رجبی دوانی: انحطاط جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) حتی برخی خویشان پیامبر را در برگرفت
این استاد تاریخ در گفتگوی تفصیلی با «نسیم» به علل انحطاط جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص)، بررسی تاریخ کوفه و ابهامات تاریخ عاشورا، سابقه عزاداری شیعه و سنی در اسلام و ایران و پاسخگویی به شبهات وارده بر قیام امام حسین(ع) پرداخت
به گزارش گروه فرهنگی «نسیم» در زمان کنونی دشمن تلاش دارد تا با وارد کردن شبهات مختلف بر شعائر شیعی بسیاری از وقایع تاریخی را محو کرده و یا به گونهای به دور از واقعیت آن، جلوه دهد تا به این ترتیب افراد به خصوص جوانان را دچار تزلزل در عقاید کند. یکی از وقایعی که به شدت مورد هدف دشمنان است بحث نهضت عاشورا است زیرا دشمن به خوبی میداند آن چیزی که به شیعیان آموخته است که هرگز نباید زیر بار استعمار و استکبار و اسلام تقلبی برود حادثه عاشورا و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است. مسلما در این زمان هر کس به نوبه خود موظف است که در برطرف کردن این گونه شبهات تلاش کند. ما نیز در این راستا به سراغ محمدحسین رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام رفتیم تا ایشان در رابطه با برخی از شواهدی که مطرح شده است پاسخ دهند. متن زیر شرح گفتگو با ایشان است:
اگر شرایط زمان امام حسن(ع) هم مانند امام حسین(ع) بود ایشان نیز قیام میکرد نسیم: چرا حضرت ابا عبدالله در زمان معاویه قیام نکردند؟ رجبی دوانی: دوران امامت امام حسین(ع) حدود 10سال و نیم طول کشید که 10 سال آن را معاصر با معاویه بودند و تنها شش ماه از دوران امامت حضرت با یزید لعنت الله علیه همزمان شد که قیام حضرت هم در این مدت صورت گرفت که به شهادت آن وجود مقدس انجامید. شرایط امامت امام حسین(ع) در دوره ای که معاصر با معاویه بود همانند شرایطی بود که امام مجتبی علیه السلام پس از صلح با معاویه داشتند، یعنی معاویه به سبب آن که جزء اصحاب پیغمبر(ص) به شمار میآمد جزء کاتبان وحی بود و ظواهری از اسلام را رعایت کرده بود و جامعه هم خلافت آن را به هر دلیلی پذیرفته بود. در زمان معاویه نیز ما شاهد هستیم که امام حسن مجتبی(ع)به مردم میفرماید اگر عزت دنیا و آخرت و اگر رضای خدا را میطلبید به مقابله با معاویه بروید و با او بجنگید اما اگر دنیا و باقیماندن در دنیا را ترجیح میدهید پیشنهاد صلح او را بپذیرید شامیها و مردمی که در محدوده حکومت معاویه هستند که هیچ، حتی عراقیهاییکه با امام مجتبی(ع) به عنوان خلیفه بیعت کرده بودند و تعهد سپرده بودند که تحت فرمان آن حضرت خواهند بود و او را اطاعت میکنند آنها نیز با صراحت فریاد بر میآورند که ما دنیا و باقی ماندن در دنیا را ترجیح میدهیم یعنی خلافت معاویه برای ما به صرفهتر از خلافت تو فرزند پیامبر(ص) است.
امام حسین(ع) تا زمانی که معاویه بر سر کار بود روش امام حسن(ع) را در پیش گرفت مردم معاویه را پذیرفتند و امام(ع) را مجبور کردند که کنار بکشد. معاویه اگر چه با انگیزههای مادی و ضد ارزشی به خلافت رسید منتهی مردم او را پذیرفتند ، امام حسین(ع) هم که به امامت میرسد شرایط کماکان همان حالت است به خصوص که امام مجتبی(ع) قراردادی را با معاویه لعنه الله امضاء کرده است.بنابراین اگر چه امام حسن(ع) به شهادت میرسد و امام حسین بعد از ایشان به امامت میرسند اما تا زمانی که اوضاع و احوال مانند گذشته است تغییری در روش اباعبدالله الحسین(ع) رخ نمی دهد و غیر از این نیز مسلما نمیشد زیرا ما معتقدیم که این بزرگواران کلهم نور واحد و یک نور هستند و در شرایط مشابه مثل هم عمل میکنند.اگرامام حسن زنده بود و معاویه به هلاکت میرسید و یزید روی کار میآمد همان کار را که امام حسین(ع) کرد امام مجتبی هم میکرد و یقینا امام مجتبی(ع) هم بر ضد یزید قیام میکرد.
نوع به خلافت رسیدن یزید نه تنها کاملا خلاف شرع بلکه خلاف عرف بود اگر بعد میبینیم که امام حسین(ع) روش و رفتار خود را عوض می کنند به خاطر تغییر شرایط است اما تا پیش از تغییر شرایط امام حسین(ع) نیز مانند امام حسن پایبند به پیمان صلح برادرش میماند تا اینکه معاویه از بین میرود و فرزند نا به کار او سر کار میآید. حتی نوع به قدرت رسیدن یزید به عنوان خلیفه هم کاملاً بر خلاف اصول و مبانی عرفی رایج و هم خلاف شرع بوده است. مردم درعین اینکه یزید را نمیخواهند جرأت ابراز مخالفت نیز ندارند چون معاویه حکومت سرکوبگری داشت حکومتی که باخشونت وسرکوبی پایههای قدرتش رامحکم کرده بود لذا مردم نمیتوانستند حرفی بزنند اما امام حسین علیهالسلام میایستد وعدهای که ازشجاعت وشهامت بهرهای بردهاند وقتی میبینند امام حسین ایستاده آنها هم میخواهند به صحنه بیاییند و درمقابل این وضع موضع بگیرند پس دلیل اصلی این است که شرایط درآن 10 سال آغازامامت امام حسین یعنی بخش اعظم امامت آن حضرت،عین دوران امام حسن است اما بعد چون شرایط دگرگون میشود حضرت سیدالشهدا(ع) دست به قیام میزند.
طبق صلح توافق شده معاویه هرگز اجازه تعیین جانشین نداشت نسیم: می توانید در رابطه با این موضوع بیشتر توضیح دهید که چرا به خلافت رسیدن یزید خلاف عرف و شرع بوده است؟ رجبی دوانی: خلاف شرع از این باب که اسلام به هیچ وجه برای کسانی که از صلاحیت کافی تقوایی و ایمانی برخوردار نیستند حق حاکمیت قائل نیست. مسلمانان به هیچ وجه نباید تحت امر افرادی که فاقد صلاحیتهای کافی هستند بروند و آنها حاکم بر مسلمین شوند و این کاملا خلاف شرع است و خلاف عرف است زیرا هیچ کدام از خلفای پیشین برای خود جانشین تعیین نکردند نه ابو بکر فرزند خود را به عنوان جانشین معرفی کرد نه عمر بن خطاب نه عثمان و نه حتی امیر المؤمنین(ع) یعنی امیر المؤمنین امام حسن را به شیعیان به عنوان امام دوم معرفی کرد اما حضرت نفرمود در خلافت حسن(ع) جانشین من است. امام علی(ع) جانشین برای خلافت تعیین نکرد این خود مردم کوفه بودند که بعد از شهادت امیرالمؤمنین به طرف امام مجتبی رفتند و گفتند شایستهترین شخص برای خلافت شما هستی و امام را به خلافت رساندند لذا عرف نبود که خلیفهای فرزند خود را جانشین خود معرفی کند پس به خلافت رسیدن یزید هم خلاف عرف بود و هم شرع و هم اخلاق. خلاف اخلاق از این جهت که معاویه لعنه الله در پیمان صلح با امام حسن علیه السلام متعهد شده بود که جانشین تعیین نکند و طبق پیمان صلح بعد از مرگ معاویه بنا بود خلافت به امام حسن(ع) برسد و در صورت نبود امام مجتبی(ع) خلافت به امام حسین علیه السلام برسد و این نوشته شده بود و در هر حال معاویه حق تعیین جانشین نداشت، لذا این شرایط که عوض شد امام حسین(ع) باید در مقابل این ظلم می ایستاد زیرا در درجه اول روی کار آمدن یزید خلاف شرع است، او حرامهای خدا را حلال کرده و به مبدأ و معاد اعتقادی نداشت این آدم اگر در رأس امور مسلمین قرار می گرفت قطعا باعث نابودی اساس اسلام میشد و وظیفه همه بود که در برابر این موقعیت بایستند منتهی نفسها در سینهها حبس شده بود.
حتی اگر کوفیان امام را دعوت نمیکردند بازهم ایشان قیام میکرد نسیم: آیا امام حسین(ع) تنها به دلیل بیعت نکردن دست به قیام زدند؟ رجبی دوانی: خیر تنها به این دلیل نبود. یزید لعنة الله به حاکم مدینه ولید بن عتبه پسر عمویش نوشت که حسین را احضار کن و برای من بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد گردن او را بزن و سرش را برای من بفرست این عامل قیام امام حسین نبود. یعنی اگر یزید کاری به کار امام حسین نداشت و ایشان را ملزم به بیعت نمیکرد باید امام حسین مقابل او میایستاد چون حکومت او هم خلاف شرع است و هم خلاف عرف و هم خلاف اخلاق است و امام باید بایستد بنابراین قیام امام ربطی به آن قضیه ندارد از طرفی می گویند چون کوفیان از امام(ع) دعوت کردند امام حسین به این دلیل قیام کرده یعنی اگر مردم کوفه دعوت نمیکردند امام حسین هم قیامی نمیکرد. این هم نیست چه کوفیان دعوت میکردند چه نمیکردند امام حسین باز قیام میکرد حتی اگر امام هفتاد و دو تن را هم نداشت باز میایستاد چون تکلیف این است تکلیف همان حدیث پیغمبر (ص) است. امام(ع) نیز خطاب به حر میفرماید تکلیف همگانی است هر کس حاکم جائری را ببیند که بر مسلمانان مستولی شده عهد و پیمان الهی را شکسته است و ظلم و ستم پیشه کرده و حرامهای خدا را حلال کرد اگر با قول و فعل در برابرش نایستد بر خداست که او را همراه با حاکم جائر در آتش جهنم بیندازد و همه در این رابطه وظیفه دارند. منتهی اینجا امام حسین شجاعت ایستادن را دارد بنابراین تصور نشود که اگر یزید امام را ملزم به بیعت نکرده بود و یا اگر کوفیان دعوت نکرده بودند امام قیام نمیکرد.
حر به امام میفرماید برای چی به عراق آمدی؟ امام میفرماید این نامههای مردم کوفه است که نوشتند که ما پیشوایی نداریم و تو به سوی ما بیا و ما را در این راه هدایت کن ما تعهد یاری تو را میدهیم میفرماید اگر این مردم آنگونه که در نامههایشان نوشتند نیستند یا از این نظر برگشتند من از همین راهی که آمدم باز میگردم و به مدینه میروم نه اینکه هدفم را رها میکنم بلکه در مدینه یا مکه میایستم کما اینکه وقتی امام(ع) از مدینه خارج شد در مکههم حاضر به بیعت نشد و ایستاد. منتهی دو عامل باعث شد تا امام از مکه خارج شوند، یکی اینکه یزید لعنه الله به حاکم جدید مکه گفته بود تا در موسم حج امام را غافلگیر کند و ایشان را ترور کند. امام این موضوع را فهمیدند و نمیخواستند حرمت حرم شکسته شود دوم اینکه مردم کوفه هم نامه نوشتند و گفتند که ما آماده یاری شما هستیم حالا امام به خاطر از بین نرفتن حرمت مکه نمیخواهد در مکه بماند کجا برود وقتی کوفه آماده است میرود سمت کوفه حالا که کوفیان نمیخواهند میفرماید بر میگردم به مدینه .
امام اگر به مدینه هم می رفت همان جا ایستادگی می کرد و به شهادت می رسید اینها میخواستند مانع ورود امام به کوفه شوند که شدند امام در حقیقت با حرکت کردن به سمت کوفه حجت را بر مردم تمام کردند تا بعدا نتوانند بگویند که اگر امام آمده بود به کوفه ما او را یاری میکردیم لذا امام با اینکه خبر گرفته است که مسلم و هانی و قیس به شهادت رسیدند ولی به راهش ادامه میدهد تا فردا نگویند حساب امام حسین(ع) با اینها فرق میکرد و اگر خودش میآمد ما قطعاً به یاریاش بر میخواستیم.
قصد امام(ع) از قیام روشنگری بود لذا امام احساس تکلیف میکند تابه خاطر عهدی که با کوفیان دارد به طرف آنها برود لذا اینجاست که به حر میفرماید اگرواقعاً اینها از نظرشان برگشتند من باز میگردم اما نه اینکه هدفم را رها کنم بلکه یک تنه میایستم و همان هم شد و امام با همان افراد اندکی که داشتندایستادند. لذا معنایش این نیست که امام از قیام و ایستادن در برابر یزید منصرف میشوند این نیست که چون کوفیان دعوت کردند امام قیام کردهاند خیر امام باید بایستد تکلیف اصلی امام علیه السلام ایستادن ولو یک تنه در برابر وضع موجود است به قول یا فعل.امام باید روشنگری کند و به مردم بصیرت بدهد و بگوید هم خودتان دارید به شقاوت دچار میشوید و هم دین دارد نابود میشود. در این زمان کوفیان دعوت کردند و گفتند که ما مثل تو فکر میکنیم و ما هم میخواهیم بایستیم مسلما عقل سلیم حکم میکند وقتی که هزاران نامه میآید و بیش از 18 هزار نفر در مرحله اول با مسلم بیعت میکنند و ثبت نام میکنند به جای اینکه امام بخواهند یک تنه بایستند به سوی کسانی که مثل او فکر میکنند برود و آنها را رهبری کند و در مقابل بدترین منکر که حاکمیت طاغوت است بایستند ومهمترین معروف را که حکومت اهل بیت(ع) است اقامه کند.
اگر مردم با امامی همراه نشوند ایشان تکلیفی بر تشکیل حکومت ندارد نسیم: آیا امام می خواستند حکومت تشکیل دهند؟ رجبی دوانی: در ابتدا ایستادن مقابل این وضع مد نظر آقا بود اما وقتی کوفیان امام را دعوت کردند و با ایشان بیعت کردندبرای امام حسین تکلیف دوم ایجاد شد و آن تشکیل حکومت بود و اگر شرایط فراهم نمیشد لزومی نداشت که امام حکومت تشکیل دهند. امیرالمؤمنین علیه الاسلام نیز هر جا بدعتی میدید میایستاداما دیگر ایشان ادعای حکومت نداشت چون مردم به سوی او نیامدند ایشان دیگرتکلیفی نداشت، منتهی مردم بعد از قتل و هلاکت عثمان به ایشان روی آوردند و اصرار کردند که رهبری را به دست بگیرد آن زمان بود که برای امام تکلیفی ایجاد شد عیناً اینجا نیز برای امام حسین(ع) این تکلیف ایجاد شد منتهی آنجا حضرت موفق شد حکومت تشکیل بدهد چون مردم پای کار آدمدند اگرچه بعدا امیرالمؤمنین را به درستی یاری نکردند اما اینجا اینها جا زدند و با حکومت نظامی که عبید الله ایجاد کرد از کوفه بیرون نیامدند و متأسفانه تشکیل حکومت محقق نشد.
پس از پیامبر(ص) معیار نخبگان جامعه اسلامی به سمت ارزشهای جاهلی بازگشت نسیم: بر سر جامعه اسلامی چه آمده بود که بعد از گذشت سالهایی نه چندان زیاد این گونه تغییر کرده و در حق فرزند پیامبر(ص) این جنایت فجیع را پدید آوردند؟ رجبی دوانی: در زمان پیامبر(ص) جامعه در اثر تعالیم ایشان متحول شده بود و از یک جامعه جاهلی با ارزشهای بسیار منفی و ضد فطری در حقیقت بیرون آمده بود اما هنوز جامعه، جامعهی مطلوب اسلامی نبود و هنوز رگههایی از ارزشهای جاهلیت در مردم وجود داشت پیغمبر تلاش فراوانی کرده بود اما هنوز جامعه تمامی آن آرمانها را محقق نکرده بود وهمچنان تعصبهای کوری وجود داشت. در جامعه عربی خواص عبارت بودند از شیوخ قبائل و کسانی که از ارزشهایی مثل شجاعت و سخاوت و خطیب بودن، خوب حرف زدن برخوردارند و سن و سال بیشتری هم داشته باشند و اینها در زمان رسول اکرم(ص) معیار بود پیغمبر آمد این معیارها را به هم بزند. مسلما هر جامعه ای نیاز به نخبگانی دارد که تودهها را خط دهند و مردم به نخبگان جامعه احترام میگذارند اما چه معیارهایی باید این نخبگان داشته باشند؟ اسلام آمد آن معیارهای جاهلی را عوض کند و معیارهای ارزشی بر مبنای تعالیم دینی را حاکم کند پیغامبر آمده بود معیار ایمان و تقوا و اخلاص و ایثار و صداقت را اصل قرار بدهد که اگر کسانی این معیار را داشتند باید مردم از آنها تبعیت کنند و از آنها خط بگیرند نه اینکه کسی در یک جنگی توانسته 30 نفررا بکشد یا پول زیادی دارد و یا دست دهنده دارد اینها مسلما معیار نخبگان جامعه اسلامی نیست.
پیامبر(ص) خواستند معیارهای نخبگان جامعه را عوض کنند اما مقابل ایشان هم ایستادند با معیارهای پیامبر(ص) سلمان، مقداد، عمار و ابوذر خواص میشوند در صورتی که این چهار نفر با معیارهای عربی هیچ نیستند سلمان که اصلاً عجم است و تازه برده هم بوده و لذا پیغمبر به خاطر اینکه این معیارها را به هم بزند فرمودند سلمان منا اهل البیت یا عمار با آن معیارهای جاهلی شهروند درجه دو به حساب میآید اما پیغمبر او را معیار تشخیص حق و باطل قرار میدهد و می فرماید هر جبهه ای که عمار در آن قرار دارد حق آن طرف است. ابوذر کل قبیلهاش جایگاهی ندارد چه برسد به یک نفر که از غفار آمده است و حالا در مدینه ساکن شده اصلاً چنین فردی اعتباری ندارد منتهی به خاطر صداقتی که دارد پیغمبر میفرماید آسمان سایه نیفکنده و زمین گسترده نشده زیر پای راستگوتر از ابوذر. یعنی او معیار صداقت کامل و خالصانه اش، معیار است..
معیارهای جاهلیت سقیفه را رقم زد بنا بود اگر امیرالمؤمنین(ع) جای پیغمبر را بگیرد و کار ناتمام یعنی نهادینه شدن کامل ارزشهای اسلامی در جامعه توسط امیرالمؤمنین ادامه پیدا کند. پیغمبر این ارزشها را آورد و برای آن نیز تلاش کرد و بخشی از راه را رفت اما این امیرالمؤمنین(ع) بود که بایداین راه را ادامه دهد، منتهی همان باقیمانده ارزشهای جاهلی نگذاشت امیر المؤمنین در جای پیغمبر قرار بگیرد لذا آن گامهایی که پیش رفته بود عقب نشست و یک ارتجاعی صورت گرفت لذا میبینید به سرعت ارزشهای جاهلی بر میگردد دیگر سلمان و ابوذر به حساب نمیآیند و تنها اینها هستند که دور امیرالمؤمنین باقی می مانند ولی مردم مثل دوره جاهلیت دوباره برگشتند به حرف شنوی از همان سران قبائل و شیوخ.اصلاٌ سقیفه را چه کسانی تشکیل دادند همان سران قبائل و شیوخ لذا امثال سلمان یا از خود انصار مثل ابن تیهان مثل خزیمة بن ثابت، سهل ابن حنیف، برادرش عثمان بن حنیف و اینها در سقیفه جایی ندارند چون اینها خواص با معیارهای اسلامی هستند اما در سقیفه خواص با معیارهای جاهلی جمع شدهاند و بحث جانشینی پیغمبر را مطرح میکنند و این است که یک بازگشت متأسفانه سریعی به ارزشهای جاهلی به رغم مسلمانانی که در جامعه حضور داشتند و به رغم نپرستیدن بت و به ظاهر پرستیدن خدا صورت می گیرد و دوباره جامعه اسلامی به همان حال و هوای جاهلیت برمیگردد.
پس از پیامبر(ص) اهداف بی ارزش و نادرست جایگزین انگیزههای واقعی جهاد شد در زمان خلفای دوم و سوم وقتی فتوحات در ایران و روم و شمال آفریقا پدید میآید این فتوحات با تحریک خلفا به جای اینکه انگیزههای الهی در آن اصل قرار بگیرد انگیزههای مادی اصل میشود به طوری که در زمان پیغمبر وقتی مردم به جهاد میرفتند آیه قرآن است که هدفشان برای نیل به احدی الحسنین بود یعنی هدف از جهاد یکی از این دو نیکی است یا پیروزی اسلام و یا شهادت در راه خدا اما عمر بن خطاب احدا الحسنیین را گنجهای پادشاهان ایران و زمینهای مرغوب عراق میکند و میگوید تا کی اینجا نشستید اینها در انتظار شما است. این به آن معنا است که کاملا مردم ارزشهایشان عوض میشود لذا میبینید به اسم جهاد به جاهایی حمله میکنند تا برایشان صرفه مادی داشته باشد آفریقای سیاه کنارشان هستاما با آنجا کاری ندارند اما به شمال آفریقا و مصر که ثروتمند بوده و میگفتند انبار غله امپراتوری روم در آن جا قرار دارد میروند وآن جار ا هم میگیرند اما زیر مصر که آفریقای سیاه و سودان هست وارد نمیشوند ولی تا مرز چین و تا هند میروند در حالی که آن موقع مردم آفریقا آمادگی داشتند که به سرعت زیر پرچم اسلام بروند وشاید دیگر هرگز این بدبختیهایی که بعداً استعمارگران به سرشان آوردند پیش نمیآمد اما اینها انگیزه نداشتند حتی بعداً آفریقاییها به همین عربهای خائن به ظاهر مسلمان، اعتماد میکردند اما آنها را فریب میدادند و عاملی می شدند برای به بردگی کشاندنشان به طرف آمریکا و غرب. یعنی عربها این گونه خیانت میکردند و آفریقاییها را تحویل غربیها میدادند، معامله میکردند و میفروختند و این است که می گوییم ارزشها عوض شده بود و مردم مادی شده بودند. وقتی امام حسن علیه السلام میفرماید اگر عزت و مرگ با عزت و رضای خدا را میخواهید در مقابل معاویه بایستید اما اگر دنیا و باقی ماندن در دنیا را ترجیح میدهید پیشنهاد صلحش را میپذیریم، همه صدا بر میآورند که دنیا دنیا. آیا مسلمان به این صراحت فریاد میکشد که من دنیا را به آخرت ترجیح میدهم ولی اینها آنقدر ارزشهایشان عوض شده که به صراحت هم حاضرند بگویند که دنیا و باقی ماندن در دنیا را ترجیح میدهیم.
انحطاطی که در جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) پدید آمد حتی خویشان پیغمبر را در برگرفت نسیم: این انحطاطهای بعد از پیغمبر(ص) نتیجه چه چیزی بود؟ رجبی دوانی: اگر بخواهیم ریشه اصلی تمام از قضایا را پیدا کنیم باید به موضوع ولایت بازگردیم. امیر المؤمنین چه چیزی داشت که باید راه پیغمبر را ادامه میداد. من معتقدم که مسلمانان حتی ولایت خود پیغمبر را قبول نکردند تا چه برسد به ولایت امیر المؤمنین چون لازمه ولایت اطاعت محض است و پیغمبر اطاعت نمیشد و بارها در برابر فرامین واجب الاطاعه پیغمبر هم مردم ایستادند و خودسری کردند و حرفهای پیغمبر را گوش ندادند به طوری که حضرت علی(ع) درنهج البلاغه میفرماید به قدری اصحاب پیغمبر به ایشان دروغها بستند که حضرت به خطبه ایستاد و از آنها اعلام برائت و بیزاری کرد، امام خمینی در وصیتنامه خود بیان کردهاند که رسول الله(ص) در اثر نافرمانیها و دروغ بستنهایاصحاب پیغمبر به حضرت، بر حسب نقل آن وجود مقدس بارها بر فراز منبر آنها را نفرین کردند و نمونهها هم زیاد است. یک نمونهاش در حدیبیه وقتی پیغمبر پیمان را امضاء میکند در مقابل پیغمبر میایستند و میگویند که این کار باعث سرشکستگی ما شد و عمر بن خطاب خودش میگوید من چندین بار پیغمبر با انتقادهایی که کردم را آزردم و خیلیها هم از او یاد گرفتند و در مقابل پیغمبر ایستادند. بنابراین ولایت اهل بیت علیهم السلام را جامعه از جمله خویشان خود پیغمبر نپذیرفته و درک نمیکردند و نکته مهم ایناست.
انحطاط جامعه اسلامی نتیجه دور شدن جامعه از ولایت بود از امام صادق(ع) سئوال میکنند بعد از رحلت پیغمبر بنیهاشم کجا بودند که امیرالمؤمنین(ع) تنها ماند. بنی هاشم موقعی که پیغمبر دعوت خود را مطرح میکند حداقل 40 مرد دارد (در آن یوم الانذار که پیغمبر فرمودند هر کس اول به من ایمان بیاورد برادر وصی و خلیفهی بعد از من است)بالاخره بعد از 23 سال اگر نگوییم تعداد بنی هاشم باید دو سه برابر شده باشد حداقل می توان گفت که به این تعداد 40 نفر مرد باید در بنی هاشم باشد اما فقط اسم عباس و فضل ابن عباس فرزندش و یکی از فرزندان ابی لهب است و بقیه بنی هاشم اصلاً نیستند اینجا این سؤال مطرح میشوند که اینها کجایند؟ امام صادق(ع) جواب عجیبی میدهد میفرماید بنی هاشم دو مرد داشت جعفر و حمزه که اینها به شهادت رسیده بودند و میفرمود در این موقع بزرگی بنی هاشم دست دو فرد ذلیل عباس و عقیل بود که به نوعی هم طلقا یاد کردند. مردی در بنی هاشم نیست که بخواهد ولایت را بفهمد و پای کار باشد جالب اینجاست و انسان مبهوت میماند که در شعب ابی طالب بنی هاشم مسلمان و مشرکش به حمایت پیغمبر ایستادند حتی مشرکان بنی هاشم به خاطر هم قبیله بودن با پیامبر(ص) پیغمبر را رها نکردند اما اینجا همه آنها مسلمانند جز عباس و فرزندش فضل ابن عباس و پسر ابی لهب کسی جلو نمیآید تازه اینها هم نه از باب این که پیامبر(ص) در غدیر امیر المؤمنین را وصی معرفی کرده است بلکه از این جهت که میخواهند خلافت از بنی هاشم بیرون نرود وارد ماجرا می شوند و این نیز باز هم عرق قومی است نه دینی.
وقتی خویشان پیامبر(ص) ولایت علی(ع) را حمایت نکردند از بقیه چه انتظار حتی عباس جاهایی که با ابو بکر و عمر احتجاج میکند نمیگوید شما در غدیر با علی بیعت کردید میگوید خلافت برای بنی هاشم است و نباید از ما بنی هاشم خارج شود. لذا متأسفانه ولایت امیر المؤمنین توسط جامعه برتابیده نشد و وقتی خویشان خودشان نمیآیند به میدان شما از بقیه چه انتظاری دارید حتی عرق قومی و قبیلگی هم اینجا خودش را نشان نمیدهد که علی افتخار بنی هاشم است چرا نباید حمایت شود این است که متأسفانه جامعه چون ولایت را درک نکرد و نخواست که درک کند آسیبهای اساسی و جدی دید و ارزشها تغییر پیدا کرد، این می شود که وقتی امیرالمؤمنین(ع) خودش خلیفه است عبدالله بن عباس پسر عمویش را فرمانروای بصره میکند تازه او شاگرد حضرت هم هست اما وقتی میبیند کار حضرت به سستی کشیده شده و حکومت به خاطر نافرمانی مردم از انسجامی برخوردار نیست و احساس میکند که امروز و فردا خلافت سقوط کند بیت المال را بر میدارد و میرود به سمت حجاز و با آن غلام و زمین میخرد و دل امیرالمؤمنین را به درد میآورد و همین خیانت بنیهاشم را ما در قضیه کربلا هم میبینیم.
ریشه کربلا در سقیفه است نسیم: با توجه به مطالب مطرح شده آیا میتوان سقیفه را مقدمهای بر واقعه کربلا دانست؟ رجبی دوانی: نه تنها مقدمه بلکه سقیفه را باید ریشه واقعه کربلا دانست به طوری که عموم مقاتل نقل کرده اند که در آن آه و ناله و نوحهای که حضرت زینب سلام الله علیها درکنار پیکر مطهر امام حسین علیه السلام دارند میفرمایند پدر و مادرم به قربان کسی که روز دوشنبه مورد غارت و نهب قرار گرفت حال که واقعه عاشورا روز جمعه اتفاق افتاد پس چرا حضرت زینب دوشنبه را بیان میکنند. زیرا سقیفه روز دوشنبه اتفاق افتاده بود بنابراین حضرت زینب(س) ریشه کربلا را در سقیفه می داند و معتقدندکه اگر حادثه سقیفه پدید نیامده بود کربلا هم پیش نمیاید. یعنی اگر سقیفه پیش نمیآمد و امیر المؤمنین جای پیغمبر را گرفته بود راه اسلام راستین تداوم پیدا میکرد، اصلاً با ولایت امیرالمؤمنین(ع) آنچه امام زمان (ع) میخواهد در آخر الزمان انجام دهد در همان آغاز صورت گرفته بود واسلام جهان را فرا میگرفت.
بعد از رحلت پیامبر(ص) حزبالله تشکیل نشد چون ولایت، حاکمیت نیافت در آیه ولایت "انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنواالذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاه و هم راکعون"یعنی صاحب ولایت بر شما خدا و پیغمبر است و امیر(ع) که در حال رکوع صدقه و زکات خود را میدهد و آیه بعد میفرماید و من یتولی الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون کسی که ولایت خدا پیغمبر و امیر المؤمنین علی را بپذیرد حزب الله محسوب میشود و خداوند فرموده حزب الله همیشه پیروز است اما حزبالله تشکیل نشد چون ولایت محقق نشد و ولایت حاکمیت پیدا نکرد. اگر امیر المؤمنین جای پیغمبر را گرفته بود هیچ کس مقابل اسلام نمیتوانست قد علم کند چون حزب الله در پرتو ولایت شکل گرفته بود
خداوند امام زمان را ذخیره کرده تا آن چیزی که به دلیل بی بصیرتی و جهل مردم محقق نشد عملی شود موضوع این نیست که نعوذ بالله امام زمان فضیلتی و توانایی دارد که علی علیه السلام ندارد بحث این نیست چون امام زمان حجت خدا است خدا ایشان را ذخیره کرد تا آنچیزی که به خاطر بی بصیرتی و جهل و عدم لیاقت مردم در زمان یازده امام پیشین محقق نشد زمان آخری محقق شود. اگر بعد از پیغمبر امیر المؤمنین جای آن بزرگوار را گرفته بود حالا نمی گوییم قطعا زمان امیرالمؤمنین اما چه بسا در زمان امام حسن و امام حسین علیهم السلام دنیا آزاد شده بود و آن پیشرفتها و آن عدالت عالیه و آن همه نعمتهایی که خدا وعده داده که در زمان امام زمان علیه السلام در اختیار بشر قرار می دهد، همان موقع در اختیار انسانها قرار می داد و دیگر غیبت هم معنا نداشت و چه بسا حتی عمرها هم طولانی میشد کما اینکه داریم زمان امام زمان علیه السلام عمرها طولانی میشود و این به دلیل رشدی است که در آن زمان در جامعه ایجاد شده است، مسلما این اتفاقدر زمان امامان دیگر هم میتوانست اتفاق بیفتد به گونه ای چه بسا الآن بعد از 1400 سال هنوز دوره امام صادق علیه السلام بود و این گونه نمیشد که امام جواد 25 ساله،امام هادی 42 ساله و امام عسکری 28 ساله به شهادت برسند و همان چیزی که در عهد ظهور پدید میآید در زمان آن بزگواران ایجاد شده بود و دنیا به این بدبختی و بیچارگی که دچار شده نمیرسید.
کوفیان زبدگان عالم اسلام بودند نسیم: برخی این شبهه را مطرح میکنند که شیعیان امام حسین(ع) را به شهادت رسانده و حالا هم خودشان برای او اشک می ریزند از طرفی همین موضوع را با توجه به اینکه بسیاری از کوفیان ایرانیها بودند در رابطه با ایرانیها هم مطرح میکنند. در این باره لطفا بیشتر توضیح بدهید رجبی دوانی: من در بحثهای مختلفی راجع به صحبت کردهام.برخلاف تصور ما که فکر می کنیم کوفیان آدمهای سست عنصر بی وفا خائن و انسانهایی غیر قابل اعتماد بودند که هم امیر المؤمنین علیه السلام را یاری نکردند و هم به امام حسن علیه السلام خیانت کردند و در اوجش هم فاجعه کربلا را آفریدند و شعار هم می دهیم که "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند"کوفیان بهترینهای عالم اسلام بودند و زبده عالم اسلام اینجا بوداگر اینگونه نبود که امیرالمؤمنین مرکز خلافتش را به کوفه نمیآورد، حضرت در مدینه به خلافت رسیده بودند و بعد که برای سرکوبی پیمان شکنان از مدینه بیرون آمدند به مدینه بر نگشتند و کوفه را به عنوان مرکز خلافت خود انتخاب دادند و این به این خاطر بود که روشنترین مسلمانان و آگاهترین و با سابقهترین مسلمانان اینجا جمع شده بودند لذا امیر المؤمنین قبل از ورودش به کوفه نامه ای مینویسد و به آنها بشارت میدهد که من دارم به سوی شهر شما میآیم و علت عدم بازگشت به مدینه را توضیح میدهد اولاً آغاز این نامه خطاب به کوفیان با کلماتی مانند قبة الاسلام و جمجمة العرب از کوفه یاد میکند و بعد میفرماید در بین همه شهرها من شهر شما را برای خلافت و استقرار خودم انتخاب کردم و بدانید که مدینه دیگر مدینه دوران پیغمبر نیست خوبان آن هجرت کردند (که عموماً به کوفه آمدند) و مدینه در حال حاضر فاسد شده است
نیمی از مردم کوفه نه شیعه، بلکه هواخواه علی(ع) بودند کوفه نسبت به مدینه و هرجای دیگر فاسد نبود ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغ میگوید وقتی امیر المؤمنین علیه السلام به خلافت رسید شهرهای مهم و مؤثر در عرصه سیاسی اجتماعی عالم اسلام و فرهنگی اسلام مدینه، مکه، کوفه، بصره و مصر و بعد هم در مرحله پایینتر دمشق بوده است. ابن ابی الحدید میگوید که عموم مردم کوفه و شام و بیشتر مردم مصر و مدینه و بیشتر مردم بصره با امیر المؤمنین علیه السلام دشمن بودند و فقط میگوید کوفه بود که نیمی از مردم آن هواخواه حضرت بودند البته نه شیعه بلکه هواخواه ایشان بودند و نیمی نیز دشمن آن حضرت.
نسبت دادن دشمنان امام حسین(ع)به شیعه جفای عظیم است عقل سلیم حکم میکند که حضرت مرکز خلافتش راجایی انتخاب کند که بیشترین پذیرش را دارد منتهی این که گفته میشود اینها شیعه بودند این یک دروغ و جفای بزرگی است که نسبت به شیعه روا داشته میشودزیرا شیعه یعنی کسی که امیر المؤمنین علیه السلام را امام اول خود و خلفای پیش از آن حضرت را غاصب حق امیر المؤمنین علیه السلام بداند. در حالی که ما داریم حضرت در کوفه چندین بار که خواستند از خلفای پیش انتقاد کنند کوفیان فریاد "وا ابوبکرا و واعمرا"سر دادند و حضرت مجبور شدند سکوت کنند، حضرت علی(ع) میخواستند بدعتهای خلفا را در همین کوفه در هم بشکنند اما نتوانستند.
کوفیان حتی شأنی را که برای خلفای پیشین قائل بودند برای امام علی(ع) نبودند حی علی خیر العمل را که عمر از اذان اقامه برداشته بود حضرت میخواست بر گرداند موفق نشد و مردم نمیپذیرفتند پس چگونه میتوان گفت که اینها اینها شیعه بودند بلکه آنها به عنوان خلیفه چهارم با حضرت بیعت کردند و حتی شأنی که برای خلفای پیشین قائل بودند را برای حضرت هم قائل نبودند به طوری که خلفای پیشین را در همه چیز حتی بدعتهایشان اطاعت میکردند و حضرت را در که میخواستند بدعتهای آن ها را بشکنند اطاعت نمیکردند واین گونه بود کهدل آن حضرت را به درد آورده بودند لذا در نهج البلاغه میبینید که حضرت نسبت به کوفیان گلایه میکند.
12 هزار نامه و برخی چند امضایی به امام حسین(ع) رسید این وضعیت کوفه بود و البته که جاهای دیگر هم از این بدتر بود حالا این را باید دقت کرد که در جریان قیام امام حسین علیه السلام 12 هزار نامهای که برای آن حضرت فرستاده شد، اگر کوفه 12 هزار شیعه داشت اصلاً عالم اسلام دگرگون شده بود بنابراین این جمله که کوفه همه شیعه بودهاند ابداً درست نیست زیرا اکثر این نامهها از سوی غیر شیعی بوده است. بله نهضت نامهنگاری با امام حسین علیه السلام را شیعه شروع کرد و سلیمان ابن صرد عامل این قضیه بود او حرکتی را آغاز کرد که برخی از بزرگان شیعه مثل حبیب ابن مظاهر و مسلم ابن عوسجه و عابس ابن ابی جدید پس از آن به این حرکت پیوستند و هنگامی که این جریان انعکاس پیدا کرد غیر شیعه را هم به شدت به خود جلب کرد و لذا بیش از 12 هزار نامه برای حضرت رفت که بسیاری از آنها نیز چند امضاء بود.
یکی از دلایل دعوت کوفیان از امام حسین(ع) تحقیری بود که در زمان حاکمیت بنی امیه با آن مواجه شدند/ کوفیان روشنفکران زمان خود بودند کوفیان امام را دعوت کردند زیرا دیدند در حاکمیت بنی امیه و بعد از صلح امام حسن علیه السلام کوفه تا چه اندازه تحقیر شد زیرا گفتیم که کوفه سرآمد عالم اسلام بود و شامیها به اصطلاح امروزیها بیکلاس و یک سری افراد خشکمغز و منجمدی بودند که وقتی معاویه میآید و میگوید نماز جمعه را روز چهارشنبه بخوانید میخوانند و یک نفر هم سئوال نمیکند که چطور چهارشنبه نماز جمعه بخوانیم. در همین زمان کوفیان افراد بسیار روشنی بودند که زیر بار هر حرفی نمیرفتند آنها حتی عمر را هم که آدم خیلی قاطع و سرسختی بود به ستوه آورده بودند به طوری که میگوید من از شما کوفیان به ذله آمدم اگر یک آدم صالحی مثل عمار یاسر را بر شما حکومت بدهم به او خرده میگیرید و اگر فاسقی مثل مغیره را حاکم کنم با آن هم برخورد میکنید و عمر مانده بود با کوفیان چکار کنند.
شهر کوفه شهر نظامی اسلام و کوفیان رزمندگانی بودند که از دستگاه حکومتی حقوق دریافت میکردند کوفه یک شهر نظامی بود وشهری بود که مردمش عموماً رزمندگانی بودند که از دستگاه خلافت حقوق میگرفتند تا به دستور خلیفه به جنگ و جهاد بروند. در حقیت کوفه و بصره هر دو در خاک ایران بودند. کوفه سال 17 هجری تأسیس شد تا این دو یعنی کوفه و بصره محل استقرار دو سپاه مسلمانان باشد سپاه کوفه مأمور فتوحات در نیمه شمالی ایران بود و سپاه بصره مأمور نیمه جنوبی منتهی به سرعت اینها از یک شهر صرفا نظامی به یک شهرهای مؤثر در عرصه سیاسی اجتماعی و حتی بعداً فرهنگی و علمی تبدیل شدند اما باز کوفه یک سر و گردن از همه جا بالاتر بود و حرف اولرا میزد، زبدههای عالم اسلام هم ازمدینه یمن و مکه و مناطق دیگر هجرت کردند و در کوفه مستقر شدند. حتی شورش علیه عثمان را کوفه مدیریت کرد.منتهی وقتی دیدند که چگونه با آن سوابقی که دارند و به خاطر کوتاهی که نسبت به امام حسن کردند چه ضربهای خوردند و توسط شامیان سطح پایین تحقیر شدنددنبال این بودند که از این ذلت بیرون آیند و در این زمان است که میشنوند پسر پیغمبر مقابل یزید ایستاده آنها پسر پیغمبر و امام حسین را میشناسند، چهار سال امیرالمؤمنین و فرزندانش آنجا بودند و صلاحیتهای این بزرگواران را در خاطر دارند این است که شیعه(که اقلیت کمی بودند) و غیر شیعه با خود فکر کدند کهوقتی ما فرزند پیغمبر را میشناسیم آیا عقل اجازه می دهد تحت فرمان فرزند ابوسفیان و معاویه باشیم. بنابراین تصمیم گرفتند از آن تحقیر بیرون بیایند لذا به امام حسین علیهم السلام روی آوردند.
دنیازدگی اصلیترین عامل خیانت کوفیان نسیم: پس با این اوصاف به چه دلیل به امام حسین(ع) پشت کرده و خیانت نمودند؟ رجبی دوانی: اینکه چرا پشت کردند این یک بحث دیگری است. دلائل اصلی این قضیه در بحث دنیازدگی است که دچارش شده بودند یعنی وقتی دنیازدگی بر اینها حاکم شد اصول و ارزشهایشان را زیر پای خود خرد کرد مثلاًاینها ایستادند با مسلم بیعت کردندو بنا شد مقابل عبیدالله قیام کنند و شهر را آزاد کنند اما همین که عبیدالله رؤسای اینها را با پول خرید، آنها آمدند به مردم گفتند که سپاه شام حرکت کرده و دارد به طرف کوفه میاید اگر بیعتتان با یزید را زیر پا بگذارید و مسلم را یاری کنید دمار از روزگارتان در میآورند اما اگر مسلم را رها کنید و به بیعت با یزید بمانید نه تنها موقعیتتان حفظ میشود بلکه پولهای کلان و جایزه به شما میرسد. هرچند تمامی این اخبار و تهدید و تطمیع دروغ بود اما کوفیان تا اینها را شنیدند شروع کردند به انصراف دادن از همراهی با مسلم. این تهدید باعث شد تا عدهای از شیعهها نیز کنار کشیدند. این نکته قابل تأمل است که در حالی کوفیان از تهدیدها ترس برشان داشت که شهرشان شهر نظامی بود و خودشان نیز از رزمندگان بودند بنابراین دلیلی برای ترس نبود.
بخش اعظم شهدای کربلا شیعیان کوفی بودند وقتی مسلم قیام کرد4000 نفر با او قیام کردند عبیدالله بن زیاد وقتی مسلم قیام کرد از وحشت به خودش میلرزید در حالی که فقط 50 نفر در دارالاماره با او بودند. اما او توانست با همین 50 نفر یاران مسلم را متفرق کند. مسلم تک و تنها ماند و بعد به شهادت رسید و عبید الله توانست بر کل کوفه سیطره پیدا کند. اشاره کردیم که در آن زمان کوفه شیعه داشت اما خیلی کم، که البته همین مقدار هیچ جای دیگر نبود نه در مدینه و نه در مکه و نه در جای دیگر. بعد از شهادت مسلمشیعههای کوفه به هر صورتی بود خودرا به امام حسین رساندند البته این را در نظر بگیریم شهدای کربلا بخش اعظمشان کوفی است شما 17 نفر خویشان امام حسین، سه یا چهار نفر که از بصره به امام حسین پیوستند و سه چهارتا غلام را جدا کنید ، بقیه شهدای کربلا همه کوفیاند اگر آن نقل هم درست باشد که شب عاشورا نیز 32 نفر به امام پیوستند و شماریاران از 100 نفر هم بیشتر شده باز هم میبینیم که اکثریت قاطع کوفی هستند منتهی شیعیان کوفه همین 100 نبود بیشتر بود اما تعدادی از شیعهها جا زدند تهدید عبید الله را که دیدند جا زدند و به یاری امام بر نخواستند.
هر چند برخی از شیعیان به یاری امام حسین(ع) نشتافتند اما هرگز هیچ یک از آنها به جنگ با پسر رسول خدا نرفتند هرگز شیعه به جنگ امام نیامد چهره شاخصشان سلیمان بن صرید بود و سلیمان بود که این حرکت را آغاز کرد و وقتی که عبیدالله آن روش را پیش گرفت و حکومت نظامی اعلام کرد و راههای کوفه را بست به سوی کربلا نرفت. عبیدالله که لعنت خدا بر او باد آدم بسیار زیرکی بود و خوب هم مردم کوفه را میشناخت چون پدرش سالها زمان معاویه فرمانروای کوفه بود و کاملاً به روحیات کوفیان اشراف داشت و میدانست چه کسانی شیعه هستند و چه کسانی غیر شیعه.برای عبیدالله همینکه برخی از شیعههاجا زدند و نرفتند کافی بود و به همین دلیل هرگز به اینها فشار وارد نکرد که شما باید بروید به کربلا و با حسین بجنگید. ولی به غیر شیعه فشار آورد، البته خیلی از غیر شیعه نیز نمیخواستند به جنگ فرزند پیغمبر بروند، جا زده بودند اما نمیخواستند به جنگ با او بروند اما عبیدالله اینها را تحت فشار قرار میداد چون میدانست آنها شیعه نیستنداز جمله شبث ابن ربعی که آخرین نامه به امام حسین را امضاء کرده بود و همچنین طیف این افراد از جمله قیس ابن اشعث، یزید ابن حارث، حجار ابن ابجر، اینها از رجال و سرشناسان کوفه بودند. وقتی عبیدالله وارد کوفه شد شبث رنگ عوض کرد و سریعا به عبیدالله پیوست قبل از آن تصورش این بود که کوفه دیگر از دست بنی امیه رفته و به دست بنی هاشم افتاده منتهی وقتی دید عبیدالله سریعتر از امام وارد کوفه شد و آن تهدیدها را میکند اول کسی بود که رفت طرف عبیدالله ولی نمیخواست به جنگ امام حسین برود چون میدانست بدنامی ابدی و رسوایی بزرگی دارد و خودش را به بیماری زد اما عبیدالله مجبورش کرد که برود لذا رفت و در کربلا فرمانده پیادگان عمر بن سعد شد.اما عبیدالله به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه فزاری و عبدالله بن وال تیمی و ... که شیعه بودند و بعد از سران توابین شدند اینها فشاری وارد نکرد که باید بروید به جنگ امام حسین چون همینقدر که ترسیدند و جا زدند برای عبیدالله کافی بود. لذا ابداً در جنایتکاران کربلا شما یک شیعه نمیبینید چطور میشود امام حسین علیه السلام روز عاشورا آنطور حماسی سخنانی بر زبان میآورد که دل سنگ را آب میکند یک شیعه آنجا باشد و بعد این سخنان را بشنود و بعد تحت تأثیر قرار نگیرد و بیاید به جنگ امام.
یک بیعت ساده با امام علی(ع) تشیع محسوب نمیشود شیعهها ابداً در جبهه دشمن امام حسین(ع)،حضور نداشتند و آنها همه غیر شیعه بودند.بسیاری از آنها کسانی بودند که امام را دعوت کرده بودند و نامه نوشته بودند و با مسلم نیز بیعت کرده بودند ولی به سبب اینکه به امامت و ولایت اعتقاد نداشتند جا زدند و از ترس عبیدالله به جنگ امام آمدند. وقتی عمر سعد لعنه الله وارد کربلا شد تصمیم داشت که اگر بشود بدون جنگ بر امام مسلط شود میخواست کسی را بفرستد خدمت امام و با او مذاکره کند و علت آمدنش را بپرسد اما به هر یک از رجال و سرشناسان کوفه گفت بروید با امام سخن بگویید گفتند نمیرویم و در جواب میگفتند ما خودمان به حسین بن علی نامه دادیم و دعوتش کردیم چگونه برای مذاکره نزد او برویم. این موضوع برای عبیداللهمعضلی شده بود تا نهایتا یک آدم بی سر و پای ناشناسی که نامه هم ننوشته بود پیدا کرد. در نهایت با قاطعیت میتوان گفت که در تاریخ کربلا یک شیعه را نمیتوانید پیدا کنید که با امام جنگیده باشداما مخالفان و دشمنان شیعه میخواهند اینطور القا کنند که هر کس با امیر المؤمنین بیعت کرده شیعه است و این کاملاً دروغ است.چه طور اینها در کوفه وقتی امیرالمؤمنین میخواستند خلفا را نقد کنند فریادشان بلند میشد، مگر میشود چنین کسانی شیعه امام علی(ع) باشند بعضی میگویند اگر کسی قائل باشد که ابوبکر و عمر را میپذیرد ولی عثمان را قبول ندارد و علی را قبول دارد شیعه است این هرگز تعریف درستی از شیعه نیست. مثلاً ابن خلدون یک تعریفی از شیعه ارائه میکند که دو طیف بسیار وسیعی را در بر میگیرد که ما ابداً آن تعریف را قبول نداریم.
در شهدای کربلا معدود افراد غیر شیعی هم بودند به اعتقاد ما کسی که علی علیه السلام را امام اول و جانشین بلا فصل پیغمبر میداند و کسی را که پیش از آن حضرت به قدرت رسیده غاصب حق آن حضرت بداند شیعه است در حالی که کوفیان اینگونه نبودند. اگر چه من معتقدم که در بین شهدای کربلا معدود غیر شیعه هم وجود دارد اما در جنایتکاران کربلا یک شیعه هم وجود ندارد.
مردانگی و غیرت حر او را به این درجه رساند نسیم: در برخی از منابع بیان شده که دو تن از خوارج هم در کربلا با امام حسین(ع) بودند، درست است؟ رجبی دوانی: بله،این را برخی از مورخین نوشتهاند. دو نفر سعد و ابوالهتوف بودند. به مثلاً زهیر هم اصلا شیعه نبود بلکه عثمانی است و حتی وقتی به امام میپیوندد اصلاً این صحبت را نمیکند که من به امامت تو ایمان آوردم ولی راه را پیدا میکند و نجات مییابد، حر کسی است که با امام مقابله کرده و دل امام را به درد آورده و حتی روز عاشورا نمیگوید شما حجت خود خدا هستید. امام به او فرمود این نامهها را مردم کوفه نوشتند حر هم جواب داد من نه از نامهها خبر دارم و نه صاحبانش را میشناسم و راست هم میگفتو تصورش تا روز عاشورا این بود که امام (نعوذ بالله) درست نمیگوید اما روز عاشورا که احتجاجات امام را شنید و امام(ع) نیزاز افرادی که نامه نوشته بودند از جمله شمث و قیس ابن اشعث و... نام برد و از آن ها پرسید مگر شما به ما نامه ندادید و ما را دعوت نکردید؟ انتظار داشت که این افراد در جواب امام(ع) بگویند خیر ما این کار را نکردیم و چون دید اینها ساکت هستند و منکر میشوند متوجه شد که حق با امام(ع) است و آنها حضرت را دعوت کردند و وعده یاری دادند و نه تنها به یاری او برنیامدند بلکه حالا به جنگ امام حسین(ع)آمدند و به این خاطر بود که با خودش گفت این از مردانگی به دور است که من بخواهم او را یاری نکنم و در این صف باشم ، او از روی مردانگی و غیرتی که داشت دید در حق امام(ع) ظلم و ناجوانمردی روا شده است لذا منقلب شد و به امام(ع) پیوست. لذا شما در هیچ جا نمیبینید که حر گفته باشد تو فرزند رسول خدا به عنوان امام حق هستی پدرت امام بوده ابدا در صحبتهایش این را نمیبینید. یا مثلاً فردی به نام زیاد ابن محاصر کندی هم در سپاه دشمن بود او هم سخنان امام حسین را میشنود ولی در او اثری ندارد اما هنگامی که جنگ شروع شد و دید نامردی است که یک لشکر 30 هزار نفری با 72 نفر میخواهند بجنگند با خودش اندیشید که اینها چه ایمان و باوری دارند که این گونه مصمم ایستادهاند بنابراین به خاطر حجت خدا و امام حق به ایشان پیوست.
شیعه نبودن بعضی یاران حسین(ع) صحت دارد اما حتی یک نفر از دشمنان اباعبدالله شیعه نبودند اما هرگز عکس آن را نمیبینید که ذکر شده باشد در مقابل امام حسین شیعه بود بله افرادی داشتیم که با امیرالمؤمنین در صفین بودند و حالا آمدند به کربلا به جنگ با امام حسین و اینها با علی علیه السلام به عنوان خلیفه چهارم بیعت کرده بودند. اینها شیعه نبودند چون با حضرت علی در صفین بیعت کرده بودند و در صفین و جمل و نهروان حضور داشتند دلیل نمیشود که شیعه باشند آنها به عنوان اینکه علی خلیفه هست با علی بیعت کردند. این دروغ است که بعضیها میگویند که کوفه شیعه بود و شیعیان خودشان به امامانشان خیانت کردند و آنها را یاری نکردند و یا میگویند خوارج از شیعه به وجود آمدهاینها دروغ بسیار پلیدو جفای بزرگی است که با اندک بررسی این مسئله کاملاً به اثبات میرسد. بخش عظیمی از جمعیت کوفه ایرانیهای مسلمان بودند ولی از زمان خلیفه دوم یک تبعیض ناروایی نسبت به ایرانیان مسلمان شده بود.
امیرالمؤمنین(ع) با پرداخت هزینه سنگینی تبعیض بین عجم و عرب در کوفه را از بین برده بود این تبعیض باعث شده بود که نه تنها ایرانیهااز حقوق برابر با عربها برخوردار نباشند بلکه آن ها را در تحولات سیاسی اجتماعی دخالت نمیدادند یعنی طوری به آنها فهمانده بودند که نباید در این کارها دخالت کنند. ایرانیها نیز این را قبول کرده بودند که این مسائل به عربها برمیگردد امیر المؤمنین آمده بود و این تبعیض را برداشت و اتفاقاً حضرت هزینه سنگینی در این ارتباط پرداختبه طوری که به ایشان میگفتند علی(ع) به این موالی پرو بال داده و حق و حقوق ما عربها را به اینها میدهد اما بعد از صلح امام حسن(ع) معاویه موالی را قلع و قمع کرد و خیلیهایشان را به مرزهای شام تبعید کرد که وقتی رومیها بخواهند غافلگیرانه به مرزهای اسلامی حمله کنند اینها را قتل و عام کنند لذا اینجا دیگر ایرانیها هیچ جایگاهی نداشتند و به حساب نمیآمدند و خودشان هم قبول کردند که ما کارهای نیستیم.
سیستانیها قبل از قیام توابین و مختار به خونخواهی امام حسین(ع) برخاستند در یک منبع تاریخ سیستانی معتبر که مؤلف آن نامعلوم است آمده کهتا به سیستانیها خبر فاجعه کربلا رسید آنها به خونخواهی امام(ع) به پا خواستندو این موضوع قابل تحسینی است که سیستانیها قبل از قیام توابین و مختار به خونخواهی امام حسین بلند شده و قیام به پا کردند.
گروهی از ایرانیان که قصد یاری رساندن به اباعبدالله الحسین(ع) شدند من یک گزارشی را در کتاب انصار الحسین علامه محمد مهدی شمس الدین،مرد بزرگی که معاون امام موسی صدر در لبنان هم بود خواندم که میگویدگروهی از موالی یعنی ایرانیان مسلمان قصد داشتند از فرات عبور کنند و بیایند به یاری امام حسین علیه السلام که عمربن سعد لعنةالله آن نیروهایی که برای ممانعت از رسیدن بنی اسد به یاری امام حسین علیه السلام فرستادهبود همانها را جلوی شریعه آورد تا مانع عبور موالی و رسیدن آنها به امام حسین علیه السلام شود.
نسیم: جریان نرسیدن بنیاسد به کاروان کربلا چه بوده است؟ رجبی دوانی: بنی اسد در غاضریه نزدیک کربلا زندکی میکردند البته بخشی از آنها نیز در کوفه بودند. حبیب بن مظاهر که از بنی اسد بود گفت من بروم از غاضریه کمک بگیرم و امام اجازه دادند. البته هر چند که آن ها معرفت کافی نداشتند اما در رو دربایستی با حبیب قرار گرفتند و یک عده 90 نفری به سمت کربلا حرکت کردند منتهی یکی از آنها خیانت کرد و به عمر بن سعد گزارش داد و عمربن سعد نیز تعدادی سوار فرستاد تا جلوی آن ها را بگیرد و درگیری صورت گرفت و همین بهانهای برای آنها شد تا بر گردند. در هر حال همانطور که عرض کردم در آن زمان به ایرانیها اجازه عرض اندام در عرصههای سیاسی اجتماعی داده نمی شد و از طرفی بیشتر ایران و ایرانیان زرتشتی بودند و آنهایی که مسلمان میشدند بیشتر میآمدند به عراق امروز و مجاور عربهای مسلمان زندگی میکردند البته ما اسم دو سه نفر ایرانی آن هم غلام در لشکر دشمن را داریم که غلام بودند و از خودشان اختیاری نداشتند غلام عبید الله ابن زیاد لعنت الله علیه به نام مهران و غلام شمر به نام رستم و غلام خود عمر سعد این سه نفر غلام ایرانی بودند که از نظر شرعی و فقهی غلام وظیفهاش اطاعت از اربابش هست و این را نمیتوانبه ایرانیهاخرده گرفت. اگر این نقل درست باشد که این گروه ایرانی میخواستند بیایند به یاری امام و اینها سد راهشان شدند خوب این خیلی ارزشمند است.
سیستانیها تنها کسانی بودند که در زمان معاویه حاضر به لعن کردن ساحت علی(ع) نشدند نسیم: قیام سیستان به چه نتیجهای میرسد؟ رجبی دوانی: عبید الله بن زیاد لعنت الله علیه فرمانروای عراقین بود عراقین یعنی کوفه و بصره، کسی که کوفه را در اختیار داشت در حقیقت نیمه شمالی ایران و عراق را و کسی که بر بصره حاکم بود نیمه جنوبی عراق و نیمه جنوبی ایران تا هند را در اختیار داشت. اگر کسی هر دوی آنها را در اختیار داشت نیمه شرقی عالم اسلام با این فرد میشد. اول کسی که عراقین را در اختیار داشت پدر همین عبیدالله لعنت الله علیه، زیاد بن ابیه بود. زمان امیرالمؤمنین فقط حکومت فارس را با حفظ سمت آن داشت و در اواخر قائم مقام ابن عباس در بصره هم بود. زمان معاویه است که اولین بار عراقین را به یکی میدهند وآن یک نفر هم"زیاد" بود که 6 ماه هم در کوفه بودو 6 ماه در بصره. به ظاهر سیستان هم آن زمان تابع بصره بوده باشد.در تاریخ آمده است که سیستانیها برادرعبیدالله به نام عباد را که حاکم سیستان بودبیرونانداختند و آن ها نیز حریف سیستانیها نبودند تا در نهایت آن ها را راضی کردند تا آرام بگیرند، البته جزئیات به درستی ثبت نشده است.اما این افتخار را نصیب خود کردند که در برابر آن نابه کاران ایستادند. پیش از آن در زمان معاویه لعنه الله که باب کرده بود تا به ساحت مقدس امیر المؤمنین علیه السلام لعن کنند اما سیستانیها مقاومت کردند و نمیگفتند و حتی تهدیدشان کردند که اگر لعن نکنید باید طلا بدهید و اینها طلا دادنداما لعنت نمیکردند وداریم که حتی حد طلا را بالا بردند و باز هم اینها طلا دادند و لعن نکردند و حتی جسارت به جایی رساندند که میگفتند زنانتان را میآوریم بیرون و جلوی مردم سرهایشان را میتراشیم و حاضر شدند که این جنایت صورت بگیرد ولی لعن به امیرالمؤمنین نکنند که آخر بنی امیه به ذله آمد و سیستانیها را رها کرد در این ارتباط هیچ جایی نداریم حتی در کوفه که این چنین در برابر لعن به ساحت مقدس امام علی(ع) مقاومت کنند.حتی در کوفه بر منبر امیرالمؤمنین میرفتند و ایشان را لعن می کردند
جنایاتی که در کربلا صورت گرفت در جنگهای جاهلیت نیز بی سابقه بود نسیم: آیا این نوع جنگیدن و جنایتهایی که لشگر یزید در جنگ و پس از آن از خود نشان دادند از جمله آب را بستن و ... در جنگهای عرب معمول بوده است؟ رجبی دوانی: ما در حوادث دوره جاهلیت و جنگهایی که وجود داشته داریم که جنگ که صورت میگرفت و وقتی که کسی دشمنی را ازپای در میآورد در جنگ سر را می بریدند و گاهی اوقات به خصوص سر بزرگانی راکه از لشکر مقابل بود برای نشان دادن پیروزی خود میبردند تا بگویند ما بر دشمن غلبه کردهایم اما این که سرها را به نیزه بزنند و بگردانند بی سابقه بوده است.
معاویه پیشرو در جنایات جنگی اولین سری که در دوره اسلامی به نیزه زده شد و در شهرها گردانده شد زمان معاویه لعنه الله بود.این سر مبارک متعلق به عمر بن حمق خزاعی،پیرمردیاز اصحاب بزرگ پیغمبر و شیعیان راستین امیر المؤمنین علیه السلام بود که او را به جرم اینکه در قتل عثمان دخیل بوده و با حجر ابن عدی قیام کرده تحت تعقیب قرار دادند و بعد زن او را که پیرزنی بود با ناجوانمردی به زندان انداختند تا خودش را تسلیم کند. او را پس از فرار دستگیر کردند و به شهادت رساندند و سرش را به نیزه کشیده و گرداندند و بعد هم به زندان آوردند و در کنار همسرشانداختند. بنابراین این جنایات را بنی امیه در اسلام باب کردند. آن زمان هم چنین جنایاتی بی سابقه بود و فقط یک مورد که عمر بن حمق باشد انجام شد چه برسد به این که چنین جنایاتی را بر سر فرزند رسول خدا و فرزندان و عزیزانش بیاورند. این چنین فاجعه بزرگ اولین بار در حق اهل بیت در اسلام پدید آمد.
جامعهای که ولایت در آن کنار گذاشته شود تهی است ولایت وقتی کنار گذاشته میشودتبعات منفی دارد که قابل گفتن نیست در حقیقت در این زمان جامعه به ظاهر مسلمان است و به ظاهر دیگر بتی نیست نماز میخوانند و روزه میگیرند اما حقیقت چیز دیگری است مثل همین اشتباهی که بعضیها میروند عربستان می کنند و تحت تأثیر آن ظواهر پوشالی نمازهای آنها قرار میگیرند و میگویند اینها هر چیزشان بد باشد چه نمازهای خوبی میخوانند اما این تنها ظاهری پوچ با محتوای تهی است.
ابداً در رسم عرب به جز بنی امیه آب بستن درجنگ معنا نداشت شما در دوران جاهلیت میبینید که شعب ابی طالب پیش میآید و بنی هاشم در آنجا در تحریم هستند و حتی ما داریم که بدترین دشمنان حضرت هم به این نتیجه رسیدند که تحریم فشارش بر زن و بچههای بی گناه است و بیان می کردند که ما با محمد(ص) دعوا داریمف اینها چه گناهی دارند و تعدادی از همانهایی که پیغمبر را تحریم کرده بودند تحمل نمیکردند و آذوقه بار شتر میکردند و میآوردند و نزدیک شعب رها میکردند. تا چه برسد به اینکه بخواهند آب را ببندند. شما اگر در تاریخ بخوانید، عبید الله لعنت الله علیه روز هفتم فرمانی را به عمر سعد میدهد و میگوید با رسیدن این فرمان آب را روی حسین وکسان او ببند همان گونه که پدر حسین آب را روی خلیفه مظلوم عثمان بست.
در کربلا آب را بر روی فرزندان کسی بستند که به فریاد تشنگی عثمان پاسخ داده بود ما در منابع اهل تسنن میبینیم که آمده است وقتی بر ضد عثمان انقلاب شد و او حاضربه تغییر روش نشد و حتی به انقلابیون با این که قول مسالمت به آن ها داده بود خیانت کرد و فرمان قتل آنها را هم صادر کرد، انقلابییون برگشتند تا کار را بر عثمان تنگ کنند، لذا از ورود آب و آذوقه به خانه او جلوگیری میکردند و عثمان در آن شرایط که فشار بی آبی او را اذیت کرد بالای بام خانه آمد و پرسید آیا علی در بین شما است؟ گفتند نه گفت معلوم است اگر علی بود اجازه نمی داد که آب روی من بسته شود و این حرف به امام علی (ع) رسید و امام علی منقلب شد و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را و گروهی از بنی هاشم را فرستاد و مشکهای آب بردند و به عثمان رساندند و اینها را امروز در منابع خودشان میبینید. مگر چقدر از قتل عثمان گذشته است، عثمان در سال 35 کشته شده در حقیقت فاجعه کربلا 25 سال بعد پیش آمد در این 25 سال چنان جنگ روانی علیه امیر المؤمنین علیه السلام و اهل بیت او انجام دادند که حالا امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان عامل قتل عثمان و بستن آب جلوه میکند و میگوید به انتقام آن قضیه باید آب روی حسین و یارانش بسته شود.
بنی امیه در بستن آب یدی طولانی دارند موضوع آب بستن از قبل هم در سیره ناپاک بنی امیه سابقه دارد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام وارد صفین شد آنجا هم نیروهای معاویه هم به خاطر این که علیه سپاه امام علی(ع) جنگی روانی ایجاد کنند محل دسترسی به آب را اشغال کردند و معاویه عمداً این کار را انجام داد حتی در تاریخ آمده است که عمر و عاص به معاویه گفت این کار را نکن علی(ع) کسی نیست که اجازه بدهد تو و افرادت سیراب باشی و سپاهش تشنه بمانند اما معاویه قبول نکرد، امیرالمؤمنین(ع) هم فرمان داد تا به شریعه حمله کنند و به این ترتیب آب را آزاد کردند اما بعد از گرفتن و آزاد کردن آب سپاه امام علی(ع) گفتند که حالا ما تلافی باید کنیم اما امام اجازه نداد و فرمود آب را خدا برای همه مخلوقاتش قرار داده و ما نباید مثل آنها عمل کنیم. این سابقه را خود بنی امیه داشتند اما به دروغ در کربلا مدعی میشوند که میخواهند تلافی روزی را کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام آب را بر روی عثمان بسته است.
هواداران بنیامیه در طول تاریخ دروغهای زیادی را بر اهل بیت پیامبر(ص) می بستند نسیم: عدهای هم میگویند پیامبر اکرم(ص) نیز در چاههای بدر دستور دادهاند که چاهها را با سنگ پر کنند. آیا این موضوع صحت تاریخی دارد؟ رجبی دوانی: در تاریخ آمده است، اما به نظر صحت ندارد زیرا چنین چیزی با سیره پیغمبر(ص) سازگار نیست از طرفی زمانی که ایشان خودشان حضور ندارد به افراد خود تأکید میکنند که مبادا آب را مسموم کرده و تعرض کنید و یا درختهایشان را قطع کنید حالا مسلم است که پیغمبر ابداً سیرهشان این نیست که حضور داشته باشند و اجازه دهند که چاهها را پر کنند در صورتی که آن چاهها سر مسیر بود و کاروانها از کنار آنها عبور میکردند، بنابراین این نقل دروغ است چه بسا این بار هم عوامل بنی امیه که اجدادشان آنجا به جنگ اسلام آمده بودند و آبرویشان رفته، خواستند مظلوم نمایی کنند و این دروغ را به پیغمبر نسبت داده باشند. ما داریم در طول تاریخ هواداران بنی امیه قصد ضربه زدن به اهل بیت علیهمالسلام را داشتند و از این شیطنتها و دروغپردازیها داشتند. شیعه هم اگر این موضوع را نقل کرده باشد به این دلیل بوده است که تاریخ را آنها نوشتهاند. و نیامدند روی این موارد کار کنند امروزه و در عصر اخیر است که تاریخ را با یک بررسی نقادانه مینویسند. علامه جعفر مرتضی در سیره صحیح به این مسائل حساس پرداخته و آنهایی را که قابل قبول نیست و با سیره پیغمبر نمیسازد بحث و بررسی کرده و رد میکند.
پیغمبر(ص) دستور دادند تا برای حمزه سیدالشهدا(ع) عزاداری کنند نسیم: آیا عزاداری در اسلام سابقه داشته است؟ رجبی دوانی: بله، درجنگ احد وقتی مسلمانها شکست خوردند و تعدادی از مسلمین شهید شدند مردم برای شهدایشان عزاداری میکردند در تاریخ ثبت شده حمزه علیه السلام وقتی به شهادت رسیدند کسی نبود تا برای ایشان عزاداری کند پیغمبر(ص) که دیدند همه شهدا عزادار دارند اما کسی نیست تا برای عموی بزرگوارشان عزاداری کند لذا منقلب شدند و فرمودند آیا کسی نیست که برای عموی من عزاداری کند که گروهی از زنان انصار منقلب شدند و آمدند آنجا و به خواست پیغمبر برای حضرت حمزه عزاداری کردند.
حضرت زهرا(س) در عزای شهدای احد به مزار آنها میرفتند حضرت زهرا(س) نیز به مزار شهدای احد میرفتند و آنجا برایشان عزاداری میکرد. ابراهیم، پسر پیغمبر(ص) در همان نوزادی از دنیا رفت پیغمبر بسیار منقلب شد و گریه میکرد که همان موقع خورشید هم گرفت که مردم احساس کردند که به خاطر غم و مصیبتزدگی پیغمبر این اتفاق افتاد ولی پیغمبر فرمودند خیر این یک امر طبیعی است. تحقیق خوبی را مرحوم ابوالحسنی منذر راجع به سیاه پوشی و عزاداری دارد که کتاب خوبی شده است و این تحقیق سابقه امر عزاداری را در اسلام نشان میدهد هم عزاداری کردن و هم سیاه پوشیدن در دین ما وجود داشته و ادامه دارد. ما در سیره ائمه علیهم السلام هم عزاداری را میبینیم منتهی، حاکمیت دست غاصبان بود و ائمه ما آزادی عمل نداشتند اما همین که محرم فرامیرسید ائمه ما چهره مبارکشان منقلب شده و دیگر لبخند به لبانشان دیده نمیشد تا روز عاشورا که اوج حزن و اندوهشان بود و برای عزای جدشان مجلس میگرفتند و در خانهشان شعرایی را دعوت میکردند و میگفتند که در رثای جدمان شعری تنظیم کنید و بخوانید و امامان(ع) هم خود و هم اهل بیتشان میگریستند. درعزاداری امام سجاد(ع) مشهور است که ایشان 30 سال بر مصیبت پدر بزرگوارشان گریست، لذا عزاداری برای امام حسین(ع) نیز یک امر با سابقهای است منتهی به صورت رسمی نمیتوانستند آن را علنی کنند. وقتی بر فراز منبرها به ساحت مقدس امیرالمؤمنین لعن و ناسزا میگویند چطور ائمه(ع) برای فرزند حضرت میتوانستند عزاداری کنند.
حکومت بنیالعباس برای تضعیف نشدن حکومتشان اجازه عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) را نمیدادند بنی امیه که ساقط شد و بنی عباس روی کار آمد آن نا به کاران هم برای اینکه پایههای قدرتشان محکم شود اجازه آزادی عزاداری را نمیدادند زیرا با این عزاداریها معلوم میشد که حق با ائمه بوده و این ها نیز غاصب حقوق آنها هستند
برای آل بویه طلب مغفرت میکنم زیرا شعارهای شیعیان را زنده کردند من برای سرای آل بویه واقعاً طلب رحمت و مغفرت میکنم آل بویه یک خاندان ایرانی شیعی بود در دوره غیب صغری امام زمان علیه السلام اینها توانستند بخش اعظم ایران را از دست دستگاه خلافت آزاد کنند و بعد وارد عراق امروز بشوند و تمام عراق را حتی بخشهایی از سوریه را گرفتند، بغداد را هم که پایتخت خلفا بود گرفتند و خلیفه را منکوب خودشان کردند و خلیفه دیگر هیچ اختیاری نداشت و گوش به فرمان پادشاهان آل بویه بود و جالب است که چهار سال بعد از وفات آخرین نائب خاص امام زمان اینها بغداد رسیدند که در آن زمان هم نائبان امام زمان(ع) در بغدا به سر می بردند چه بسا اگر زودتر رسیده بودند و بغداد را آزاد کرده بودند (البته نمی توان حدس زد) امکان داشت قضایای غیبت به نوع دیگری رقم میخورد. زیرا آل بویه خودشان شیعه بودند و مسلما اگر زودتر به بغداد رسیده بودند فشارهایی که بر نائبان امام زمان وارد میشد از بین می رفت. محققین بر این باورند که آنها امامی بودند و برای ائمه عزاداری کرده و دستههای سینه زنی راه می انداختند.
دستههای عزاداری سینه زنی برای شهادت امام حسین(ع) ابداع آل بویه است معزالدوله دیلمی اول کسی است که در بغداد عزای امام حسین(ع) را به صورت رسمی برگزار کرد. عید غدیر نیز برای اولین بار جشن گرفته شد و "حی علی خیر العمل" و "شهادت دادن به ولایت امام علی علیه السلام" نیز در این زمان به اذان برگشت و خیلی از شعائر شیعی را زنده کردند دستههای عزاداری سینه زنی برای امام حسین(ع) ابداع آل بویه است.
سینه زنی برای امام حسین(ع) را مدیون آل بویه هستیم سینه زنی یک رسم ایرانی بوده است زیرا داریم که دیلمیها یعنی گیلانیها وقتی عزایی به آنها وارد میشد و مصیبتی میدیدند با مشت به سینه میکوفتند معز الدوله گفت بزرگترین مصیب و عزا عزای سرورش شهیدان است لذا بغداد را تعطیل کرد و گفت مردم بریزند بیرون و بر عزای امام حسین علیه السلام ابراز احساسات کنند. این سینهزنی را ما مدیون آل بویه هستیم لذا چنان ارزشمند بود که میبینیم علمای بزرگ ما بر این صحه میگذارند و علمای برجسته و مراجع عظام تقلید بعضاً با پای برهنه دنبال دستههای عزاداری میآیند از این جهت میگویم من برای معز الدوله و آن سه برادری که آل بویه را بنیان نهاده و دولت شیعی درست کردند و برخی از سلاطین آل بویه طلب رحمت و مغفرت میکنم چون ما مدیون آنها هستیم. تا وقتی آل بویه برقرار بود این عزاداریها را داشتند فاطمیان مصرهم از اینها یاد گرفتند فاطمیان مصر شش امامی و اسماعیلی بودند ولی آنها عزاداری روز عاشورا را از آل بویه یاد گرفتند و آنها نیز عزاداری میکردند تا وقتی که صلاح الدین ایوبی که واقعاً لعنت خدا بر او باد روز عاشورا را جشن میگرفت و شادی میکرد و شیعه را تار و مار کرد در حالی که به یهودیها و مسیحیها میدان داد و حتی وزیرش یهودی بود. او به عزای امام حسین اهانت میکرد.
سنیهای ایرانی در کنار شیعیان به عزاداری می پرداختند دولت آل بویه سقوط کرد، غزنویان بخش شرقی ایران را قبلاً از آل بویه گرفتند، سلطان محمود غزنوی یک سنی متعصب خشک مغزی بود که دیلمیان و شیعه ها را به دار آویخت و کشتار کرد اما بقیه آل بویه را سلجوقیان نابود کردند زمان غزنویان عزاداری برای امام حسین(ع) انجام نمی گرفت چون سلطان محمود به شدت ضد شیعه بود. سلجوقیان هم با شیعه مخالف بودند ولی بعضاً از اندک معرفتی برخوردار بودند که جلوی ابراز احساسات برای امام حسین علیه السلام را نمیگرفتند شما الآن حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام برویم در آن صحن اصلی ایوان آینه میبینید که نوشته حرم حضرت عبدالعظیم توسط برکیارق سلجوقی بازسازی شد. یعنی آنقدر ارادت دارد آن که سنی است و ترک سلجوقی است که حرم بازسازی میکند. آنوقت در عصر سلجوقیان عزای امام حسین ادامه پیدا کرد شیعه ها که هیچ خیلی جاها سنیهای ایرانی بسیار پرشور عزاداری میکردند که کاه بر سر خود میریختند و...
سنیهای همدانی در عزاداری امام(ع) باعث شگفتی قمیها میشدند قم از دیرباز به تشیع معروف بوده و همدان سنی و در تاریخ ثبت شده که همدانیهای سنی چنان ابراز احساساتی در عزاداری امام حسین داشتم که باعث شگفتی قمیها شد من از همین جا این گلایه را از هموطنان سنی بکنم که چرا مثل گذشته برای امام حسین علیه السلام که تنها تعلق به شیعه ندارد و جگری پاره شده از پیغمبر خداست عزاداری نمیکنند، در حالی که گذشتگان و پدرانشان برای امام حسین عزاداری میکردند و دسته راه میانداختند چرا ما الآن این سنت خوب را در بین اهل تسنن نداریم که در مناطق سنی نشین برای عرض ادب به پیغمبر (ص) و تسلیت به پیامبر(ع) عزاداری برای امام حسین بکنند اصلاً این روضه الشهداء که ما میگوییم روضه خوانی کتاب روضه الشهدا نویسندهاش ملا حسین کاشفی سنی بوده اصلاً این اصطلاح روضه خوانی این بوده که مردم میآمدند و جمع میشدند و از روی کتاب روضه الشهداء میخواندند و گریه میکردند و از آن به بعد به مجالس عزاداری امام حسین(ع) میگفتند روضه خوانی.
نسیم: شهید مطهری معتقد است که ملاحسین کاشفی سنی از روی قصد این کتاب را نوشته است رجبی دوانی: البته نقدهایی بر کتاب وارد است اما من با همه ارادتی که به شهید مطهری رضوان الله علیه دارم اینجا نظر ایشان را نمیپذیرم چون عرض میکنم این اختصاص به ملا حسین کاشفی ندارد در عصر سلجوقیان سنیها عزاداری و ابراز ارادت میکردند و نمیتوانیم بگوییم که او آمده است و اولین متن فارسی در رابطه با عزای امام حسین را نوشته. بله موارد غیر قابل قبولی هم در آن وجود دارد. حتی در زمان صفوی که ایران شیعه میشود کتاب روضه الشهداء کما کان ارتباط خودش را حفظ میکند و در دوره صفویه هم مورد استفاده و استناد قرار میگیرد نمیتوانیم اینطور استناد کنیم که وی خواسته شیعه را تخریب کند. مگر ما در منابع عصر صفویه به بعد به خصوص در زمان قاجار منابعی نداریم که خیلی دروغ پردازیها راجع به قیام امام حسین صورت گرفته و اخبار جعلی در آن ها است. مثلاً کتاب اسرار الشهاده دربندی خیلی چیزهایی که دوره قاجار هست بی اعتبار است. آیا میتوانیم این را بگوییم کار سنیهای بوده و خواستند به شیعه لطمه بزنند؟ خیر دورهای بوده که ایران تحت حاکمیت تشیع است ولی از این کارها صورت میگرفته چه بسا که او در دوره سنیگری ایران این کتاب را نوشته بود و به نظر من کارش ارزشمند است و نباید آن را مورد انتقاد قرار دهیم به خصوص اگر واقعاً مبنا نداشت اینطوری تا امروز نام کتاب او بر مجالس امام حسین علیه السلام نمیماند روضهخوانی دیگر یک اصطلاح جا افتادهای است. در موقعی که ایران هنوز تحت حاکمیت سلاطین سنی مذهب است در حتی دوره سلجوقیان عزای امام حسین علیه الاسلام صورت میگرفت تا حمله مغول. حمله مغول یک فشاری را بر ایران و عراق که جز ایران بود وارد کرد.
در زمان صفویه عرض ارادت به اهل بیت(ع) جز شعائر رسمی کشور میشود بعد از فروکش آن فشار اولیه باز شیعه میتواند نفسی بکشد و به ارزشها و شعائرش روی بیاورد اما با روی کار آمدن صفویه هست که یک تحول عظیمی صورت میگیرد و برای اولین بار شیعه به عنوان یک مذهب رسمی در بخشی از عالم اسلام هویت پیدا میکند و عزای امام حسین علیه السلام و عرض ارادت به اهل بیت(ع)اصلاً جزء شعائر رسمی میشود و پادشاهان صفوی خود به شدت به این عزاداریها و عرض ادبها علاقه نشان میدهند و مشوق بودند و این وضع ادامه داشت.
ناصرالدین شاه در سفر اروپایش با خود روضه خوان میبرد در دوره قاجار هم ما میبینیم حتی آن سلاطین بی لیاقت قاچار حداقل عرض ادبهایشان به ساحت اهل بیت علیهم السلام وجود دارد، از فتحعلی شاه گرفته تا محمدشاه و ناصرالدین شاه. ناصرالدین شاه حتی در سفر اروپایش و در فرانسه روضهخوان با خود برده بوده که آنجا برایش روضه بخوانده و جالب است که حتی بیان یم کند فلانی آنجا روضه خواند و رقتی حاصل نشد و در داخل ایران هم روز عاشورا خودش بیرون آمد در بالکون کاخش مینشست و دستههای عزاداری معروف تهران از جلوی شمسالعماره عبور میکردند و به شدت گریه میکرد و کار را به جایی رساند که به یهودیان ساکن تهران فشار وارد کرد که آنها هم باید دسته عزاداری امام حسین داشته باشند و آنها گل بگیرند و عزاداری کنند ودسته راه بیندازند
دوره پهلوی، بدترین دوره برای ممنوع کردن عزداریها است رضاخان پلید اول برای اینکه بتواند یک وجههای پیدا کند خودش با پای برهنه به دنبال دستهها راه میافتاد بعد گل به سرش میگرفت و سینه میزد اما وقتی حاکم شد آمد با عزاداری و شعائر دینی در افتاد و آنها را ممنوع کرد که مجالس امام حسین مخفی شد و به خانهها رفت بعد با سقوط رضاخان چون مردم سالها نمیتوانستندعزاداری کنند انگار که یک دشمن بزرگی از میان رفته و تظاهر به این شعائر مقدس علنی شد و گسترش پیدا کرد که الحمد لله با انقلاب اسلامی هم با شور و جدیت بیشتر ادامه دارد.مثل قضیه عراق که صدام ملعون در عراق عزاداری را ممنوع کرده بود. پرچمدار هر جنگ سرشناسترین مرد میدان نبرد بود نسیم: به عنوان سؤال آخر، جایگاه پرچمدار یک لشگر در آن سپاه چگونه جایگاهی است؟ رجبی دوانی: در جنگ های گذشته پرچم ها علائم و نماد ویژه ای بود که هم قدرت یک لشکر را میرساند و هم تأثیرگذاری بر طرف مقابل داشت یعنی به نوعی عملیات روانی بر حریف بود دو دسته پرچم بود یک سری را رایت میگفتند که هر دسته و گروهی این پرچمهای کوچک راداشت و یکی علم بود که پرچم اصلی و نماد فرماندهی آن سپاه بود. پیغمبر اکرم (ص) در غزوات خود علی علیه السلام را علمدار خود کرده بود به این معنا که نشانه فرماندهی سپاه پیغمبر (ص) امیر المؤمنین بود و در تمام غزوات پرچم اصلی در دست امیر المؤمنین علیه السلام بود یعنی به دست سرشناسترین و برجستهترین سردار اسلام میدادند.
رزمندهای که سقا شد/ جایگاه بلند حضرت عباس(ع) در بهش نتیجه ولایتمداری محض، وفاداری در برابر امام زمانش است دشمن وقتی سابقه امام علی(ع) را در بدر دیده بودند هنگامی که در احد میبینند علی علیه السلام پرچم اصلی را به دست دارد به شدت ترس به جانشان می افتاد. حالا در کربلا هم حضرت اباالفضل علیه السلام همان نقشی را برای امام حسین علیه السلام دارد که علی علیه السلام برای پیغمبر (ص) داشت یعنی پرچم اصلی و آن علم را امام حسین به دست ایشان داد و ایشان نماد اقتدار بود و ایشان ذکر شده از قیافهای بس زیبا و اندامی درشت و خیره کننده برخوردار بود و به او قمر بنی هاشم میگفتند و شجاعت امیر المؤمنین علیه السلام را به ارث برده بود لذا وقتی دشمن علم را در دستان ایشان میدید جا میزد این بود که امام حسین(ع) ارداه کردند تا پرچم دست ایشان باشد.البته علم پرچم بود نه علم دسته های امروز. امام می توانستند کس دیگری را پرچمدار کرده و از توانایی های ایشان در رزم استفاده کند زیرا حضرت ابوالفضل العباس(ع) قویترین مرد پس از حسین بن علی(ع) بود اما هم دشمن از ایشان حساب می برد که علم در دست کسی چون حضرت قمر بنی هاشم(ع) است و هم اهل بیت(ع) نیز وقتی این پرچم را در دست مولا می دیدند احساس آرامش می کردند. لذا از ابتدا تا روز عاشورا حضرت عباس(ع) وارد جنگ نشدند تا خاندان پیامبر(ص) آرامش داشته باشند. تا روز آخر که دیگر ایشان به امام فرمودند آقا دیگر کسی نیست آیا اجازه میدان میدهید و اینجا بازهم عظمت حضرت اباالفضل(ع) در همین است که هر چند ایشان مرد نبرد است اما مطیع محض ولایت است زیرا هر چند دوست داشتند که به جنگ با دشمن بروند اما چون امام(ع) پرچم را در دست ایشان دادند به جنگ نرفته اند و حالا هم که دیگر کسی باقی نمانده و اذن میدان میخواهند باز هم امام حسین(ع) به ایشان میفرماید اگر می توانی برای کودکان آب بیاور. عظمت ایشان در این است که نگفت آقا بگذارید با دشمن مقابله کنم بلکه به شوق برآورده شدن آخرین خواسته امامش به سمت شریعه میرود و مقامی می یابد که در بین شهدای کربلا بعد از امام حسین(ع) استثنایی است. امام سجاد(ع) می فرمایند که خدا رحمت کند عمویم عباس را که چنان جایگاهی در پیشگاه خدا دارد که همه شهدا به آن جایگاه غبطه می خورند. این در حالی است که وارد شده در آن دنیا همه بهشتیها به جایگاه شهدا غبطه می خورند و حالا حضرت اباالفضل(ع) جایگاهی دارند که شهدا به جایگاه ایشان غبطه می خورند.و این به خاطر ولایت مداری و وفاداری کامل ایشان در برابر امام زمانش است به طوری که هرگز در برابر امامش حرفی نزد و مطیع کامل فرمان او بود.
نسیم: از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید و مطالب ارزنده ای که بیان کردید سپاسگزاریم