که بعد از آبکش حتما نان کف قابلمه میگذارند. اگر برنج در ته قابلمه بماند و بسوزد علاوه بر این که شستناش کار حضرت جرجیس است باید به فکر دود بیانتهای غذا میکردی. این نانها در ابتدا برای این امر و انتهایش میشود یک تهدیگ جذاب و وصف ناشدنی از نان به شعاع نیم متر.
معجزه آبلیمو و گلابوقتی محسن داد میکشید که بچهها گلاب برسونید یعنی این که ته دیگ از شدت طلایی شدن به رنگهای تیره مثل قهوهای و مشکی گراییده و برنج احتمالا بوهای نامطبوع و نزدیک به سوختگی دارد که باید با گلاب سر و ته ماجرا را هم میآورد. گزینه دیگری که موقع آب کشیدن از آن استفاده میشد آبلیمو بود. وقتی برنج در حال جوشیدن بود آبلیمو اضافه میشد و بعد برنج را از قابلمه بیرون میکشیدیم. حالا این که آبلیموه به چه کار میآید: آبلیمو برنج را سفید میکند و به ظاهر کار کمک میکند.
حاج قاسم
تصور شنیدن این اسم تا قبل از اینکه خودش را ببینم برایم یک مرد چهارشانه قد بلند و احتمالا کمی چاق را تداعی میکرد. اما با دیدنش کلا ذهنیتم به هم ریخت. حاج قاسم متولد سال ۴۵ و قدی حدود ۱۷۰ سانت و لاغر با موهای جوگندمی بود. برای شهید چمران املت درست کرده بود، زمان زلزله رودبار و بم خودش را رسانده بود و حالا یکی از دو مسئول آشپزخانه بزرگ موکب حضرت علیبنموسیالرضا(ع) در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا بود. حاج قاسم عموما در آشپزخانه قدم میزد و کارها را مدیریت میکرد؛ از دستور برای جابجایی قابلمهها تا یادآوری زمان شستن برنج و پاک کردن عدس و لپه و خورد کردن پیاز و سیب زمینی و هماهنگی نظم بچهها. تست برنج برای آبکش شدن، جوشیدن آب و اضافه کردن گلاب یا آبلیمو هم از جمله کارهای حاج قاسم بود.
تلخ و شیریندر طول مدتی که در آشپزخانه بودم تقریبا هیچ روزیاش به مناطق سیل زده سر نزدم. بخشیاش بخاطر حجم کار بود و بخشی دیگرش به دلایل شخصی؛ اما خبرهای بیرون را از بچههای توزیع داشتیم. غذای ما به روستاهای سوسنگرد و بستان میرسید. شاید بدترین قسمت حضورمان آن شبی بود که بچهها گفتند یکی از روستاهای بستان با قایق هم قابل تردد نیست و دیگر غذا برایشان برده نمیشود.(۱) بهترین وقتهایمان هم زمانهایی بود که بچهها میآمدند و از اهالی میگفتند که کلی دعا دانهمان کردند، بخصوص روز اول که برخی اهالی دو سه روز بود غذای گرم نخورده بودند.
تجربه جدیدتجربه حضور در آشپزخانهای که روزانه چند هزار پرس غذای گرم برای مردم آسیب دیده و نیروهای جهادگر حاضر در مناطق عملیاتی مشغول به فعالیت بودند یک تجربه کاملا متفاوت برایم بود. برای من که عموما برای ثبت و ضبط اتفاقات در حادثهها حضور داشتم این بار یک تجربه کسب کرده بودم که در عین سختیهای ظاهریاش شیرینی خاصی داشت.
(۱) این روستا بعد از سه روز از حصر آب در آمد.