بوی سیب و کوچه‌ها

روایت بغض‌هایی که در کوچه‌ها ترک می‌خورند

کدخبر: 2360722

یکی از همین بعد از ظهرهای کش‌دار تابستانی، با همان قیافه تکراری روزهای قرنطینه خودش را توی خانه پخش کرده بود. صدای زیارت عاشورا تار و پود کسلی و پکری را پاره کرد. گوش تیز کردم. تصویر همه روضه‌هایی که چند روز گذشته در صفحات اینستاگرام دیده بودم جلو چشمم رژه رفتند، یعنی می‌شود یک روضه‌خوان هم همت کرده و بساطش را بغل گوش ما پهن کرده باشد؟!. چادر سرکرده و دست دخترم را گرفتیم، دنبال صدا در حیاط را باز کرده و سرمان را چرخاندیم به سمت صدا.

نسیم آنلاین : تکتم درکی: یکی از همین بعد از ظهرهای کش‌دار تابستانی، با همان قیافه تکراری روزهای قرنطینه خودش را توی خانه پخش کرده بود. صدای زیارت عاشورا تار و پود کسلی و پکری را پاره کرد. گوش تیز کردم. تصویر همه روضه‌هایی که چند روز گذشته در صفحات اینستاگرام دیده بودم جلو چشمم رژه رفتند، یعنی می‌شود یک روضه‌خوان هم همت کرده و بساطش را بغل گوش ما پهن کرده باشد؟!. چادر سرکرده و دست دخترم را گرفتیم، دنبال صدا در حیاط را باز کرده و سرمان را چرخاندیم به سمت صدا.

در حیاط باز شد، بهشت توی کوچه ما پهن شده بود. در حیاط باز شد و هق هق گریه‌های بی بهانه توی گوش مان دوید. به حیاط برگشته و فرش ایوان را زیر بغل زدیم و دوباره برگشتیم. فرش را همان جا جلوی در حیاط پهن کرده و نشستیم. دخترک در حیرت این کار من بود . این که فرش را توی پیاده رو پهن کردیم و بین صدای تردد ماشین‌ها، عبور پیاده‌ها و نگاه سبزی فروش و بقالی چادر روی صورت کشیده‌ایم، برایش جالب و شاید عجیب بود.

این یک روضه قدیمی است. از وقتی ما به این محل آمدیم همسایه دیوار به دیوارمان پنج شب محرم و پنج شب فاطمیه را روضه می‌گیرد. اصلا هر سال منتظر روضه‌های شان بودیم که حداقل یک شب هم که شده شرکت کنیم، تازه یک سال هم که مداح‌شان مریض شد همسر خودم برای‌شان روضه و زیارت عاشورا خواند . ولی امسال امیدی نداشتم. زن و مرد مسن بعید بود از صفحات اینستاگرام و شبکه‌های اجتماعی ایده بگیرند.

اما چشمم افتاد که سیدجواد آقا روی صندلی جلوی در حیاط نشسته، درست است که صورتش با ماسک پوشیده و دستش هم روی صورتش بود و از همان بسم الله اول زیارت عاشورا گریه می‌کرد ولی خودش بود، عصای چوبی تکیه داده به دیوار هم مال خودش بود. عکس برادر شهیدش را هم روی میز کنار مداح گذاشته بود. کسی داخل خانه شان تردد نداشت ولی در را باز گذاشته بود.

فرش را که پهن کردیم، پشت سر ما یکی از همسایه‌های دیگر هم با یک سجاده آمد، با فاصله از فرش ما به ستون برق تکیه داد. دخترم همه چیز را رصد می کرد، انگار مسئول ثبت این واقعه باشد. بلند شد و بین جمعیت راه می‌رفت، فاصله بین فرش‌ها و آدم‌ها کار را برایش راحت کرده بود. چشمم افتاد که نوه‌های سیدجواد آقا کنار خیابان ایستاده و مراقب هستند بچه‌ها وارد خیابان نشوند خیالم راحت شد و چادر را روی صورتم کشیدم.

یکی از صندوق عقب ماشینش بنر عکس حاج قاسم را به دست سیدجواد آقا می‌دهد. او هم بلافاصله بنر را روی سنگ‌های سفید دیوار نصب می‌کند. حاج قاسم! شب تاسوعاست، از همین حالا دلم می‌لرزد برای روضه علمداری که امسال بخوانند.

زیارت عاشورا که تمام شد، مداح از روضه کوچه شروع کرد. در و دیوار گریه می‌کردند، خانم جوانی با یک مشما پر از خرید روزانه ایستاده و نگاه می‌کرد، روضه کوچه که شروع شد همان جا کنار خیابان نشست و دست ضدعفونی شده‌اش را روی صورتش گرفت. پایان روضه هم بلند شد، اشک‌هایش را پاک کرد، دستی که از اشک خیس شده بود را بوسید و رفت.

روضه‌خوان گفت همان طور که نشسته‌اید برای غم ارباب‌تان به سینه بزنید. از زیر چادر چشمم به دخترم بود و به سینه می‌زدم که پسرک دوید و از کنارم رد شد. بعد چند لحظه دوباره سرعت بالای دویدنش توجهم را جلب کرد. رفته بود از خانه برای خودش زنجیر آورده بود. تنها زنجیر زن این بساط خودش بود. روضه که تمام شد مادرش گفت امیرعباس دست خواهرت را بگیر که بریم. من و بچه‌هایم به فدای دخترانی که عصر عاشورا عباسی نبود که دست‌شان را بگیرد و تا خیمه برساند.

کم کم دارد تمام می‌شود. روضه‌خوان امن یجیب را دم می‌گیرد. عصر جمعه باشد، به شب تاسوعا نزدیک بشوی، تصویر حاج قاسم جلوی چشمت باشد، کوچه گرد حسین(علیه السلام) و بچه‌هایش شده باشی، مگر می‌شود مضطر نباشی؟! امن یجیب‌ها را با اشک و آه بسته بندی کرده و تحویل فرشته‌ها می‌دهیم. با چشم‌هایی که داد می‌زندد کاش دوباره هم این بساط پهن شود، فرش‌های مان را جمع می کنیم. میکروفن و بلند گوها را هم جمع و جور می‌کنند. کاش کمی بیشتر طول می کشید.

اما...

پیر مردی که تا به حال ندیده بودمش، با یک مشما پر از شیرهای پاکتی عرض خیابان را طی کرده و به سمت روضه می‌آید. میکروفن که نیست صدایش را بلند می‌کند. اولش سعی دارد لفظ قلم صحبت کند. می‌گوید: با عرض سلام خدمت شما عزاداران اباعبدالله ... تا همین جا که می‌رسد بغضش می‌ترکد لهجه مشهدی‌اش هم بیرون می‌زند. می‌گوید: هرسال نذر داشتُم تو همین هیات شیر گرم مِکِردُم برای سینه‌زن‌های آقا، مخصوصا سالایی که هوا سرد بود، شیر گرم بیشتر هم مِچسبید. ولی امسال... دوباره می‌زند زیر گریه. پسر جوانی که کنارش هست میکروفن را روشن کرده و صدا می‌زند هر خانواده یک شیر برای خودتان بردارید گرمش کنید و برای این پیرغلام آقا هم دعا کنید. پیر مرد شیر را به دستم داده و همان طور بغض کرده می‌گوید: دخترُم ضدعفونی نیستن.حواس‌تان باشه.

کلید انداخته و در حیاط را باز می‌کنم. اول دخترم را داخل حیاط می‌فرستم، پاکت شیر را نشانش داده و می‌گویم: فاطمه سادات! این هم از پذیرایی روضه خانگی امشب‌مان، برویم گرمش کنیم و بعد از سینه زدن بخوریم.

ارسال نظر: