«مولوی ستیزی» و نیروی «زیباییزدایی» از دین
توقع آن بود که باپیروزی انقلاب به رهبری امام، مشکله ضدیت متعصبانه با اهل عرفان درحوزههای ایران تاحدی مرتفع شود. اما...
سید حسین شهرستانی: توقع آن بود که باپیروزی انقلاب به رهبری امام، مشکله ضدیت متعصبانه با اهل عرفان درحوزههای ایران تاحدی مرتفع شود. چه امام خمینی در اوج فقاهت ازحکمت فلاسفه و عرفای اسلام بهره میبرد. اما واکنشهای جزمی تند نسبت به پخش تلویزیونی تفسیر سوره حمد ایشان نشان داد مساله ریشه دارتر از این حرفهاست.
به علاوه پس ازانقلاب خصوصا درحوزه های قم و مشهد،ضدیت باعرفان و فلسفه و نیز مخالفت باطرح وحدت اسلامی،کم کم به نوعی کنش سیاسی تمایزآفرین دربرابر انقلاب و ولیفقیه بدل شد. درهمین جریان بودکه تلاش شدتا با برجسته نمودن مکتب نجف ونماد معاصرش آیت الله سیستانی،پایگاهی برای نواخباریگری فرقهگرای شیعی فراهم شود. آقای سیستانی اما آنهارا ازهرجهت نومید کرد. روشناندیشی او درمسایل عراق پس ازسقوط صدام و بینش گشوده او نسبت به اهل حکمت،موجب کوچ جمعی نواخباریون به بیت آیت الله وحیدخراسانی شدکه او هم به حوزه نجف و حلقه درس آیت الله خویی منسوب بود.
در سالهای اخیر اما شماری از مراجع وفضلای انقلابی یاشاگردان مکتب امام نیز به صف این ارتجاع پیوستهاند و دایما مومنان و طلاب را از انحراف مولوی میترسانند تا مبادا کسی مثنوی یا شعر حافظ بخواند و از راه بدر شود! درباب جریان اول مساله کمتر ابعاد معرفتی دارد و بیشتر نوعی تمایزجویی و وحدت¬شکنی فعال برای رونق دادن به حلقه مریدان است. کار اینها بدانجا کشیده که در راه معارضت و لجاجت با ولایت فقیه،بی اساسترین آیینها چون «نه ربیع»را ترویج کنند. طرفه آنکه فقیه روشنفکر اپوزیسیون جناب صانعی درمعارضت با رهبری کارش به ترویج قمهزنی کشیده است!
اما آقایان دستۀ دوم را اولا در مقام استشهاد به تامل درمواجهه اعلام علمای شیعه ازشیخ بهایی تا امام وآیت الله بهجت بامولوی و عرفا و فلاسفه اسلام فرامیخوانم: شیخ بهایی فرمود: «مثنوی قرآن شعر پارسی است»،حاجی سبزواری شرح مثنوی نگاشت،امام درآثار خود بارها بدو ارجاع داد و رهبری درمجلسی رسمی این عبارت خطبه مثنوی را تصدیق کردندکه: هو اصول اصول اصول الدین...
دوم: از آقایان که تفاخر به آزاداندیشی شیعه ازشخص امام صادق و حضرت رضا تاشاگردان ایشان میکنند و از رابطه علمی اعلام شیعه با امثال ابوالعلاءمعری دم میزنند یا برای اثبات مدعیات خود به «الکسیس کارل»و «جرج جرداق»مسیحی و اخیرا «فوکویاما» ارجاع میدهند توقع است «ماقال» مولوی را بشنوند شاید بهرهای در آن یافتند که مگر دیگران را نمیفرمایند: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه.
ایده «عقل»مولانا فراخوان عبور از تنگنای دانش نوینی است که حوزه در برابر آن یکسره منفعل است. عرفان او آینه تسلیم در برابر ربوبیت حق درعین مسیولیت اجتماعی است و با اباحه و «دلت پاک باشد»نسبتی ندارد و آنکه مثنوی را ورق زده باشد مییابد که «ولایت» رکن معنویت مولوی است.
از این گذشته باید دانست که عمق استراتژیک ارتباط ما با جهان اسلام، عرفان و تصوف است. تصوف آخرین سنگر مقاومت در برابر وهابیت سلفی است. پس خصومت با آن به منزله تنگ کردن حلقه محاصره شیعه در امت اسلام است. نیز تشیع در ایران همواره با نیروی تصوف گسترش یافته واین امر منحصر در صفویه نیست.
البته صیانت از انحرافات ضروری است و عرفا خود درصف مقدم مبارزه با عرفانهای کاذب هستند و اشعار امثال مولوی و حافظ گواه این مدعا است: ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد...
در آشوب غفلت و نسیان این روزگار، مثنوی به تاسی قرآن کتاب«ذکر» و دعوتی دلنشین به درنگ درحقیقت هستی است که: ذکرحق کن بانگ غولان را بسوز...
من دراین ستیز باعرفان و شعر عرفانی، نیروی«زیباییزدایی»از دین را مییابم که روشن نیست آبستن چه تقدیری است؟
در پایان ذکر نمودی از شریعتمداری عرفان مولوی چه برای مولوی گرایان مدرن وگسسته از سنت و شریعت و چه برای شریعت گرایان هتاک به اهل معرفت:
«شریعت همچو شمع است ره مینماید و بیآنکه شمع به دست آوری راه رفته نشود وچون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است وچون رسیدی به مقصود آن حقیقت است»