نگاهی به کتاب «الف لام خمینی»
برو به خمینی بگو که دیگر پایش را به عراق نگذارد!
در فرودگاه معطلشان کردند. تا دو ساعت بعد خبری از پرواز نشد. مأموران عراقی سید محمود دعایی را به کناری کشیده، به او گفته بودند، برو به خمینی بگو که دیگر پایش را به عراق نگذارد! دعایی گفته عراقیها را به گوش سید احمد رساند. هواپیما پرید و از طریق ژنو به پاریس رفت.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایت الله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقه مندان رسید، اثری روان و خوش خوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
به سوی کویت
شب دوازدهم مهرماه همه خانواده آیت الله نزد او بودند. فریده نیز از ایران به دیدن پدر و مادرش آمده بود. به درخواست پدر آمده بود. آیت الله می خواست در نبود او، یکی از دخترها کنار همسرش باشد. تا ساعت 12 شب بیدار بودند؛ ساکت و بی حرف.
آقای خمینی به وقت همیشه سر بر بالین گذاشته، ساعت دو بامداد بیدار شد. برنامه های شبانه او در آن صبح هجرت، دست نخورده ماند. وضو گرفت. به نماز شب ایستاد. دعاهای وارده را زمزمه کرد. قرآن خواند. بقیه خانواده، جز بچه ها، با او بیدار شده بودند. خواب هر شب خود را در آن ساعت بریده بودند تا سفر پدر و پسر خانواده را تدارک کنند. احمد از خانه بیرون شد تا همراهان را خبر کند. همه آنان را در کوچه پس کوچه های نجف یافت. نخوابیده بودند و یا خود را ساعتی، با دلهره به خواب زده بودند.
امام خمینی دیشب پس از دوازده روز خانه نشینی در اعتراض به جلوگیری از فعالیت های سیاسی اش، به زیارت مرقد امام على علیه السلام رفته بود. ولابد بسان همه زیارت های پانزده ساله اش، سه ساعت گذشته از اذان مغرب، پس از ایستادن بر سر مزار شیخ انصاری و خواندن فاتحه، رو به قبله، پنجه در ضریح، زیارت امین الله را زمزمه کرده بود و سپس نشسته بر زمین زیارت جامعه کبیره را خوانده و پس از برپاداشتن دو رکعت نماز به خانه بازگشته بود. «مردم خیال می کردند که حصر برداشته شده و امام آزاد شده. عرب و عجم ریختند دست امام را می بوسیدند. عبای امام را می بوسیدند و خوشحال بودند.»
بانو قدس ایران نوشته است که در ساعات مانده به حرکت آقا «من سفره سفر تهیه می کردم. نان، پنیر، گردو و کوکو. امام با یکی یکی خداحافظی کرد. به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت: به خدا سپردمت. چیزی نیست. نمی شود از خواست خدا سرپیچی کرد. این ها می خواهند مرا به تسلیم بکشند، ولی دعا کنید که راهمان را درست برویم. از زیر قرآن ردش کردم و به دنبال او هم احمد رفت.»
در همان تاریکی هوا، امام و همراهانش، با دو خودرو نجف را به سمت مرز کویت ترک کردند. خودروهای دیگری که آنها را همراهی می کردند و در هر شهر جابه جا می شدند از آن سازمان امنیت عراق بود.
آیت الله با چه مجوز و مدرکی به کویت وارد می شد؟ سه روز پیش، سید احمد مهری، پسر حاج سید عباس مهری، نماینده آیت الله در کویت، از اداره جوازات آن کشور دعوت نامه ای به اسم روح الله مصطفوی گرفته بود که به منزله روادید بود. معاون وزیر کشور کویت گفته است که حاج عباس مهری، روحانی و مغازه دار، «دعوت نامه ای به نام حاج سید روح الله خزروقی و همراهان تهیه کرده و به تأیید وزارت امور خارجه کویت رسانیده و به عراق فرستاده است.» مقامات کویتی تا ظهر روز دوازدهم مهر از همه ماجرا دور بودند. سفیر ایران در کویت، آن ساعت، موضوع را به آگاهی کویتی ها رساند. خبر که به گوش امیر کویت رسید «دستور دادند که از ورود خمینی به کویت جلوگیری نمایند.»
و اما کاروان کوچک آیت الله خمینی که مأموران امنیتی عراق تعقیبش می کردند، نزدیکی بصره، در سایه قهوه خانه ای متروک ایستاده، صبحانه خورد. نزدیک ظهر به شهر زبیر رسیدند و از آنجا راهی مرز کویت شدند. امام خمینی در زبیر وضو گرفت. می خواست نماز ظهر و عصر را به امام اهل سنت مسجد آن محل اقتدا کند، اما اطرافیان گفتند «اگر صلاح بدانید برویم مرز عراق [و کویت]؛ در آن فاصله ای که گذرنامه ها آماده و مهر می شود، نماز را هم آنجا بخوانیم. [تا ظهر نیم ساعت باقی بود.] امام هم موافقت کردند.» نماز را در مرز صفوان خواندند و از آنجا خود را به مرز عبدلی رساندند. گذرنامه هایی که در مرز صفوان مهر خروج خورده بود، در مرز عبدلی مهر ورود خورد.
در صفوان کسانی که برای مشایعت مرادشان آمده بودند، بی تابی خود را با ریختن اشک نشان داده بودند. آیت الله که اوضاع را دیگر گون دیده بود گفته بود: «عزیزان من چرا ناراحت هستید؟ چرا بی تابی می کنید؟ وظیفه ما عمل به تکلیف است. در هر جا که باشیم باید به کارمان که مبارزه است ادامه بدهیم و عمل به وظیفه کنیم. شما هم باید انجام وظیفه کنید. من از طرف دولت عراق مجبور و مخیر شدم بین اینکه در نجف بمانم و به بحث و درس مشغول باشم و کار سیاسی نکنم و یا اگر می خواهم کار سیاسی انجام بدهم از عراق بروم. من شق دوم را انتخاب کردم. من برای انجام وظیفه از نجف خارج می شوم و می روم، می روم تا فریاد مظلومیت ملتی که همه چیزش را حتی فرزندانش را در راه اسلام داده است به دنیا برسانم و شما هم وظیفه خودتان را در هر کجا که هستید انجام بدهید. الآن که خانواده و زن و فرزندان شما در اینجا هستند، در نجف بمانید. من در هر کجا که مستقر شدم شما می توانید بعداً آنجا بیایید و به من ملحق شوید.»
کاروان آیت الله بی خبر از زدوبندهای مقامات ایران و کویت، در مرز عبدلی شناسایی شد. مسئولانی از کویت که خود را به مرز رسانده بودند، گفتند که توان تأمین امنیت جانی آیت الله را ندارند! گفته شد که قصد توقف در کویت نداریم؛ از آنجا به سوریه خواهیم رفت. کویتی ها زیر بار نرفتند. در گزارش ساواک آمده است که مقامات کویت ابتدا با احترام برخورد کردند اما در پی اصرار همراهان «اخطار نموده اند که تحت هیچ شرایطی به نامبرده اجازه ورود به کویت داده نخواهد شد و چنانچه بیش از حد اصرار نماید، اتومبیل وی توقیف خواهد شد.» کاروان کوچک تر شده امام به مرز صفوان بازگشت.
با توجه به آماده باشی که ساواک به سازمان های ذی ربط خود در شهرها داده بود، می توان پذیرفت که دستگاه امنیتی ایران از واکنش دولت کویت در برگرداندن آیت الله به عراق مطمئن بود؛ و اگر نبود، عواقب سیاسی جابه جایی آیت الله را حدس زده بود؛ پس دستور داد فهرستی از طرفداران خمینی و فعالان سیاسی هر شهر تهیه شود تا به محض دستور نسبت به دستگیری آنان اقدام شود آنان اقدام شود.»
بلاتکلیفی آنان در آنجا نه ساعت به درازا کشید. دانستند که از این مرز گذر نخواهند کرد. چندین بار خواست خود را برای بازگشت به عراق گفتند، اما آنها در جواب گفتند باید از بغداد دستور برسد. در این حالت امام خشمگین شدند و آنها را تهدید کردند. مدتی نگذشته بود که عذرخواهی نمودند، [مهر ورود به عراق را در گذرنامه ها زدند یا مهر خروج را باطل کردند؛] سپس ما را سوار یک ماشین نمودند و به سمت بصره حرکت کردیم.» آن شب را در هتل شرق الاوسط [یا الخلیج] بصره صبح کردند. گفتنی است همراهان باقی مانده امام در مرز، احمد، آقایان اسماعیل فردوسی پور، محمدحسین املایی، ابراهیم یزدی و برادران مهری بودند.
به سوی بغداد
آن روز، سیزدهم مهر 1357، پس از نماز صبح، سید احمد از پدرش پرسید که چه کنیم؟ آیت الله گفت که قصد ما رفتن به سوریه است. «گفتم اگر راه ندادند؛ اگر آنها هم برخوردی مثل کویت کردند، بعد کجا؟» صلاح بر این دیده شد به کشوری بروند که ویزای ورود نخواهد؛ بدون شرط آنان را بپذیرد تا ازآنجا برای رفتن به سوریه مهیا شوند. «فرانسه را پیشنهاد دادم... امام پذیرفتند. خوابیدم.» ساعت هشت صبح تصمیم خود را به آگاهی مأموران عراقی رساندند. می خواستند آنان را با خودرو بفرستند؛ حال آیت الله مساعد نبود. اصرار کردند و با هواپیما رفتند. احمد در بغداد پیامی به ایران فرستاد. از این پیام چنین برمی آید که گزینه رفتن به سوریه از بغداد، منتفی نبوده است. «ناشناسی ضمن تماس با شهاب الدین اشراقی از قول فرزند خمینی (احمد) اظهار می دارد آقا حالشان خوب است و چون قصد عزیمت به سوریه را داشته و بلیت هواپیما نبود و از طرفی حاضر نیستند در بغداد توقف نمایند، امکان دارد فردا عازم فرانسه گردند.» و پیغامی نیز به فرانسه داد. آن سوی تلفن حسن حبیبی بود.
دکتر حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر.»
مأموران عراقی، امام و همراهان او را به هتل دارالسلام بردند، آن شب، آیت الله زیارت امامان مدفون در کاظمین را از دست نداد. ساعت هفت صبح روز جمعه، چهاردهم مهر 1357، به فرودگاه بغداد آمدند. «موقعی که خمینی را به فرودگاه بغداد آورده بودند، همزمان با رفتن گروهی از زوار ایرانی بود و در نتیجه مأموران امنیتی به منظور جلوگیری از آگاهی زوار از این موضوع، مدتی آنان را در اتوبوس های خارج محوطه فرودگاه نگه داشته و ضمناً از کارمندان شعبه هواپیمایی ملی ایران نیز سخت مراقبت می کردند که مبادا در همان زمان از موضوع اطلاعی به دست آورند.»
مأموران امنیتی عراق در روزهای سیزدهم و چهاردهم مهر، گزارشی از مراحل خروج آیت الله خمینی به طرف ایرانی ندادند؛ و اگر دادند، نادرست بود. آنها می دانستند که دولت ایران رضایتی به خارج شدن آقای خمینی از عراق ندارد، اما حاکمان عراق تصمیم گرفته بودند پرونده حضور خمینی در عراق را ببندند. پس سازمان اطلاعات و امنیت کشور آگاهی درستی از مقصد بعدی مرجع تبعیدی ایران نداشت و گمان می کرد کشور سوریه میزبان بعدی آیت الله است. ازاین رو از سفیر ایران در آن کشور خواسته بود «اقدامات سیاسی وسیعی در اجرای اوامر مرکز معمول دارند.»
نکته دیگری که دولت عراق از آن می گریخت، سیل انتقادهایی بود که از هر سوی جهان به رفتار او می شد. پانزده روز بود که دولت عراق زیر شلاق شدیدترین انتقادها بود. کویت از سیزدهم مهرماه، پس از پخش خبر راه ندادن به آیت الله خمینی تا بیست و چهار ساعت بعد «600 فقره تلگراف اعتراض آمیز از محافل مختلف [دریافت کرد] که بیش از نود درصد آنها از سوی سازمان های ایرانی مخالف دولت ایران در ممالک اروپایی و آمریکایی بوده است،» مقامات کویتی و عراقی از مطالبی که روزنامه های آزاد شده ایران درباره رفتارشان با امام خمینی می نوشتند، به شدت ناراحت بودند. به هر حال هیأت حاکمه ایران پس از مطمئن شدن از رفتن آیت الله از عراق، برای کاستن از پیامدهای پسین، از سرپرستان ساواک در شهرها خواست که دولت عراق را عامل اصلی بیرون رفتن خمینی معرفی کنند؛ «این مطلب به نحو غیر محسوس به اطلاع آیات، روحانیون، طلاب و مذهبیون برسد... انتشار این مطلب باید ماهرانه و غیرمستقیم انجام شود.»
در فرودگاه معطلشان کردند. تا دو ساعت بعد خبری از پرواز نشد. مأموران عراقی سید محمود دعایی را به کناری کشیده، به او گفته بودند، برو به خمینی بگو که دیگر پایش را به عراق نگذارد! دعایی گفته عراقی ها را به گوش سید احمد رساند. هواپیما پرید و از طریق ژنو به پاریس رفت.
به سوی پاریس
امام خمینی در اندک زمان درنگ در بغداد پیامی به مردم ایران نوشته، از ماجرای رفته بر او در مرز کویت خبر داده بود؛ و این که راهی فرانسه است تا از آنجا به کشوری اسلامی برود. او نوشته بود که دست مرا در عراق برای خدمت به شما ملت بستند و از ورود به کویت بازداشتند، اما برای من مکان معینی مطرح نیست، مهم «عمل به تکلیف الهی» و «مصالح عالیه اسلام و مسلمین» است. آیت الله به ایرانیان یادآوری کرده بود که از سختی ها و مشکلات اخیرشان، چون کشتار مردم در کرمانشاه، آگاه است. «من وقتی مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را می کنم که شجاعانه در مقابل مصائب ایستادگی کرده و می کنند، برای خود احساس شرمندگی می کنم. من می بایست با مصیبت های شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیده اید، دیده باشم. مع الاسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم؛ لکن از این راه دور، چشم ام به شما روشن و قلبم برای امت اسلامی می تپد.» آرزوی پایانی و همیشگی او کوتاهی دست بیگانگان و وابستگان آنها از سر ملت ایران بود.
این پیام چون اطلاعیه های پیشین امام در چند ماه اخیر به ایران تلفنگرام شد. کسی این طرف خواند و کسی آن طرف نوشت و خیلی زود در ایران منتشر گردید. اهمیت این پیام به خبر نهفته در آن بود؛ بیرون شدن از عراق و رفتن به فرانسه، جراید همه این خبرها را بر خط منتشر می کردند. این پیام موج عاطفی پنهانی داشت که پس از رسیدن به ایران می توانست آشکار گردد. کوشندگان تکثیر و پخش این اطلاعیه، عناوین «رسالت اسلام» و «ندای اسلام» را پای آن درج کرده بودند.
امام در فرودگاه ژنو، در طبقه دوم جمبوجت، نماز شکسته ظهر و عصرش را خواند. شاید پس از نماز بود که آبگوشت فرستاده شده از نجف را آوردند. آقای خمینی بعد از آن صبحانه، نان و پنیر و گردویی که در سایه آن قهوه خانه کهنه نزدیک بصره، خورده بود، غذای درستی به دهان نرسانده بود. آبگوشت، دست پخت بانو قدس ایران بود که با هماهنگی، پیش از رسیدن کاروان به بغداد، به دست مهاجران رسیده بود. سید محمود دعایی آن را به دست مهماندار داده بود و خواسته بود هنگام ظهر، گرم کرده به دست آقا برساند. آن بالا، در طبقه دوم جمبوجت غیر از آیت الله، چهار همراهش و سه مأمور عراقی مراقب، کس دیگری نبود. هر چند ممنوع بود، اما یزدی با ترفند سید احمد از هواپیما پیاده شده، به تالار فرودگاه ژنو رفته بود و با حسن حبیبی تماس گرفته بود. سید احمد نگران بود آنان را روانه دیاری دیگر کنند. یزدی از حبیبی خواسته بود همه دوستان را در فرودگاه پاریس گرد آورده که اگر مسافران ایرانی این پرواز پیاده نشدند، نگذارند هواپیما حرکت کند. آیت الله بی توجه به این دلواپسی، به آنچه بیرون از شیشه کنار دستش می گذشت نگاه می کرد. وقتی ماجرا را از زبان پسرش شنید، گفت: دیوانه شدید؟
صادق قطب زاده پیش از نشستن هواپیما در پاریس با مراجعه به پلیس خواسته بود چند مأمور برای محافظت از آیت الله در اختیارش بگذارند، پنج پلیس را با او روانه کرده بودند. ابوالحسن بنی صدر پی جوی کاشانه ای برای اقامت امام بود. او خانه احمد غضنفر پور را مناسب دید. غضنفر پور و همسرش، سودابه سدیفی، بی فرزند بودند. پذیرفتند که به خانه بنی صدر، در آن نزدیکی، رفته، کاشانه شان را در اختیار امام خمینی و همراهانش بگذارند.
هواپیما ساعت 16:50 به وقت تهران در فرودگاه اورلی پاریس به زمین نشست. به پیشنهاد ابراهیم یزدی برای این که حضور ناگهانی چهار عمامه به سر، هنگام فرود از هواپیما و ورود به تالار تشریفات و انتظار جلب توجه نکند، امام پیاده شد، با اندکی فاصله سید احمد و با فاصله ای فردوسی پور و املایی. به گزارش ساواک، مأموران دولتی در فرودگاه از امام خمینی پرسش هایی کردند که قطب زاده، مترجم سؤال ها و جواب ها بود. دارندگان گذرنامه ایرانی در آن زمان بدون روادید می توانستند وارد فرانسه شده و با مهر ورود به آن کشور، سه ماه اقامت کنند. خودروهای سیاه رنگ مأموران فرانسوی از لحظه نشستن هواپیما در فرودگاه تا رسیدن آیت الله به خانه یادشده، در محله کشان، مراقب اوضاع بودند.
کاشانه سه خوابه غضنفرپور در طبقه چهارم بود. آن شب دو بار زنگ خانه به صدا در آمد. نخست پلیس در زد و گفت که به آیت الله بگویید کنار پنجره نایستد؛ ممکن است از دور نشانه گیری کرده، به سمت او شلیک کنند. بار دوم از کاخ الیزه آمده زنگ زدند. با این که گفته بود خسته ام؛ نشست و ملاقات و مصاحبه ای نخواهم داشت، گفتند که مأمور به دیدار هستیم و بیش از چند پرسش کار دیگری نداریم. آنچه اسماعیل فردوسی پور از این دیدار گفته چنین است: «ما به شما خیرمقدم عرض می کنیم، اما فعالیت سیاسی در اینجا ممنوع است امام فرمودند: من نمی دانم شما می ترسید من سخنرانی کنم، اعلامیه بدهم یا مصاحبه بکنم، مردم فرانسه هم متوجه بشوند، مثل مردم ایران علیه دولت فرانسه قیام بکنند؛ ولی من به شما اطمینان می دهم سخنرانی، نوار و پیام من فارسی است. به مصاحبه که رسید، آنها گفتند: خیلی خب؛ پس شما سخنرانی کنید، نوار به ایران بفرستید، پیام هم به ایران بدهید، اما مصاحبه نکنید؛ برای اینکه در مصاحبه قهرا خبرنگاران خارجی با زبان خارجی مصاحبه می کنند و بیانات شما ترجمه می شود و مردم متوجه می شوند. امام فرمودند: فعلاً مصاحبه نمی کنم.»
آیت الله خوابید و نیمه شب بیدار شد. رفت وضو گرفت و آمد به نماز شب ایستاد. پس از آن نافله شبانه، چشم به افق دوخت تا نشانی از سپیده را برای خواندن نماز صبح ببیند. ندید. صبح، روشن شد که عقربه های ساعت او همچنان به وقت نجف می چرخد. ساعتش را به وقت پاریس تنظیم کردند.
دیشب یا امروز آقای خمینی با برادرش، آیت الله پسندیده، تلفنی حرف زد و خبر ورودش را به پاریس داد. گفته شده این اولین و احتمالاً آخرین باری بود که آیت الله در پاریس شخصاً با تلفن حرف زد.
به سوی نوفل لوشاتو
آن روز، پانزدهم مهر 1357 را در همان کاشانه سر کردند. رفت وآمد و خواستاران دیدار امام تمام راه پله ها و حوالی آن ساختمان را پر کرده بود. همسایه ها به زحمت افتاده بودند. گویا یکی، شکایت به پلیس هم برده بود. فردای آن روز، شانزدهم مهر، آیت الله به اطرافیان خود گفت که نمی توانم اینجا سر کنم؛ برای من مناسب نیست. جای دیگری پیدا کنید. از بین ایرانیان ساکن فرانسه و حاضر در آنجا، یکی هم مهدی عسکری بود. همو گفت که همسر فرانسوی اش خانه ای در 35 کیلومتری جنوب غربی پاریس در منطقه ای به نام نوفل لوشاتو دارد. بیایید، ببینید، اگر پسندیدید در اختیار شما باشد. امام به همراه احمد و املایی با عسکری همراه شدند. رفتند و دیدند و پسندیدند. گفته شده این خانه و دیگر بناهای آن منطقه توسط یک شرکت ساختمانی برای شماری از کارگران راه آهن ساخته شده بود تا دوران بازنشستگی خود را آنجا بسر برند. برخی به فروش رفته، برخی به وراث رسیده بود. این خانه دو طبقه دو در، با یک باغچه کوچک و درخت سیبی در میان، کهنه نشان می داد. دو اتاق در طبقه همکف با یک دستشویی و حمام و یک اتاق 24 متری و دو انباری یا اتاقک و آشپزخانه در طبقه دوم بود.
امام خمینی در این روز، شانزدهم مهر، رسیده و نرسیده به نوفل لوشاتو، به مناسبت آغاز سال تحصیلی دست به قلم و کاغذ برد و به درس خوانان سرزمینش مژده پیروزی نهایی داد؛ با این شرط که نهضت اسلامی ایران را ادامه دهند. او نوشت که پیروی از احکام پرارج اسلام، سعادت ملت را بیمه می کند. آیت الله از دانش آموزان، دانشجویان و محصلان علوم مذهبی خواست از پیروان دیگر عقاید [= کمونیست ها] بخواهند که اسلام را نه از زبان منحرفان تفرقه طلب، بلکه از دانشمندان آشنا به منطق قرآن بیاموزند و با نگاه به تأییدات رهبران شوروی و چین از شاه بدانند که «تمامی قدرتمندان کمونیست از خون ملت های مستضعف برای نابودی بشر، آلات قتاله تهیه می کنند.» آقای خمینی خواست های مقدماتی برای رسیدن به آزادی و استقلال را چنین برشمرد: برچیده شدن نظام شاهنشاهی؛ برکناری و محاکمه دولت مردانی که در اجرای هدف های شاه و ارباب او کوشیدند؛ بریدن دست بیگانگان چپ و راست از کشور و نیز پنج وظیفه را برای مخاطبان جوان خود برشمرد؛ یکی، اعتراض به استادان، دبیران و سردمدارانی که آینده کشور را به ماندن شاه و نظام پادشاهی گره می زنند؛ دوم، برقراری روابط دوستانه میان دانشجویان و طلاب؛ سوم، تشویق ارتش به پیوستن به مردم؛ چهارم، نگاه هوشمندانه به مسائل روز؛ پنجم، پشتیبانی از اعتصاب کارگران و کارمندان محروم. آیت الله در پایان نوشت که کویت مرا با وجود داشتن گذرنامه و روادید بازگرداند؛ حتی نگذاشت به فرودگاه آن کشور رفته، از آنجا به کشور دیگری بروم. «فعلاً وارد پاریس شدم تا با تمام مشکلات به وظیفه دینی خود که خدمت به کشور اسلامی و مردم محروم وطنم است موفق گردم.»
پیام را با تلفن خانه غضنفر پور و بنی صدر به ایران فرستادند. این پیام در پاریس هم حروف چینی، چاپ و پخش شد. روزنامه لوموند نیز بخشی از آن را منتشر کرد. در ایران از نمایندگان روزنامه های کیهان و اطلاعات در پاریس نتوانستند نسخه ای از این پیام را در همان روز اول به دست آورند؛ به آنها ندادند. روزنامه اطلاعات در ایران کوشید در تماس تلفنی متن پیام را دریافت دارد. در میان خواندن آن، آیت الله پرسید: برای چه کسی می خوانید؟ گفتند، روزنامه اطلاعات. گفت: «تلفن را قطع کنید... روزنامه هایی که پنجاه سال در خدمت طاغوت بوده اند حالا اعلامیه های من را می خواهند چاپ کنند. بی خود می خواهند چاپ کنند. به ایشان ندهید.»
صبح روز هفدهم، خبرنگاران و عکاسان فرانسوی و دیگر خبرگزاری ها خود را به اینجا رسانده، از پشت نرده های خانه چشم می چرخاندند و عکس می گرفتند. امام که اشتیاق آنها را دید گفت بگذارید بیایند تو؛ و رفت که وضو بگیرد. شاید دوست نداشت بی وضو عکس او را بگیرند! «من رفتم در را باز کردم برای این ها که بیایند داخل تا عکس بگیرند... یادم هست چهارده تا عکاس در مکان وضو حاضر بودند تا امام بیرون بیاید. به محض این که... بیرون آمد. شروع به ... عکس گرفتن از امام کردند.»
بازگشت به پاریس
تقاضای دیدار دانشجویان شاغل به تحصیل در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی که خود را به پاریس رسانده بودند، به اوج خود رسیده بود. وقتی شنیدند که آیت الله به خانه دیگری رفته، برآشفته، با اعتراض گفته بودند: «اگر می خواستید امام را مخفی کنید چرا از نجف آوردید؟... دیشب نشستید و کمیته تصمیم گیری برای امام درست کردید. اگر شما بخواهید تصمیم بگیرید و امام عمل کند، ما چنین امام و رهبری را قبول نداریم. ما امامی را قبول داریم که خودش تصمیم بگیرد.» اسماعیل فردوسی پور تا ظهر روز شانزدهم این اعتراض ها را شنیده، چاره را در این دیده بود که به دانشجویان قول بدهد امام، فردا در همین جا، به دیدن شما خواهد آمد. با این گفته رضایت داده و رفتند. فردوسی پور گمان نکرده بود آیت الله در جای تازه جاگیر شود. بعدازظهر به نوفل لوشاتو رفته، امام را در جریان برآشفتگی دانشجویان گذاشته بود و قول داده به آنان را باز گفته بود. صبح روز هفدهم، پیش از گرد آمدن خبرنگاران، برابر این خانه، آیت الله برای برآوردن قولی که داده شده بود، راهی پاریس شده بود. پلیس مراقب آنجا گفته بود ما نمی توانیم هم از این خانه نگهبانی کنیم و هم با شما به پاریس بیاییم. گفته شده بود با ما بیایید و نیروی جایگزین برای اینجا تقاضا کنید. پذیرفته بودند.
دانشجوها کاشانه را پر کرده بودند. امام برای کنار راندن هر سوءتفاهمی گفته بود که «جایی بیرون گرفته اند برای این که من استراحت کنم. امروز هم که شنیدم آقایان اینجا تشریف می آورند، از این جهت آمدم که خدمت آقایان برسم. من عادت به تشریفات ندارم که مثلاً شما بین من و کسی واسطه باشید... این خلاف ادب اسلام است.» و در پایان سخنان برای شستن هر آنچه که در ذهن حاضران رسوب کرده بود، بار دیگر تکرار کرده بود که من از اول که وارد این نهضت شدم، مستقل بودم و «حسب تشخیص خودم و تفکر خودم کارها را انجام می دادم. خیال نکنید که من حالا اینجا که آمدم مثلاً ارتباط خاصی با کسی داشته باشم. کدورتی نداشته باشید... من در خدمت همه آقایان هستم و آنجا هم منزلم درش باز است؛ هر کس از آقایان می خواهد بیاید آنجا.»
در سخنرانی آن روز، امام فشرده ای از کارهایی که دو پادشاه پهلوی علیه دین و استقلال ایران کرده بودند، باز گفته بود و به دانشجویان یادآوری کرده بود؛ همه ما، کسانی که بیرون از ایران هستیم، باید به اندازه توان خود، با قلم، سخن و تظاهرات، دین خودمان را به ملت ایران ادا کنیم. آیت الله حرف اول و آخر خود را از ابتدا تاکنون چنین بیان کرده بود: «ما یک مملکتی داریم [و آن را] برای خودمان می خواهیم. ما نمی خواهیم آمریکا سرپرست ما باشد. ما نمی خواهیم همه منافع این ملت را آمریکا ببرد؛ همه منافع این مملکت را شوروی ببرد... می خواهیم خودمان از زمین خودمان و از آب خودمان و از نفت خودمان و از مخازن خودمان... استفاده کنیم و دزدها را هم کنار بگذاریم... ما سرپرست لازم نداریم. بد اداره کنیم، خودمان کردیم؛ خوب هم اداره کنیم، خودمان کردیم. ما حرفمان این است.»
در پایان این دیدار پرسش و پاسخ هایی رد و بدل شده بود که از آن جمله سؤال یک دختر دانشجوی روسری به سر و مانتو به تن بود. پرسیده بود که این حجاب من درست است؟ امام پاسخ مثبت داده بود.
مسافران پاریس
نخستین کسانی که پس از رسیدن امام به پاریس از ایران به فرانسه آمدند، آقایان شهاب الدین اشراقی، داماد و وکیل آیت الله و سید محمود مرعشی نجفی، پسر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی بودند. هر دو پیام ها و نامه هایی با خود داشتند. اشراقی از همان روز سیزدهم مهر که شنید پدرزنش را از مرز کویت بازگردانده اند، از قم به تهران رفته بود تا هر جا که امام رحل اقامت افکند، خود را به او برساند. سفر او با مسافرت پیک مرجع تقلید، آقای مرعشی نجفی، همزمان شده بود. هر دو، روز هفدهم مهر به سوی پاریس پرواز کرده، خود را به نوفل لوشاتو رساندند.
از موضوعاتی که به اشراقی گفته شده بود تا به آگاهی امام رساند، بازگشت او به ایران بود. توسط چه کسی و یا با چه واسطه ای این موضوع از اشراقی خواسته شده بود، روشن نیست. بار نخست، این گفته سخنگوی وزارت امور خارجه ایران که «اقامت ایشان در هر کشوری که موردنظر ایشان باشد از نظر دولت ایران بلامانع است،» این طور تفسیر گردید که دولت ایران چراغ سبز را برای بازگشت امام به وطن نشان داده است. طبیعی است که این گفته، با توجه به پیش بینی هایی که دستگاه امنیتی با کمک نیروهای نظامی و ژاندارمری در مرزهای ورودی کشور کرده بود، ترفندی برای فریب افکار عمومی بود؛ مانند این پیشنهاد را آقای سید کاظم شریعتمداری نیز به دولت داده بود. «پیشنهاد من این است که دولت اعلام نماید با توجه به مشکلاتی که از نظر اقامت خمینی به وجود آمده، با این که هفته گذشته نظر صریح خود را در مطبوعات راجع به مراجعت خمینی به کشور داده است، مع هذا بر حسب اوامر ملوکانه به سفارت ایران در فرانسه ابلاغ گردیده که با آیت الله خمینی تماس گرفته و گفته شود که آمدن ایشان به ایران بلامانع است... مسلماً نماینده دولت ایران همان شرط قبلی را که وفاداری به قانون اساسی باشد، به او ابلاغ خواهد نمود و چون خمینی اصولاً به قانون اساسی اعتقاد ندارد، لذا این شرط را قبول ننموده و مسئله آمدن او به ایران منتفی است.»
سید محمود مرعشی نجفی، غیر از نامه ای که پدرش برای آیت الله نوشته بود، پیام شفاهی هم داشت. او یک روز پیش از پرواز موضوع مسافرت خود را با ساواک تهران در میان گذاشت. پیام شفاهی او این بود که مراجع مقیم قم زیر فشار هواداران امام خمینی بسر می برند، آنان برای مخالفت با شاه دچار محدودیت هایی هستند؛ و طرفداران امام به این مشکل بی توجه اند.»
از دیگر مسافرانی که در این روز هفدهم مهر خود را به پاریس رساند، حسن روحانی بود او از لندن آمده بود. «راجع به اوضاع ایران مطالبی که در نظرم بود، گفتم و در پایان هم از ایشان سؤال کردم که در شرایط فعلی آیا آنجا بمانم و یا به تهران برگردم؟ امام فرمودند: فعلاً همین
جا بمانید. نیاز اینجا بیشتر از ایران است، ولی برنامه سخنرانی هایتان را بیشتر کنید. به دانشگاه ها بروید و برای دانشجویان صحبت کنید. حتی امام فرمودند: با خارجی ها صحبت کنید و آنها را از اوضاع ایران مطلع نمایید. فرمودند: حتی اگر یک یا دو نفر هم هستند، برایشان صحبت کنید؛ نگویید دو نفرند. دیدار شاید حدود نیم ساعت طول کشید و از محضرشان مرخص شدم. چند دقیقه بعد از آن، آقای اشراقی داماد امام که ظاهراً همان روز از تهران آمده بودند، من را صدا زدند و از طرف امام یک پاکت پول (ده هزار تومان) به من دادند. من به آقای اشراقی گفتم: فعلاً نیاز به پول ندارم. آقای اشراقی خندید و گفت: مثل اینکه شما امام را نمی شناسید؟ امام به کسی پول نمی دهد؛ نمی دانم چطور شده که این را برای شما فرستاده اند... بگیرید. من هم پول را گرفتم که ... برای من برکت زیادی داشت.»
سخنرانی دوم
شماری از شرکت کنندگان در کنگره سالانه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا که در شهر هاگن آلمان برگزار شده بود، خود را به پاریس رسانده بودند. کنگره پس از رسیدن خبر ورود آیت الله به پاریس موقتاً تعطیل شده بود. نوزدهم مهر ماه بود که این گروه، ناباورانه، گریان و بهت زده رودرروی رهبر نهضت نشستند. «من برای این که این حالت را بشکنم و به این فضای عاطفی سنگین خاتمه دهم به امام گفتم اگر حال دارید شرح دهید چطور شد که عازم پاریس شدید؟» امام توضیح کوتاهی از چرایی هجرت خود داد و گفت که مکان در نزد من مطرح نیست. مطرح نبودن مکان آن هم از زبان مرجع تقلیدی که همه عمر علمی خود را در دو حوزه علمیه و کنار مراقد بزرگان دین، مخصوصاً امام اول شیعیان، حضرت علی علیه السلام، گذرانده، نشان از دیدگاه متفاوت، بلکه غیرمعمول او داشت. بعضی از بانوان به خصوص همسران علما می پرسیدند: چرا آقا این کار را کردند؟ حیف نیست ایشان محیط مقدس نجف را رها نمود و به دیار کفر رفت؟ جوار بارگاه ملکوتی امیرالمؤمنین کجا، پاریس، سرزمین لهو و لعب و بی دینی، کجا؟!»
مکان، در زیست فکری آیت الله/ قیام لله، تعیین کننده نبود. این جمله که «فرودگاه به فرودگاه می روم. اگر جایی را هم ندادند، آب های آزاد را از ما نگرفته اند. یک کشتی اجاره می کنیم روی آب های آزاد فریاد مظلومیت ملت ایران را به دنیا اعلام می کنیم،» از آن او نیست؛ برداشتی است که برخی جراید پاریس از گفته های اطرافیان آیت الله کرده بودند؛ اما آنچه در ذات این برداشت نهفته است، با باور امام منطبق بود.
آقای خمینی که اینک همه او را امام می خواندند به نمایندگان کنگره سالانه اتحادیه گفت که خود را ملزم شرعی و عقلی می داند که با نهضت ملت ایران همراه باشد. مگر آنان چیزی جز تعیین سرنوشت، به دست خودشان، می خواهند؟ مگر حقوق بشر غیر از این است؟ حال که ملت خواستار حکومت و اجرای احکام اسلام است می گویند که ما می خواهیم برگردیم به زمان هزار و چهارصد سال پیش از این ما می خواهیم به عدالت هزار و چهارصد سال پیش از این برگردیم، نه این که زندگی مان، زندگی آن وقت شود. نه؛ همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم، لکن این هایی که این ها دارند مظاهر تمدن نیست. آدم کشی... حکومت نظامی... مظاهر تمدن است؟» امام به عوارض اصلاحات ارضی اشاره کرد؛ حدود یک ماه ذخیره گندم، واردات مواد غذایی، مهاجرت روستاییان به حاشیه شهرها و گسترش کوخ نشینی؛ «ما که می گوییم حکومت اسلامی، می گوییم این وضع باید از بین برود. شاه می گوید که این ها می گویند باید ما برگردیم به آن زمانی که با الاغ راه برویم.... تا محمدرضا و دودمان پهلوی هست، ما نمی توانیم یک روی آزادی و یک روی استقلال برای مملکتمان ببینیم.» او افزود اگر ارتجاع این است که ما خواهان جلوگیری از غارت منابع ایران هستیم، بگذار ما عقب افتاده باشیم و آنها که غارت می کنند، جلو افتاده! آیت الله در پایان به دانشجویان ایرانی یادآور گردید «حق اولیه بشر است که من می خواهم آزاد باشم. حرف ما این است. این حرفی است که در هر جا شما بگویید، همه از شما می پذیرند.»
پیام دوم
چهلمین روز کشتار مردم تهران در میدان ژاله نزدیک بود. روحانیت ایران در اقدامی همسو، بیست و چهارم مهر 1357 را عزای ملی خواند. در اعلامیه هایی که آنان منتشر کردند، سالگرد فقدان سید مصطفی خمینی را نیز مقارن با همین روز، بیست و چهارم مهر، اعلام نمودند. حوادث ایران، بی توجه به برقراری حکومت نظامی در 12 شهر، همچنان آفریده می شد. تظاهرات، اعتصاب ها و راهپیمایی ها ادامه داشت. با بروز جنبش های دانش آموزی، موج اعتراضات مردمی بلندتر شده بود،
آیت الله خمینی ششمین روز حضور خود را در فرانسه تجربه می کرد. تصمیم او در رفتن به کشوری اسلامی تغییر نکرده بود. نمایندگانش در کشورهایی چون سوریه، لبنان، الجزایر و پاکستان برای جلب نظر آن دولت ها در پذیرش مرجع تبعیدی ایران می کوشیدند، اما دعوت رسمی ای از او نشده بود. او هنوز نمازش را شکسته می خواند. «به محض احراز آزادی بیان و قلم در کشوری از کشورهای اسلامی، ان شاءالله برای خدمت در آنجا خواهم رفت. اکنون در اینجا به خدمت ادامه می دهم. در نهضت اسلامی و خدمت به مردم مسلمان، مکان یا رنج در مکان مطرح نیست. آنچه مطرح است، ملت است؛ صدای وجدان است. من هر چه بکنم و بر سر من هر چه بیاید در مقابل شمایی که خون در راه آزادی و اسلام داده اید خجلم.» این جمله ها بخشی از پیام آیت الله به مردم ایران به مناسبت چهلم شهدای هفدهم شهریور تهران بود. امام در اینجا نیز از مردم خواست که از پا نیفتاده، نهضت تاریخی خود را ادامه دهند.
صبور باشید و سستی و ضعف از خود نشان ندهید؛ راه شما راه خدا و اولیای خداست. خون شما در راهی می ریزد که خون پیغمبران و امامان و اصحاب صلاحیت دار آنان ریخته شد. شما به آنان می پیوندید و این نه تنها غم ندارد که شادی آور است... این جنبش بزرگ را هیچ قدرتی نمی تواند متوقف کند. شما به حق اید و دست خداوند تعالی با شما است و خدا خواسته است که مستضعفین پیشوایی را به دست گرفته، خود وارث مقررات و مخازن خود باشند.» او نیز بیست و چهارم مهر را عزای عمومی خواند. پیام امام توسط ناشرانی که خود را «گروه فلاح»، «ندای اسلام» و «فجر اسلام» نامیده بودند در ایران چاپ و توزیع گردید. این پیام به زبان عربی برگردانده و به کشورهای موردنظر فرستاده شد.
بی خبری ساواک از پاریس
در بیستم مهر، علی محمد کاوه، معاون اطلاعات خارجی ساواک، خود را به پاریس رساند تا با همتایان فرانسوی (SDECE) خود رایزنی کند. سطح روابط امنیتی ایران و فرانسه را باید بسیار خوب دانست؛ به ویژه آن که طرف ایرانی توجه ویژه ای به رئیس وقت دستگاه اطلاعاتی فرانسه داشت که آن را با بذل مال نشان می داد.
فردای رسیدن امام خمینی به پاریس، ناصر مقدم، رئیس ساواک با همتای فرانسوی خود تماس گرفته، خواستار مراقبت از تحرکات آیت الله خمینی شده بود. گفتنی است در شش روز گذشته نماینده ایستگاه سازمان امنیت فرانسه در ایران در برابر هر پرسش ساواک گفته بود که پاسخ آن را از فرانسه خواهم گرفت، اما هیچ خبری نداده بود. همه اطلاعات ساواک در این روزها محدود به چند گزارش ناقص، همراه با اطلاعات نادرست نماینده خود در پاریس بود. در این چند روز سازمان اطلاعات و امنیت کشور بیش ترین خبرهای خود را باید از صفحات روزنامه های ایران به دست آورده باشد.
برقراری روابط اطلاعاتی، تنها هدف کاوه از آمدن به پاریس نبود؛ هر چند او در دیدار با همتای فرانسوی اش فهرستی از نیازمندی های ساواک درباره فعالیت های آیت الله خمینی را به دستگاه اطلاعاتی مقابل داد و خواست روش ارتباطی پرشتابی بین ایران و فرانسه برقرار گردد، اما در دیداری که با کنت دومرانش، رئیس SDECE، داشت، از ضرورت رفتن خمینی به آمریکا گفت. «اعلی حضرت همایون شاهنشاه آریامهر بی میل نیستند که او به آمریکا برود. به این جهت از شما تقاضا می شود به نحو مقتضی او را تشویق نمایید که به آمریکا برود و برای صدور ویزای وی تسهیلاتی فراهم نمایید.» کنت پرسید که چگونه این کار ممکن است؟ کاوه گفت که با نفوذ در آدم های پیرامونی چون صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر. آنان می توانند به وی القا نمایند که ماندنش در فرانسه به صلاح نیست و رفتن به آمریکا را توصیه نمایند و حتی به وسیله به کار گرفتن عوامل درجه 2 دینی؛ کسانی که به نحوی از انحا می توانند قطب زاده را تحت تأثیر قرار دهند؛ و اضافه نمودم در صورتی که این عملیات هزینه هایی دارد ممکن است از طرف ما (ساواک) تأمین شود؛ یعنی هر اندازه پول بخواهید می دهیم تا خمینی برای رفتن به آمریکا ترغیب شود!
اما چرا به آمریکا؟ پاسخ این پرسش را نمی دانیم. آیا در آمریکا امکان وقوع حادثه ای بود که حکومت ایران به دنبالش می گشت؟ چه حادثه ای؟ کاوه پس از این دیدار، دو جلسه هم با اسماعیل رابین نشست. رابین، نویسنده و روزنامه نگار و مؤلف کتاب سه جلدی فراموشخانه و فراماسونری در ایران، از همکاران دورکار ساواک بود. کاوه از رابین خواست هر چه زودتر ارتباط گسسته خود را با قطب زاده برقرار کند «و او را تشویق نماید که تمایل خمینی را به رفتن به آمریکا جلب کند.» و نیز از رابین خواسته شد هر خبری که به دست آورد توسط نماینده ساواک در پاریس به ایران بفرستد.
کاوه در گزارش خود برخی از مدعیات کنت را درباره امام چنین نقل می کند: پانزده روز پیش نماینده ویژه ام در بغداد به دیدن صدام حسین رفت و به او گفت که ماندن خمینی در عراق جز دردسر نتیجه ای برای شما ندارد. چرا او را اخراج نمی کنید؟ فکر کنم با این توصیه بود که عراق زمینه بیرون راندن خمینی را فراهم کرد! چهار روز پیش به دولت فرانسه توصیه کردم خمینی را اخراج کند، ولی سفیر ایران از وزارت امور خارجه فرانسه خواست که از بیرون راندن او صرف نظر کند! خمینی با کمونیست های فرانسه و ایتالیا مرتبط است و این ها برای رفتن او به ایتالیا می کوشند. به عقیده من خوب است وسایل رفتن او به ایتالیا فراهم شود و با استفاده از هرج و مرجی که در آنجاست، عوامل شما (ایران) به آسانی می توانند او را از بین ببرند[!]» و روشن است که کاوه از ادعاها و توصیه کنت متعجب و از خبرهای او بی اطلاع بود.
خط روشن سیاسی
بنا بر آنچه که در اسناد ساواک آمده، امام خمینی در 21 مهرماه دیداری رودررو با یکی از اعضاء کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی داشت. نماینده ساواک در فرانسه نوشت که این فرد با وساطت بنی صدر موفق به این دیدار گردید. البته این احتمال را نباید از نظر دور داشت که این شخص با دلالت مستقیم یا غیرمستقیم منابع امنیتی ایران به این ملاقات تن داده باشد. از گفته های آقای خمینی چنین برمی آید که دیدارکننده پرسش هایی درباره ابرقدرت شرق، گروه های چپ و شاید از همه مهم تر، تحرکات اخیر علی امینی کرده است. پاسخ های امام خمینی ترسیم خط روشن سیاسی او بود. «همه خارجیان، چه روس و انگلیس و آمریکا و چین، برای ما بیگانه اند و منابع ما را به یغما برده اند.» او افزود: «هیچ گونه سازشی با شاه و هیچ کس دیگر از اعضاء سلطنت وجود ندارد. هر کس، ازجمله (علی) امینی که مسئولیت دولت را به عهده بگیرد می خواهد سلطنت را حفظ کند و رفورمی مانند رفورم های گذشته ایجاد بنماید.» این پاسخ، احتمال یادشده بالا را تقویت می کند که دولت ایران در پوشش کنفدراسیون، می خواست از دیدگاه رهبر نهضت درباره تغییرات سیاسی ایران و جابه جایی مهره ها، آگاه گردد.
گفته می شد اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، در دیدار با علی امینی این موضوع را مطرح کرده بود. جمله پسین امام این بود: «شما اعلام کنید که روی کار آمدن امینی نیز چاره درد ما نیست. ما صراحتاً اعلام می کنیم که شاه باید استعفا کند و مصادر امور نیز در مدت 15 سال اخیر محاکمه شوند.» امام درباره حزب توده هم گفت: «ما همان نفرتی را که به رژیم سلطنت داریم، همان نفرت را با حزب توده نیز داریم. حزب توده حزب شاه است و با دادن شعارهای کمونیستی در دانشگاه ها و تظاهرات می خواهند مردم را از حزب توده بترسانند.»
امام در این روز/21 مهر دیداری هم با گروه های گوناگون ایرانی، ویژه دانشجویانی که از دیگر کشورهای اروپایی خود را به پاریس رسانده بودند، داشت. گفته های آن روز آیت الله، تفاوت چندانی با سخنان او در دیدار با نمایندگان اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در نوزدهم مهر نداشت؛ اما نمی توان به این صورت تکرار شده بسنده کرد و از دگرگونی ای که در باطن شنوندگان رخ می داد گذر کرد. تجسم فضای وقت و قرار گرفتن در آن موقعیت پرتلاطم، این برآورد را به دست می دهد که پایان سخنان آیت الله مصادف بود با زایش سفیران دیدگاه های او، همزمان بود با قطار شدن گلوله های فرهنگی آماده شلیک. «ما مکلفیم به این که خدمت کنیم به این مردم، خدمت به آنها یعنی خدمت به خودمان... همه ما شریکیم. اگر مملکت، یک مملکت مستقلی شود... یک مملکت آرامی باشد... یک مملکت مرفهی باشد، خوب ما هم جزء آن مملکت هستیم؛ ما هم در رفاه هستیم. این ها قیام کردند و ما هم باید دنبال آنها باشیم.... من حالا شما را دیدم، این مقدار می توانم به شما بگویم؛ حرف بزنم... شما هم... به همه آن هایی که اهل اینجا هستند، خارج هستند [بگویید.] ... تاریخ سراغ ندارد این جور نهضتی که الآن در ایران است. این نهضت را نگذارید بخوابد تا این ها از بین بروند... [و] یک هیأت حاکمه صحیح سر کار بیاید.»
نظام سیاسی آینده ایران
امام خمینی همچنان از گفت وگو با ارباب رسانه خودداری می کرد. دولت فرانسه چنین خواسته بود و او نیز پذیرفته بود تا زمانی که در آن کشور است به سخنرانی و پیام رسانی بسنده کند؛ اما سماجت خبرنگار فیگارو به این سد ترک انداخت. او از سید احمد پرسیده بود: مگر شما از آیت الله مسئله شرعی نمی پرسید؟ من هم برای پرسیدن مسئله نزد او می آیم؛ منتها مسائل من سیاسی است و آن را در روزنامه چاپ می کنم. دولت فرانسه می دانست که خواست او به دلیل هجوم هر روزه خبرنگاران به نوفل لوشاتو زمان زیادی دوام نخواهد آورد. رسانه ها هر روز گزارشی از امام چاپ با پخش می کردند. آنها کمتر از روزنامه اطلاعات ایران که توانست در بیست و سوم مهر گزارش تصویری مفصلی از نوفل لوشاتو منتشر کند، نبودند. گفتنی است روزنامه های صبح و عصر ایران پس از اعتصاب علیه سانسور (19 تا 22 مهر 1357) آزادی بیشتری به دست آورده بودند. آنچه که کنت دومرانش از آن به عنوان
«دمکراسی لق» یاد می کرد کار خودش را کرد و پرسش و پاسخ رد و بدل شده بین خبرنگار فیگارو و آقای خمینی 22 مهر در آن روزنامه چاپ شد. اهمیت این گفت وگو در اعلان نظام سیاسی آینده ایران بود. در اینجا بود که امام «جمهوری اسلامی» را به عنوان حکومت جایگزین نظام سلطنتی اعلام کرد. پرسش این بود: «درواقع عمل شما دارای چه جهتی است و چه رژیمی را می خواهید جانشین رژیم شاه کنید؟» پاسخ هم این بود: «بدون چون و چرا رژیم شاه غیرقابل قبول است. ما پیوسته با آن مخالف بوده ایم. سرنگونی آن هدف غیرقابل تغییر مبارزه ما است. به علاوه، این شکل حقوقی رژیم نیست که اهمیت دارد، بلکه محتوای آن مهم است. طبیعتاً می توان یک جمهوری اسلامی را در نظر گرفت، ولی این موضوع بدین خاطر است که فکر می کنیم شناخت اصیل اسلام، ما را به ترقی جامعه ای که سرشار از استعدادها و تقوای انسانی و عدالت اجتماعی است راهنمایی می کند. قبل از هر چیز ما به محتوای اجتماعی رژیم سیاسی آینده خود دل بسته ایم.» سؤال بعدی درباره نسبت آزادی با این نظام سیاسی بود. «ما موافق رژیم آزادی های کامل هستیم. باید حدود رژیم آینده ایران همان گونه که برای کلیه دولت ها مطرح است، منافع مجموع جامعه را در برگیرد و همچنین باید مقید به شئون جامعه ایرانی باشد، زیرا عرضه یک جامعه غیر محدود، یک دستبرد به شرف مردان و زنان آن جامعه است. نکته ای که برای خبرنگار فیگارو جالب بود و آن را در مقدمه گزارش خود نوشت این جمله آیت الله بود که نمی توان تا همیشه سینه های عریان را جلو تفنگ نگه داشت. البته آیت الله توضیح داد که تغی?
منبع: فارس
مسئولیت صحت اخبار ارائه شده به عهده منبع خبر بوده و این رسانه صرفاً رسالت اطلاعرسانی خود را در این رابطه انجام میدهد.