خادم امام رضا علیه السلام در رابطه با پیاده روی ها به سمت حرم امام رضا(ع) گفت: این روز ها حال و هوای بسیار خاصی در جاده های منتهی به حرم علی بن موسی الرضا حاکم است عده ای حاجتی داشته اند و حاجتشان روا شده و برای ادای نذرشان راهی دیار طوس شده اند و عده ای نیز به امید گرفتن حاجت راهی جاده ها شده اند اما مهم تر از این ها این است که مردم ما همگی لمس کرده اند که به پاس وجود امام رضا علیه السلام است که در این بحبو های دنیای امروز کشور ما دارای امنیت و آرامش است و در حقیقت این آرامش را از موهبت وجود علی بن موسی الرضا می دانند. وی ادامه داد: هر چند که امسال هوا بسیار سرد بود اما جمعیت بسیار زیادی پای پیاده راهی مشهد مقدس و حرم علی بن موسی الرضا شده اند و در حقیقت می توان گفت که این فرهنگ هر سال پر رنگ تر از سال گذشته جایگاه خود را در بین زوار و عاشقان امام رضا علیه السلام به جلو می برد . خادم امام رضا افزود: صحنه های بسیار زیبایی در این میان دیده می شود و یکی از زیباترین صحنه ها لحظه ای است که این عزیزان زوار خادمان امام رضا را با لباس ها و فرم خدام می بینند و در آن لحظه حس بسیار زیبایی به آن ها دست می دهد و
ناخودآگاه به سمت خدام می آیند و آن ها را در آغوش می گیرند و شانه خدام را می بوسند و اشک می ریزند زیرا حس می کنند که به حرم نزدیک شده اند از طرفی خدام نیز با رویی باز از آن ها پذیرایی می کنند . نعیم آبادی اضافه کرد: خادمان امام رضا سعی کرده اند تا با دایر کردن درمانگاه ها و در اختیار دادن وسایل مورد نیاز مسافران همچنین در رابطه با بحث اسکان آن ها تا جایی که در حد توانشان است خستگی مسیر آن ها را تسکین دهند و تمام این فعالیت ها خودجوش است اما آستان قدس هم از ما حمایت های زیادی کرده و علاوه بر آن از هر ارگانی هم که کمک خواسته ایم همه با روی باز پذیرفته اند و روی ما را زمین ننداخته اند. نعیم آبادی یکی از خادمان قدیمی امام رضا علیه الاسلام در ادامه گفتگو با اشاره به گوشه ای از خاطرات چندین ساله خدمتش در آستان قدس رضوی بیان داشت: یکی از خاطراتی که در داخل حرم امام رضا علیه السلام رخ داد و من خودم نیز در جریان مستقیم عنایت امام رئوف بوده ام این بود که من یک روز می خواستم به آسایشگاه خدام بروم بنابراین به سمت آسانسوری رفتم که از داخل حرم به سمت طبقات فوقانی و به سمت آسایشگاه خدام می رفت این آسانسور گاهی باعث جلب توجه
زائران می شد در آن زمانی هم که می خواستم سوار آسانسور شوم دیدم یک جوان با لهجه یزدی به من گفت این آسانسور به کجا می رود من هم با دیدن این آقا پسر یزدی به طرز جالبی محبتش به دلم نشست و با محبت به او جواب دادم به سمت آسایشگاه خدام و بعد از آن از من پرسید این آسایشگاه برای چیست؟گفتم برای استراحت است از من خواست تا او را هم به آسایشگاه ببرم اما من گفتم آنجا برای خدام است و منع شده تا غیرخدام بالا بروند. در هر حال تا آسانسور بیاید پایین اصرار کرد که من خیلی دوست دارم آسایشگاه را ببینم و گفت من یک لحظه می بینم و بر می گردم من هم که دیدم این قدر اصرار دارد قبول کردم و با در نهایت با من بالا آمد وقتی که وارد آسایشگاه شد تا چشمش به تالار افتاد برگشت و یکدفعه تحت تأثیر محیط قرار گرفت به گونه ای که حتی می لرزید بالافاصله برگشت. من پرسیدم کجا؟ جواب داد که آسایشگاه را دیدم و حالا دارم بر می گردم به او گفتم نه دیگر حالا که آمده ای نمی شود که بروی.نباید می آمدی و حالا که آمده ای باید بمانی ابتدا قبول نکرد و بعد با اصرار من به داخل آسایشگاه آمد پس از آن دیگر دوستان خادم شروع به پذیرایی از ایشان کردندبعد از چند دقیقه که ساکت
نشسته بود یکدفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه و بعد به من گفت حاج آقا حالا که مرا به اینجا آورده اید و به من محبت کرده اید من یک مشکل دارم که می خواهم آن را با شما در میان بگذارم و دوست دارم تا راهنماییم کنید که چطور حاجتم را از اقا امام رضا(ع) بگیرم گفتم من در خدمتم و آماده ام تا بشنوم و اگر کمکی از دستم بر می آید انجام دهم و کار ما همین است.گفت من از یزد تنها آمده ام و شغل آزاد هم دارم تازگی ها به خواستگاری دختر خانمی رفته ام اما چون ایشان دانشگاه می رود و من دیپلم هستم ایشان من را قبول نکرد و مرا رد کرد بزرگترها گفتند برو مشهد و از امام رضا بخواه من الان امده ام و اول هم به شما برخورد کرده ام حالا چه کنم؟ من گفتم آن هایی که به تو راهنمایی کرده اند بسیار دقیق گفته اند حالا میوه ات را بخور پایین که رفتیم به تو می گویم که چه کنی؟ بعد از پذیرایی پایین آمدیم.از آسانسورکه پایین آمدیم از آن جایی که دست راستمان پنجره بالای سر حضرت بود و از پشت پنجره نقره ای هم ضریح مبارک آقا دیده می شد به انجا اشاره کردم و گفتم الان برو پیش آقا یک زیارت امین الله بخوان و بعد از آن بالای سرامام رضا(ع) در مسجد دو رکعت نماز بخوان و
بعد در دعای دستت از آقا حاجتت را بخواه و آقا را به پهلوی شکسته مادرش زهرا(س) و جوان ناکامش امام جواد قسم بده و بگو آقا من چیزی خلاف شرع نمی خواهم حاجت دل مرا بده مطمئن باش که حاجتت را می گیری بعد بیا پیش من که من با تو کار دارم 30 دقیقه ای گذشت دیدم با چشم گریان آمد پیش من همان جا به او گفتم تو حاجتت را گرفتی و سال دیگر با همسرت می آیی حرم. شماره مرا داشته باش و آن موقع به من زنگ بزن تا تو را ببرم غذای حضرت و این غذا نیز هدیه من به تو و همسرت است این را گفتم و ان جوان رفت پس از ان من که بسیار حال منقلبی پیدا کرده بودم روبه روی پنجره نقره ایستادم و به امام رضا گفتم آقا جان من بی ارداه گفتم آقا آبروداری کن و حاجت این جوان را بده این را گفتم و پس از آن 6 ماه گذشت و من همه چیز یادم رفته بود. تولد حضرت زهرا(س) بود که آن جوان با من تماس گرفت و خودش را معرفی کرد و گفت حاجی تمام شد و من حاجتم را گرفتم و پس از آن نیز درست یک سال گذشت و دوباره تماس گرفت و گفت من با همسرم آمده ام حرم. من هم چون مشهد نبودم آدرس به ایشان دادم برای غذای حضرت و این گونه شد که هدیه عروسی هم که به ان ها وعده داده بودم به ان ها رسید و الان هم
4 سال است که به مشهد می آیند و مهمان امام رضا می شوند و بین ما و خاندان ایشان هم دوستی محکمی شکل گرفت. من به تمامی جوانان می گویم که با اعتقاد کامل به سمت علی بن موسی الرضا بیایند و ایمان کامل داشته باشند که آن چه که صلاح است و از ته دل از امام رضا بخواهند امم رضا که امام رأفت است با عنایتشان نصیب حاجتمندان می کنند.