یکی از اعضای دانشجویان پیرو خط امام مطرح کرد
بازخوانی جزییات تسخیر لانه جاسوسی
آقای خوئینیها وارد لانه شد و به بیت امام زنگ زدیم، ایشان بین دو نماز بودند. ما ساعت ۱۰ صبح خبر تصرف را به آقای موسوی دادیم ایشان به حاج احمد آقا و حاج احمد آقا بین نماز ظهر و عصر به امام جریان را گفته بودند. امام هم در جواب می گویند: خوب جایی را گرفتید و بعد شروع می کنند نماز دوم را می خوانند.
خبرگزاری فاس ـ تاریخ: سید محمد هاشمی اصفهانی یکی از اعضای دانشجویان پیرو خط امام است که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به همراه دیگر دوستانش نقش داشته است. او بعد از فراغت از جریان لانه جاسوسی به عنوان مسئول بخش خارجی دفتر نخستوزیری مشغول به فعالیت میشد که بعد ها نیز به دعوت دوستانش به وزارت اطلاعات منتقل شد. وی در ابتدای دهه هفتاد از تمم مشاغل دولتی سعفا داد و در حال حاضر نیز مشغول کار آزاد است.
*در مورد سابقه سیاسی خودتان در قبل از انقلاب توضیح دهید.
برای پاسخ به این سؤال شما را به سال ٤۲ میبرم، اینکه چه اتفاقی رخ داد که با پدیدهای به اسم «امام خمینی» آشنا شدم. پدر من آیتالله هاشمی از مراجع و علمای موجه اصفهان بودند. ایشان به دلیل خاصی سراغ اظهار مرجعیت نرفتند، اما به هر حال در خانواده فتوای خاص خود را داشتند و ما مسائل شرعی خود را از ایشان می پرسیدم.
پدرم از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند و به دستور ایشان در منطقهای در جنوب اصفهان که شامل هفت، هشت روستا میشد که مسقطالرأس تصوف سیاسی بود، در امر تبلیغ و مبارزه با تصوف مشغول بودند. علی رغم اینکه برای مهاجرت به نجف دعوت شده بودند(برای درس و تحصیل) اما ایشان دستور آقا شیخ عبدالکریم را نصب العین کرده و ماندند. خانواده ما سابقه کشاورزی داشت که به معنای کشت و زرع و نه ملاکی تا حدی که درآمد خانواده تأمین میشد و آشنایی نسل اندر نسل با مسائل علمی و فقهی داشتیم.
*پدرتان فعالیت سیاسی هم داشتند؟
مرحوم ابوی ما رئیس سنی مجلس خبرگان بودند. در سال ۴۲ ایشان در حال سخنرانی و دفاع از حضرت امام بودند که توسط ساواک دستگیر شدند. من آن زمان تنها پنج سال داشت ایشان بودم که چنین اتفاقی افتاد و این صحنه برایم عجیب و وحشتانگیز بود. ایشان در شیر اصفهان خطابه میکرد. مجلس به هم ریخت و ما را به دور از چشم ساواکیها از مجلس خارج کردند. در برگشت به منزل دیدم که برادرانم با نردبان اعلامیهها با وسایلی که نباید دست ساواک افتاد را از خانه خارج میکردند و میتوان گفت که بالا رفتن از دیوار را از اخویهایم یاد گرفتم، با این تفاوت که آنجا از نردبان بالا رفتیم اما در تسخیر لانه جاسوسی نردبانی هم در کار نبود .
در حقیقت آشناییام با پدیده های انقلاب و اسم امام خمینی(ره) را از اعلامیهها و برو بیاها آموختم. روحیه انقلابی در خانوادهمان بود و شکل مرجعیت در طی دوره سالهای ۶۲ تا ۵۷ ابوی در مجموعه علمای اصفهان به عنوان یک تراز اعتدالی مطرح بود. در این سمت و آن سمت شهر دو نوع اجتهاد وجود داشت. این طرف پل و آن طرف پل در اصفهان حاکم بود: آقای خادمی و آقای طاهری، شاید تنها کسی که نمیخواست وحدت در میان آنها از بین نرود مرحوم ابوی بودند و هر دو طرف (آقای خادمی و آقای طاهری) قبولشان داشتند و ایشان اعتدالی را اجرا کرد . چون از فعالیت سیاسی برای خود گلیم نبافته بودند، لذا نصیحتهای ایشان اثر میکرد. یک آدم سیاستمدار منفعت را محاسبه میکند، اما ایشان این گونه نبود. قطعی است که ایشان از آقای طاهری مسنتر و از آقای خادمی جوانتر بودند و اثر بینابین داشت.
افرادی که در صبغه ما بودند در مسائل مبارزه با رضاخان سابقه داشتند و میتوان گفت که از نزدیکان مرحوم مدرس هم به حساب میآمدند. به دلیل اینکه مرحوم مدرس شهرضایی بود و خانواده ما هم از همان شهر بودند. برای نمونه مرحوم آقا سید عبدالرسول هاشمی در مورد اطلاعیه و اعلامیه و احکام مربوطه همه کاره مناسبات آقای مدرس بودند. آن جنبه اعتدالی هنوز هم در خانواده ما شکل خود را حفظ کرده است؛ یعنی من هم این نکته را به ارث بردهام.
هم دوستان اصولگرا مرا قبول دارند و هم مورد پذیرش دوستان اصلاحطلب هستم. این هم بخشی از نفاق است که هر دو طرف آدم را قبول دارند(با خنده) و شاید هم بخشی از ایمان باشد. ایمان و نفاق شاید زیاد در اینجا معنی ندهد، به هر حال پا را از حد اعتدال بیرون نگذاشتیم لذا این مطلوبیت را به ارث بردیم. دانشجو شدن من هم جوهره انقلابی داشت.
هر دو اخوی ما دانشگاه اصفهان درس میخواندند که به همراه آقای خاتمی، رئیس جمهور سابق، عضو انجمن اسلامی بودند و خیلی از جلسات انجمن اسلامی در خانه ما بود. آن موقع من با آقای خاتمی و اخویهایم ۱۹-۱۷ سال تفاوت سنی داشتم. آنها ۲۳-۲۲ ساله و من ۷-۸ ساله بودم و شیطنت میکردم که از مباحث آنها سر در آورم. یادم هست که مهر استامپ انجمن اسلامی را که برای بالای اعلامیه درست کرده بودند، برداشتم و پشت کتابهای مرحوم ابوی مهر و امت میکردم و متوجه نبودم که این مهر مالکیت میآورد. انتخاب دانشگاه پلی تکنیک هم علت مسابقات والیبال دانشگاههای کشور بود. تیم پلیتکنیک، تیم پر سر و صدایی بود. من آن زمان دبیرستانی بودم. سالهای درس را جهشی طی کردم و مسابقات والیبال دانشگاههای ایران در اصفهان بود.
تیم پلیتکنیک طرفداران حرفهای داشتند که طبل میزدند، پا به زمین میکوبیدند پرچمی را در آسمان میچرخاندند، شعارشان هم این بود: «ما تکنیکیها مظهر نیروی جوانیم. اینیم، آنیم، چنینیم و چنانیم. ما تکنیکی هستیم، پلیتکنیکی هستیم. از شیر نترسیم که خود شیر ژیانیم. ما تکنیکی هستیم، پلی تکنیکی هستیم. مسابقه از یک طرف و رجز اینها از طرف دیگر در من هیجان ایجاد کرده بود. به همین خاطر بود که از سال اول دبیرستان تصمیم گرفتیم به پلی تکنیک بروم. علی رغم اینکه کنکور در دانشگاههایی دیگر قبول شدم مثل علم و صنعت، دانشگاه شیراز و... اما دانشگاه پلیتکنیک را انتخاب کردم.
*چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
سال ۵۳ در رشته مکانیک. آن زمان به گونهای بود که به محض ورود دانشجو به دانشگاه تمام نیروها اعم از چپ، سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، چریکها و ... به دنبال جذبش بودند. وقتی به مسجد میرفتیم چپیها دنبالمان بودند و در کتابخانه بچه مسلمان ها میآمدند. وقتی متوجه می شدند مایههای استدلالی و سیاسیمان شکل یافته و تربیت شده است دست از سر ما میکشیدند. اما شش ماهه اول ورود تمام این گروهها درصدد جذب بودند.
*در مورد تمام دانشجویان ورودی جدید، این مسئله مطرح بود؟
بعضیها طوری هستند که همه دنبالشان نمیروند ولی من چون از بچههای مسجد بودم، چپیها هم به دنبال جذب من بودند. در فعالیتهای کوه خیرخواهانه کار میکردم و برای حمل بارهای بچهها به آنها کمک میرساندم.
*به کدام یک از این انجمن ها نزدیک بودید؟
در ابتدا بچه مسلمانها برنامه ی خاصی برای کوه نداشتند و این برنامه برای کل دانشگاه بود تا اینکه ماجرای نماز جماعت پیش آمد. حس سخره کم کم در بین بچه مسلمانها شکل گرفت و این حس به زندان هم منتقل شده بود. آنها به بچه مسلمانها طور دیگری نگاه میکردند و سر سفره بودن و پاکی و نجسی با چپها مطرح شد و یک دفعه برنامه کوه رفتن دو تا شد، در سازمان دانشجویان در ماجرای کوه پیدا کرده بودند آهسته آهسته تربیت سازمانی شان شکل گرفت.
*این اتفاقات در چه سالهایی رخ می داد؟
در حدود سالهای ۵۵-۵۶ که من در دانشگاه مسئولیت کمیته فرهنگی کتابخانه را داشته امروز راحت کتاب میدهند اما آن موقع چنین نبود. ما شبانه کتاب را به خانه میبردیم. ۲۰-۱۰ نفر بودیم که ساکهایی داشتیم معروف به «ساک خلبانی» که حجمی داشت و کتابها را داخلش میچیدیم. صندوقی هم در کتابخانه مسجد دانشگاه برای پاسخ به سؤالات داشتیم و جلسات انجمن اسلامی در جاهای مختلف تشکیل میشد. فعالیت آن موقع به دلیل مبارزه با سیستم شاه و ساواک بسیار پیچیده بود. وحشت همه را گرفته بود. آن موقع اگر میگفتیم بالای چشم شاه ابروست باید مدتی جوابگو میبودیم.
این مسائل باعث شده بود که ورودیهای دانشگاه از لحاظ شرایط سیاسی جذب مؤلفههای سازمانی شوند. فعالیت انجمنهای اسلامی از زمانی که کوه مستقل شد و خودشان به این باور رسیدند که باید مستقل عمل کنند رشد عجیبی داشت. کارهای تئوریک، جلسات یکی دو نفره، جلسات با افراد بیرون از دانشگاه مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم بازرگان، فخرالدین حجازی، شریعتی و ... جلسات پرسش و پاسخ وجود داشت.
آن موقع که من وارد دانشگاه شدم با عشق به شریعتی آمدم، اما در آن مقطع مؤلفههای مربوط به حسینیه ارشاد به حالت کما رفت و ما فقط کتابهای شریعتی را دست به دست میکردیم او جلسات سخنرانی ایشان برگزار نمیشد. زمانی که دانش آموز بودم، در مورد مسائل سیاسی حرفهایی را میشنیدیم؛ مثلاً آقای خامنهای به ایرانشهر تبعید شده بودند که اولین بار در آن جا اسم آقای خامنهای را شنیدم. در خانواده های ما هاشمینژاد هم معروف بود، چون هر وقت به اصفهان میآمد به منزل ما میآمد. آقای مفتح هم چنین وضعیتی داشتند. علامه طباطبایی در اصفهان جلسات پرسش و پاسخ دانشآموزی و دانشجویی داشتند. اما وقتی که به تهران آمدم هر چه سعی کردم نتوانستیم جلسات سخنرانی آقای شریعتی را در حسینیه ارشاد درک کنم، ولی نوارها و نوشتهها را گوش میدادم و میخواندم. از لحاظ شکلگیری مایه قبلی شور و هیجان برایم خیلی جوابگو بود.
*سر و کارتان به ساواک هم افتاد؟
در موارد مختلف این اتفاق افتاد. من از همان سال 42 ساواک را شناختم. یک همکلاسی داشتم به اسم آقای رجایی که یتیم بود و در صحافی کار میکرد و محل کارش روبهروی انتشاراتی به نام قائم قرار داشت. صاحب این انتشارات آقای نکویی بود. ایشان کتابهای دینی مثل کتب مرحوم مطهری، بازرگان، مکارم و... را پخش میکرد.
ما در مغازه صحافی کار کردیم، ساواک فکر میکرد صحافی پوششی برای انتشارات است. یک روز بعد از مدرسه آمده بودیم تا به ایشان کمک کنیم که ساواک ریخت و ما ۵-۳ نفر را دستگیر کرد. اولین کتکی که از ساواک خوردم در دوران دانشآموزی یعنی سال چهارم دبیرستان (سال دهم تحصیل) بود. اما را سوار پیکانی کردند تا به ساواک ببرند، از شانس بدمان آنها چند گرمک خریده بودند تا آن را بخورند، چشم ما را بسته بودند به همین خاطر پایم به آن گرمک خورد و ترکید، در تمام ماشین پخش شد. آنها هم مرا تا ساواک زدند و فحش دادند. ما هم از یک طرف کتک میخوردیم و از طرف دیگر خندهمان هم گرفته بود.
*در دانشگاه چند مرتبه با ساواک درگیر شدید؟
یک گاردی در دانشگاه داشتیم که روز اول باز داشت بازجویی مقدماتی را انجام میداد. من در ارتباط با فعالیتهای دانشگاه فقط دو بار دستگیر شدم. یک بار برای تظاهرات که یک شبانهروز در گارد بودم و یک بار هم ریختند خانه ما را گشتند، چون من خوابگاه نمیرفتم. آنها پیگیری کرده متوجه شدند من در عین حال که خوابگاه نیستم کارهایی میکنم، لذا پرسان پرسان پیدایم کردند. خانه ما را گشتند و خوشبختانه چیز مطلوبی پیدا نکردند. علت این بود که ما یک اتاقی در جنب اتاقمان بود که درش از طرف دیگر باز میشد و اصلاً به اتاق ما راه نداشت، آنها فکر کردند ما همین یک اتاق را داریم. من دوره بازداشتی مستمر در ساواک نداشتم.
در بعضی از مواقع من با کیف پر کتاب از جلوی افراد ساواک رد میشدم و زیر لب ذکرهایی را می خواندم که همان هم باعث نجات من میشد. کفشهایی بود که مهندسان و کارگران ذوب آهن میپوشیدند. پنجهاش فولادی بود اگر کسی از این کفش و یا کتانی میپوشید او را میگرفتند و میگفتند این کفشها برای زدن است یا برای فرار کردن کفش ذوب آهن برای زدن خوب بود و کفش کتانی برای فرار، اما من کفش ذوب آهنی میپوشیدم ولی خوب دستگیر نمیشدم. مثلاً من و آقای علی عسگری، معاون صدا و سیما، را در یک وضع گرفتند، ایشان برای بازداشت رفت اما من توانستم فرار کنم.
*اولین مرتبه چه زمانی امام را دیدید؟
در قم سال ۴۲ ایشان را دیدم، هنگامی که همراه ابوی، دامادمان و خواهرزادهام به جلسه سخنرانی ایشان رفتیم. خواهرزادهام دو سال از من کوچکتر بود و آنجا شعری را پیش امام خواند به این مضمون «مظهر عشق حسینی، آیت الله خمینی/ آنکه در میدان قدرش جولان ندارد» و تا پایان شعر را خواندند و امام هم دستی روی سر ایشان و من کشیدند
*بعد از انقلاب چه طور؟
بعد از انقلاب بار اول ایشان را در مدرسه رفاه دیدم، بعد هم که در جریان لانه، دو سه مرتبه خدمت ایشان رسیدیم. بسته به شغلها و فعالیتهایم ایشان را میدیدم، اما اولین بار در ۱۵ خرداد سال ۵۸ یعنی اولین سالگرد ۱۵ خرداد بنده اعلامیه تأسیس جهاد سازندگی را نزد امام خواندم؛ یعنی بیانیهای که ما دانشجویان تصمیم گرفتیم چیزی به نام «جهاد سازندگی» را راه بیندازیم. امام هم در مدرسه فیضیه بودند، هوا هم به شدت گرم بود و همهمه مردم زیاد بود. بیانیه ۴ـ۳ صفحه بود، درد دلی مشروح برای امام بود که امام یک مرتبه فرمودند: بس کن مردم گرمشان است. حاج احمد آقا گفت: امام فرمودهاند که تمام کنید.
*مطلب را خودتان نوشته بودید؟
بله، مقاله شرحی بود بر پیمان دانشجویان با انقلاب اسلامی و کمک به مستضعفین و در کل میتوان گفت اعلام تشکیل جهاد سازندگی در خدمت امام در همان روز بود.
*فرآیند تشکیل انجمن اسلامی در دانشگاهها به چه صورتی بود؟
در دانشگاه دو فرایند بود: یکی «مسلمان» و دیگری «اسلام» بود. فعالیتهای مربوط به فرایندهای مسلمانی بیشتر روشنفکری بود و به شاخه شریعتمداری برمیگشت؛ یعنی به نظر من تفاوت این قضیه بعدها تبدیل شد به دو حزب خلق مسلمان و حزب جمهوری اسلامی و شاید این دو عنوان از دانشگاهها ریشه گرفتند. قبل از انقلاب بین «دانشجوی مسلمان» و «انجمن اسلامی» تفاوت ماهوی وجود داشت. آنها میگفتند ما مسلمانیم، یعنی صرفاً رفتار ما اسلامی است و از این مبنا اختلاف آغاز شد انجمن اسلامی و دیگر بچههای «مسجد دانشگاه تهران» شدند. پایه «انجمن اسلامی» و دیگر بچههای مسلمانی که با فعالیتهای متفاوت و صنفی، مثل کوه و کتابخانه مشغول بودند شدند «دانشجوی مسلمان».
حالا چه شد که ما در قضیه لانه اسم خود را «دانشجوی مسلمان خط امام» گذاشتیم؟ تفاوتی عنوان اسلام استفاده شد و بعد ما می خواستیم بگوییم: در اسلام اگر ما یک خط را قبول داریم تنها خط امام خمینی است. نمیتوانستیم بگوییم انجمن اسلامی پیرو امام خمینی، به همین وی این عنوان «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» خیلی فکر شد.
*چه کسانی فکر می کردند؟
هیأت ۸-۷ نفره که بعدها ایده مربوط به اشغال سفارت را نیز همین جمع ارائه داد که شامل نمایندگان دانشگاههای شریف، پلیتکنیک، تهران، علم و صنعت و تربیت معلم بودند. دقت کنید زمانی که جهاد را راه انداختیم، دیدیم دانشگاهها از بچههای مسلمان خالی میشود، چون همه به روستا و شهرستان برای کمک به مردم میرفتند.
در تابستان همان سال نیروهایی که امام جهت رابطه با دانشجویان معرفی کردند عبارت بودند از: آقایان خامنهای، موسوی خوئینی، مجتهد شبستری، مفتح، بنیصدر و حبیبی و آقای نوری همدانی که امروز مرجع هستند. اما اختلاف در انجمن از زمان مطرح شدن تسخیر سفارت آمریکا بروز داد، آنجایی که یکی از بچهها گفتند تحلیل ما با تحلیل شما متفاوت است، میگفتند: ما معتقدیم سر منشأ چریکهای فدایی و مجاهدین خلق سفارت روسیه (شوروی) است و شما برای تسخیر سفارت آمریکا اشتباه می کنید. این یک مورد و مسئله دیگر اینکه تا امام اذن و اجازه ندهد ما این کار را انجام نمی دهیم، اما تحلیل اولیه غالب بود که بعد هم آنها اعلام مخالفت کردند و در جلسات هماهنگی شرکت نمودند.
*طرح تسخیر سفارت آمریکا از طرف چه کسی ارائه شد؟
سفارت آمریکا سه بار مورد حمله قرار گرفت: یک بار قبل از انقلاب و یک بار بعد از انقلاب (توسط چریک فدایی خلق) و در روز ۱۳ آبان که یکشنبه بود. چهارشنبه، پنج شنبه هفته قبل از شروع جریان، شروع به بحث و سازماندهی ایده کردیم و قرار شد عدهای روز جمعه دائماً دور سفارت باشند و اطلاعات جمع کنند.
نماز جمعه در دانشگاه تهران بود. مردم از دانشگاه تهران به سمت خیابان انقلاب - مفتح (وزارت سابق) جلوی سفارت آمدند و تظاهرات کردند. من به دوستان گفتم چرا تا یکشنبه که روز دانشآموز است صبر کنیم؟ همین فردا اقدام کنیم. این مردمی که من دیدم، اگر امشب از دیوار سفارت بالا نروند حتماً فردا این کار را انجام خواهند داد.
التهاب عجیبی بود، مردم در راهپیمایی دو روز قبل از ۱۳ آبان به خاطر اینکه آمریکا شاه را راه داده بود خشمگین بودند و می توان گفت که طرح تسخیر فقط فکر ما نبود! تولد طرح تسخیر لانه جمعی بود، اینکه از زبان چه کسی بیرون می آید اختلاف در اصل ایجاد نمی کند. جاهایی آقای اصغرزاده و دیگران گفتهاند که طرح مال من بوده است. اگر مدال میدادند میگفتیم برای مدال است، اما جز چوب و چماق و فحش چیزی ندارد.
من این حرف را قبول ندارم و معتقد به پدیدههای هم زمانی هستم، بعضی مواقع شرایطی اتفاق میافتد که یک روش، یک موضوع یا یک شکل به فکر عدهای خطور میکند. اگر بخواهیم بگوییم طرح تسخیر لانه ایده چه کسی بوده باید به قبل از انقلاب برمیگردیم، اما این نیست. در مورد طرح اولیه باید گفت که در جلسه عنوان شد که آقایان میردامادی، عبدی و بنده از اولین کسانی بودیم که طرح را عنوان کردیم.
*عباس عبدی هم در جلسات اولیه حضور داشتند؟
در جلسات اولیه حضور داشتند ولی بعدها به دلیل کارهایی که در شیراز داشتند دیگر به لانه نیامدند. من عهده دار این وظیفه شدم که نیرو جمع کنم. من و آقای عبدی توسط آقای میردامادی در پلیتکنیک عهدهدار سازماندهی تیم بودیم.
*جلسه اولیه به درخواست چه کسی برگزار شد؟
جلسه اولیه در دانشگاه پلیتکنیک در اتاق رسم فنی دانشکده علوم پایه بود. آقای میردامادی با ما تماس گرفت که در این جلسه شرکت کنیم، البته تمام این صحبت ها در فاصله ۳-۲ ساعت است. صبح ایشان به من گفت می خواهیم راجع به موضوع در فلان جا ساعت ۱۲ صحبت کنیم. در آن جلسه شش نفر بودیم یعنی از هر دانشگاه دو نفر. آقایان زحمتکش، اصغرزاده، بیطرف، میردامادی و بنده بودیم که نفر ششم را به یاد ندارم. این جلسه 4 ساعت با جلسه بعدی فاصله داشت. مثلا طرح روز سه شنبه مطرح شد، صبح چهارشنبه یک جلسه، بعد از ظهر هم یک جلسه تشکیل شد و روز پنج شنبه، جمعه برای اجرای طرح آماده بودیم.
*نگران مخالفت امام نبودید؟
اصل تحلیل این بود که اصرار داشتیم تأیید امام را جلب کنیم، اما استدلال آقای موسوی خوئینیها که درست است ما تأیید امام را لازم داریم اما دو فعل رخ می دهد: اگر امام را حاکم و مسئول مملکت بدانیم جزو مسئولیت ایشان حفاظت از سفارتخانه ها نیز هست. اگر بگوییم از ایشان اجازه میگیریم یک خلاف اخلاق کلی انجام دادهایم، از فردی که والی است اجازه گرفتیم. ما باید به صورت غیرمترقبه کار را انجام میدادیم. در این میان آقای موسوی خوئینیها گفتند من این را به امام انتقال میدهم.
یکی دو روز قبل از تسخیر لانه جاسوسی امام اطلاعیه دادند و فرمودند: بر طلاب و دانشجویان فرض است که به همه منافع آمریکا حمله کنند و خواهان استرداد شاه شوند. گفتیم این جواب سؤال ماست. ما بین روز پنج شنبه، جمعه تا روز ۱۳ آبان حتی یک لحظه شک نکردیم. بعد از وارد شدن به لانه جاسوسی وقتی رفتیم آقای موسوی خوئینیها را به آنجا بیاوریم، ایشان گفتند: من به امام جریان را نگفتم و از همین جا زنگ به ایشان می زنیم و اطلاع میدهیم.
*با آقای موسوی خوئینیها چگونه هماهنگ شد؟
کارها همه با نظم خاصی انجام شد. آمدن آقای موسوی خوئینیها از صدا و سیما به این صورت بود که ابراهیم اصغرزاده به آقای موسوی زنگ زد که کار تمام شده به لانه بیاید. ما که نمی خواستیم آقای موسوی قبل از اتمام بیاید.
اصلاً کتاب مهمان آیت الله با جمله من شروع کرده که محمد هاشمی گفت: ما آن روز غسل شهادت کرده بودیم. واقعاً هم این کار را انجام دادیم، شوخی نبود. غسل شهادت مال قبل از جنگ است، ما هنوز وارد جنگ نشدیم که بگوییم این امر عادت شده و خیلی غیر متعارف بود. اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد نمی دانستیم و معلوم نبود ما سالم برگردیم. ما تفنگداران دریایی را مسلح دیده بودیم و با چشم تعداد آنها را شمارش کرده بودیم و به همین خاطر غسل کردیم.
آقای خوئینیها وارد لانه شد و به بیت امام زنگ زدیم، ایشان بین دو نماز بودند. ما ساعت ۱۰ صبح خبر تصرف را به آقای موسوی دادیم ایشان به حاج احمد آقا و حاج احمد آقا بین نماز ظهر و عصر به امام جریان را گفته بودند. امام هم در جواب می گویند: خوب جایی را گرفتید و بعد شروع می کنند نماز دوم را می خوانند.
ما با شنیدن این پیغام نفس راحتی کشیدیم، چون با شروع این کار التهاب تمام ما را فرا گرفته بود و این هم دلیل داشت؛ زیرا باید هم بر جریان کار مسلط میشدیم نه به عنوان شکست خورده و هم این که نکند امام این کار را تأیید نکنند. به فاصله دو ساعت همه چیز را تحت کنترل گرفتیم، بعد از این صحبت امام آرامش عجیبی به ما دست داد.
*آشنایی جمع دانشجویان با آقای موسوی خوئینیها به کجا برمی گردد؟
به کلاسهای تفسیر قرآن ایشان که قبل از انقلاب تشکیل میشد.
*چرا با دیگر اعضای شورای ارتباط دانشجویی که امام معرفی نموده بودند مشورت نکردید؟
ما که نباید با ۱۰ کانال به امام وصل میشدیم. اگر ما به آقای خامنهای جریان را میگفتیم دیگر با آقای موسوی آن را مطرح نمیکردیم.
*بعد از تصرف لانه جاسوسی به غیر از آقای خوئینی ها به چه کس دیگری اطلاع دادید؟
با آقای شهید بهشتی که در آن زمان رئیس شورای انقلاب و قائم مقام مجلس خبرگان بودند و نقش تعیینکنندهای هم داشتند. عکس العمل ایشان خیلی جالب بود، شهید بهشتی در ابتدا به شدت ناراحت می شوند و می گویند: کار اشتباهی کردید، اما در یک لحظه سکوت می کنند و بعد میگویند: «امام هنوز موضعگیری نکردند؟». گفتیم: خیر. ایشان گفتند: «اگر تا دو ساعت دیگر امام موضعگیری نکنند، من به عنوان شورای انقلاب با این کار مخالفت میکنم».
*چه افرادی با شهید بهشتی صحبت کردند؟
(شهید) دادمان، حسین دهقان، احمدرضا کاظمی پسر عمومی شهید کاظمی و محمد غیاثی که با ایشان ارتباط برقرار کردند. اما بعد از پیام امام، شهید بهشتی آن جمله معروف را گفت: «به آمریکا بگویید از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد». وقتی موضع امام مشخص شد سازمان مجاهدین خلق اولین اعلامیه را داد و گفت: اینها چپروی از موضع راست است و اصطلاحات خاص خود را به کار گرفت که اینها ارتجاعطلب و از عوامل حزب جمهوری اند و... اما فردای آن روز که استقبال مردم را دیدند، گفتند: این حرکت از بطن مردم است. ظرف ۲۴ ساعت اطلاعیهشان از موضع راست به انقلابی تبدیل شد.
*وظیفه شما در جریان تسخیر لانه جاسوسی چه بود؟
قرار بود ساعت 7:30 صبح بچهها را در آمفیتئاتر دانشگاه پلیکلینیک توجیه کنیم. همه جمع شده بودند. بنده از قبل نقشه سفارت را کشیده بودم و جنوب، شمال، شرق و غرب و ساختمانهای مهم را مشخص کرده بودم، چون من مسئول جمعآوری اسناد بودم. آقای علی زحمتکش عملیات را توضیح داد و من توصیههایم را راجع به جمعآوری اسناد آن روز اعلام کردم و گفتم که به کوچکترین چیز حساس باشید و راحت نگذارید. به همه گفته بودم که همه اسناد را جمعآوری کنید.
*میدانستید که اسناد آنجاست؟
بله، میدانستیم به چیزهای آن چنانی دسترسی پیدا میکنیم.
*این اطلاعات را از کجا به دست آورده بودید؟
ما سفارت ندیده که نبودیم، میدانستیم در کل دنیا در سفارتها چه خبر است. میدانستیم به چیزهایی میرسیم که به آنها غنائم میگویند. باید غنایمی را بیرون میآوردیم که بعدها بتوانیم پدر آمریکا را در آوریم. چرا؟ چون فکر میکردیم که اگر امام با این کار مخالفت کردند ما باید چگونه از سفارت خارج میشدیم. شاید امام به دلیل مصالحی مخالفت میکردند ما که نباید دست خالی از سفارت بیرون میآمدیم. من تجربهای از این دست هم در دانشگاه داشتم: یک مسابقه عکاسی در دانشگاه برگزار شده بود. در آن زمان من رئیس کمیته فرهنگی بودم. هنوز شاه حاکم بود، مربوط به دو سال قبل از لانه است. طبقه بالای آمفی تئاتر، این نمایشگاه برقرار بود. من عکسی را از تابلوی عکسبرداری ممنوع گرفته بودم که اولین عکس در نمایشگاه گذاشته بودند. هر کسی که معنی عکس را میپرسید متناسب با روحیهاش جوابش را میدادم. اگر میدیدم از عوامل رژیم است، میگفتیم نباید کسی از اینجا عکس بگیرد و اگر از افراد عادی بودند مفهوم نافرمانی مدنی را به او یادآور میشدیم، چون با این عکس شجاعت را ایجاد میکردم که کم کم مخالفت کنیم.
شب ساواک عکس را از سالن بر میداشت صبح روز بعد ما کپی دوم را جایگزین میکردیم و 5-4 روز این کار را کردیم. روز جایزه دادن اعلام شد: عکس شماره یک، «عکس برداری ممنوع» هر چه حضار دست میزدند من بالای سن نرفتم. ساواک میدانست کسی برای گرفتن جایزه بالا نمیرود. با این روحیه بود که در سفارت نسبت به هر پدیدهای حساس بودم. باور کنید من ارتباط عباس زریباف با سازمان مجاهدین خلق و یا فراری دادن آمریکاییها، که به سفارتی پناهنده شدند، را با حسی متفاوت از حس عرفی در جو دانشجویان به دلم افتاده بود، استدلال و تعقیب هم کردم و به بقیه دانشجویان گفتم که از زاویه عباس زریباف لطمه می خوریم.
*بعد از ورود به لانه جاسوسی چه حسی داشتید؟
من به شدت درگیر بودم که شرق و غرب و شمال و جنوب سفارت تصرف شود. ظرف ۱۰ دقیقه تمام نقاط سفارت را دویدم و داد زدم و از بس که داد زدم حنجره ام درد گرفت. بچه ها میگفتند: چرا داد میزنی؟ گفتم: تا درب و پنجره اینجا بسته نشده باید این احتمال را بدهیم که ممکن است عدهای در بروند.
من حس یک رزمایش واقعی را داشتم که لحظه به لحظه کاری غیرعرفی و غیرتجربه شده را انجام میدهیم، از یک طرف با حس اینکه قطعاً باید پیروز شویم او از یک طرف غسل شهادت کردیم و احتمال اینکه کشته شویم هم وجود داشت. از طرف دیگر باید موفق میشدیم. التهاب بزرگتری که داشتیم این بود که با همه زحمتی که میکشم حالا اگر امام مخالفت کرد چه کنیم؟ آن دو ساعت در یک دغدغه و استرس کامل بودم، ما جان میکندیم اما با خود میگفتیم: اگر امام مخالف باشد، اگر شکست بخوریم چه میشود؟ من در آن دو ساعت شاید از بیشترین انرژی که در زمان زندگیام برای انجام فعلی خرج کردم، استفاده کردم. من باید افراد را مرتب می کردم و جلوی دربها میگذاشتم و....
اوج خوف و رجا بود، پدیدهای بینظیر که شاید در هیچ عملیات جنگی هم نبود! چون در جنگ همه با رضایت میرفتند و امام هم از عمل آنها راضی بود و تأیید کرده بود، اما ما جان میکندیم، در حالی که نمیدانستم چه رخ می دهد؟ به نظرم این پدیده جز قصد قربت که در صداقت دانشجویان بود، در چیز دیگری ریشه نداشت.
*در هنگام ورود به لانه جاسوسی با آمریکاییها درگیری نظامی هم پیدا کردید؟
درگیری نظامی به معنای رد و بدل شدن تیر نه، اما با لطف و گذشت ماچ و بوسه هم که نبود. یقهگیری و گاز اشکآور وجود داشت.
*چگونه متوجه منهدم شدن اسناد شدید؟
وقتی آنها به ساختمان اصلی رفتند و درب ها را بستند، متوجه شدیم که به سراغ کار اصلی یعنی انهدام اسناد رفتند. ما در آنجا سه نوع سند منهدم شده دیدیم، یکسری از اسناد سوزانده شده بود که از دود آنها این موضوع را فهمیدیم و یکسری پودر شده بود و یکسری میکروفیش شده بود. آنچه از اسناد به دستمان رسید نسبت به آنچه از دست رفت واقعاً اندک بود.
آنها از داخل ساختمان تعداد و نحوه عملکرد ما را میدیدند و ارزیابیشان در آن شرایط این بود که بهترین کار تسلیم شدن است. به احتمال زیاد با سیستمهای مخابراتیشان با مسئولان خودشان تماس گرفتند و تسلیم شدند.
*در آن طرح اولیه برای ماندن در لانه چند روز برنامهریزی کرده بودید؟
ما ساندویچهایی که تهیه کرده بودیم حدود ۱۳۰۰ - ۱۲۰۰ عدد بود و چون تعدادمان ۶۰۰ نفر بود و هر نفر یک ساندویچ، که جمعاً برای سه روز غذا تهیه دیده بودیم.
*تصور می کردید که این جریان تا این حد طولانی شود؟
کسی تصور نمیکرد که چنین می شود، اما میدانستیم اتفاق بزرگی رخ خواهد داد: با یک مدال بزرگ یا یک طوق لعنت یا مدال افتخار.
*علت طولانی شدن جریان چه بود؟
تقاضای ما از این گروگانگیری استرداد شاه بود و مادامی که آنها شاه را قلعه به قلعه و خانه به خانه جابه جا میکردند ما باید لانه را در اختیار میگرفتیم، آقای «مارک بودن» که کتاب «مهمانان آیت الله» را با قصد و غرض کینه توزانه نوشته گفته است که در لانه شکنجه بود و ...و حتی جملهای را که من به او گفتم را با کینه یا تمسخرآمیز در اول کتاب خود نوشته که محمد هاشمی گفت: ما با غسل شهادت وارد لانه جاسوسی شدیم.
او از من پرسید، شما میدانستید که آمریکا شاه را پس نمیدهد و جواب تقاضایتان روشن بود پس نمیدانستیم پس نمیدهد ولی بر فرض اینکه میدانستیم پس نمیدهید اما یک چیز را نمیدانستیم که شما شاه ایران را که خوبی و بدیاش مال ایران است، نفر اول کشور ایران و مال ایران است را دعوت میکنید اما وقتی این اتفاق میافتد ( تسخیر سفارت) او را خانه به دوش میکنید، ذلیلمیکنید و جواب تلفن او را نمیدهید و مجبورش میکنید خاک آمریکا را ترک کند. ما نمیدانستیم اولی فهمیدیم که آمریکا به نوکرهایش هم وفادار نیست.
گفتم: امام به ما فرمودند که آمریکا شیطان بزرگ است و این صحبت در اسلام است خداوند از گناهکاران علت کارشان را میپرسد در جواب میگویند: به شیطان گوش دادهایم شیطان میگوید: من از این اتهام شما به خدا پناه میبرم. ما این نکته را نمیدانستیم و فکر میکردم آمریکا تا حد نهایت از نوکرش دفاع میکند. چرا شما از شاه دفاع نکردید؟ چرا او را نگه نداشتید؟ درست است که او را به ما نمیدهید. چرا نگفتید کسی که به ما خدمت کرده و امروز به ما نیاز دارد، ما بر اساس این نیاز او را حمایت میکنیم و او را پس نمیدهیم. بعد از این میدانید چه رخ میدهد؟ هیچ کسی در دنیا تعهد، قول و قرار آمریکا را جدی نمیگیرد. این نکته سبب ماندگاری بلندمدت شد، چرا؟ چون خواسته ما استرداد شاه بود که اتفاق نیفتاد، اما آنچه اتفاق افتاد این است که حدود ۲۰ روز بعد در ۵ آذر فرمان بسیج ۲۰ میلیونی داده میشود و در قانون اساسی به تصویب میرسد. این حرکت سپر دفاعی بود که باعث استحکام ارکان نظام شد و واقعا اگر این اتفاق نمی افتاد معلوم نبود برای هر کدام از رأیگیریها و پای صندوق رفتنها چه بلایی سر مملکت میآمد. اتفاقی که افتاد سپر دفاعی شد. آمریکا میخواست کاری کند که صدای انقلاب اسلامی به دنیا نرسد و فریاد آن را خفه کند، اما تسخیر لانه جاسوسی باعث شد که خود آمریکاییها بلندگوی انقلاب اسلامی شدند. این اتفاق از پدیدههای نادر است. آنها مانع گفتوگوی دنیا با ایران بودند، داشتند صدای ایران را خفه می کردند و علیه انقلاب توطئه میکردند.
اتفاقی که افتاد همه هیمنه و آرایش آنها را به هم ریخت و آنها را در موضع دفاع قرار داد و تحلیل من این است که این ماجرا باعث تشکیل بسیج شد، اولین کنفرانس بینالمللی نهضتهای آزادی بخش برپا شد تا مستضعفین جهان متحد شوند. اولین کلمه در پیام امام مستضعفین بود و«بسیج مستضعفین » همین است. ما از بیانیه تشکیل بسیج استفاده بینالمللی کردیم و گفتیم روح کار این است که امام آن را مشخص کرده مستضعفین جهان باید متحد شوند»، لذا ما از نهضتهای آزادی بخش دفاع می کنیم. آقایان عباس عبدی و حمید ابوطالبی را به نمایندگی دانشجویان به الجزایر فرستادیم تا در آنجا با مقر مرکزی نهضت های آزادی بخش صحبت کردند و از ۲۳ نهضت آزادیبخش جهان دعوت کردیم. البته برایمان مهم بود که این جنبشها به دنبال مسائل منفی نباشد، سراغ سکس و مواد مخدر نروند و صرف آزادی بخش مهم بود. کمونیست ها را کنار مسلمانان عربستان نشاندیم. از نهضت های آزادی بخش عراق غ بستان، پاکستان، فلسطین، مورو (فیلیپین) ، السالوادور (نیکاراگوئه) نماینده ها آمدند.
اما نمایندگان نهضت آزادی بخش را دعوت کردیم و به آنها اعلام نمودیم: این یک گویش مبارزاتی، استضعافی، اتحاد عالمی است ولی در انقلاب اسلامی گویش دیگری داریم که اصل آن برای گفت وگو و شناخت و صحبت کردن است. لذا از اندیشمندان آمریکایی، استادان دانشگاه، پزشکان، مبارزان، فرهنگیان و حتی از گروههای چپ آمریکایی در یک هیئت ۵۸ نفره دعوت کردیم که به ایران بیایند و آمدند.
آنها در آن کار بسیار ایثارگرانه ای انجام دادند چون آقای کارتر به هر کسی که بدون هماهنگی با دولت آمریکا به ایران میآمد اخطار داده بود که مسئولیت جانتان با خودتان است و حتی ممکن است ما به دلیل همکاری با دشمن جریمه تان هم کنیم و میتوان گفت این همایش اولین گفتوگوی تمدنهاست که انجام شد.
پدیدهایی که رخ داد جالب بود: زمان دعوت ما از نمایندگان این جنبشها به اولین سالگرد ۲۲ بهمن خورد. الان شرایط ۲۲ بهمن آن قدر عرفی شده که همه میدانند برنامهها چیست و راهپیمایی از کدام مسیر است و میزان مشارکت بر همه مشخص است، اما سال اول کسی از برنامه خبر نداشت. در میدان آزادی جایی را برای مهمانان خارجی قرار دادیم، تنها مهمانان خارجی همایش جنبشها بودند و تعدادی هم از قم دعوت شدند. مهمانان آمریکایی روی سکوی داربست نشسته بودند و اصولاً در پذیرایی میزبان از مهمان، طبیعی بودن یا مصنوعی بودن را نمیشود فهمید تا اینکه حادثه خاصی رخ دهد. داربست لق بود و شروع به افتادن کرد و نزدیک بود آنها زیر دست و پا شوند. ۵۸ نفر مهمان بدون ما و حدود ۱۲۰-۱۱۰ نفر راننده و محافظ برای اینها گذاشته بودیم.
هر اتفاقی که افتاد این افراد در مصاحبههای خود ذکر کرده بودند. آقای مارک بودن سراغ مهمانان آمریکایی رفته بود که دست خطی علیه دانشجویان بگیرد اما موفق نشده بود. گفته بودند ما پدیدهای دیدیم که دیگر علیه دانشجویان حرف منفی نمیزنیم، ما روحیه شان را شناختیم آنها به شدت اهل گفتوگو هستند. آنها این طور که شما میگویید کینه ندارند و حرف برای گفتن دارند که باید احرفشان شنیده شود. داربست لق شده بود دانشجویان با تمام وجودشان سعی کردند داربست را سر پا نگه دارند. مهمانان آمدند و گفتند: ما فهمیدیم که دانشجویان در دلشان با مالج نیستند.
اتفاق دیگر آنکه اینها را به بهشت زهرا میبردیم و آقایان حبیب بیطرف و نوقانی راننده بودند. لاستیک ماشین ترکید و ماشین چپ شد یکی از آنها که کشیش بود و دیده بود که دانشجویان به جای رسیدن به خودشان به مهمانان میرسند، سبب شد آنها یک جمعی یک NGO راه بیندازند و کتاب مهمانان آیتالله را به فیلم ضیافت تبدیل کنند. الان این کار دارد صورت میگیرد، چون مناسبات ایران و آمریکا در حال حل شدن است این پدیده هم باید شناخته شود.
در آن شرایط هنوز ۲۲ بهمن نشده بود که دانشجویان دو کار بزرگ کردند: در یک دست پرچم مستضعفین جهان متحد شوید قرار داشت. با فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج ۲۰ میلیونی دانشجویان در دیپلماسی وارد شدند. از طرف دیگر مهمانان آمریکایی را برای یک گفتوگوی کاملاً متعادل دعوت میکنیم تا متوجه شوند که رویکرد جهان چیست؟ در حقیقت حسی که ما در آن مجموعه داشتیم در جهت جریان اعتدالی برای بیان روح انقلاب و دفاع از آرمانهای انقلاب بود که در آن خشونت تعریف نشده بود.
در این ۴۴۴ روز از دماغ یک آمریکایی خون نیامد، این نبود که آنها اسیرند و ما کتکشان بزنیم. یکی از این جاسوسان شخصی به نام « مترین کو» بود که عنصر عملیاتی CIA بود و به زبان فارسی کاملاً وارد بود و میخواست کاری کند تا ما او را کتک بزنیم، به همین خاطر به مقدسات فحش میداد. میدانست که اگر به مقدسات فحش داده شود ما بیمحابا او را میزنیم. احکام را میدانست بعد میگفت من به مقدسات شما فحش میدهم چرا مرا نمیزنید؟ ما میگفتیم چون ما حکم آن طرفش را هم میدانیم: اگر اسیر عصبانی شود و به مقدسات فحش دهد حکم آدم آزاد را ندارد که بشود او را کتک زد و برخورد کرد، شما اسیر هستید.
*آیا جاسوسان را تخلیه اطلاعاتی هم کردید؟
اما به دنبال اقرار و بازپرسی نبودیم. خاطرم هست آقایان بازرگان، صباغیان و خاتمی از مجلس اول برای بازدید از درون سفارت آمدند، موقعی که گروگان ها هنوز در سفارت بودند. آقای صباغیان جلوی ۸۰-۷۰ نفر جمعیت نمایندگان مجلس گفت: شما میگویید اینها جاسوسی میکنند، در تمام سفارت خانههای دنیا جاسوسی میکنند ما هم میکنیم. این فعل و انفعال طبیعی است. چرا میگویید اینها جاسوساند؟ چرا اسم اینجا را لانه جاسوسی گذاشتند؟
*شما چه جواب دادید؟
من به عنوان مسئول پاسخگویی از سوی دانشجوها گفتم: درست است ولی آیا سفارتخانه ما در آمریکا قصد براندازی حکومت و جابه جایی قدرت را دارد؟ قصد چیدمان نیروی مورد نظرش را دارد؟ من از دخالت یک حکومت در چیدمان حکومت دیگر صحبت می کنم والا کسب اطلاعات وظیفه هر کسی است که به جایی می رود، عقل این را حکم میکند.
ولی اظهار نظر در مورد وزیر دفاع، نخست وزیر، وزیر خارجه و دخالت کردن در مقررات یک مملکت وظیفه سفارتخانه نیست. اینها این را میکردند، تفاوت در همین است. ایشان در پاسخ ماند، گفتند: نمیشود با شما جوانان صحبت کرد. اگر ما قدرت داشته باشیم حکومت را عوض کنیم این کار را میکنیم. گفتم: آن حرف دیگری است. اما مجموعه فعلی که اینها انجام دادند. در یک فعل و انفعالی شریک هستند و علیه انقلاب اسلامی در حال برنامهریزی و توطئه بودند این هم اسناد و مؤلفههایش.
*شما با آقای بازرگان هم دیدار کرد؟
مستقیم با شخص ایشان نه. آقای بازرگان حس عجیبی نسبت به دانشجویان داشت و معتقد بود که وقتی دانشجویان از ولایت تبعیت میکنند کور و کر هستند و میگفت: «اینها در دفاع از امام و ولایت کور و کر هستند و قوه استدلال ندارند. می گویند هرچه امام بگوید. من به جای صحبت با اینها روی سخنم با امام است به امام هم گفتم که این انقلاب، انقلاب ضد استبدادی است و وقتی شاه را ساقط میکنیم نباید کاری به دنیا داشته باشیم».
*در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ سفارت آمریکا توسط چریکهای فدایی خلق برای ساعاتی اشغال میشود که توسط شخصی به نام ماشاء الله عابدی (قصاب) سفارت آزاد می شود. این شخص را میشناسید؟
افرادی بودند که به اسم انقلاب عدهای را میگرفتند و تسویه حساب میکردند، افراد را میکشتند و اموالشان را میبردند؛ انقلاب قانون خود را دارد و هر کسی مدعی است. ماشاء الله قصاب هم یکی از همین آدم ها بود که مثل شعبان بی مخ فکر می کرد در فراز فعالیتهای دفاع از انقلاب اسلامی، جایی را به نام سفارت آمریکا باید سفت و سخت چسبید و حتی در لو دادن فرار سعادتی مؤثر بود و خبر داشت.
*ماشاء الله قصاب با وزارت خارجه دولت موقت در ارتباط بود؟
ماشاء الله قصاب رئیس کمیته منطقه بود و با سفارت آمریکا و وزارت خارجه مرتبط بود. آن موقع هر کس برای اثبات شخصیت خود منطقه حکومتی خودش را گسترش میداد، با عدهای سازش میکرد و با عدهای هم مبارزه مینمود. دشمن تئوریک ماشاء الله قصاب جریانهای چپ بودند که نسبت به آنها مسئله داشت. من جریان ماشاءالله قصاب را فعال سیاسی وابسته به جریانهای راست افراطی میدانم که محور قدرت را سفارت آمریکا میدانستند و اگر اطراف آنجا می چرخیدند بالاخره فرجی می شد و روزی اگر ورق بر می گشت یک جایی برایش بود.
*تشخیص انتشار اسناد پیداشده در لانه جاسوسی با چه افرادی بود؟
وقتی متن اسناد ترجمه میشد در جمع بچههای شورا بحث میشد. با نظر بچههای شورا و آقای موسوی خوئینیها صلاحیت اینکه سند برای مردم مطرح شود یا خیر، تعیین میشد.
*چه کسانی در شورا عضو بودند؟
آقایان بیطرف، دادمان، اصغرزاده، سیف اللهی، میردامادی، رحیم باطنی و بنده. اسناد بر اساس روخوانی، تشخیص صلاحیت برای انتشار و عدم انتشار پیدا میکرد. بعضی ها دانشجویان را متهم میکردند که سند میسازند و بعد آن را رشته رشته کرده و بعد آن را سرهم جمع میکنند. خوشبختانه ۳۰ سال از اسناد منتشر شده و نشده گذشته است و طبق قانون ایالات متحده آمریکا، هر ۳۰ سال یک بار اسناد محرمانهشان منتشر میشود، ظرف امسال و سال آینده اسناد زیادی از همان زمان منتشر میشود. لذا آنچه ما در مورد سندیتش شک میکنیم معلوم میشود که سند واقعی است یا نه؟
*آیا در میان دانشجویان اختلافی بود؟
در جمعیت ۴۵۰-۴۰۰ نفری اختلاف طبیعی است. من از لحاظ آماری تحلیل رفتاری دانشجویان را به شما میدهم شما ببینید خط متوسط چطور است. از این ۴۵۰-۴۰۰ نفر یک نفر به مجاهدین خلق پیوست یا از ابتدا ارتباط داشت و خود را جا زده بود؛ به اسم عباس زریباف، شوهرخواهر آقای عطریانفر که در عملیات مرصاد کشته شد. دیگر کسی را نداریم که با شبکه چپ یا راست یا منحرف رابطه داشته باشد.
۲۲ نفر از این افراد در جنگ یا در مقطع مختلف امنیتی شهید شدند. سه نفر جانباز هستند آقای محسن روشندل و دو نفر دیگر از دوستان.
*شهید عباس ورامینی را به خاطر دارید؟
خدا او را رحمت کند. ایشان بعد از عملیات لانه درس مهمی به من داد. در لانه جاسوسی پیرامون عملیات سازماندهی دو نفر متخصص کارهای جنگی، رزمی و نظامی بودند که به بقیه هم آموزش میدادند
منبع: فارس
مسئولیت صحت اخبار ارائه شده به عهده منبع خبر بوده و این رسانه صرفاً رسالت اطلاعرسانی خود را در این رابطه انجام میدهد.