نمایش «657»؛ عاشقانه یا اجتماعی؟
تماشاخانهی ایرانشهر این بار میزبان نمایش «657» است. نمایشی که بیشتر نزدیک به یک استندآپ کمدی جذاب بود تا یک نمایش تمام و کمال.
نسیم آنلاین: نمایش 657، اثر دیگر شهرام گیلآبادی است که این روزها روی صحنه یا بهتر بگوییم در میان تماشاگران است. از این جهت این تعبیر را به کار میبریم که نوعی سنتشکنی در شکل اجرای این نمایش انجام شده و تماشاگران در جریان داستان فعالیت دارند. نمایشی با مایههای کمدی که تعامل با مخاطبان در جایجای آن لحظات خندهآوری را ایجاد میکند که البته میزان آن برای یک داستان تلخ کمی بیش از حد معمول است. تصویر نقش اصلی نمایش با بازی «سیما تیرانداز» که چهرهی شناختهشدهی فیلم و سینما و تئاتر است بر روی پوستر نمایش حتما بیننده را برای دیدن آن ترغیب میکند. بگذارید از همینجا شروع کنیم.
در ابتدای امر که متوجه میشویم شخصیت اصلی داستان یک مرد کولبر است ممکن است این سوال به وجود آید که چرا برای این نقش از یک بازیگر مرد استفاده نشده است. این سوالی است که ذهن مخاطب را درگیر میکند و تا پایان نمایش ممکن است دست از سرش بر ندارد. به ویژه اینکه نمایشنامه دارای ویژگیهایی است که شاید یک بازیگر مرد برای ایفای آن مناسبتر بود.
اصل داستان دربارهی کولبری است که به ماشینخوابی روی میآورد و در این میان اتفاقاتی برایش رخ میدهد. عنصر ویژهی داستان اشارات انتقادیاجتماعی آن است که لابلای داستان گاهبهگاه شاهد آن هستیم. مشخص نیست که حرف اصلی نمایش اشارات انتقادی آن است یا موضوع عاشقانهی آن. اما آنچه مسلم است این است که در این نمایش شاهد تعریضهای اجتماعی به شکل ساده و خام خود هستیم. یعنی برای بیان این کنایات، هیچ گونه غموض و پیچیدگی را شاهد نیستیم و این عنصر داستان به شکل خام به مخاطب عرضه شده است. در حالی که برای تاثیر بهتر باید شاهد در هم تنیدگی عنصر عاشقانه و اجتماعی اثر میبودیم. به بیان بهتر دو عنصر عاشقانه و انتقادی این نمایش به شکل کاملا جداگانه پیگیری میشوند و پیوند معناداری میان آنها دیده نمیشود.
وجه عاشقانهی داستان بدون وجه انتقادی آن، داستانی عادی است که بیشتر بخش کمدی آن به چشم میآید و وجه انتقادی اثر نیز تعدادی اشارات و کنایات گاهبهگاه است که مخاطب پیش از این بارها و بارها آنها را از این سو و آن سو شنیده است. عدم برقراری ارتباط میان این دو وجه، نمایش را به یک داستان معمولی تبدیل کرده که البته حضور چهرههای شناخته شده در آن کمی عادی بودن آن را جبران کرده است.
باید توجه داشت که دلیل انتخاب نقش «کولبر» و «ماشینخواب» نیز معلوم نیست. بجای این نقشها میشد خیال کرد که نقش اصلی داستان «گورخواب»، «کارتنخواب» و «چادرخواب» است و خدشهای نیز به اصل داستان وارد نشود. بنابراین اولا معلوم نیست علت انتخاب این نقش چیست و ثانیا اصل نمایش فاقد عناصری است که کولبر بودن یا ماشینخواب بودن نقش اصلی را حمایت کند. به بیان دیگر نوع آسیبی که نقش اول به آن دچار است در اصل داستان تغییری ایجاد نکرده است. حال آنکه با برقراری ارتباط نمادین درست میان این عنصر و عناصر انتقادی داستان میشد کمی به پیچیدگی داستان افزود و آن را از سادگی بیش از حد درآورد.
نکته دیگری که در داستان خیلی به چشم میآمد عنصر موسیقی بود که حضور دو بازیگر، با سابقهی قابل توجه در موسیقی، این عنصر را برجستهتر میکرد. اما به نظر میآمد که موسیقی و آواز در جایجای نمایش «سرازیر» شده است. معلوم نیست نقش آواز خواندن دو خوانندهی حرفهای در این نمایش بجز برانگیختن احساسات مخاطب چیست. چرا از دو خواننده در این داستان استفاده شده است؟ و سوالاتی از این قبیل. موسیقی زندهی پایانی نمایش هم با عناصر اصلی داستان بیارتباط بود. به نظر میآید سازندگان اثر باید دقت و تأمل بیشتری در انتخاب موسیقیها به خرج میدادند تا هم از کارکرد اثربخشی موسیقی استفاده کنند و هم جنبهی اجتماعی نمایش را هم از این طریق حمایت کنند. اما بیشتر شاهد این هستیم که چند پیمانه هم از عنصر «کنسرت» به داستان سرازیر شده است.
اصل داستان اما هرگز «اجرا» نمیشود. داستان نمایش، زندگی یک کولبر است اما ماجرای این زندگی توسط خود کولبر برای بینندگان تعریف میشود. دیگر بازیگران نیز جز در موارد ضروری وارد ماجرا نمیشوند و حتی بخشی از آنها بهعنوان مخاطب کولبر در یک کافهی خیالی در میان مخاطبان حضور دارند. بنابراین انگار بعد «استندآپکمدی» داستان بسیار برجستهتر است. نمایشها حاصل تعامل چند بازیگرند که به کمک هم نمایش را میآفرینند. اما در این نمایش ما شاهد هستیم که عمدهی ماجرا بر دوش یک نفر با بازی سیما تیرانداز است که هرچه بیشتر قصه را به استندآپ کمدی نزدیک میکند. حتی در بخشهایی در تعامل با مخاطب نقش «مجری» را نیز ایفا میکند. گویی مخاطب در یک «جُنگ شادی» قرار دارد تا یک نمایش تمام و کمال.
باید دانست که ترکیب عناصر موسیقی، استندآپ کمدی و نمایش طبیعتا میتواند به بهتر شدن اثر کمک کند اما در شرایطی این اتفاق به بهترین وجه میافتد که این عناصر به خوبی در کنار هم قرار گیرند و اصطلاحا چفت شوند. اما در نمایش «657» کنار هم قرار گرفتن این موارد به بهبود انتقال داستان کمک نکرده و یا لااقل میشد به شکل بهتری از آنها استفاده کرد.
ویژگی مهم دیگر این نمایش تعامل مخاطبان در اجرای نمایش بود که آن را در دستهی نمایشهای «تعاملی» قرار میدهد. البته در هنگام خرید بلیت این تذکر داده شده بود که مخاطبانی که میخواهند در اثر تعامل داشته باشند صندلیهای میان صحنه را رزرو کنند. اما عملا تمام تماشاگران در داستان مشارکت داده میشدند. این شاید کمی از احساس راحتی مخاطبان دیگر میکاست. گرچه مشارکت دادن مخاطبان در نمایش میتواند حاوی پیام و آثار مهمی باشد اما این مشارکت باید شامل مخاطبان خاص (حاضر در میان صحنه) میبود نه تمام تماشاگران. زیرا حواس مخاطبان بیشتر به این جلب میشد که چگونه سعی کنند به نحو احسن در چالشهای داستان نقش ایفا کنند و یا در انتخاب کلمات دقت کافی داشته باشند یا حتی چگونه کلماتی استفاده کنند که بار طنز بیشتری داشته باشد. بنابراین دقت مخاطب در این نوع نمایش پایین خواهد آمد.
علاوه بر این، نوع تعامل با مخاطب در بسیاری موارد برای اصل داستان آوردهای نداشت. به بیان دیگر ما شاهد نوعی «تعامل برای تعامل» بودیم نه «تعامل برای نمایش بهتر». یعنی سوالاتی که نقش اصلی از مخاطبان میپرسید کمکی به روند اصلی داستان نمیکرد. اینکه نقش کولبر از مخاطبی بپرسد «کولبر یعنی چه» شاید اثری در اجرای بهتر نقش و تفاهم بهتر مخاطبان نداشته باشد. طراحی این نحوهی تعامل میتوانست به گونهای باشد که در روند اصلی داستان نقش بیشتری داشته باشد. نه اینکه مخاطب تنها به دلیل اینکه نمایش ما یک نمایش تعاملی است با نقش اصلی تعامل کند. اگرچه بداههگوییهای مخاطبان میتوانست بر جذابیت و همچنین وجه کمدی داستان بیفزاید اما شاید تنها کارکرد آن همین بود و در دیگر وجوه داستان از جمله وجه انتقادی آن کمکی نمیکرد.
در ابتدای ورود مخاطبان به سالن از آنها خواسته میشد که درمورد «چشم» احساس خود را بگویند. بعد از ورود به سالن نیز چند نمونه از صوت جملاتی که قبلا در این مورد گفته شده بود پخش میشد. در پایان نمایش نیز شاهد اشارهی دیگری به آن بودیم که پایانبندی نمایش را تشکیل میداد. این اشاره به «چشم» البته گرچه میتواند حاوی اشارات انتقادیاجتماعی باشد اما ارتباط عمیقی با اصل داستان پیدا نمیکرد. اینکه یک کولبر تبدیل به ماشینخواب شود ودر جریان زندگی ماشینخوابی خود چند بار عاشق شود و شکست بخورد چه ارتباطی میتواند با این تاکید موکد بر «چشم» داشته باشد؟ هرچند در این میان چند اشارهی انتقادیاجتماعی نیز وجود داشته باشد اما وجه انتخاب «چشم» برای آغاز و پایان داستان چیست؟ بجای چشم میشد چندین اشارهی دیگر نیز به انحاء مختلف داشت و صدمهای نیز به اصل داستان وارد نکرد. این قضیه در مورد نام نمایش (657) نیز صدق میکند و مخاطب نمیتواند درک درستی از وجه تسمیهی اثر داشته باشد. این موارد بر گنگی نمایش میافزاید و از همدلی و همراهی مخاطبان میکاهد.
به هرحال ما شاهد نمایشی بودیم که در آن عناصر کنسرت، استندآپ کمدی و نمایش را باهم ترکیب شده بود. بدون اینکه این ترکیب بتواند به خط اصلی داستان کمکی بکند. حتی گاهی پررنگ شدن وجه استندآپ کمدی و اجرای عمدهی داستان توسط یک بازیگر، کمی از جذابیت اثر نیز کاسته بود. همچنین عناصر دراماتیک و انتقادیاجتماعی نمایش به خوبی با هم امتزاج نیافته بودند و ارتباط معناداری میان آنها برقرار نبود. در این میان ورود گاهوبیگاه آواز و موسیقی دو خواننده به نمایش نیز عنصر احساسی دیگری را به آن سرازیر میکرد که نقش این عنصر بجز برانگیختن احساسات مخاطب معلوم نبود. تاکید ویژه بر «چشم» در این اثر نیز بلاوجه مینمود و این عنصر نیز به شکل نامانوسی در داستان گنجانده شده بود. بیآنکه ارتباط آن با خط اصلی داستان مشخص شود. در کل میتوان گفت در سالن استاد سمندریان تماشاخانهی ایرانشهر، شاهد نوعی استندآپ کمدی با مایههای موسیقی و نمایش بودیم تا یک نمایش تمام و کمال.
عکس: رضا جاویدی