یک صبح تیتر میشوم...
یکی دیگر از چراغهای غزل امروز فارسی نیز خاموش شد. اما ستون شعر بعد از نیما با هنر او و همنسلانش برپا شد تا این کاخ باشکوه از فروریختن مصون بماند.
نسیمآنلاین: محمدعلی بهمنی شاعر و ترانهسرای برجسته دیروز دار فانی را وداع گفت. بهمنی به همراه همنسلانش ستونهای شعر کلاسیک جدید یا همان «نئوکلاسیک» را تشکیل میدادند.
مرحوم بهمنی بیش از نظریهپردازی و اطناب سخن درباره تئوریهای شعر، ایدهاش را در شعرهایش متجلی ساخته و عملا تفکر شعریاش را زندگی کرده است.
بعد از نیما یوشیج، چراغ قالبهای کلاسیک فارسی کمکم رو به خاموشی میرفت. اما محمدعلی بهمنی میگفت دلواپسی برای آن ندارد زیرا «قالب تمامشدنی نیست.»
مرحوم بهمنی معتقد بود شعر بعد از نیما از او تاثیر پذیرفته و حتی در حوزههای دیگر هنر نیز نوع نگاه و زاویهی دید او حضور دارد.(منبع)
ظهور نیما یوشیج شکافی بین شعر دیروز و امروز ایجاد کرد و به قول معروف با ظهور نیما، شعر به دورهی قبل از او و بعد از او تقسیم شد.
این تقسیمبندی البته تنها یک تقسیم تاریخی نبود و یک شکاف جدی میان شاعران پیش از نیما و بعد از او رخ داد؛ همان شکافی که باعث شد بهمنی بگوید شعر بعد از نیما از او تاثیر پذیرفته است.
بعد از نیما اما شاعرانی بودند که توانستند پلی به شعر فارسی پیش از نیما بزنند و به شعر کلاسیک حیاتی تازه بدهند. محمدعلی بهمنی یکی از آن شاعران است.
اولین کسی که این پل را ایجاد کرد «منوچهر نیستانی» بود. خود محمدعلی بهمنی البته میگوید «هوشنگ ابتهاج» این پل را ایجاد کرده اما خودش نتوانسته از آن عبور کند:
«سایه (هوشنگ ابتهاج) پلی بین غزل دیروز و امروز میگذارد که خود از این پل نمیتواند عبور کند و در شعر او این عبور از پل را نمیبینیم؛ اما استواری این پل از سایه است. ولی اولین کسی که بعد از او از این پل عبور میکند، منوچهر نیستانی است که عبور فاتحانهای از این پل دارد و ترسها را میریزد و این فکر را گسترش میدهد که لااقل میتوان از این پل عبور کرد.»(منبع)
بعد از نیستانی، «حسین منزوی» از این پل عبور کرد. بهمنی نه تنها به این امر معتقد بود بلکه میگفت منزوی روی این پل «رقص و سماع» خاص خود را نیز به نمایش گذاشته و الحق که این رقص و سماع به زیبایی تمام صورت گرفت.
گرچه بهمنی خود یکی از عبورکنندگان از این رهگذر بوده اما فروتنی و افتادگی او اجازه نداد از این امر سخن بگوید. او در این مورد اشاره میکند که «نباید خود را به این جمع اضافه کنم، اما شوقم همیشه عبور از این پل بوده است.»(منبع)
بهمنی این امر را در آثارش نیز متجلی ساخته و اوضاع و احوال شعر بعد از نیما و تاثیری که او بر شعر داشته را در غزلهایش بیان داشته است؛ او در اولین کتابی که بعد از انقلاب اسلامی نگاشت میگوید:
عرصه خالیست چنان شامگه بعد از کوچ
چه گذشتهست به مردان و به میدان غزل؟1
او عرصهی غزل فارسی بعد از نیما را چونان شامگاه بعد از کوچ خالی میبیند و با حیرت میپرسد که به مردان و میدان غزل چه گذشته است. سپس طعنهای نیز به شاعرکان و متشاعران زمانش میزند و آنان را به زاغان تشبیه میکند و ورود «عقابان غزل» را لازم میداند:
آسمانش شده جولانگه زاغان هیهات
بسته بودهست مگر بال عقابان غزل؟
گرچه او تاثیر گرفتن از نیما را تایید میکند و تلفیق شعر کلاسیک با نگاه نیما را «تماشایی» میداند. حتی در یکی از آثارش، کلمات غزلهایش را سبک نیمایی در کنار هم میچیند. با این توضیح که شیوه خوانش خود را در غزل به شکل نوشتاری در آورده و برای اولین بار منوچهر نیستانی به این شیوه غزل نوشته است: همچنانکه خود نیز سروده است:
جسمم غزل است اما روحم همه نیماییست
در آینهی تلفیق این چهره تماشایی است
محمدعلی بهمنی را میتوان در کنار منوچهر نیستانی، حسین منزوی و هوشنگ ابتهاج از ستونهای شعر کلاسیک بعد از نیما نامید. ستونی که با خاموشی چراغ حیات بهمنی هرگز فرونریخته است. زیرا بهمنی با کلماتش این ستون را ساخته تا بنای غزل امروز همچنان افراشته بماند. چنانکه خودش نیز گفت: «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم».2
او در همین غزل کلافگیاش را از شایعات میسراید و میگوید:
یک صبح تیتر میشوم: این شخص... بگذریم
یک عصر... خواندهاید وَ تکرار زاید است
سپس پاسخی به این شایعات میدهد و میگوید:
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید، همین شعر شاهد است
اما آن صبح بالاخره آمد و ما در سوگ یکی از ستونهای غزل امروز نشستیم. گرچه او هنوز زنده است و غزل فکر میکند. او مرگ را از معنا انداخته و درباره آن سروده است:
تو مرگ نیستی آغاز تازهها هستی
بیا که با تو بیاغازم آن جهانم را3
شعر بهمنی
محمدعلی بهمنی البته به همان اندازه که قصر شعر کلاسیک را برافراشته نگه داشته است، از نیمایی و سپید نیز دور نمانده است.
گرچه او در ژانر ترانه نیز از سرآمدان روزگار است و ترانههایش را خوانندگان بسیاری سر دادهاند. بهمنی در ترانهها نیز اصالت خود را حفظ میکند و وقتی به اصرار دوستانش مجموعهی ترانههایش را منتشر میکند، در آن کتاب «ترانههای فاخر» را از «ترانههای عامیانه» جدا میکند.
او ترانه را لزوما به زبان محاوره نمیداند و ترانههایی که به زبان معیار سروده شدهاند را در بخش «فاخر» جای میدهد. همچنان که در کتاب «یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد» همین کار را انجام داده و در مقدمهی این کتاب نوشته است:
«تصنیف یا ترانه تعریف تفکیکشدهای برای من ندارداما اثری که با کلام فاخر سروده میشود برایم جاذبهی بیشتری دارد.»
نگاه او نیز به شعر البته هرگز از نوع «سفارشی» نیست. او میگوید: «چیزی که شعر بعد از انقلاب را از جوشش اولیه انداخت، مناسبتها بود.»
او شعر مناسبتی و سفارشی را اساسا شعر نمیداند و «جوشش» را در کنار «کوشش» از مایههای اصلی شعر میداند. جوششی که از درون شاعر به وجود میآید و در بیان خود مرحوم، در واقع «این شعر است که شاعر را میگوید.»
به همین دلیل بود که اشعارش گاهی حتی طرفدارانش را نیز برمیآشفت. او شعر سفارشی را دوست نمیداشت و آنچه درونش جوشیده بود را بی کم و کاست بیان میکرد. آنچنانکه در مجلس بزرگداشت «نهم دیماه» حضور پیدا کرد و غزلی که از درونش جوشیده بود را خواند و به سرزنشهای دیگران اعتنا نکرد:
بیصداتر زِ سکوتیم، ولی گاهِ خروش
نعرۀ ماست که در گوش شما میماند
بروید ای دلتان نیمه! که در شیوۀ ما
مرد با هر چه سِتم، هر چه بلا میماند
در مورد محمدعلی بهمنی بیشتر از اینها سخن باید گفت که مجال بیشتری میطلبد. به هر حال یکی از چراغهای غزل امروز فارسی خاموش شد اما این ستون همچنان پابرجاست. ستونی که با هنر محمدعلی بهمنی و همراهانش برپا شد و چراغهای غزل امروز و فردا میروند تا این ستون مستحکم را بیارایند و حتی مستحکمتر سازند.
1. از کتاب «کاهی دلم برای خودم تنگ میشود»؛ غزل اول.
2. عنوان یکی از آثار مرحوم
3. .از کتاب «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم».