معصومه خسروشاهی
وقتی ادبیات به بستر ترور ذهنی مردم تبدیل میشود!
ادبیات نوین ایران همواره تحت تاثیر وقایع سیاسی و اجتماعی بوده است. آفت این نوع ادبیات ورود شیوه تقلیدی صرف و عدم تفکر به چیستی فرهنگ ایرانی اسلامی ، توسط هنرمند ایرانی است.
گروه فرهنگی « نسیم آنلاین »، معصومه خسروشاهی- ادبیات نوین ایران، یکی از بحث برانگیز ترین مفاهیمی است که معمولا در معرض آرا و نظرات صاحب نظران قرار گرفته است. ادبیاتی که سال ها پیش از نهضت مشروطه، همزمان با تحولات سیاسی و اجتماعی آن دوران که با تاثیر از آنچه در غرب اتفاق می افتاد ؛ در حال تغییر و تکامل بود.
مکاتب ادبی متفاوتی که در سه قرن هفدهم و هجدهم و نوزدهم ایجاد شد، هر کدام با توجه به رویکرد عمومی نویسندگان به معیارهایی از فرهنگ اروپایی بود. در قرن هفدهم، آنان به دنیای یونان و روم علاقه مند شده به الهام گرفتن از آن در هنر و ادب خود می پرداختند. با پیدایش رمانتیسم در قرن هجدهم ، این جنبش با گذشته ی ملهم از میراث یونان و روم به پا خاست و در قرن نوزدهم نیز رمانتیسم جای خود را به رئالیسم داد و همه چیز از دریچه مشاهدات عینی و واقعی قابل اعتنا شمرده شد.
مواجهه ای که ادبیات داستانی نوین ایران ازآغاز، پیش از مشروطیت، با این اتفاقات تاریخی داشت به نظر بسیاری از منتقدان و صاحب نظران ؛ مواجهه ای بسیار خاضعانه بود. هنوز اگر نگاه کوتاهی به آثار بر جای مانده از آن دوران ها داشته باشیم، خواهیم دید، پس از روان شدن سیل ترجمه ی این آثار ، علاوه بر میل به مطالعه درباره دنیای جدید، ایمان راسخی بر اطاعت محض از هر آنچه غرب بر جهان عرضه داشته بود در میان هنرمندان ایرانی رایج شد.
گاه هنرمندان بدون توجه به وضعیت مکانی و زمانی شان ، در دنیایی زندگی می کردند که نویسندگان اروپایی برای آن ها تصویر می ساختند. این نوع خوراک ، نتیجه ای جز پدید آمدن آثاری که - جدا از پرداخت به ارزش های ادبی شان - تقلیدی صرف از هرآنچه هنرمندان اروپایی از چامعه ی خویش روایت کرده بودند نبود. حال ، رفت و آمد ایرانیان به سرزمین فرنگ بیشتر از گذشته شده بود و جذابیت های این دنیا برای انسان شرقی که در معرض طوفان های سخت و طاقت فرسای فرهنگ مهاجم قرار داشت ، غیر قابل انکار بود. انسان هایی که به کسوت روشن فکری در می آمدند؛ نه تعریف درستی از فرهنگ خویش داشتند و نه حتی می توانستند فرهنگ مقابل را درک کنند.
سرانجام اتفاقات سیاسی نیز همگام با این تحولات شد . عدم حضور منتقدینی که ادبیات را جهت دهی کنند و چیزی را از هنرمندان بخواهند که به حال و روز مردم جامعه نزدیک باشد و نه بریده از آنان ؛ به همدستی با کسانی که از ذوق تجدد، نفس در سینه شان حبس شده بود برآمد و ادبیاتی بر جای گذاشت ، که نتوانست ما را مانند سال های طلایی فرهنگ و هنر ایران زمین، واجد یک ادبیات پیشرو بنمایاند.
در سال های 1300 تا 1320 که همراه با دوره حکومت رضا خان بود. تلاش ها و تکاپو های روشن فکران نسل قبل که در سال های پیش از پیروزی مشروطیت پی این بنا را کنده بودند، ادامه یافت. طرفداران تجدد با آمدن رضا خان، فضای بیشتری برای فعالیت خود داشتند. از طرفی، وابستگان به قاجاریه و کسانی که هنوز دل در گرو حکایات و اشعار و الفاظ پیچیده ی گذشته داشتند نیز ، به اظهار عقیده خود می پرداختند.
در هنگامه این اتفاقات ، محمد علی جمالزاده که اکنون، او را پدر قصه نویسی کوتاه فارسی می دانند ، با نوشتن یکی بود یکی نبود ،گام تازه ای در مطرح کردن ادبیات داستانی جدید برداشت. ادبیات او ، گرچه با نثر ساده فارسی به شیوه نویسندگان بعد از آن فاصله داشت. ولی طنز موجود در آثارش، گوشه ای از زندگی عامه مردم را به نقد می کشید.
دوری از مذهب و تکیه بر ملی گرایی ، در دوران رضا خان باب شده بود. این مساله ، خواه نا خواه نویسندگان را علاقه مند کرد تا به گذشته ی دور مراجعه کنند . آنان سعی می کردند همزمان با تشویق مردم به پرستش تجدد به ریشه هایی از تمدن خود مراجعه کنند که خالی از هویت دینی است. ساطور دیکتاتوری رضا خانی به دست نویسندگان ایرانی داده شده بود تا با نوای تجدد و پیشرفت هر آن چه ارتباط با ریشه های عمیق اعتقادی برای مردم ایران باقی مانده بود از ریشه درآورند. حال آن که هر شاخصه ی فرهنگی ، ولو به سال های پیش از اسلام بازمی گشت و در عناد با تفکرات اسلامی و علی الخصوص شیعی جامعه ایرانی بود محبوب این جریان قرار گرفت.
استفاده از ضرب المثل ها و نکات رایج در فرهنگ فولکلور مردم ایران در کار های این زمان دیده می شود . آثار جمال زاده می تواند به عنوان دایره المعارفی برای کشف ضرب المثل های منسوخ ایرانی محسوب شود. با توجه به اختناق سیاسی موجود در دوران رضا خان ، مسائل داستان ها به سمت مضامین اجتماعی سیاه سوق داده شد. علاوه بر آن رمانتیسم نه چندان خوشایندی که صرفا برای پرت کردن حواس مخاطب از اتفاقات آن دوره به وجود آمد نیز در برخی آثار قابل مشاهده است.پرداخت صرف به مفاهیم اجتماعی سیاه ، نظیر اوضاع فلاکت بار زنان در آن سال ها در داستان هایی مثل روزگار سیاه و تهران مخوف پی گرفته می شد. داستان هایی که تاثیر ادبیات رمانتیک ، نظیر کنت مونت کریستو اثر دوما به وضوح بر آن ها دیده می شود. همین آثار ، به دلیل نزدیک بودنشان با فضای اروپای آن روز ها ، برای مخاطب ایرانی ناملموس بودند.
از دیگر نویسندگان آن دوره که دایره موافقان و مخالفان وی تا این دوره نیز کشیده شده است، صادق هدایت است. صادق هدایت که گاه برخی با ستایش بی حد و حصر او را در شمار ستارگان ادب فارسی جای داده اند و برخی آثارش را فاقد هیچ گونه ارزشی می دانند.
برای بررسی احوال و رفتار نویسندگانی مانند هدایت ، بد نیست به تاثیر پذیری آن ها از ادبیات قرن بیستمی اشاره ای بکنیم. بر طبق شخصیت منزوی و افسرده هدایت که شاید به هیچ عنوان ، نقص وی تلقی نشود کما این که بسیاری از معروفترین نویسندگان به رنج ها و درد های متفاوتی مبتلا بوده اند. آثار او را به نوعی تاثیر پذیرفته از آثار کافکا و آلن پو می دانند. شهریار زر شناس در مقاله اش با عنوان صادق هدایت و ادبیات یاس می نویسد:
هدایت حتی بیش از کافکا نا امید کننده و تلخ و تاریک است. هدایت با آثار آلن پو آشنا بوده و حتی داستان "زنده به گور" به شدت ملهم از داستان "قلب راز گو" اثر آلن پو است و یا شباهت های زیادی بین داستان "سه قطره خون" او و داستان معروف "گربه سیاه" اثر آلن پو وجود دارد.
با این حال پوچ گرایی حاصل از تفکر هدایت ، اصالتا با نوع تفکر کافکا متفاوت است. کافکا با وجود داشتن شخصیتی درون گرا و سرخورده از اجتماع ؛ انسانی کلیمی است و متواضع دربرابر مسیح. کافکا در مقوله دین، بسیار در پرده حیا سخن می گوید. این نکته را به وضوح می توان ، از دست نوشته ها و مکالماتش با گوستاو یانوش ، در کتاب گفتگو با کافکا دریافت. حال آن که هدایت بی پروا به دین می تازد و هرگز به درکی که کافکا از دین داشت؛ به معنی راهی برای ارتباط با آسمان، نرسیده است. شاید نتوان او را متهم کرد. چرا که تنفس در فضای بدون اکسیژن ، به خفگی منجر می شود. فضای فکری مسموم قبل پهلوی اول، مملو از آثار منورالفکران بود. کسانی که بی هیچ اندیشه ای در باره کیستی خود، اساس فرهنگ و هویت ایرانی شیعی را به زعم خود زیر سوال می بردند؛ همان فضایی است که هدایت در آن زیست کرده است.
کمی مطالعه در آثار کافکا، فهم نادرست از تلقی پوچ گرایی که در مورد وی وجود دارد را آسان می کند . چرا که کافکا ، هوشمندانه به قرن بیستم می نگرد . قرنی که به گفته او سینما ابداع شده است برای نابینایی مردم. کافکا زندگی محکوم به نابودی روح و جان بشر غربی را به مسلخ می کشد و در محاکمه به سخره می گیرد.
در حالی که ادبیات دوران هدایت ، سعی در به کرسی نشاندن عقیده ای دارد که کافکا در آثارش به مبارزه با آن پرداخته است. بازگشت به مفاهیم دوران باستان و یا صحنه های منزجر کننده در آثار هدایت از اساس با فضا های تاریک کافکا و حتی آلن پو متفاوت است.
پس از سقوط رضا شاه وجه غالب ادبیات داستانی که دوباره با نام هایی مثل صادق هدایت ، بزرگ علوی, جلال آل احمد و صادق چوبک همراه است ، ادبیات مارکسیستی است. لذا پرداخت صرف به هر کدام از این نویسندگان مجال دیگری می طلبد.
ادبیات نوین ایران همواره تحت تاثیر وقایع سیاسی و اجتماعی بوده است. آفت این نوع ادبیات ورود شیوه تقلیدی صرف و عدم تفکر به چیستی فرهنگ ایرانی اسلامی ، توسط هنرمند ایرانی است. چیزی که بارقه های ذوق موجود در نویسندگان این دوران ها را صرفا به تلاش هایی کور و بدون هیچ آینده درخشانی بدیل ساخته است. لازم به ذکر است که جدای از این که تفکر در دوران ادبیات نوین دستخوش پراکندکی و عدم انسجام و صرفا نگاه کردن به دست غرب بوده است. لذا می توان بر طبق این تجربه ، نتیجه گرفت که ادبیات کنونی ایران نیز از یک عدم انسجام رنج می برد. چیزی که سبب شده تا آثار درخشان و قابل اعتنایی در سپهر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به خصوص در سال های اخیر، کم فروغ تر شوند.
اگر این نقد به آن دوران وارد است که ذیل پرچم تجدد بسیاری از سرمایه های ایرانی که همانا نویسندگان صاحب قلم بوده اند از دست رفته اند ، حال که در دورانی به سر می بریم که توانایی تبیین مبانی هویتی ایرانی شیعی خود را داریم ؛ چرا چنین وضعی حاکم است؟