رویا‌فروشی؛ کاسبی پرسود قرن!

کدخبر: 2371021

دلیل اقبال جامعه به افراد این‌چنینی، تولید سوژه مصرف‌گراست. ما از لحظه‌ای که فرزندمان را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نام می‌کنیم، به او یادآور می‌شویم که نهایت آمال و آرزوهای تو پورشه، آیفون ۱۲ و سامسونگ گلکسی است! ما دائما داریم شخصیتی می‌سازیم که تمام آرزوهایش در حیطه «مصرف» است. برای مصرف‌گرایی رویا لازم است.

این‌روزها در فضای مجازی شاهد ظهور پدیده‌ای هستیم که توجه اذهان عمومی را به خود معطوف کرده است. افرادی که زندگی‌های آنچنانی دارند، از تمکن مالی ویژه‌ای برخوردارند، دائما در فضای مجازی به کاربران پرشمارشان گوشزد می‌کنند که موفقیت‌شان نتیجه برخورداری از مواهب الهی و ارتباط‌شان با کائنات است و این‌که مخاطبان صفحه‌شان احتمالا به اندازه آنها غرق در رفاه نیستند، نتیجه نوع نگاه و زاویه دیدشان به دنیاست. نگاهی که مدت‌ها قبل از طریق کتاب‌های روانشناسی موفقیت در جهان ترویج شد و امروزه با تازه‌ترین ابزارش ترویج می‌شود. جالب است که وقتی به بررسی زندگی انسان موفق مذکور می‌پردازیم، متوجه می‌شویم که او از رانت و رابطه خود یا بستگان و دوستانش سود برده و با پول عده‌ای در یک کشور خارجی، مشغول عیش و عشرت است! فراگیر شدن صفحات این‌چنینی در فضای مجازی و صاحبان‌شان و افزایش شمار دنبال‌کنندگان این صفحات سبب شد که به سراغ دکتر مجید حسینی؛ جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه برویم.
این‌ روزها در فضای مجازی شاهد افرادی هستیم که ترویج سرمایه‌داری می‌کنند و هرگونه فقر را نتیجه عدم برخورداری افراد فرودست از مواهب پروردگار می‌دانند. این تز فکری از کجا ناشی می‌شود؟
اجرای سیاست‌های سرمایه‌داری یا نئولیبرال در هر کشوری موجب تولید اختلاف عمیق طبقاتی می‌شود. در سال‌های اخیر فاصله بین دهک پایین و دهک بالا در کشور ما از آمریکا بیشتر است. یعنی ضریب جینی در کشور آمریکا در حال حاضر حدود ۳۸ است، در حالی که در ایران این رقم به بالای ۴۰ نیز رسیده است. طبیعتا اجرای سیاست‌های سرمایه‌داری سبب می‌شود که عده‌ای بسیار فقیر و عده‌ای بسیار ثروتمند شوند و در این میانه طبقه ثروتمندی متولد می‌شود که در همه حوزه‌ها از امتیازات مختلف بهره‌مند است. طبقه‌ای که هم دکتر است، هم کتاب می‌نویسد، هم بساز و بفروش است! در حقیقت چون سیاست‌های نئئولیبرال همه فرصت‌ها را در اختیار او می‌گذارد، این فرد در همه‌چیز کارشناس است! درواقع این سیاست‌ها یک طبقه را برنده و سایر طبقات را تبدیل به بازنده (Loser) می‌کند. در چنین شرایطی دهک‌های بازنده‌ای که در جامعه پی در پی شکست می‌خورند، گرایش‌های اعتراضی پیدا می‌کنند و به لحاظ ذهنی حس اعتراض و انتقام در آنها به وجود می‌آید. مثل اتفاقی که در وال‌استریت آمریکا به وجود آمد یا صحنه‌هایی که طرفداران سندرز در خیابان‌های آمریکا رقم زدند. در این موقعیت وقتی فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی از مردم- یعنی وضعیت عینی - گرفته شده، کماکان وضعیت ذهنی در توده‌های مردم پابرجاست، اذهان مردم علیه سیاست‌های حاکم است و خطر اعتراض و انتقام علیه سیاست‌های موجود و دستگاه حاکم، پابرجاست. در چنین شرایطی، پدیده‌ای به نام «صنعت فرهنگ» به وجود می‌آید. کار صنعت فرهنگ این است که به اذهان عمومی و طبقات پایین‌تر جامعه یادآور شود که اگر فلانی سرمایه‌دار و موفق (برنده) است، نتیجه نظام سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم نیست، بلکه نتیجه هوش سرشار اوست. در واقع سیاست‌های سرمایه‌داری که «عین» را از بین برده و تحت تسلط دارد، می‌کوشد که «ذهن» تو را نیز از آن خود کند. یعنی در حقیقت طبقات برنده از طریق ابزارهایی چون روانشناسی موفقیت، عرفان‌بازی، مافیای کنکور، تبلیغات تلویزیون و ابزارهای رسانه‌ای دیگر می‌کوشد همان‌طور که «عین» تو را از آن خود کرده، «ذهن» تو را نیز به تصرف درآورد. مثلا می‌گوید: «تو به کائنات فکر کن و برای آن انرژی مثبت بفرست، یقینا برنده خواهی بود»، مفهوم این جمله این است که من چون با کائنات هماهنگم، برای همین برنده هستم! در حالی که مساله واقعی این است که تو برنده‌ای، چون رابطه و رانت در اختیار داری، چیزی که مردم عادی به آن دسترسی ندارند! یک شخصی با هزار رانت و بخور بخور به کالیفرنیا رفته، بعد از آنجا برای ما «ارسال انرژی مثبت به کائنات» را تجویز می‌کند.
مافیای کنکور در کجای این پازل قرار دارد؟
مافیای کنکور در واقع به مردم رویا می‌فروشد. پول‌های کلان از بچه‌های مردم می‌گیرند و پیاپی «پزشک شدن» را تبلیغ و تجویز می‌کنند، در نهایت پول‌هایی که از مردم می‌گیرند را از کشور خارج می‌کنند که در آلمان دیسکو بسازند! در واقع این جماعت از محل رویافروشی به طبقات پایین جامعه ایران، در کشورهای خارجی برای خود ساختمان‌سازی می‌کنند. معلوم است که در چنین شرایطی باید به طبقه پایین بگویند که ما اگر صاحب ثروت و موفقیت هستیم به خاطر توانایی‌های‌مان است و تو اگر عقب‌ مانده‌ای، دلیلش این است که با فرکانس دنیا هماهنگ نیستی! طبقه پایین نیز که عینیتش را از دست داده، به مرور زمان اعتراض خواهد کرد و در وجودش خشم شکل می‌گیرد. کار دستگاه روانشناسی موفقیت لس‌آنجلسی، مافیای کنکور و مانند اینها، این است که خشم تو را کنترل کنند تا به آنها معترض نشوی.
یکی از نکاتی که در بین افراد این‌چنینی قابل مشاهده است، تهی بودن این اشخاص از هرگونه دانش، توانایی و مهارت ویژه‌ای حتی در حیطه مورد تبلیغ‌شان است. چه اتفاقی افتاده که چنین افراد سطحی و مبتذلی، با مخاطبان بسیار زیاد در فضای مجازی در حال دگردیسی فرهنگ عمومی جامعه هستند؟
دلیل اقبال جامعه به افراد این‌چنینی، تولید سوژه مصرف‌گراست. ما از لحظه‌ای که فرزندمان را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نام می‌کنیم، به او یادآور می‌شویم که نهایت آمال و آرزوهای تو پورشه، آیفون ۱۲ و سامسونگ گلکسی است! ما دائما داریم شخصیتی می‌سازیم که تمام آرزوهایش در حیطه «مصرف» است. برای مصرف‌گرایی رویا لازم است. کسی که متخصص است، چون براساس وضعیت واقعی موجود صحبت می‌کند، به تو رویا نمی‌فروشد. او می‌گوید ضریب جینی در ایران ۴۰ است، پس روشن است که تو نمی‌توانی پورشه بخری. به تو می‌گوید در کنکور پزشکی مجموعا ۱۵۰۰ نفر پذیرفته می‌شوند، در حالی که یک میلیون نفر پشت کنکورند، پس احتمال قبولی تو بسیار اندک است. در حقیقت متخصص، انگیزه‌ای برای مشارکت در پروژه‌های مصرف‌گرایی را به تو نخواهد داد. در حالی که عارفان بزرگ کائنات و روان‌شناسان این‌چنینی صرفا رویا می‌فروشند. به چه کسی؟ به کسی که ما در مدرسه و خانه و جامعه‌مان او را مصرف‌گرا بار آورده‌ایم. ما دائما به این انسان گفته‌ایم تو زمانی باشخصیت خواهی بود که سوار پورشه شوی. به تعبیر دلوز؛ شخصیت انسان تبدیل به یک «ماشین میل» می‌شود که دائما به در و دیوار نگاه می‌کند و میل مصرف دارد. در شرایطی که تو نمی‌توانی پراید هم بخری، می‌توان به تو رویای پورشه فروخت! در این شرایط متخصص جامعه‌شناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و امثال اینها چون به تو واقعیت را می‌گویند، مورد اقبال و علاقه تو واقع نخواهند شد.
در دنیا هم نمونه این افراد وجود دارد یا صرفا مختص کشورهای جهان سومی است؟
بله در آمریکا نیز هستند. امثال آنتونی رابینز مشغول فروختن رویا به بازندگان آمریکا هستند. اتفاقا این شخصیت‌ها در دو کشور بسیار رایج و زیاد هستند، یکی ایران و دیگری آمریکا.
چرا؟
به خاطر این‌که در هر دو اختلاف طبقاتی زیاد است و امکان رویافروشی وجود دارد. در آمریکا نیز ۳۰ میلیون سیا‌ه‌پوست وجود دارد که همه‌شان می‌خواهند یک روز مایکل جکسون شوند و هیچ‌وقت هم نخواهند شد! ولی رویای مایکل جکسون شدن را می‌توان به این افراد فروخت و از آنها پول کلان برای کلاس‌های موسیقی گرفت. به همین دلیل در کشورهایی چون سوئد و نروژ، روانشناسی علمی است که حرف اول را می‌زند، نه روانشناسی موفقیت. چون اختلاف طبقاتی در آن کشورها زیاد نیست. در نروژ و سوئد طبقه برنده‌ای وجود ندارد. در حال حاضر در ایران ۹۳ درصد از کارمندان، دارای قرارداد موقت هستند و قرارداد موقت یعنی امنیت شغلی بسیار پایین. یعنی همان نئولیبرالیسم. یعنی برنده که بساز و بفروش و پزشک است، آینده‌ای صدبرابر تامین‌شده‌تر از کسی دارد که از مغزش نان می‌خورد و همیشه باید نگران این باشد که یک روز کنار گذاشته خواهد شد! ایجاد صنعت فرهنگ، حاصل سرمایه‌داری است. صنعت زردی که دائما به بازنده‌ها مخدر روانی تزریق می‌کند تا اعتراض نکنند. بازنده‌ای که دائما به او مثبت بودن را توصیه می‌کنی، درواقع داری به او مخدر می‌زنی، چراکه این شخصیت درد دارد. مگر آن کسانی که دهک بالای جامعه هستند، اصلا نیاز به روانشناسی موفقیت دارند؟! شما چندتا بساز و بفروش تهران را می‌شناسید که در کلاس‌های روانشناسی موفقیت شرکت کند؟ آنها در این کلاس‌ها شرکت می‌کنند یا می‌روند کلاهبرداری و دلالی را یاد می‌گیرند؟ مساله این است که با رابطه می‌توان وام گرفت نه با روانشناسی موفقیت! می‌دانید که سالانه یک میلیارد کتاب روانشناسی موفقیت در جهان فروخته می‌شود؟ به نظر شما یک میلیارد نفری که این کتاب‌ها را می‌خرند، موفق می‌شوند یا آن ۱۰ نفری که این کتاب‌ها را می‌فروشند؟! جالب است که هرچه حجم بازنده‌ها افزایش می‌کند، تعداد فالوور این اشخاص زیادتر می‌شود، یعنی اینها با افزایش میزان بدبختی مردم پول درمی‌آورند.
به نظر شما در بحث فرهنگ‌سازی و رسانه چه باید کرد که آدم‌های این‌چنینی نتوانند به این میزان روی ذهن و روان مردم تاثیر بگذارند؟
به همین میزان که ساختار فرهنگی دفاع از سرمایه‌داری وجود دارد، باید ساختار فرهنگ دفاع از عدالت وجود داشته باشد. ما الان در فیلم‌های سینمایی‌مان هم فقرا را تحقیر می‌کنیم. حتی فیلم‌های ما نیز علیه طبقات بازنده است. مهم‌ترین فیلمی که در دهه اخیر در سینمای ایران درباره فقر ساخته شده «ابد و یک روز» بوده که در آن تمام مساله‌اش این است که فقرا آدم‌فروش‌اند! در انقلابی که از ابتدا انقلاب مستضعفان بوده و هست و رهبرش می‌گوید من یک موی کوخ‌نشینان را به تمام کاخ‌نشینان نمی‌دهم، دستگاه فرهنگی، بزرگ‌ترین دستگاه تولید تحقیر سیستماتیک علیه مستضعفان است! کارگردانان دائما فیلم‌هایی تولید می‌کنند که در آنها فقیران و بازنده‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند که بی‌اخلاق‌اند. چرا فیلمی ساخته نمی‌شود که توضیح دهد فقیر چگونه پدید آمد؟ حق فقیر در این جامعه چگونه خورده شد؟ چگونه ۵/۲ میلیون کودک در سیستان و بلوچستان و دیگر مناطق محروم کشور از نعمت تحصیل محروم‌اند؟ این واقعه حاصل عدم ارتباط این بچه‌ها با کائنات بوده یا سیاست سرمایه‌داری و تبعیض با اینها این کار را کرده است؟ 

 

منبع: جام جم
ارسال نظر: