آیا «مادری» واقعاً نقش سختی است؟
همهچیز در این عبارت دو کلمهای خلاصه میشود، شما باید دنیای کودکتان باشید، و کودکتان باید تنها شما را نگاه کند تا یاد بگیرد. این احتمالا آغازی برای شدیدترین اضطراب عالم بود.
نسیم آنلاین ؛نرگس نخجوانی*: هزارتا کتاب و مقاله خوانده بودم، و در کنار تمام روشهای منتخب و مسیر برنامهریزیشده و... فقط یک جمله در سرم چرخ میخورد؛ «مجبورم با همه بجنگم». آدم دوست دارد حالا که نوبتش شده تا مادری کند، روش منحصربهفرد خودش را داشته باشد، و تمام آن کتابها و مقالهها شما را دچار این توهم میکنند که نه تنها دیگر همهچیز را بلدید یا باید بلد باشید، بلکه حق ندارید از هیچکس کمک بگیرید؛ شما باید مراقب یکّه و تنهای کودکتان باشید... مراقب اولیه، مراقب اولیه، مراقب اولیه؛ همهچیز در این عبارت دو کلمهای خلاصه میشود، شما باید دنیای کودکتان باشید، و کودکتان باید تنها شما را نگاه کند تا یاد بگیرد. این احتمالا آغازی برای شدیدترین اضطراب عالم بود.
وجه کمالگرای وجودم دوست داشت همهچیز مطابق این خطکشها پیش برود، برنامهها و ساعتها از پیش معلوم باشند و، چه بهتر(!)، من هم در کنارش از غصۀ اینکه مجبورم همۀ کارهایم را رها کنم افسرده نمیشوم. واقعیت اما قیافهاش فرق میکند. در واقعیت شما مدام در حال غافلگیرشدن و البته شکستخوردناید. حتی اگر توصیههای تمام کتابها را از بر باشید، کودک شما با تمام کودکان جهان فرق میکند. گاهی تصمیم میگیرد تابع هیچ تجربۀ مکرر انسانی یا نتیجۀ اثباتشدۀ هیچ پژوهشی نباشد. ضمن اینکه دادهها دروغگویند. وقتی شما بهعنوان مادر یا همان مراقب اولیه مسئولیت ریز و درشت کارهای کودک را بر عهده میگیرید، برنامهریزی بیمعناترین واژۀ جهان است.
با خامخیالی فکر میکردم همهچیز طبق برنامه پیش خواهد رفت. فکر میکردم نوزاد موجودی است که بیشتر ساعات روز را خواب است (!)، درنتیجه مادرش میتواند کارهایش را طبق برنامه پیش ببرد. آمدن کودک اما تمام این خیالها را بر هم زد. جهان واقعی بعد از تولد نوزاد کمترین شباهتی به برنامههای مادرش نخواهد داشت. او، در عین اینکه مدام میخوابید، به مراقبت دائمی نیاز داشت. درحالیکه، مادرش، فارغ از هر مشغلۀ دیگری، توان ذهنی این درگیری تماموقت را نداشت. نوزاد، حتی بعد از اینکه خوابش تنظیم میشود و حتی بعد از اینکه کمی، و فقط کمی، میتوان کارهایش را نظمپذیر کرد، جهان را به پیش و پس از خودش تقسیم میکند.
انرژی و تمرکز اولین چیزهایی است که مادرش از دست میدهد و در عین حال مذبوحانه تلاش میکند همچنان مراقب یکّه و تنهای کودکش باشد. در این کشمکش میان بایدهای ساختگی و دنیای واقعی، مادر یا باید تمام برنامهها و تصوراتش را یکباره رها کند و یکتنه، به هزینۀ روح و جسم خودش، تمام خستگیها و آزردگیها را به جان بخرد و یکسره، در حالی که عذاب وجدان از این فکر هم رهایش نکند، بیندیشد که چرا هیچچیز آنقدر که دیگران تعریف کردهاند شیرین نیست. یا باید دست از بایدهای ساختگی بکشد و واقعیت را با مختصات و اقتضائات متناسبش بپذیرد و از نو برنامه بریزد. و یکی از اولین اقتضائات واقعی دنیای بعد از نوزاد این است که مطلقاً اهمیتی ندارد در شرح وظایف مراقب اولیه چه چیزهایی برشمردهاند، باید از دیگران کمک بگیرید! نمیدانم از بین نوشتههای کدام کتاب بود، اما یک شب میان همین خستگیها خواندم که، علیرغم تمام این تأکیدات، خانوادۀ هستهای تنها چند سال است که این همه فراگیر جای خود را در جوامع باز کرده است. پیشتر مادر در نزدیکی خانوادهها از کمک تمام مادرهای پیش از خود بهرهمند بوده، با کمکگرفتن از دیگران استراحت میکرده یا با فراغت به کارهای دیگرش میرسیده و به هرحال انسانها منقرض نشدهاند! این «چند سال» هر چقدر که هست، در ایران هنوز هم کمتر است.
واقعیت این است که با وجود پژوهشهایی که اثر رسیدگی مادر یا مراقب اولیه را بر امنیت روانی نوزاد و امور دیگر بررسی کردهاند، هیچ نظریۀ اثباتشدهای در کار نیست که بگوید اگر در کنار مادر و البته پدر، مادربزرگها و پدربزرگها هم وارد چرخۀ مراقبت شوند اتفاق بدی برای نوزاد میافتد. اتفاق بد این است که مادر مجبور باشد جور تمام وجوه دلخواه و نادلخواه فرزندداری را بهتنهایی به دوش بکشد و بعدتر با انبوهی از اضطرابهای انباشته، سرخوردگیهای ناشی از برنامههای ناتمام، خستگی مزمنی که با هیچکس نمیتواند به اشتراک بگذاردش و هزار ناامنی دیگر همچنان با این عذاب وجدان درگیر باشد که چرا به اندازۀ کافی از شیرینی کودکش و روزهای رشدش لذت نمیبرد.
بیایید واقعبین باشیم! نباید همهچیز این همه سخت باشد!
* استاد دانشگاه و وکیل دادگستری