تغییر در راس هرم صداوسیما یا چرخ گردون بر مدار سابق؟

کدخبر: 2373785

قانون اساسی نقش‌های مشخصی برای رسانه ملی دیده و افراد و سازمان‌ها و شرایط هم نقش‌های دیگری برای او درنظر گرفته‌اند. همین تعدد و تداخل نقش‌ها باعث می‌شود که یک مدیر نتواند حتی به کمک دوستان و اقوامش از عهده‌ کار بربیاید و ناچار می‌شود که کار را بسپارد به دوستان بیرون از مجموعه.

سازمان صداوسیما را مهم‌ترین و موثرترین دستگاه رسانه‌ای حاکمیت می‌دانند. تعبیری که در ساختار رسانه‌ای امروز دقیق و صحیح به نظر می‌رسد. این رسانه با وجود بعضی تفاوت‌های ساختاری یا حتی محتوایی با رسانه‌های کشورهای مختلف، اما از یک اصول ثابت نیز در حوزه سخت‌افزاری و نرم‌افزاری استفاده می‌کند. سازمان صداوسیما که از سال 68، نحوه مدیریتش از «مدیرعاملی» به «ریاست» تغییر کرد در همان راستا و با همان تعاریف، گسترده‌تر، همه‌گیرتر و البته فربه‌تر شد. از زمان تبدیل عنوان مدیریت سازمان به ریاست، تاکنون پنج رئیس در این سازمان حضور داشتند که طولانی‌ترین مدت زمان ریاست متعلق به علی لاریجانی با 11 سال بوده است و کوتاه‌ترینش به محمد سرافراز با کمتر از دوسال تعلق دارد. هرکدام از این دوره‌ها همزمان با تحولات و اتفاقاتی در جامعه و جهان بوده است. حالا که صحبت‌های جدی از رفتن علی عسگری و آمدن مدیریت جدید است، شاید زمان مناسبی باشد برای بررسی آن مسائلی که صداوسیما در زمانه فعلی و آینده با آنها روبه‌رو خواهد بود و از اولویت‌های اصلی مدیر جدید می‌شوند. مسائلی که البته ریشه برخی از آنها به گذشته‌ها برمی‌گردد و ریشه برخی دیگرش در نگاه نادرست به این سازمان در طول چهار دهه اخیر از طرف دولت‌های وقت و بعضی اجزای حاکمیت بوده است. مواردی چون تعدد نیروهای انسانی و اختصاص بیش از 60 درصد بودجه سازمان به تامین حقوق این نیروها، عدم‌امکان کاهش این نیروها در کوتاه‌مدت و حتی بلندمدت بدون پذیرفتن عوارض مالی، روانی، سازمانی و اجتماعی آن، بازتعریف کارکرد و جایگاه این سازمان در نسبتش با نظام و مردم، آگاهی از اهمیت و نقش حضور رسانه‌های حقیقی و مجازی و تقویت این سازمان به‌منظور مواجهه با رسانه‌های نوین، نبود استقلال و شجاعت کافی برای تصمیم‌گیری در بزنگاه‌ها و مواقع حساس، تعامل با دولت‌های وقت بدون امتیاز دادن و از دست دادن هویت مستقل، نگاه دقیق، منصفانه و غیرآمارمحور به تعداد مخاطبان و همچنین تولیدات تلویزیونی و... نمونه‌هایی از مسائل مهم و چالش‌های پیش‌روی مدیر جدید این سازمان حدودا پنجاه‌هزار نفری است. درصورت رفع نشدن این مسائل و مشکلات، باید همچنان شاهد به حاشیه رفتن رسانه ملی، کاهش اعتماد عمومی و همچنین کم‌شدن اثرگذاری این سازمان در بزنگاه‌های تاریخی و اجتماعی باشیم.

مهم‌ترین مساله پیش‌روی مدیر جدید اما بازیابی هویت این رسانه عظیم است؛ هویتی که گاه آن را تا یک سایت خبری یا بولتن داخلی پایین می‌آورد و گاه برای انتشار یک خبر، آنقدر درگیر کسب اجازه از این و آن می‌شود که خبر و گزارشش دیر و دور می‌شود که مخاطبی هم دیگر منتظر روایت رسانه ملی‌اش نمانده است. مدیر جدید باید بداند و تشخیص بدهد که چه موانعی پیش‌روی این هویت مستقل قرار دارد و آنها را بدون خونریزی و البته در کوتاه‌ترین زمان ممکن از سر راه خود و سازمانش بردارد. تقلیل رسانه ملی به روابط‌عمومی نظام، شاید موافقانی داشته باشد اما اکثریت دوراندیش و خردمندی وجود دارند که عوارض و معایب این تبدیل را متوجه می‌شوند و نگران آن هستند.  در این گزارش و با عنایت به اینکه شنیده می‌شود قرار است پیمان جبلی، به‌عنوان ششمین رئیس سازمان صداوسیما انتخاب شود و این انتخاب به معنی تغییر احتمالی در رویکردهای سازمان خواهد بود، برخی مهم‌ترین چالش‌ها را با ذکر مصادیق‌شان بررسی می‌کنیم تا اگر عزم اراده اصلاح در این سازمان وجود داشت از آنها استفاده شود.

نگران صندلی بـی‌خیال مردم

اجازه بدهید برای درک بهتر این بخش با ذکر دو نمونه از گفت‌وگوهای اخیر بیژن بیرنگ و اصغر توسلی شروع کنیم. جایی که بیرنگ، دلیل تکرار نشدن سریال‌های موفقی مانند «خانه سبز» را عدم‌همراهی مدیران وقت می‌داند و توسلی هم علت ساخته و دیده شدن «روزگار جوانی» با آن ویژگی‌ها را درک درست مدیران وقت شبکه پنج عنوان می‌کند. در هردوی این نمونه، ریسک‌پذیری همراهی با آگاهی از شرایط مدیران دیده می‌شود. این دو سریال و البته به‌طور کلی سریال‌های مختلف هم بخش کوچکی از این دست تصمیم‌گیری‌ها هستند. تجربه چند سال اخیر نشان می‌دهد در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و همچنین وقایع تاثیرگذار، خبری از جسارت مدیران نبوده و اولویت اصلی، رضایت مدیر بالاتر و حفظ صندلی فعلی بوده است. رسانه ملی با این روش محافظه‌کارانه در سال‌های اخیر مدیریت شده و احتمالا این روحیه از بالا به سایر بخش‌ها تزریق شده است. اجازه بدهید یک نمونه دیگر را مثال بزنیم. «زاویه» برنامه‌ای بود که از شبکه چهار و با حضور کارشناسان و خبرگان حوزه‌های فکری و عملی برگزار می‌شد. در یکی از قسمت‌ها توهین نابجا و زننده‌ای به رئیس‌جمهور وقت شد که موردتایید هیچ فرد یا گروهی هم قرار نگرفت. پس از آن، فشارهایی از بیرون سازمان منجر به تغییر مجری و تعطیلی موقت این برنامه شد و شاهد هیچ مقاومتی هم از سوی رئیس سازمان نبودیم و توبیخ سردبیر و سازندگان برنامه توسط وی را دیدیم. درحالی که این اشتباه از سوی میهمان بود که امکان اشتباه میهمان در همه برنامه‌های زنده وجود دارد. علی عسگری اما پشت برنامه و نیروی سازمانش نایستاد و ترجیح داد با یک عذرخواهی و توبیخ، قضیه را جمع کند. درحالی که اگر می‌خواست آن را حل کند باید هزینه‌های زیادی می‌پرداخت که قیدش را به دلایل مختلف زد. نمونه دیگر این عدم استقلال را آذرماه سال گذشته و در ماجرای ترور شهید فخری‌زاده دیدیم. جایی که عبدالرضا بوالی، مدیر شبکه خبر دو روز پس از این ماجرا و در حاشیه مراسم آغاز پخش اچ‌دی شبکه‌های سیما و در یک ارتباط ویدئویی، خطاب به عبدالعلی علی‌عسگری با زبان کنایه گفت: «البته در پرانتز بگویم (با) همکاری برخی مراکز تصمیم‌گیری در بیرون سازمان که روز جمعه شما شاهد بودید چقدر شبکه را دچار مشکل کردند، بتوانیم به تلاش‌ها بیفزاییم و وظایف‌مان را بهتر انجام دهیم.» اشاره بوالی به روز جمعه و خبر ترور شهید فخری‌زاده بود که ظاهرا به دلیل فشارهای بیرونی با تاخیر منتشر شده است. بی‌توجه به نمونه‌های دیگر، همین مثال کافی است تا بدانیم چه فشارهایی از بیرون بر رسانه ملی وارد می‌شود. درحالی که رسانه‌های مجازی و افراد، زودتر از رسانه‌های رسمی و با حضور در محل واقعه، توانستند گزارش نسبتا کاملی از این حادثه تروریستی را به مخاطبان ارائه دهند. دردناک‌تر از این مورد، زمانی است که یک مدیر از اثر تولیدشده در شبکه خودش هم دفاع نمی‌کند. مستندهایی که قرار بود از شبکه مستند پخش شوند و نشدند و سریال‌هایی که هنوز هم در بایگانی برخی شبکه‌ها خاک می‌خورند. مدیری که نتواند یا نخواهد از برنامه یا سریال سفارش داده خود یا گروه یا شبکه‌اش دفاع کند، احتمالا تمام توان و عزمش را برای دفاع از جایگاهش به کار بسته است.

مجموعه‌ای از این رفتارها و تصمیم‌گیری‌های مبتنی بر روش‌های سنتی و همچنین عدم‌شناخت نفوذ رسانه‌های مجازی باعث تبدیل شدن سازمان صداوسیما به یک سازمان رسانه‌ای فاقد استقلال و هویت رسانه‌ای شده است. نتیجه چنین رویکردی چیزی نیست جز اینکه ما با یک دستگاه فربه رسانه‌ای طرف هستیم که کارایی‌اش در حد یک مجموعه روابط‌عمومی برای مدیران برون‌سازمانی است و کارکردهای اساسی خود را از دست داده است. ظاهرا مدیران صداوسیما مخالف نظر سعدی هستند آنجا که می‌گوید: «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل» و نشستن باطل و درنتیجه حفظ صندلی را ترجیح می‌دهند.

آن دوره گذشته آقــای مدیر!

اجازه بدهید این بخش را با ذکر خاطره‌ای آغاز کنم. چند سال پیش با یکی از مدیران تلویزیون درباره کم‌شدن آثار کودک و نوجوان در تلویزیون صحبت می‌کردم. اعتراض کردم که صداوسیما کودکان را فراموش کرده است. آن مدیر در رد ادعای من گفت اگر قبلا روزانه چهار، پنج ساعت برنامه برای کودکان و نوجوانان داشتیم امروزه دو شبکه مجزا داریم. دربرابر استدلال آن مدیر واقعا جوابی نداشتم. تفهیم اینکه توجه به کودکان و نوجوانان امروزی تغییر کرده الزاما محدود به ایجاد دو شبکه مستقل نمی‌شود، در آن شرایط هم سخت بود هم آسان. سعی کردم اما سکوت کنم و فقط با خودم گفتم «طفلی کودک و نوجوان». این نگاه را شاید بتوان تعمیم داد به تمام سازمان. تغییرات جامعه را نه حس می‌کنند و نه قبول دارند. اگر در دهه هفتاد و همسو با جامعه جوان آن روزگار و ضرورت‌هایی که وجود داشت، سریال‌هایی مانند «در پناه تو» یا مسابقات سرگرمی و برنامه‌های زنده متعدد پخش می‌شد به دلیل توجه به نیازها و ضرورت‌های روز جامعه بود؛ نگاهی که امروز یا دیده نمی‌شود یا کمتر شاهدش بودیم.  اتفاقا در گفت‌وگوی اخیر مدیر شبکه امید، این نگاه را مجددا شاهد بودیم. جایی که او اعتقاد چندانی به تفاوت نسل‌ها نداشت و مبنا را یکسان می‌دانست. یکی‌دیگر از چالش‌های پیش‌روی رئیس جدید سازمان صداوسیما انطباق با تحولات روز و ابزار جدید و همچنین ایجاد تعادل بین آنهاست. سال گذشته بود که خبر اچ‌دی‌شدن شبکه‌های تلویزیونی با صرف هزینه‌های هنگفت منتشر شد. در همان روزها، معاون توسعه و فناوری صداوسیما در گفت‌وگو با «فرهیختگان» گفت که اولویت محتوا بر کیفیت را قبول ندارد و بعد مثال آورد که یک فیلم عالی را اگر سیاه و سفید ببینیم نمی‌چسبد! فارغ از درستی یا نادرستی این حرف، نگاهی است که در این سازمان وجود دارد. اینکه یقین دارند مخاطب، تماشای یک سریال معمولی در یک تصویر با کیفیت را ترجیح می‌دهد. انگار ایده‌ای وجود ندارد که کیفیت محتوای سریال را به‌طور همزمان با ارتقای فرمش بالا ببرد و یک بسته با کیفیت کامل تحویل مخاطب بدهد. این به‌روز بودن در ارکان دیگر سازمان هم وجود ندارد. متاسفانه سازمان صداوسیما هنوز نتوانسته خودش را با شرایط نوین رسانه‌ای، تطبیق دهد و به‌روز کند. در این مختصات جدید رسانه‌ای، رسانه ملی باید هویت جدید سازمانی خودش را شکل دهد یعنی بتواند سریع عمل کند، قوه تحلیلی دقیقی نسبت به شرایط امروز جامعه داشته باشد، خلاقیت داشته باشد و البته پیشرو و پویا باشد. این ویژگی‌ها اتفاقا با استفاده از رسانه‌های روز امکان‌پذیر است. عاقبت نگاه و شیوه‌های سنتی، همین چیزی می‌شود که امروز شاهدش هستیم. رسانه ملی برای اینکه بتواند سرعت عمل بیشتری داشته باشد باید هر آنچه مانع خلاقیت و پویایی‌اش می‌شود را از دست و پای مدیران، برنامه‌سازان و طراحان باز کند. برخی موانع خودساخته است یعنی ممکن است اصلا نه در قانون آمده باشد و نه در عرف رسانه‌ای. اما سلیقه فلان مدیر در فلان سال، به مرور تبدیل به یک رویه شده است. کاغذبازی با رسانه‌های نوین همخوانی ندارد. رسانه‌های نو، عرصه تصمیم‌گیری‌های سریع و درست هستند. یک انتخاب یا دستور سریع و به‌موقع، می‌تواند یک رسانه را بالا یا پایین ببرد. عصر، عصر جنگ رسانه‌هاست و با یک اشتباه کوچک، مخاطبان رسانه از دست می‌روند و در برخی کشورها به همین سادگی سهام رسانه‌ها در بورس کم و زیاد می‌شوند. در این فضا، تلف کردن وقت به گرفتن امضا و اجازه، فقط خودزنی است. شاید یکی از دلایل اینکه سازمان صداوسیما نمی‌تواند چابک عمل کند به فربه بودن ساختارش برمی‌گردد. گفته می‌شد در سال 95 تعداد کارمندان سازمان صداوسیما حدود 50هزار نفر بوده است. این عدد پایین‌تر از بسیاری از رسانه‌های مطرح جهان است. افزایش نیروها در صداوسیما یادگار عزت‌الله ضرغامی است و محمد سرافراز با ادغام معاونت‌ها می‌خواست که به سمت چابک‌سازی برود که نشد یا نگذاشتند. یکی از چالش‌های بزرگ مدیر جدید صداوسیما همین نکته است. جایی که باید از دست پرداخت بخش زیادی از بودجه‌اش به‌عنوان حقوق نیروها راحت شود و از آن طرف هم خودش را برای هر نوع بازخورد و واکنشی آماده کند. افراد زیادی در این سازمان وجود دارند که بازنشسته هم می‌شوند اما هیچ‌وقت معلوم نمی‌شود که کارکرد و نقش اصلی آنها چه بوده است و عجیب اینکه پس از بازنشستگی با عناوین دیگری مشغول کار می‌شوند. یکی از الزامات به‌روز شدن همین چابک‌سازی شبکه‌ها و معاونت‌هاست. اتفاقا زمان مناسبی است تا شبکه‌های کم‌مخاطب‌تر، ادغام یا حذف شوند و بودجه و نیروهای کاربلد در شبکه‌های اصلی متمرکز شوند تا آثار قابل‌توجهی تولید و پخش شوند.  مدیر تازه سازمان و البته خود سازمان برای تحقق این کار نیازمند چابک‌سازی در همه بخش‌های عریض و طویل خودش است و از آن‌سو هم نیازمند طراحی شیوه‌های نوین مدیریتی است؛ شیوه‌هایی که دست مدیر را برای تصمیم‌گیری باز بگذارد و پای تصمیمات درست وی هم بماند و فضا را هم برای آزمون و خطای مدیران جوان آماده کند. استفاده از شیوه‌های مدیریتی به‌روز، ابزارآلات رسانه‌ای جدید و همچنین شناخت تغییرات جامعه و همسو شدن با آنها در قامت هدایت‌کننده می‌تواند سازمان صداوسیما را در دوره جدید دچار تحول کند.

فـرد به مثابه‌ حاکمیت؟

این بخش را هم با ذکر مثالی تازه شروع می‌کنیم. شبکه افق یک ارتباط زنده با سخنگوی طالبان برقرار می‌کند. سخنگوی طالبان در این برنامه صحبت‌هایی می‌کند و مجری هم حرف‌هایی را می‌زند. این در شرایطی است که هنوز هیچ حرف واحدی درباره طالبان از درون حاکمیت شنیده نشده است. اظهارنظر رسمی کمی شده و در داخل معلوم نیست سیاست ما در قبال طالبان چیست؟ حالا و در این وضعیت، صحبت‌های یک مجری، درقالب حرف‌های نظام شنیده می‌شود. این تلقی از کجا شکل گرفته است و چگونه ذهنیت اجتماعی مخاطب از رسانه ملی و مدیران این سازمان به این مرتبه رسیده است که هر برنامه‌ای در صداوسیما، سخنگوی نظر قاطع نظام است و هر آن چیزی که داخل شبکه‌ها و سازمان گفته می‌شود نظر جمهوری اسلامی است. این تعریف تنها تلقی مرسوم بین مردم نیست و حتی در دستگاه دیپلماسی هم این نگاه وجود دارد. وقتی چنین تلقی‌ای ایجاد شود زمین خوردن فلان میهمان در فلان برنامه هم پای حاکمیت نوشته می‌شود و فلان دیالوگ را به بهانه ضربه زدن به منافع ملی حذف شده می‌دانند. برگردیم به همین مثالی که ابتدای این بخش گفته شد. روایت مجری شبکه افق یا شبکه سه درباره طالبان و افغانستان را می‌توان روایت نظام دانست؟ اما آیا روایت خبرنگار بی‌بی‌سی از همین ماجرای افغانستان را می‌توان نظر ملکه انگلیس دانست؟ مرز بین این وابستگی ساختاری و استقلال رسانه‌ای کجاست؟

با همین تعریف و در همین چارچوب است که مدیر فلان شبکه خودش را عین نظام می‌داند و هر انتقادی به برنامه‌های شبکه‌اش را درجهت تضعیف نظام قلمداد می‌کند. صحبت‌های فلان دکتر درباره اثربخشی واکسن‌ها در یک برنامه صبحگاهی را حرف حاکمیت می‌دانند و آن را از زمین بازی رسانه ملی به فضای لایتناهی مجازی می‌برند. رابطه صداوسیما و حاکمیت با توجه به تغییر مدیران فراز و فرود داشته اما هیچ‌وقت شفاف و دقیق نبوده است.

مهم نیست که این مدل اصرار بر نمایش چنین جایگاهی برای صداوسیما از ابتدای راه‌اندازی تلویزیون شکل گرفته است یا نه به مرور شکل گرفته است، بلکه مساله اصلی این است که تقویت چنین انگاره ذهنی در جامعه و حتی مدیران سازمان مانع از پویایی، چابکی، بروز خلاقیت و پیشرو شدن این سازمان شده است. وجود تصور اینکه سازمان همان نظام است قدرت ریسک‌پذیری را از مدیران می‌گیرند. حتی مدیر یک شبکه استانی برای پخش یک سریال از تهران و سازمان استعلام می‌گیرد و شجاعت دادن دستور بازپخش یک سریالی که از شبکه‌های دیگر پخش شده را هم ندارد. درست است که صداوسیما پسوند جمهوری اسلامی را همراهش دارد، اما جایی نیامده و کسی هم نگفته که هر جمله یا عمل مدیران، مجریان یا بازیگران در شبکه‌ها پای نظام نوشته شود. رسانه ملی اگر خودش را به‌عنوان رسانه جمهوری اسلامی بازتعریف کند دیگر مشکل ذهنیت اجتماعی هم حل خواهد شد و مردم و مدیران سازمان از این تله‌ای که ساخته شده رها می‌شوند.

یـک‌دستو چند هندوانه

«معلم»، «سرگرم کننده»، «بادیگارد» و یا «خبرخوان»؟ پاسخ به این سوال شاید مشکل بخش قبلی را هم تا حدودی حل کند. اینکه بالاخره «وظیفه» اصلی سازمان صداوسیما چیست؟ اگر «وظایف» است و وظیفه نیست، آیا این تعداد از وظایف، متناسب با توان، بودجه و نیروهای سازمان صداوسیما هست یا خیر؟ درباره نیروها که گفته شد بیش از حد ظرفیت هم وجود دارد. وقتی گفته می‌شود تلویزیون «‌CCTV» چین تنها ۱۰ هزار کارمند در بخش‌های مختلف دارد و BBC تنها ۲۰ هزار و ۹۵۱ کارمند دارد، وجود 50 هزار کارمند یک عدد شگفت‌انگیز است. پس سازمان مشکلی از بابت نیروی انسانی ندارد. اما مشکل اصلی در تعداد وظایف است یا عدم‌تفکیک این وظایف و اولویت‌بندی نکردن آنها.

قانون اساسی نقش‌های مشخصی برای رسانه ملی دیده و افراد و سازمان‌ها و شرایط هم نقش‌های دیگری برای او درنظر گرفته‌اند. همین تعدد و تداخل نقش‌ها باعث می‌شود که یک مدیر نتواند حتی به کمک دوستان و اقوامش از عهده‌ کار بربیاید و ناچار می‌شود که کار را بسپارد به دوستان بیرون از مجموعه. البته در گاهی مواقع از سر ناچاری نیست و به او تحمیل می‌شود که فلان حوزه یا فلان برنامه را به یک بخش خارج از سازمان بسپارد.  

در همین وانفسا گاهی وجه «خبری» سازمان پررنگ می‌شود و گاهی وجه «سرگرمی»‌اش. وقتی خواننده‌ای از آن سوی آب‌ها قطعه‌ای می‌خواند و بارها شنیده می‌شود به یاد می‌آوریم که قرار بوده صداوسیما دانشگاه باشد و از وظایفش سرپیچی کرده است. در انتخابات به‌عنوان «بازوی» توانای نظام خوانده می‌شود و کارش این است که مردم را پای صندوق‌ها بکشاند. جالب اینکه در همان ایام نمی‌تواند همزمان به وظیفه «سرگرم»‌کنندگی خودش عمل کند. انگار برای یک وظیفه ساخته و تعریف شده است. در دوران کرونا که گفته می‌شود از موفق‌ترین دوره‌های تلویزیون در حوزه آگاهی‌بخشی است، نمی‌تواند مردم را داخل خانه‌شان نگه دارد و کیسه تولیدات فاخر و جذابش خالی‌تر از همیشه است. مدیر جدید در دروه جدید باید هرچه سریع‌تر بخشی از وظایف خودش حداقل در حوزه سرگرمی، ورزش و آموزش را برون‌سپاری کند. عجیب اینکه در همین شرایط، سازمان صداوسیما وظایف نظارت برساخت و پخش سریال‌های شبکه نمایش‌خانگی را هم قبول می‌کند و نمی‌داند که وظایف اصلی خودش در اولویت است.  صداوسیما نیاز به همکاری با بخش خصوصی دارد. نیاز به تعامل با افراد و سازمان‌های بیرون از سازمان دارد. تنگ کردن حلقه خودی‌ها و سپردن همه کارها با هر ژانر و قالبی به یک تعداد برنامه‌ساز مشخص و به تعبیر خودشان تاییدشده، خروجی خوبی نخواهد داشت و در شرایط کنونی هم ندارد. در گزارشی که اردیبهشت و باعنوان «راز حلقــه‌ بستـه تهیه‌کننده‌های تلویزیون» در «فرهیختگان» منتشر کردیم، فقط به بخش سریال‌های تلویزیونی نگاه انداختیم و این حلقه بسته را آنجا دیدیم و نشان دادیم. تجربه سال‌های اخیر نشان داده که سازمان این هندوانه‌ها را نمی‌تواند با یک دست بردارد و به دست دیگری نیاز دارد. دستی که حتما نباید «دوست» و «آشنا» باشد. از آن طرف هم نیاز به بازنگری در شرح وظایفش دارد. مدیر سازمان باید شجاعت این را داشته باشد که اگر نمی‌تواند مسئولیت «نقشی» را قبول کند به‌صراحت بگوید. مردم نقش‌های اندک اما خوب بازی شده را بیشتر در ذهن می‌سپارند.

رابطه مستقیم روایـت و هویت

آنچه تا اینجا گفته شد، ذیل یک هویت مستقل سازمانی محقق می‌شود. تمام این موانع یا سوء‌تفاهمات را استقلال یک مدیر یا سازمان می‌تواند کاهش بدهد یا حل کند. یکی از مهم‌ترین خلأهای سازمان صداوسیما در سال‌های اخیر، شکست تمام‌عیارش در جنگ روایت‌ها بوده است؛ جایی‌که نشانی از حضور بجا و درست این سازمان در میادین و معرکه‌ها نمی‌بینیم. این حضور صرفا به‌معنی حضور فیزیکی در دل حوادث نیست، بلکه انتخاب شکل و نحوه درست مواجهه با وقایع و همچنین انتخاب دقیق جای دوربین است. صداوسیما هنوز اهمیت و تاثیر روایت و بالاتر از آن «به زیبایی روایت کردن» را درک نکرده است. همچنان پابیند به روش‌های سنتی است و اوج خلاقیتش به حضور «معصومی» در «رم» یا «فلاح» در لندن برمی‌گردد و اگر همه این گزارش‌ها را کنار هم بگذارید کمی خلاقیت و زیبایی در آنها نخواهید دید و در حوزه داخلی هم شاهد گزارش‌های یکسان علی رضوانی و محسن حاجیلو با موضوعات مختلف هستیم. اعزام خبرنگار و فیلمبردار و صرف هزینه‌های زیاد، الزاما به‌معنی کار رسانه‌ای نیست. ‌ای کاش صداوسیما از خودش بپرسد که چرا در برخی از حوادث اخیر، میدان را به گوشی‌های موبایل و روایت‌های مردم معمولی باخته است. آنها در روایت‌های موبایلی خودشان همان چیزی را بدون حضور در کلاس‌ها و دوره‌های آموزشی رعایت کرده‌اند که صداوسیما از اجرای آن عاجز است. اتفاقا همین نقص هم ریشه در نداشتن یک هویت مستقل دارد. اگر خبرنگاران در بیان روایت‌شان آزادی عمل داشته باشند و از افراد مختلف با نگاه‌های مختلف استفاده شود، حتما شاهد روایت‌های ماندگار و دست‌اولی از حوادث و وقایع داخلی و خارجی خواهیم بود.

عملکرد این چندساله در پوشش اتفاقات و پدیده‌ها نشان داده که صداوسیمایی‌ها هم نمی‌دانند که منبر یا تریبون‌شان را وسط این جنگ روایت‌ها کجا بگذارند و هم در مواجهه با پدیده‌ها و اتفاقات توانایی قشنگ روایت کردن را ندارند. رسانه ملی همیشه در تلاش برای پاسخگویی و واکنش به روایت‌های خارج از ایران است؛ روایت‌هایی که ممکن است صحت کامل نداشته باشند، اما آنقدر اثرگذار ساخته می‌شوند که حقیقت را به گوشه‌ای پرتاب می‌کنند و حواس مخاطب هم از واقعیت دور می‌شود. صداوسیما کدام مستند یا روایتی را در سال‌های اخیر ساخته که موثر و ماندگار باشد. هرچه ساخته در پاسخ به دیگران بوده و کنشگری از داخل سازمان دیده نمی‌شود. اگر رسانه‌های غربی و حتی آسیایی یک‌دهه است که به اهمیت لحن در روایت پی برده‌اند، ادبیات و داستان ما قرن‌ها پیش اهمیت چنین پدیده‌ای را متذکر شده است. رسانه ملی تا وقتی که تمام خلاقیتش به دو صندلی و دوربین و یک دکور سنگین محدود می‌شود، همین آش را داریم و همین کاسه را. تجربه برخی برنامه‌های شبکه چهار و فضای مجازی در همین محرم امسال نشان داد اگر لحن و روایت جذاب باشد، مخاطب همچنان پای ماجرای هزارسال گفته‌شده عاشورا می‌نشیند و چیزهای تازه می‌شنود. آنچه بدیهی است نیاز صداوسیما به یک تحول و تغییر در ساختار و نگاه است؛ نگاه از بیرون و نگاه به داخل این سازمان. تبدیل رسانه ملی به یک روابط عمومی «بله‌قربان‌گو» شاید از خطرات و عوارض احتمالی کم کند، اما قطع‌به‌یقین به نابودی رسانه می‌انجامد. حاکمیت به این رسانه در بزنگاه‌های مختلف مانند انتخابات، حوادث پیش‌بینی نشده و مواردی چون کرونا نیاز دارد. آن‌وقت دیگر مردم به حرف روابط عمومی گوش نمی‌کنند و روابط عمومی هم قدرتی برای اطلاع‌رسانی یا اتحاد مردم نخواهد داشت.

 

منبع: فرهیختگان
ارسال نظر: