بخشی از سفرنامه اسماعیل احمدی به دمشق؛

از صلوات مادر شهید مسیحی تا یادواره شهدا به سبک سوریه

کدخبر: 2024885

نمی‌دانم از احترام نظامی کودکان دختر و پسر به ابوعلی بگویم که چگونه با عشق رجز می‌خواندند که انا ابن الشهید. یا دختران خردسال که قسم می‌خوردند با حجاب و عفاف‌شان راه پدران شهید خود را ادامه خواهند داد...

به گزارش « نسیم آنلاین » ، این جملات بخشی از سفرنامه اسماعیل احمدی به دمشق است.

احمدی می‌گوید: برای نشست‌های مشترک با بسیج مردمی در سوریه که طی این سال‌های سخت جنگ در برابر تمام استکبار غربی و عربی کولاک کرده و جوان حقیقی عرب را از شیعه و سنی تا اسماعیلی و علوی ومسیحی به رخ سلطه گران کشیده بود به سوریه رفته و نوروز 95 را بر سر سفره سوری‌ها مهمان گشتم. اتّفاقا آنها ساعت‌شان را همان شب که وارد دمشق شدم یک ساعت به جلو کشیدند که چون نه اول سال میلادی بود نه قمری و نه حتّی شمسی؛ رفقا مزاح می‌کردند که به پاس قدوم ماست! از بازدیدها و گپ و گفت با جوانان غیرتمند سوری که سراسر شور و عشق برای مبارزه با رژیم غاصب صهیونیستی بودند که بگذریم و بگذاریم برای مجالی بعد؛ در این قلم‌رانی می‌خواهم از مراسمی متفاوت و با عشق در سخن برانم.

مراسمی در جوار حرم زیبا امّا غریب این روزها و تعطیل این شب‌ها بگویم حرمی امن برای قلب‌های خسته و جان‌های تشنه که صفابخش ارواح مومنین است و جلابخش دل‌های زنگارآلود در این وانفسای دنیا.

ابوساجد که خود از مبارزین و فعالان در این جنگ نابرابر است واسطه خیر برای حضور ما در محفل صمیمانه‌شان است.

وارد که می‌شوم ده‌ها نفر از مردان و زنان و کودکان را می‌بینم که با آمدن میهمان ویژه این مراسم فریاد می‌زنند «صلّوا علی محمد و آل محمد » و همه یک صدا با شور صلوات را می‌فرستند.

از ابوساجد ترکیب جمعیت را می‌پرسم که می‌گوید:« اینها خانواده‌های شهدای سوریه هستند به ویژه همسران و فرزندان و مادران و پدران شهدا». می‌پرسم « شیعه هستند دیگر؟ چون صلوات فرستادند » و جواب می‌شنوم « مسیحی هم میان‌شان است و جالب آن که همین چند شب گذشته که مادر شهید مسیحی سخنرانی کرد آخر صحبت‌هایش فریاد زد صلوا علی محمد و آله ».

چفیه‌های عربی دور گردن پسران و دختران خرد سال و نوجوان توجهم را جلب می‌کند. کودکانی که لبخند و خنده همراه همیشگی صورت‌های معصوم‌شان بود و از قلب‌های درون شان هم اطلاعی نداشتم و نیافتم که چگونه درد جانکاه هجران پدر را با خود حمل می‌کنند و صد البته نیافتم سختی و سنگینی تداوم حیات خانه‌داری را برای زنان جوانی که خود می‌گفتند همسر شهیدیم و به آن افتخار می‌کردند کما این که « امّ علی » با شجاعتی مثال‌زدنی پشت میکروفن ظاهر شد و از آمادگی خودش برای جهاد گفت.

آری این مراسم که گویا ابوساجد از ایرانی‌ها آن را فرا گرفته بود به سبک همان یادواره شهدای خودمان است با این تفاوت که اینجا همه عربی صحبت می‌کردند و من هم دست و پا شکسته از هر 10 کلمه یکی را متوجه می‌شدم.

درست است که زبان ظاهرشان را خیلی نمی‌فهمیدم اما با ارتباطات غیر کلامی، زبان دلشان را خوب درک می‌کردم و با همین زبان با آن‌ها صحبت کردم.

خند‌ه‌های‌شان عاشقانه بود،رجزها، تکبیرها و شعار های مرگ بر آمریکا و اسرائیل و لبیک یا رسول‌الله را ستودنی فریاد می‌زدند و بغض‌ها و اشک‌های آماده جاری شدن در زلال چشم‌هایشان نیز دیدنی بود.

کودکان یک به یک آمدند و از ابوساجد سلاح خود را تحویل گرفتند تا اشعار حماسی‌شان را بخوانند.

از ابوساجد پرسیدم این گروه سرود چند روز است تمرین می‌کند؟ خندید و گفت:«دیشب این کاروان رسیده و ...» سپس به مجری مراسم اشاره کرد بانویی رشید و مومنه که از ابتدای مراسم در جای جای برنامه نقشی فعال داشت و اگر چه جوان بود اما همسرش در همین جنگ نابرابر به شهادت رسیده بود و گویا عزمش را جزم کرده بود که راه شهید عزیزش را ادامه دهد .

گوشه گوشه این مراسم حقیقتاً دیدنی بود و با به خدمت گرفتن واژگان نمی‌توان حتی رشحاتی از آن را توصیف کرد .

نمی‌دانم از احترام نظامی کودکان دختر و پسر به ابوعلی بگویم که چگونه با عشق رجز می‌خواندند که انا ابن الشهید یا دختران خردسال که قسم می‌خوردند با حجاب و عفاف‌شان راه پدران شهید خود را ادامه خواهند داد و یا چگونه از شور و مستی پدران و مادران شهداء قلم برانم که از شهادت فرزند دلبندشان در راه اسلام خشنود بوده و آماده جانفشانی و ایثارگری بودند و یا از فریادهای ابو ساجد دمشقی بگویم که تصاویری را آماده کرده بود از مظلومیت کودکان و زنان سوری تا ارتباط سران خود فروخته برخی دول غربی با رؤسای جمهور آمریکا و سران کودک‌کش صهیونیستی و یا پخش این تصاویر به قول ما روایتگری می‌کرد و احساسات برانگیخته حاضرین نیز بر زیبایی این پرده‌خوانی می‌افزود.

مراسم متفاوت ما در دم عشق با اهدای مدال شجاعت به پدران شهدا؛ دسته گل به مادران شهدا و پلاک‌های منقش به نام هر شهید به فرزند همان شهید معظم ادامه یافت و با عکس‌های یادگاری خانواده‌ها ظاهرا پایان پذیرفت اگرچه در حقیقت این مراسم سر آغازی شد برای تثبیت عاشقی سوریان برای تقویت مبارزات شان با نظام سلطه.

و آن گاه که از محل مراسم بیرون آمدم ناگاه نگاهم به گنبد زیبا و حرم نورانی عمّه سادات زینب کبری علیها السلام افتاد. حرم بی‌بی به زیبایی تمام خودنمایی می‌کرد و چشم‌ها را مبهوت و خیره خود می‌ساخت. به وضوح می‌شد شعاعی از نور گنبد را دید که چونان ریسمانی به آسمان متصل است. حرمی که امروز هزاران هزار جوان عاشق از کشورهای مختلف برای دفاع از آن به دمشق می‌آیند و پنج سال است که تمام خصم با تمام تجهیزات دنیوی خود نتوانسته است این کبریایی بی‌بدیل را خدشه‌ای وارد کند و مدافعان حرم چونان قمرمنیر بنی‌هاشم عباس‌بن‌علی علیهما السلام از بی بی آسمانی مان دفاع کرده‌اند و این مقاومت و سلحشوری و ایثار و شجاعت، بینی عدو را به خاک مذلت و خواری مالیده است.

امّا چه کنم که اشک از بصر جاری شد و قلبم شکست چرا که سال‌هاست این حرم امن الهی از ساعت 7 و 8 شب بسته می‌شود تا مبادا تروریست‌های اسراییلی- آمریکایی بتوانند نقشه شوم خود را اجرا کنند. ای کاش بار دیگر زایران متوجه این بارگاه کردند که امروز ظهر که به حرم شرفیاب شدم تعداد زائران به انگشتان دو دست هم نمی‌رسید و این غربت و خلوت، بسی غمناک و حزن آور است.

منبع:ایسنا

ارسال نظر: