میراث روابط خارجی دولت روحانی
اشتباهات و کارهای نکرده دولت فعلی در زمینه سیاست خارجی تا سالها گریبانگیر کشور خواهد بود. علی صمدزاده در مصاحبه با نسیم آنلاین به تشریح سه محور اصلی ایرادات دولت یازدهم و دوازدهم در حوزه سیاست خارجی پرداخته است.
نسیمآنلاین؛ سعید فضل زرندی: این مسئله مورد اتفاق بسیاری از کارشناسان و مردم است که ایران ۱۳۹۹ از نظر اقتصادی، روابط خارجی، اعتماد مردم به حاکمیت و ... در وضعیت بحرانی قرار دارد. دولت معتقد است در این اوضاع بیتقصیر است، چرا که وضعیت بعد از برجام خوب شده بود و مدیریت دولت قابل قبول بوده، اما ترامپ آمد و از برجام خارج شد و منشا مشکلات همین جنگ اقتصادی ترامپ است. اما آیا همه داستان همین است؟ آیا ما تصمیمات اشتباه و یا کارهای نکردهای نداریم که در ایجاد وضعیت کنونی موثر بوده باشد؟ برای پاسخ به این سوالات در عرصهی سیاست خارجی به سراغ علی صمدزاده کارشناس مسائل بینالملل رفتیم.
اگر بخواهیم یک دستهبندی کلی از تصمیمات اشتباه و راهبردهای غلط دولت یازدهم و دوازدهم در زمینه سیاست خارجی داشته باشیم، چه محورهایی قابل تصور خواهد بود به نظر شما؟
سه محور کلی قابل اشاره است. محور اول بحث تنوعبخشی به سیاست خارجی جمهوری اسلامی است که جزئیات آن را عرض خواهم کرد. محور دوم ارتباط با کشورهای همسایه است که ظرفیت بسیار گسترده ای دارد و محور سوم بحث وضعیت وزارت خارجه است در چارچوب ساختار و کارگزارانی که مشغول به فعالیت هستند.
با محور اول شروع کنیم؛ منظور از تنوع بخشی به سیاست خارجی چیست؟
بعد از جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 جهان به سمت نظام تک قطبی بین المللی گرایش پیدا کرد. یعنی از بین دو ابرقدرت بزرگ آن زمان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا، یک قطب کاملاً حذف شد و تصور بر این بود که برتری قطب ایالت متحده باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری شده و عامل اصلی است. تا سالها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک نظم تک قطبی بر نظام بین الملل تسلط داشت. اما در سالهای اخیر علیالخصوص در 7-8 سال اخیر شاهد تحولاتی هستیم که نشانگر پایان حضور نظام تکقطبی در نظم بین المللی جهانی است. این مسئله را میتوان در دو محور تشریح کرد؛ یکی ضعف خود آمریکا در ارکان قدرت و دوم سربرآوردن قدرتهای جدید و بروز و ظهور استعدادها و توانمندی در سایر کشورهای فعال در جهان.
در بعد اول و خود ضعف قدرت امریکا دلایل بسیار می توان برشمرد اما به صورت خاص از بعد از بحران اقتصادی سال 2008، کارشناسان اقتصادی شروع به تجزیه و تحلیل دلایل بروز چنین اتفاقی در آمریکا کردند و تلاش کردند پیامدها را در دولت وقت آمریکا، یعنی دولت اوباما، با بستههای حمایتی و تدابیر اقتصادی مهار کنند. آن چیزی که اتفاق افتاد این بود که اثرات اجتماعی و سیاسی عمیقی در جامعهی آمریکا به جای گذاشته شد. این اثرات باعث شد جریانات و گرایشات سیاسی خاصی در خود امریکا شکل بگیرد که در دوره ریاست جمهوری ترامپ به نحو حداکثری خود را نشان می داد. آمریکایی که به جهانیسازی و حاکمیت الگوی خود در نظام بین الملل فکر میکرد، به سمت ملیگرایی سوق پیدا کرد و در دوره چهار ساله ترامپ، شاهد این بودیم که شعار «اول آمریکا» محور قرار گرفت و هواداران بسیار گستردهای برای خود جذب کرد. کوتاه آمدن آمریکا از اینکه داعیهدار نظم بین المللی باشد یک عقب نشینی در سیاست آمریکا محسوب میشود، چه آمریکا بپذیرد و چه نپذیرد. این مسئله در آمریکا باعث شد گرایشهای ملیگرایانه در بسیاری از روابط بین الملل تقویت شود. ما در بسیاری از کشورها چه آسیایی، چه اروپایی و حتی آمریکای جنوبی شاهد این هستیم که جریان های ملیگرا توانستند در انتخابات پارلمانی و انتخابات ریاست جمهوری یا نخست وزیری جایگاههای قابل توجهی پیدا کنند. این نوعی تغییر در گرایش به نظمهای حاکم بر قدرتهای سیاسی در عرصه بین المللی است.
در بعد دوم شاهد قدرتیابی چین به جهات اقتصادی و بازیابی توان امنیتی-دفاعی روسیه با یک سرعت قابل توجه هستیم. این باعث شد نظم بینالمللی از یک وضعیت تکقطبی به سمت چندقطبی تمایل پیدا کند.
این حرف و ادعای ماست یا دیگران هم این موضوع را قبول دارند؟
این تنها اذعان کارشناسان ایرانی یا چیزی که جمهوری اسلامی خوشش بیاید نیست. به عنوان مثال جوزف بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در مهرماه سال گذشته در جشن فارغالتحصیلی دیپلماتهای آلمانی اشاره میکند که قدرت در نظام بین الملل در حال گرایش پیدا کردن به سمت شرق است و به طور خاص از چین اسم میبرد و میگوید در محاسبات اقتصادی برای اینکه از روند شتاب اقتصادی در عرصه بینالملل عقب نمانیم، باید محاسبات قدرت به ویژه در حوزه اقتصادی با چین را مورد بازنگری قرار دهیم.
این چیزی نیست که تنها کارشناسان و سیاستمداران ما به آن اشاره داشته باشند. رشد یا تقویت جایگاه و پایگاه اجتماعی جریانات راست گرا و ملیگرا در پژوهش ها و گزارشهای رسانهای و کارشناسی متعددی مورد توجه جدی قرار گرفته که اندیشکدههای در سطح بینالمللی هم آنها را تأیید و منتشر کردهاند.
آیا میتوان از کشورهایی نام برد که بر اساس همین تغییر نظم و تغییر معادلات، سیاستخارجی خود را تغییر داده باشند؟
در اتحادیه اروپا کشورهایی مثل لهستان، کروواسی و به طور کلی بیشتر کشورهایی که در اروپای شرقی هستند، در اثر افزایش پناهجویان سوری به سراغ احیای مرزها رفتند. یکی از اصول پایه اتحادیه اروپا حذف مرزها است اما کشورها وقتی از نظر پناهجویی احساس خطر کردند و آن را تهدید تلقی کردند، منافع اتحادیه را کنار گذاشتند و شروع به اعمال سیاستهای یکجانبه ملی کردند. خیلی از کشورهای اروپای شرقی بازرسیهای مرزی را فعال کردند و اتحادیه اروپا را تا مرز فروپاشی پیش بردند، چون قرار نبود بر خلاف مصوبات و دستورات ابلاغی اتحادیه اروپا در چارچوب سرزمینی کشورها علی الخصوص در مرزها و گمرکات اتفاقی بیفتد.
به لحاظ حجم اقتصادی، چین با سرعت بسیار شتابانی در حال حجیم شدن است و به گفته کارشناسان حداکثر تا سال 2030 از لحاظ حجم اقتصادی کشور اول در سطح بین الملل خواهد بود. از نظر حجم سرمایهگذاری خارجی و رشد اقتصادی، برخلاف کشورهایی مثل آمریکا و اتحادیه اروپا که سالیان متمادی رتبههای برتر را در اختیار داشتند، الان چینیها هستند که این عناوین را در اختیار دارند.
آیا وزارت خارجه ایران در این چند سال برای تنوعبخشی به سیاستخارجی برنامهای داشته است؟
یکی از ایرادات اصلی در دولت یازدهم این بود که قبل از توافقات برجام روی این موضوع که آمریکا کدخدا است مانور داده شد. تمام مقدماتی که به آن اشاره کردم حاکی از این بود که جایگاه کدخدایی امریکا در حال فروپاشی است. ما با کدخدایی روبرو هستیم که اختیارات و توانمندی های قبلی را ندارد و نمیتواند اراده خودش را در حوزه های سیاسی و اقتصادی به کرسی بنشاند. یعنی دولت یازدهم دقیقاً برخلاف روند تحولات روابط بین الملل، قبل از برجام شروع به صادر کردن این پیام کرد که باید مشکل را با کدخدا حل کرد. یعنی ما با کدخدایی که توانمندی کامل برای حل مشکل را نداشت به عنوان ناجی برخورد کردیم و تمام تخممرغها را در سبد او گذاشتیم. وقتی ما به بر اساس رویکرد جهان تکقطبی رفتار کردیم، ناخواسته فرصت هایی را که در چند قطبی بودن نظام بین الملل وجود داشت را از دست دادیم. ایران فرصت برقراری روابط راهبردی با چین و روسیه را فدای اصلاح روابط اقتصادی و سیاسی احتمالی با آمریکا کرد.
چه زمانی این فرصت توسعه ارتباط با چین و روسیه وجود داشته و چطور از دست رفته؟
ما دو فرصت برقراری روابط راهبردی با روسیه و چین را به صورت عملی از دست دادیم. در سال 94 میزبان رئیسجمهور کشور چین بودیم. در آن سال مقرر شد برنامه همکاریهای جامع 25 ساله با چینی ها منعقد کنیم. اما تا پایان سال 99 هنوز حتی پیشنویسی هم توسط دو طرف امضا نشده بود تا اینکه در فرودین 1400 این اتفاق صورت گرفت. یعنی پنج سال از این سفر و اراده رهبران ارشد دو کشور گذشت تا تازه پیشنویس روابط 25 ساله امضا بشود. مثال ملموس این است که خانهای را میخواهیم بخریم و قرار است 25 سال در آن ساکن باشیم، آیا فرد عاقلی پیدا میشود که برای تحقیق خرید یک خانه، 5 سال وقت بگذارد و بگوید چون قرار است 25 سال در این خانه ساکن شوم، 5 سال تحقیق کنم؟
ما بعد از گذشت چهار سال و نیم افشای پیشنویس را از طرف ایرانی ها داریم. تمام کارشناسان روابط دیپلمات و بین الملل اذعان دارند که افشای یک سند محرمانه باعث بروز بیاعتمادی بین دو کشور میشود. آنهم نه فقط بین دو کشوری که اسمشان در این تفاهمنامه آمده بلکه بین سایر کشورها نسبت به طرف افشاکننده. ما نشان دادیم که نمیتوانیم تفاهمنامه را محرمانه نگه داریم و متأسفانه پیش نویسافشا شد. حتی میتوان نام آن را تخریب روابط نامگذاری کرد. قرار بود به سمت بهبود روابط پیش برویم در حالی که در مسیر خلاف پیش رفتیم.
در مورد چین دیگر چه اشتباهات دیگری داشتیم؟
مثال دیگر انتخاب سفرایی است که به عنوان نمایندگان سیاسی به کشور چین اعزام کردیم. به جرئت می گویم در دوره دولت یازدهم و دوازدهم هیچ کارشناس جنوب شرق آسیایی را به عنوان سفیر در کشور چین منصوب نکردیم. الان که آقای کشاورز زاده سفیر در جمهوری خلق چین هستند، مدیر کل آمریکا و اروپای غربی وزارت خارجه بودهاند. برای اینکه عزم خود را در تحکیم روابط با کشوری مثل چین نشان دهیم، نیازمند این هستیم که فردی را منصوب کنیم که تخصص موضوعیاش در برقراری پیوند و آشنایی با آن کشور مورد نظر باشد. چرا نباید از این ظرفیت استفاده کنیم و نماینده ما کسی باشد که چینی ها را از نزدیک میشناسد و چینی ها هم او را میشناسند و سوابق خدمت در آن منطقه جغرافیایی، لااقل در جنوب شرق آسیا، داشته باشد؟ این مسائل را شاید بعضی بهانهجویی و خردهگیری بدانند اما به جرئت میتوان گفت همین قطعات کوچک نمای کلان روابط بین دو کشور را ترسیم میکند.
مثال دیگری که از این قطعات کوچک میتوان اشاره کرد این است که در چارچوب توافقنامه برجام، چندین نوبت بعضی تفاهماتی که با طرف غربی داشتیم مورد نقض واقع شد و برای جبران آن نقض به سمت کشورهای اصطلاحا شرقی گرایش پیدا کردیم. اما بلافاصله بعد از چراغ سبز یا درباغ سبزی که اروپا و امریکا نشان دادند، قراردادهایی که با چینیها داشتیم را کنار گذاشتیم و دوباره به سمت اروپایی ها و امریکایی ها تمایل پیدا کردیم. در حالی که هیچ کدام از این توافقنامهها نهایی نشده است یا در مورد چشمانداز و سقف روابط تجاری با هیچ کدام از این کشورها تفاهمنامهای نداریم.
در دولت نهم و دهم سقف روابط تجاری را با ترکیه رقم 30 میلیارد دلار مقرر کردیم. این یک برنامه و چشم انداز بلندپروازانه بود. اما در حال حاضر بیش از 10 سال است که شریک اول تجاری ما چین است اما هیچ چشماندازی از سقف روابط تجاری مان با چین وجود ندارد. چرا نباید در روابط با چین یک سقف و یک برنامه مشخص و مدون و چشم انداز اقتصادی برای سقف تبادلادت اقتصادی داشته باشیم؟ در دولت نهم و دهم این مسئله در مورد ترکیه امکانپذیر بود ولی در دولت یازدهم و دوازدهم برای چین امکانپذیر نبود؟ جواب کاملا منفی است و نشاندهنده این است که اراده سیاسی که در تهران و علی الخصوص در دستگاه اجرایی کشور حاکم بوده، خواستار این تنوعبخشی به روابط نبوده است.
یکی از چالشهایی که در سالهای اخیر با آن مواجه بودیم این بود که تمام برنامههای راهبردی اقتصادی کشور ناظر به غرب بوده است. در بحرانهای ارزی که جمهوری اسلامی در این چند سال اخیر با آن مواجه بوده، هیچ گاه نقاط اتکای خودمان را از ارز مورد قبول آمریکا جابجا نکردیم، یعنی به صورت عملی در سبد ارزی کشور تنوعبخشی نداشتیم. دلار در بازار و محیط اقتصادی ایران هنوز اصلی ترین اثر و سهم را داراست و ما طی این همه سال نیامدهایم حتی بخشی از مبادلات اقتصادیمان را برای اینکه اثر دلار را در اقتصاد خود کم کنیم، به سمت ارزهای جهانروای دیگری مثل یوان چین یا یورو و سایر ارزها منتقل کنیم. این معطل ماندن به بهبود روابط با آمریکا، این دنیا را به سمت تک قطبی بودن دیدن، ظرفیتهای بسیار زیادی را از ما ضایع کرده است.
کاهش روابط با چین چه ضرر ملموسی برای ما داشته است؟
یکی از مسائل اصلی در ارتباط با چین سرمایه گذاری خارجی است. چینیها به اتکای برنامه راهبردی اقتصادیشان که احیای جاده ابریشم نوین است، اعلام کردند که ما میخواهیم بیش از هزار میلیارد دلار در کشورهایی که در مسیر جاده ابریشم (دریایی یا زمینی) قرار دارند سرمایه گذاری انجام بدهیم. این سرمایهگذاریها در امور زیرساختی مثل توسعه جادهها، فرودگاهها و بنادر است. این سرمایهگذاری برای کشورهایی که در مسیر جاده ابریشم بودند، فرصتی را فراهم کرد تا با دولت چین تعامل کنند و از این سرمایه عظیم آزاد شده توسط چینیها برای توسعه کشور خود استفاده کنند.
بسیاری از کارشناسان اقتصادی این طرح را برد-برد میدانستند چراکه هیچ کشوری در نظام بین الملل با توجه به شرایط اقتصادی، چنین سرمایه گذاری را در امور زیرساختی سایر کشورها انجام نمیدهد و این برای جمهوری اسلامی فرصتی بود که از آن استفاده کند. بسیاری از کشورهای همسایه، مثل پاکستان، در مسیر دریایی برای توسعه بنادر از فرصت سرمایه گذاری چینیها استفاده کردند و بسیاری از کشورها در آسیای مرکزی برای توسعه زیرساختهای ریلی و جادهای و فرودگاهی خود از این فرصت استفاده کردند، اما جمهوری اسلامی سیاست خارجی خود را در بستر توافق برجام و تعامل با 5+1 به ویژه در بخش غربی و همپیمانان اروپایی و امریکای قرار داده بود و این فرصت را تا حد زیادی از دست داد.
چنین منابعی بیکران و بیپایان نیست. چینیها به واسطه بحرانهای نظام بین الملل و بحرانهای اقتصادی مثل کرونا که پیش میآید، دستخوش افت و خیز شده و خواهند شد. کشورهایی برنده هستند که با سرعت بیشتر و با ابتکار عملهای میدانی بیشتری از این فرصت به وجود آمده استفاده کنند و متأسفانه جمهوری اسلامی در این زمینه وضعیت مناسبی ندارد.
در مورد روسیه هم آیا میتوان گفت فرصتی وجود داشته که با بیتوجهی از دست رفته است؟
در مورد روسیه هم به همین ترتیب؛. روسها پیشنهادات متعدد اقتصادی با توجه به اینکه خودشان هم مورد تحریم امریکاییها و اروپاییها قرار گرفتند ارائه کردند، از قبیل اینکه ارز واسط برای معاملات تجاری قرار بدهیم و دلار ارز واسط نباشد، تا اینکه روادید اقتصادی را برای تجار تسهیل بشود. اما متأسفانه این اتفاقات نیفتاده و جمهوری اسلامی از این فرصت به نحو ممکن استفاده نکرده است.
بعضی از این فرصتها به جرئت تکرارنشدنی است چون هم روسیه و هم چین نیازهای بینالمللیای دارند و منافع خود را در بستر یک بازه زمانی تعیین میکنند. اگر در بستر این بازه زمانی و در زمانی که آنها چالش دارند ما به سمت آنان حرکت نکنیم و از همکاری با هم به سمت یک موفقیت سوق پیدا نکنیم، در زمانی که ما دچار چالش میشویم نمیتوانیم توقع داشته باشیم که آنها هم از ما حمایت کنند. در آن صورت شاهد رفتارهای نوعاً فرصتطلبانه، از بالا به پائین، تحکمی و با مطالبات زیاد خواهیم شد و در آن صورت تحکیم، تقویت و توسعه روابط با مشکل بیشتری نیز مواجه میشود.
تجربه همکاری ایران و روسیه در سوریه را میتوان به عنوان الگوی موفقی برای توسعه روابط نام برد یا آنجا هم دچار مشکلاتی از جنس رفتار فرصتطلبانه بودهایم؟
در سوریه با یک بحران امنیتی-سیاسی مواجه بودیم. مشارکت و همپیمانی ما با روسها ظرفیت بسیار گستردهای برای تحکیم جایگاه ما و روسیه در نظم منطقه غرب آسیا و نظام بین الملل بود. در سال 2015 با ابتکار عمل حاج قاسم، روسها را به صورت عملیاتی و نظامی در بحران سوریه وارد کردیم. قبل از سال 2015 هم آنها در سوریه حضور داشتند اما این حضور بیشتر دیپلماتیک و اطلاعاتی بود. در شورای امنیت سازمان ملل قطعنامهها را وتو میکردند و اطلاعات میدانی برای برخی از عملیاتها در اختیار سوریه قرار میدادند. اما تا سال 2015 نیرویی که در زمین توانسته بود حاکمیت بشار اسد را به عنوان حاکم قانونی و مشروع سوریه حفظ و از آن دفاع کند جمهوری اسلامی بود. از سال 2015 با ابتکار عمل ما، روسها در سوریه حضور نظامی پیدا کردند و موازنه قدرت به نفع این ائتلاف برگشت. به جرئت میتوان گفت که هیچ کارشناسی وجود ندارد که معتقد باشد طرف پیروز در معادله نظامی سوریه محور ایران-سوریه-روسیه نبوده است.
اما آیا بعد از فروکش کردن بحران نظامی توانستیم تحکیم روابط سیاسی و اقتصادی و نظامی را با روس ها دنبال کنیم؟ خیر. یعنی در عین اینکه توانستیم با مشارکت روسها در محیط سوریه یک بحران نظامی-امنیتی را رفع و به یک پیروزی دست پیدا کنیم اما در ساحت اقتصادی این ابتکار عمل را نتوانستیم تداوم ببخشیم.
شاهد هستیم دولت به صورت عامدانه پیشنهادات، فرصت ها و هم ظرفیت های کار با شرق و کشورهای آسیایی را نادیده گرفته است و این فرصت ها را تا حد زیادی از دست داده است. این وضعیت قابل جبران است ولی حتماً این جبران ها، خسارت هایی برای جمهوری اسلامی دارد.
تا چه حد این مشکلات ناشی از کمکاری یا کمدانشی است و تا چه حد میتوان عوامل دیگری را دخیل دانست؟
بدنه غربگرا در ایران به شدت شرقستیز است یعنی یا شما باید کلا با غرب باشید یا کلاً نباشید. هجمه رسانهای که در زمان افشای پیشنویس قرارداد 25 ساله با چینیها اتفاق افتاد، به ویژه در رسانه های غرب گرا، کاملاً شرقستیزانه است. چین در همین زمانی که تفاهمنامه 25 ساله را نداشتیم و هنوز هم منعقد نشده است، شریک اول تجاری ما بوده و هست. از لحاظ حجم مبادلات تجاری، شریک اول تجاری کشور جمهوری اسلامی است. ما در کشتیای قرار داریم که اولین مقصد آن کشور چین است و در این کشتی شروع به آسیب زدن به منافع و تخریب چینی ها کردیم.
تعابیری که در خصوص این پیشنویس انجام شد حتی برگرفته از متن پیشنویس نبود. شایعاتی مثل که ایران جزیره کیش را به چینیها واگذار کرده یا قرار است برای پروژههای نفت و گازی که قرار است در آینده چینی داشته باشند، از نیروهای امنیتی چینی استفاده شود. چیزهایی که اصلا در پیش نویس تفاهمنامه وجود ندارد و هیچگاه هم حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی چنین اجازهای را نمیدهد.
در بحران سوریه و مشارکت روسها، چند مورد استفاده از باند پروازی فرودگاه شهید نوژه همدان را برای بمبافکنهای سوریه داشتیم و نیروهای غربگرا آن را به مثابه "استعمار روسیه در ایران" تفسیر کردند. اگر استفاده تدارکاتی از فرودگاه نظامی ما براساس تفاهمنامه های راهبردی که در سوریه داشتیم، برای سوخت گیری و نشست و برخاست بمب افکن ها، نوعی استعمار روسی است پس توافقنامه برجام لابد تقدیم جمهوری اسلامی به امریکا است.
این تعابیر مخرب روابط است. مدل معقول این است که یک فرد، یک گروه و جریان سیاسی بگوید بین کشورها میپسندم که منافع ملی از بستر تجارت و توسعه روابط با فلان کشور و یا مجموعهای از کشورها تعیین شود، ولی روابط با سایر کشورها را مورد تخریب قرار نمیدهد. اما چیزی که در رابطه با دولت یازدهم و دوازدهم داریم، تخریب روابط با بعضی کشورها است. بی احترامی ها، پاسخ ندادن به پیغام ها، اعزام افرادی به عنوان سفیر به این کشورها که حوزه تخصصیشان نیست، که همه اینها در عرف دیپلماتیک نوعی بیاحترامی محسوب می شود. چینیها متوجه میشوند که وقتی سفیر اعزامی شما، مدیر کل اروپای غربی و امریکای شمالی سابق شما بوده، نگاهی به توسعه روابط با چین ندارید. چون سفیر شما باید یک سال فقط کارآموزی کند تا مقامات و جریانهای سیاسی داخلی چین را بشناسد و با آنها آشنا شود.
این چین که به آن بیاحترامی و بیاعتنایی میکنید، شریک اول تجاری شماست. آیا این شما هستید که فقط میتوانید تعیینکننده شرایط باشید؟خیر، قطعاً چینیها هم در روابط با شما شرایطی را تعیین میکنند. به این نکته باید توجه کرد که ایران در شرایطی خاص و محرومیتهایی مثل تحریم قرار دارد و در مقابل چینیها الان شریک اول تجاری بیش از 140 کشور در دنیا هستند و چه بخواهیم و چه نخواهیم در توسعه روابط و در نگاه راهبردی به کشورها، نسبت به ایران دست بازتری دارند.
بعضا اینطور گفته میشود که ترس از سراغ چین رفتن به همین علت است که آنها نیازی به ما ندارند ما به آنها نیاز داریم و در نتیجه رابطه ما استعماری خواهد شد. ایران چه توانمندی و مزیتی دارد که بتواند تعادل ایجاد کند؟
برنامه راهبردی که چینیها برای چشمانداز خود در نظر گرفتهاند که همان کمربند جاده ابریشم است، یکی از گلوگاههای اصلیاش منطقه آسیای مرکزی و بعد از آن منطقه غرب آسیا است. نقش جمهوریاسلامی در این منطقه راهبردی است و جایگاه ژئوپلیتیک دارد. چینیها نمیتوانند ایران را بردارند و کشور دیگری را جایگزین کنند. این ما هستیم که در بسیاری از معادلات در غرب آسیا تعیینکننده هستیم. جمهوری اسلامی به تعبیر بسیاری از اندیشکدههای آمریکایی، اروپایی و حتی آسیایی، قدرت اول در منطقه غرب آسیا است و این مسئلهای است که از 2015 توسط کارشناسان حوزه روابط بین الملل بیان شده است. وقتی چنین جایگاه بینظیری داریم که قابل جایگزین با کشور دیگر نیست،حتماً برای ما مزایایی دارد.
چینیها خود را یک قدرت اقتصادی تعریف کردهاند و از ظرفیت امنیتی کافی برای تأمین منافع راهبردی خود برخوردار نیستند. اصلی ترین چالش منطقه خاورمیانه و غرب آسیا نیز مسئله امنیتی-سیاسی است. قطعاً اگر بخواهند هرگونه توسعه روابط در این حوزه و منطقه داشته باشند حتماً به این نگاه می کنند که آیا امنیت آن تأمین است یا خیر. جمهوری اسلامی میتواند از کالای امنیت و امنیتآفرینی در غرب آسیا به نفع روابط خود بهرهبرداری کند. چینیها خریدار این خدمت هستند و این مزیت ارزندهای برای جمهوری اسلامی در برابر چینی ها به وجود میاورد.از نظر تداوم بخشی روابط با چین برای جمهوری اسلامی جای نگرانی وجود ندارد چون ظرفیت های جمهوری اسلامی بسیار گسترده، متنوع و غیرقابل جایگزین است و این باعث می شود هر گونه رابطه راهبردی با چین تداوم بخشی داشته باشد.
نکته دیگر این است که در بسیاری از منابع معدنی و برخورداری از منابع حیاتی رتبه های تک رقمی را در دنیا داریم. بسیاری از معادن سنگ های حیاتی در حوزه اقتصادی مثل معادن مس، معادن روی، سوخت های فسیلی، بهره برداری از ذخایر راهبردی نفت و گاز، رتبه های تک رقمی در دنیا داریم. به این علت حتما نگاه چینی به جمهوری اسلامی راهبردی است.
البته که میتوانند برای اینکه یک پیوند اقتصادی راهبردی با ما برقرار کنند، مطالبه کمتر یا بیشتری از ما داشته باشند. بیاعتنایی به ظرفیت چینیها باعث میشود که آنها هم خردهگیری و بهانهتراشی کنند و جنسشان را به قیمت بالاتر به ما بفروشند.
نکتهای که در نقد به دولت یازدهم و دوازدهم وجود دارد این است که در عین برخورداری از این توانمندی ها، باز هم ایران از اینکه در مسائل منطقهای تعامل با قدرت های آسیایی را دنبال کند استنکاف کرده است. حتی در مذاکرات منطقهای که به عنوان فاز پسابرجامی در در اندیشه آقایان حاکم در دولت یازدهم و دوازدهم با آن مواجه بودیم، بیشتر جنبه اروپایی و امریکایی داشت. حتی حاضر نیستیم در حوزه قدرت منطقهای با وجود اینکه تجربه موفقی در حوزه همکاری با روس ها در سوریه داشتیم، مجدد آنها را تجربه کنیم و به موفقیت بیشتری دست پیدا کنیم.
وارد محور دوم صحبتها بشویم. منظورتان از تعامل با قدرتهای آسیایی در پروندههای منطقهای چیست؟ یعنی مذاکرات منطقهای بدون حضور غربیها داشته باشیم؟
برای مثال ظرفیت این را داریم که در افغانستان یک نظم آسیایی را میدانداری کنیم. افغانستان یک کشور آسیایی است و تمام کشورهای همسایه او جزو کشورها و شرکای راهبردی جمهوری اسلامی هستند. ما با هندیها، پاکستانیها، چینیها و روسها تعاملات راهبردی داریم. داعیه دولت یازدهم و دوازدهم این است که تعامل با این کشورها در سطح راهبردی قرار دارد. چرا به دنبال این نیستیم که یک نظم آسیایی در افغانستان جایگزین نظم آمریکایی موجود در افغانستان شود؟
مذاکرات صلح آمریکا با طالبان تبدیل به نقطه نگرانی برای کشورهای همسایه شده است. آیا کشورهای همسایه افغانستان شأنیت بیشتری از آمریکا برای شکلدهی به یک الگوی پسامنازعه ندارند؟ حتما همین طور است. آیا این بستر برای جمهوری اسلامی وجود ندارد که آن را تبدیل به ابتکار عمل بینالمللی کند؟ قطعاً. چرا دولت یازدهم و دولت آقای روحانی به دنبال این فرصتها نرفت؟ برای این پرسش پاسخی وجود ندارد الا کم کاری و تعمد در دست نگهداشتن از توسعه روابط با کشورهای شرق و همسایه.
در بحث توسعه روابط با کشورهای همسایه و همجوار شاهد یک نوع کم توجهی و اولویت قرار ندادن هستیم. ما هم در سطوح اجتماعی و هم اقتصادی با کشور عراق، روابط بسیار گستردهای داریم. هم تعاملات اجتماعی مردم ما با کشور عراق بی نظیر است و هم در سطوح اقتصادی در حال ارائه کالاهای راهبردی در حوزه انرژی به عراق هستیم و به آنها برق میفروشیم و هم در سطوح نظامی و امنیتی، با توجه به حضور داعش در منطقه، نفوذ قابل توجهی در عراق داریم. هیچ کارشناسی نیست که به این سطح از روابط بین ایران و عراق باور و اذعان نداشته باشد.
یک چالش در عراق وجود دارد و آن اینکه ممکن است دولت جزو همپیمانان نباشد و گرایش غربگرایانه داشته باشد، که این چالش در آغاز فعالیت دولت یازدهم و دوازدهم برقرار نبود. دولت قبلی عراق سویههای غربگرایانهاش آنقدر قوی نبود. چرا در آن زمان پروژههای راهبردی ما با عراق به کندی و بسیار آرام پیش میرفت؟ یک پروژه داریم مثلا اتصال خط ریلی سراسری ایران به خط ریلی سراسری عراق. در دو نقطه در جدار مرز عراق از نظر ریلی نزدیک هستیم. یکی در خط ریلی کرمانشاه و یک نقطه اتصال در شلمچه. در شلمچه برای اتصال به خط ریلی سراسری عراق شاید کمتر از صد کیلومتر نیاز به ریلگذاری داریم که از طرف ایران انجام شده و از طرف عراق باز است. چرا جمهوری اسلامی به عنوان قدرت منطقهای نمیتواند این پروژه را با بیش از 10 سال سابقه که هر دو کشور اذعان دارند جهش در روابط اقتصادی و راهبردی دو کشور است، این صد کیلومتر ریل را برقرار کند؟چرا جمهوری اسلامی در قریب به یک دهه نمیتواند اراده خود را در عراق محقق کند و این اتصال را کلید بزند؟
سوال این است که چطور ما میتوانیم نظام حاکم در سوریه را از یک تهدید از ناحیه 82 کشور مشارکت کننده بیرون بکشیم و نظام سیاسی آن جا را حفظ کنیم و در عراق میتوانیم در مقابل یک توطئه بین المللی به اسم داعش بایستیم و حاکمیت سیاسی عراق را نجات بدهیم، اما نمیتوانیم صد کیلومتر در عراق ریل گذاری کنیم؟ این حقیقتا یک تناقض و یک تراژدی برای جمهوری اسلامی است.
چرا این اتفاقات میافتد؟
بخشی از آن ناشی از ضعف اراده در ایران است. پروژه های بسیار گستردهتری را در عراق در حال پیگیری داریم. جاهایی که پروژهها دولتی نیستند محقق میشوند. فرض کنید در توسعه عتبات عالیات، حتی زمانی که داعش در عراق مشغول به فعالیت بود توسعه اتفاق میافتاد، یک روز هم بازسازی عتبات عالیات متوقف نشد و این به اذعان اعضای ستاد بازسازی عتبات عالیات است. اما آیا در آن نقاطی که میخواهیم ریلگذاری کنیم، مثل مسیر شلمچه-بصره، آنجا محل فعالیت داعش بوده؟ هرگز. چرا این اتفاق نیفتاد؟ آیا به علت ناامنی بوده است؟ اگر بوده بسیار کوچکتر از مشکل ناامنی در سامرا بوده است. چرا این اراده محقق نمیشود؟ این ناشی از این است که در دستگاه سیاست خارجی و در نگاه دولتمردان ما این پروژه از اولویت لازم برخوردار نیست.
در دور زدن تحریمها به تعبیر آمریکایی ها و در برقراری روابط راهبردی با عراقیها در سطح قابل توجهی هستیم. یعنی به آنها برق میفروشیم و آمریکاییها فشار میآورند که عراقیها برق را از ایرانیها تأمین نکنند ولی فعلاً جایگزینی برای منبع برق ایران در عراق وجود ندارد و کشورهای دیگر به دلایل متعدد حاضر نیستند حتی مازاد برق خود را به عراق بدهند. اما ما در بازگرداندن پول برق صادراتی به عراق سالیان سال است که دچار مشکل هستیم. آیا بازگرداندن و تفاهم پایدار و متقن بین دولت ایران و دولت عراق پیچیدگی فنی یا صعوبت سیاسی و چالش امنیتی وجود دارد؟ هر بار شاهد هستیم که هزینه برق صادراتی ما تجمیع میشود و به مرز میلیارد دلار میرسد و در سفر رئیس بانک مرکزی ایران به عراق تفاهم میکنند که این پول به صورت چمدانی یا تراکنش خاص بین بانکی جابجا شود. آیا این وضعیت قابل اصلاح نیست؟ آیا حل مشکل داعش ساده تر از انتقال پول برق است؟ اینها قابل توجیه نیست.
در مورد کشورهای دیگر همسایه نیز این مشکلات را داریم. چرا باید در توسعه روابط اقتصادی با افغانستان منتظر این باشیم که تمام تراکنشها و تبادلات و مبادلات اقتصادی از یک مرز باشد و این مرز تنها گذرگاه مرزی بین ایران و افغانستان است. یا مسیر انتقال کالا بین دو کشوری صرفاً جاده باشد و ریل نداشته باشیم و یا نتوانیم از مسیر دریایی در فرصت های راهبردی که در اتصال کریدور شمال به جنوب استفاده کنیم. اینها چیزهایی نیست که هشت سال فرصت کمی برای آن باشد و فرصت قابل توجهی بود. ولی متأسفانه در دولت یازدهم و دوازدهم نتوانستیم از این فرصت بهرهبرداری کنیم.
مزیت ژئوپلتیک جمهوری اسلامی در روابط بین المللی وضعیت نسبی و خدادادی است، چون ما در یک نقطه و چهارراه قرار گرفته ایم. اما آیا برای دور زدن ما برنامهها و طرحهایی در منطقه وجود ندارد؟ وجود دارد. به وفور طرحهایی برای دور زدن مسیر ایران و تنوعبخشی به راههای مبادلات ترانزیتی وجود دارد. آیا ای رقابت فقط در مورد ایران صدق می کند؟ خیر، این طور نیست. در کل دنیا تنوعبخشی به راههای صادرات و واردات و تبادل ترانزیتی یک اصل راهبردی است اما در اطراف ما به طور خاص امریکاییها و شرکایاروپایی به دنبال طرح هایی برای دور زدن مسیر ایران هستند که با منافع ملی کشورهای همسایه در هم پوشانی قرار میگیرد. مثلا در کریدور شمال به جنوب، امریکاییها از طریق هند، افغانستان، ترکمنستان و بسیاری از کشورهای منطقه، مسیرهای جایگزین را سرمایه گذاری میکنند.
بعضا گفته میشد که منافع ملی ایران در بحث مسیرهای ترانزیتی در مذاکرات صلح بعد از جنگ اخیر قرهباغ هم نادیده گرفته شد.
ارمنستان در نقطه اتصال بخشی از کریدور شمال به جنوب ما در بستر آسیای مرکزی و قفقاز قرار داشت. آیا این مناقشه اخیر به چشمانداز کریدور شمال به جنوب ما لطمه زده است؟ حتما زده است.
دو گذرگاه در مسیر ترانزیتی ما دچار اخلال شده است. یکی چشمانداز اتصال زمینی به گذرگاههای ارمنستان برای دسترسی به قفقاز و دوم حذف شدن لزوم عبور از ایران برای ارتباط بین ترکیه و آذربایجان.
آیا انفعال ما بروز باعث چنین ثمرهای نشده است؟ بله. انفعال جمهوری اسلامی تا حد قابل توجهی باعث از دست رفتن و به مخاطره افتادن این جایگاه است.
مثال دیگر در توسعه بندر چابهار و اقداماتی که هندی ها در کند کردن روند توسعه نشان دادند. مخصوصا در زمان نخستوزیری مودی به عنوان یک رهبر غربگرا و کاملا وابسته به امریکاییها در هند، شاهد هستیم توسعه بندر چابهار به کندی پیش میرود.
در صورتی که هرچه از برنامهها عقب بیفتیم، رقبای ما که اصلیترینشان پاکستانیها هستند، از طریق سرمایه گذاری چینی ها در بندر گوادر که فاصله کمی با بندر چابهار دارد، ظرفیت ترانزیتی را در منطقه از آن خود میکنند. چرا دولت جمهوری اسلامی هیچ جریمهای برای کارشکنی و عدم تعهد هندیها به قرارداد توسعه بندر چابهار در نظر نگرفته است؟ آیا به منافع ملی ما آسیبی وارد نشده است؟ اگر ما جایگاه خود را در یک مسیر ترانزیت راهبردی از دست بدهیم، آیا این امکان از دست رفته، قابل جبران است؟ بسیار سخت است.
مسیری که ما از دست بدهیم احتمال بازگرداندن آن جز با دادن هزینههای بیشتر قابل برگشت نیست. ترکمنستانیها از طریق برقراری تفاهمنامه در دریای خزر به دنبال این هستند که مسیر ترانزیتی خود را از بستر ایران تغییر بدهند و کالاها را از مسیر دریایی از خزر به آذربایجان منتقل کنند و از مسیر کریدوری که طی مناقشه اخیر برای آذربایجان ایجاد شده، مسیر صادراتی را از مسیر ایران به مسیر آذربایجان، نخجوان و ترکیه انتقال بدهند.
این فرصتی است برای جمهوری ایران که از دست میرود. واکنش دولت جمهوری اسلامی به از میان رفتن فرصتها چه بود؟ آیا تحرک قابلتوجه و حرکت جهشی و تصاعدی برای استفاده از این فرصتها داشتیم؟ یا طرح دعوا و شکایت به لحاظ حقوق بینالملل در قرارداد با هندی ها داشتیم؟ هیچ! جمهوریاسلامی در انفعال محض به سر میبرد و ما تماشاچی این هستیم که چه تحولاتی در عرصه بینالملل در کشورهای همسایه خودمان نسبت به روابط اقتصادی و ژئوپلیتیکی توسط کریدورها اتفاق میافتد و این بدترین وضعیت است.
ما کشوری هستیم که توانمندی این را داریم که در منطقه اعمال حاکمیت کنیم. کشوری هستیم که به اذعان دشمنانمان قدرت منطقهای هستیم. چرا از ظرفیت قدرت منطقهای مان برای احقاق حقوق خودمان استفاده نمیکنیم؟ قدرت منطقهای بودن که به معنی همیشه در جنگ و مناقشه بودن نیست، بخشی از آن مربوط به گرفتن امتیازات و نیز مجازات کسانی است که در حوزه اقتصادی به ما خیانت می کنند و به تعهدات خود پای بند نیستند. چرا از این ظرفیت استفاده نمیکنیم؟ آیا اینها چیزهایی است که به بخش های دیگر در دولت وابسته است؟ دولت متولی آنها نیست؟ پاسخ منفی است؛ دقیقاً اینها در حوزه اختیارات دولت قرار دارد و کمکاری و انفعال دولت نیاز به استدلال ندارد.
به عنوان مثال در افتتاح گذرگاه جدید بین ایران و پاکستان، چرا رئیس مجلس باید بازدید میدانی کند و گذرگاه جدیدی که تفاهم شده و توسعه هم صورت گرفته و فقط چند مشکلات اجرایی درون استانی دارد، مرتفع شود و گذرگاه باز شود؟ آیا هیچ مقام دولتی مثل معاون اول رئیس جمهور و شخص رئیس جمهور و عدهای از وزرا، نمیتواند مشکلات را مرتفع کند؟ باید فقط به دست رئیس مجلس گره گشایی شود؟ چرا در مرز بین ایران و افغانستان ما تک گذرگاه هستیم؟ فقط دلایل امنیتی وجود ندارد و برخی دلایل انفعالهای موجود در دستگاههای متولی بخشهای اقتصادی ماست. ما هستیم که باید گذرگاههای مرزی را تعریف می کنیم. حتی در افغانستان در یک بستر جغرافیایی جدید مستقر کنیم و کالا را از این منطقه عبور بدهیم. چون این ما هستیم که در حال صادرات کالا به افغانستان هستیم و ما تعیینکنندگی داریم و میتوانیم افغانستان را به منطق خودمان سوق بدهیم. اما به عوض منتظر هستیم ببینیم چه اتفاقی در منطقه می افتد و از ظرفیتهای قبلی که در دولتهای قبل ایجاد شده استفاده کنیم.
در ادبیات رسمی دستگاه سیاست خارجی ما قدرت منطقهای بودن ایران به رسمیت شناخته نشده. هرچه اروپاییها و امریکاییها اذعان میکنند که ایران نقش منطقهای و به تعبیری فرامنطقه ای دارد و باید بسیاری از پروندهها را با حضور ایران حل کرد، در عملی میبینیم وزارت خارجه ما این ادبیات را در بهره برداری از فرصتها به رسمیت نمیشناسد. یعنی به دنبال این نیستیم که از بستر این توان که به اذعان دشمن رسیده و تعیینکنندگی معادلات را در بسیاری از کشورها دارد برای توسعه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی خودمان و پیوندهای فرهنگی و اجتماعی با سایر کشورها استفاده کنیم.
مثال بارز در سوریه است. حجم روابط اقتصادی ایران و سوریه قبل و بعد از بحران به جای اینکه افزایش پیدا کرده باشد، کاهش پیدا کرده است. این مایه شرمساری است. ما 9 سال در سوریه جنگیدیم و از حاکمیت سیاسی آنها دفاع کردیم و حاکمیت سیاسی آنجا خود را مدیون ایران میداند اما دستگاه دولتی ما و مسئولین اقتصادی کشور برای افزایش سطح روابط اقتصادی ما با سوریه که امروزه در دوره بازسازی قرار دارد و نیازمند کالاهای ما، خدمات فنی مهندسی و بسیاری از منابع قابل به اشتراکگذاری جمهوری اسلامی است، برنامهای ندارد. مسئولین اقتصادی جمهوری اسلامی عزمی در خود نمیبینند. شاهد نیستیم یک هیئت بلندپایه وزرای اقتصادی و تجار ایرانی سفر و بستری برایشان فراهم شود و در سوریه حضور پیدا کنند و فرصت های سرمایهگذاری را در آنجا مورد بررسی قرار دهند.
در کل دوره هشت ساله شاهد سفر رئیس جمهور به سوریه نبودیم. آیا سوریه امنیت ندارد؟ اگر سوریه امنیت ندارد چطور برخی از مقامات سایر کشورها در سوریه حضور پیدا میکنند و یا برخی مقامات ارشد روسیه و مقامات دفاعی خودمان در سطح رئیس کل نیروهای مسلح در سوریه حضور دارند؟
یک گزارهای در ادبیات رسمی دولت بیان میشود و آن اینکه ما به دنبال قدرت منطقهای شدن نیستیم بلکه به دنبال منطقه قدرتمندیم. نظر شما در مورد این گزاره چیست؟
تلقیشان این است که اگر ایران خود را قدرت منطقه ای بداند با توجه به نقشی که برای خود ترسیم میکند مورد تهاجم سایر کشورها قرار میگیرد، اما اگر بگوید ما یک کشور قدرتمند هستیم و در جایی هستیم که باید آن منطقه هم قدرتمند شود، به این صورت از تهدیدآفرینی و تهدیدزایی مصون میماند. این کاملاً خلاف واقعیت میدانی در منطقه غرب آسیا است.
منطقه غرب آسیا منطقهای نیست که با تصورات خوشبینانه کتابهای درسی به جایی برسد. اگر به این تصورات خصوصا در مورد داعش اکتفا کرده بودیم الان در محدوده سرزمینی خودمان در مقابل داعش مواجه و در حال مناقشه بودیم. این ما بودیم که پیشدستانه به مواجهه با تهدید رفتیم و از بستر اعمال قدرت به عنوان یک قدرت منطقهای در عراق و سوریه اراده خودمان را محقق کردیم. نه اینکه در جغرافیای خود بایستیم و بگوییم ما کشور قدرتمند هستیم و سرنوشت عراقیها را خودشان تعیین میکنند.
اگر این طور بود در سال 2014 به اذعان بسیاری از کارشناسان، حاکمیت عراق ساقط شده بود و الان یک اقلیم یکپارچه به نام عراق نداشتیم و حتماً عراق تجزیه شده بود. جمهوریاسلامی با رفع تهدید داعش و با کمک به ایجاد حشدالشعبی و تقویت بخش دفاعی در عراق تمام قد ایستاد و مانع از تجزیه عراق شد. اگر اراده جمهوری اسلامی نبود، حتماً کردستان در همه پرسی سال 95 از خاک عراق تجزیه شده بود. اینها ناشی از این است که دیدگاهها و درک غیرواقعبینانه از تحولات منطقهای در دستگاه سیاست خارجی وجود دارد.
چطور میشود که دولت قدرت منطقهای بودن ایران را به رسمیت نشناسد ولی بر انجام مذاکرات منطقهای با آمریکا مصر باشد؟
نقش منطقهای جمهوری اسلامی را به رسمیت نمیشناسند ولی میخواهند از مزایا و معایب آن بهرهمند شوند. هر گاه مذاکرات صلح در یمن پیش میآید وزارت خارجه به طرفهای اروپایی بارها پیغام داده که ما حاضریم در مسئله یمن با طرف اروپایی مذاکره داشته باشیم. اگر جمهوری اسلامی در مسئله یمن نقشآفرینی ندارد، پس مذاکره و حضور در میز مذاکره به چه نحوی است؟ اگر توانمندی و اثرگذاری در محیط یمن دارد، پس چرا قدرت منطقهای و توان اثرگذاری در یمن را منکر میشود؟ اینها تناقضی است که دستگاه سیاست خارجی ما در عمل و اظهار نظر با خود حمل میکند و تا زمانی این تضاد و تناقض برای دستگاه سیاست خارجی در گفتمان رسمی حل نشود، امکان بهره برداری تام و تمام از ظرفیت به وجود آمده وجود ندارد.
وارد محور سوم بشویم. چه ایراداتی در خود ساختار و نیروهای وزارت خارجه وجود دارد که در این سالها میشده برای اصلاح آن کاری کرد و کاری نشده است؟ یا چه اشتباهات هزینهزایی در این زمینه صورت گرفته است؟
محور سوم، بحث نظام گردش نیرو در دستگاه و ساختار سیاست خارجی است. وزارت امور خارجه با توجه به وظایف محوله در چارچوب قانون اساسی، استعداد نیروی انسانی گستردهای ندارد. بخشی از این ضعف ناشی از عدم جذب و تربیت نیروی انسانی کارآمد است که وزارت امورخارجه برنامه فعالی در این خصوص نداشته است.
متأسفانه بسیاری از پستها و سمتها در وزارت خارجه پستهای سیاسی است. مثلا نقش سفرا در برقراری و توسعه روابط بسیار کلیدی است اما با توجه به اینکه این پست سیاسی ترسیم شده، شاهد هستیم که دولتهای مختلف از اعطای پست و نقش سفیر جمهوری اسلامی در یک کشور به عنوان امتیاز به جریانات سیاسی نگاه کردهاند و نگاه تخصصی نداشتند. فردی را مأمور به آمریکای لاتین کردهاند که هیچ شناخت خاصی نسبت به ظرفیت های سیاسی، اقتصادی در آمریکای لاتین نداشته است. فردی را مأمور در ژاپن کردهاند که هیچ آشنایی با ظرفیتهای ژاپن و امکاناتی که جمهوری اسلامی میتواند برای خود فراهم کند نداشته و بستری برای توسعه روابط برای طرف مقابل در داخل جمهوریاسلامی نیز فراهم نکرده است. یعنی سیاسی بودن تقسیم پستها باعث شده که بخشی از منافع جمهوری اسلامی ذبح شود و از دست برود، چراکه توسعه روابط نیازمند نیروهای تخصصی و کارشناسی است.
آیا در سالهای گذشته علیالخصوص در دولت یازدهم و دوازدهم که ادعا میشد سیاست خارجی را خوب بلد است، فکری برای این شد؟ خیر. نظام تربیت نیروی انسانی کارآمد در وزارت خارجه تحول پیدا کرد؟ قطعاً خیر. بخش قابل توجهی از نیروهای وزارت امور خارجه، سطح تخصصی لازم و دانش کارشناسی ندارند. برای توسعه و ابتکار عمل ایجاد کردن، نیاز به یک کف دانش تخصصی و مهارت تخصصی است. آیا در داخل وزارت خارجه وجود دارد؟ بسیاری از 5 تا 6 هزار کارمند وزارت خارجه حتی تحصیلات آکادمیک تکمیلی هم ندارند. آیا وزارت امور خارجه توانسته از طریق شکلدهی به کانونهای فکر یا اندیشکدهها و اتاقهای فکر پیرامون خود دانش و محتوا را تبیین کند؟ متأسفانه خیر.
شاهد مثالی برای این ضعفی که به آن اشاره فرمودید هست؟
به عنوان یک فعال رسانهای اگر بخواهید در مورد روابط ایران و چین گزارشی تهیه کنید، با کارشناسان متنوعی در حوزه چین روبرو نخواهید بود. تعداد کارشناسان فعال در معرفی فرصتها و یا تهدیدها در تعامل با شرق بسیار محدود و انگشتشمار است. چرا نباید کارشناس چین به تعداد قابل توجه داشته باشیم که هم نیاز دستگاه سیاست خارجی و وزارتخانههای ما در پیشبرد اهداف در تعامل با آن کشور تأمین شود و هم دسترسی رسانهها و بخشهای کارشناسی افزایش پیدا کند؟
بعد از یک گذار طولانی مدت، شاهد این هستیم که دانشگاه تهران در دانشکده مطالعات جهان، کرسی مطالعات چین را ایجاد میکند. همه میدانیم که یک فرآیند زمانبر است و یکشبه به ثمر نمیرسد. چرا بخشی از این فرصت در هشت سال حاکمیت در سیاست خارجی صرف این نشد که ظرفیتهای ما در این حوزه توسعه پیدا کند. جمهوری اسلامی در حوزه بینالملل برای استیفای حقوق خود در مجامع حقوقی، محدودیت منابع و کارشناس دارد. چرا از این ظرفیت و بستر هشت ساله برای توسعه این زیرساخت، تربیت نیروی متخصص در حوزه بین الملل از بستر بورسهای تحصیلی و فرآیندهای از این جنس استفاده نشد؟
یکی از شاهد مثال های بارز در مورد برجام است. در متن برجام به میزان بسیار قابلتوجهی در مورد کلمات به کار رفته مناقشه وجود دارد. همه حاکی از آن است که طرف ایرانی در مذاکرات دانش حقوق بینالملل کافی را نداشته است و از جزئیات بار سیاسی و حقوقی واژگانی که استفاده شده است اطلاع نشده است. این ضعف چطور باید برطرف شود؟ نیروی متخصص کجا باید پرورش پیدا کند؟ متولی پرورش نیروی متخصص که بوده؟ آیا غیر از وزارت امور خارجه است؟
نکته دیگر اینکه در طول دوران مذاکراتی که در دوره روحانی اتفاق افتاد، از ابتدا توصیه مقام معظم رهبری به تیم مذاکره کننده این بود که بدنه کارشناسی تیم مذاکره کننده را تقویت کنید. جالب است که تیم مذاکره کننده ایران به تعداد 15 تا 20 نفر در مذاکرات حاضر می شد در حالی که تیم مذاکره کننده آمریکاییها هیئت 140 نفره بوده در حالی که قرار بوده تیم مذاکره کننده آمریکایی در بستر 5+ 1 با ایران و در واقع با یک نفر مذاکره می کرده اما جمهوری اسلامی قرار بود با 6 طرف مذاکره کند.
اگر در هیئت ایرانی به ازاء 6 طرف که مذاکره می کنیم به ازای هر طرف دو کارشناس مستقر کنیم، تیم ما باید حداقل دو برابر جمعیتی که در مذاکرات حاضر شد، می بود. این کوچک بودن تیم دلیل بر کارآمد بودن تیم نبوده است. در طی این سالها هر وقت میخواهیم در مورد معاهده برجام صحبت کنیم برای دفاع از معاهده از طرف دولت میبینیم آدم ها همه تکراری هستند، یا آقای عراقچی یا ظریف یا حداکثر آقای تختروانچی و آقای وحیدنژاد است و کسی را خارج از این چهار نفر نداریم که به صورت کارشناسی و متقن به عنوان فردی که حاضر در مذاکرات بوده باشند و نسبت به جزئیات مذاکرات اشراف داشته باشد، از معاهده دفاع کند. بخشی از این ناشی از فقدان و کمبود توان کارشناسی در وزارت امور خارجه است.
نکته دوم ساختار وزارت امور خارجه است. دوسال پیش شاهد بودیم که وزارت خارجه به این عنوان که قصد دارد چابکسازی انجام دهد، از تعداد معاونت ها کم کرد. یعنی معاونتهای منطقهای وزارت خارجه را ادغام کرد در چارچوب معاونت سیاسی وزارت امور خارجه و در کنار آن معاونت اقتصادی را در وزارت امور خارجه برای توسعه روابط اقتصادی ایران در چارچوب مراودات سیاسی تأسیس کرد. بعد از دو سال کارآمدی این ساختار تا حد زیادی برای بسیاری از کارشناسان محل سوال است.
ما در شرایطی هستیم که به توانمندی قدرت منطقهای دست پیدا کردهایم. همانطور که عرض کردم وزارت خارجه به صورت میدانی و عملیاتی بحث قدرت منطقهای ایران را به رسمیت نمیشناسد. یکی از جاهایی که به رسمیت نمیشناسد همینجاست. وقتی جمهوری اسلامی به قدرت منطقهای دست پیدا کرد، نیاز دارد که یکی از محورهای اصلی رایزنیهایش به جهت رتبه در سطح بالا یعنی معاونت وزیر باشد. ما نیاز به یک تحرک قابل توجه در این سطح داریم. اما وقتی معاونتهای منطقهای را ادغام کردیم این امکان را از خود سلب کردیم. یعنی این فقط شخص معاون سیاسی وزارت خارجه، یعنی آقای عراقچی، بود کهه از ایشان انتظار میرفت برای تمام رایزنیها در جنوب شرق آسیا، منطقه غرب آسیا، اروپا و امریکا حضور داشته باشد.
به واسطه تعدد پروندههایی که در اختیار آقای عراقچی قرار میگرفت فرصت عملیاتی و امکان عملیاتی پیدا نمیشد که با تمام طرفها رایزنی انجام دهد. شاید برای یک ابتکار عمل منطقهای مشابه آنچه در بخشهای قبلی عرض شد، نیاز به دهها ساعت و دهها جلسه تعامل با سطح تصمیم گیری سیاسی وجود داشته باشد نه سطح کارشناسی. چون کارشناسان جلسات را برگزار میکنند کما اینکه الان در سطح اداره کل های وزارت امور خارجه، این نقش بود.
اما وقتی طرف روسیه، چین، ترکیه و سوریه و کشورهای دیگر در چارچوب وزارت خارجه شان، معاونتهای منطقهای دارند، نمیتوانید در فرآیند دیپلماتیک یک مدیر کل را برای رایزنی با معاون وزیر اعزام کنید و باید مقامی هم تراز بفرستید. زمانی که مدیر کل اعزام میکنید، بحث را به کارشناسی تنزل میدهید. یعنی تصمیمی از آن جلسه و رایزنی خارج نمیشود. این باعث ناکارآمدی رایزنی ها می شود.
طی این چند سال از زمان خروج آمریکا از برجام، شخص آقای عراقچی به خاطر عضویت در کمیسیون برجام که پیگیری توافق برجام را میکردند، مجبور بودند سفرهای متعددی به اروپا برای حضور در کمیسیون برجام داشته باشند که سطح معاونین وزرا را داشت. همزمان با پیگیری این پرونده، دهها فرصت منطقهای در حال از دست رفتن بود. در حالی که با ساختار قبل ما همزمان میتوانستیم معاون وزیری در جنوب شرق آسیا داشته باشیم که در سطح معاون وزیر در حال رایزنی باشد و معاون وزیری در وین و معاون وزیری مشغول مذاکرات و ابتکار عمل در منطقه. اما چون این معاونتها را حذف و آنها را به سطح مدیرکل ذیل معاونت سیاسی تقلیل دادیم، رایزنیهای ما در جنوب شرق آسیا و یا در غرب آسیا به سطح مدیران کل یعنی بحث های کارشناسی تنزل پیدا کرد.
وزارت خارجه تلاش کرده از طریق انتصاب دستیار ویژه وزیر در امور نقصان را جبران کند. اما این نقصان قابل رفع نیست. چون زنجیرهای از تدارکات منطقهای در اختیار معاون وزیر است که دستیار وزیر امور خارجه به عنوان و شکل ساختاری تدارک و پشتیبانی محتوایی و اجرایی را به نحو کاملی در اختیار نخواهد داشت.
بنابراین یک ساختار را شکل داده ایم که با آن نمیتوانیم فرصت هایی را که پیش روی ما قرار دارد به یک ابتکار عمل میدانی تبدیل کنیم و از این طریق مجبور می شویم از بسیاری فرصت ها اغماض کنیم و از دست بدهیم. اما وزارت خارجه اصرار دارد که به همین شکل و ساختار ادامه پیدا کند.
حتی معاونت جدیدالتأسیس اقتصادی وزارت امور خارجه کارنامه قابل دفاعی ندارد. بخش عمده و قابل توجهی از بحثهایی که در محور قبل عرض کردم به معاونت اقتصادی مربوط می شود. اگر معاونت اقتصادی داریم، پس در این دو سال گذشته چرا در مورد تفاهمنامه راهبردی 25 ساله با چینی ها لااقل در بعد اقتصادی چشم اندازی دقیق و مشخص وجود ندارد و چرا در معادلات و تفاهم های اقتصادی در عراق هنوز مشکلات زیرساختی وجود دارد؟ و همچنین در مورد سایر کشورهای همسایه.
وقتی شریک اول تجاری ما چین است، اجازه بدهیم تخریب روابط صورت بگیرد. پس معاونت اقتصادی هیچ گونه صیانتی نکرده است و وقتی به عراق برق صادر می کردیم و پول برق ما در آنجا انباشته می شد، معاونت اقتصادی فعالیت خاصی انجام نداده برای اینکه ریل گذاری جدیدی صورت بگیرد و هزینه صادرات برق را پرداخت کند. بنابراین حضور و عدم حضور این معاونت برای تأمین منافع جمهوری اسلامی چه فرقی می کرد؟
اگر بخواهیم در جمع بندی مباحث یک ارزیابی کلی از عمکلرد دولت در سیاست خارجی داشته باشیم چه خواهد بود؟
به صورت یک جمع بندی کلی اگر بخواهیم از مجموعه عملکرد سیاست خارجی دولت یازدهم و دوازدهم به غیر از آنچه در برجام و مذاکرات 5+1 (که مناقشات جدی در خصوص آن هم وجود دارد)، ارزیابی داشته باشیم، مشاهده میشود در تمام حوزهها یک ضعف محرز و نهادینه شده وجود دارد. یک انفعال بسیار برجسته در پروندههای در اختیار وزارت امور خارجه به صورت مشهود دیده میشود. این چیزی نیست که جمهوری اسلامی به راحتی بتواند از آن عبور کند. بخشی از اینها فرصتهای آتی جمهوری اسلامی در حوزه معاهدات بینالمللی را هم دچار درگیری و نقصان میکند.
باید دولت آقای روحانی به جد مورد پرسش قرار بگیرد. این دولت در داعیه ابتدایی خود، کاربلدی و کارآمدی را در حوزه سیاست خارجی به عنوان یک کالای گرانقیمت به مردم عرضه کرد. شعار «بازگرداندن اعتبار به پاسپورت ایرانی» که توسط دولت آقای روحانی از ابتدا مطرح شد اما امروز حتی مصونیت سیاسی دیپلمات های رسمی ما در سایر کشورها محل مناقشه شده است. اتفاقی که برای آقای اسدی دیپلمات ما در اتریش اتفاق افتاد، درست است که چالشبرانگیز و امنیتی است اما یک اتفاق بسیار نادر در نظام بینالملل است، خدشهدار کردن مصونیت دیپلماتیک یک دیپلمات ایرانی است. عزت پاسپورت یک فرد عادی ایرانی جای خودش، اینجا در مورد خدشهدار شدن مصونیت سیاسی دیپلماتهای خودمان صحبت میکنیم. اینها چیزهایی نیست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد و نادیده گرفت و آنها را در چارچوب منازعات قبل و بعد از برجام تقلیل داد.
پرونده عملکردی دولت یازدهم و دوازدهم در حوزه سیاست خارجی نباید به بحث برجام تقلیل داده شود و حتماً باید در مورد سایر فرصتهایی که باید مورد بهرهبرداری و توسعه قرار میگرفته اما اتفاق نیفتاده، از مجموعه سیاست وزارت امور خارجه سوال کرد و آنها پاسخگو باشند.
نظر شما در مورد دوگانه مذاکره-مقاومت که بعضا در فضای انتخابات پررنگ میشود چیست؟
از نظر بنده این دوگانه کاملاً انحرافی است. دوگانه مذاکره – مقاومت از ابتدا یک دوگانه مزورانه و اشتباه است. دلیل آن هم این است که مذاکره یک ابزار در مجموعه ابزارهای سیاست خارجی شماست. هیچ تعمیرکاری را نمیبینید که یکی از ابزارهای خود مثل آچار را کنار بگذارد و بگوید اصلا از آن استفاده نمیکنم. مذاکره هم چنین کارکردی در دستگاه سیاست خارجی دارد. مذاکره مثل ابزار است و خوب و بد در ذات ابزار نهفته نیست. مهم این است که شما با این ابزار چه گره ای را باز می کنید و چه مسئله ای را حل می کنید. در مقابل، مقاومت؛ مقاومت در برابر چی؟ وقتی دوگانه مذاکره، مقاومت مطرح میشود، نه مذاکره با چه کسی معلوم است و نه مقاومت در برابر چه کسی مشخص است! مذاکره برای تنوعبخشی به سیاست خارجی یکی از اهداف اصلی جمهوری اسلامی است. حتی در تعبیر مقام معظم رهبری در گرایش به شرق، بستر فراهم کردن این گرایش، مذاکره است.
پس ایراد شما به نگاه این دولت به مسئله مذاکره چیست؟
ایراد اصلی حقیر به عنوان یکی از منتقدین دستگاه سیاست خارجی دولت یازدهم و دوازدهم این است که چرا این مذاکره با آمریکا صورت میگیرد و این مذاکره "جدی" و "با اراده" با طرف چین و روس اتفاق نمیافتد؟ چرا این مقاومتی که در مورد آن صحبت میکنیم و بخشی از منتقدین دولت از آن به عنوان یک آرمان صحبت میکنند، چرا این مقاومت در برابر انفعال اتفاق نمیافتد؟ مقاومت در برابر انفعالی که در داخل کشور در مورد سیاست خارجه و در راستای تأمین منافع ما در حوزه سیاست خارجه است اتفاق نمیافتد؟ چرا این مقاومت در برابر توسعه و افزایش قدرت جمهوری اسلامی اتفاق نمیافتد؟
دامن زدن به این دوگانه، بازی کردن در زمین دشمن است. چون هیچ نفعی برای پیشبرد اهداف سیاست خارجی جمهوری اسلامی ندارد. این تلقی را جا میاندازد که مذاکره را از ابزار سیاست خارجی ما علیالخصوص از نگاه اصولگرایانه که پایبند به ارزشهای انقلاب اسلامی است حذف میکند که کار بسیار بدی است و فرصت را در جناح غربگرا که به شدت شرق ستیز هستند قرار میدهد که تا میخواهیم وارد مذاکره با شرق بشویم، شعار انقلاب اسلامی «نه شرقی، نه غربی» را به ما گوشزد کنند. اگر مذاکره با 5+1 مشروع است، مذاکره ایران با چین و روسیه هم مشروع است.
ابزار مذاکره در هیچ دوگانهای نباید قرار بگیرد که این ابزار را از سبد سیاست خارجی حذف کنند. از طرفی مقاومت اگر در برابر یک حرکت و فضای رکود تلقی شود یعنی مقاومت را به معنای عدم تحرک و ایستایی در نظر بگیریم، حرکتی بسیار مذموم است. آنچه در "جبهه مقاومت اسلامی" اتفاق افتاد و به عنوان یک آرمان منطقهای توسط جمهوری اسلامی پیش رفته، هیچ گاه مقاومت به معنای ایستایی نبوده و مقاومت به معنای پویایی و تحرک و ابتکار عمل میدان را در اختیار گرفتن بوده است.
مقاومت در ذهن مردم ایران در دوگانه مذاکره-مقاومت به عنوان ایستایی، انزوا طلبی و نه گفتن به ابتکارعملها و فرصتهای میدانی تصویر شده که از اساس این دوگانه اشتباه است. باید به سمت این رفت که هدف ما چیست و این هدف نیازمند چه اقداماتی است؟ هدف جمهوری اسلامی تأمین منافع ملی و تحکیم قدرت منطقهای است و در شرایط فعلی، با توجه به ظرفیتها و تحولات داخلی و تحولات بین المللی در غیر از تنوعبخشی به سیاست خارجی قابل تحقق نیست.