رژیم شاه بود که خشونت را به جوانان آموخت
خسرو معتضد در پاسخ به جوابیه عرفان قانعیفرد بیان داشت: اتهام نامه نوشتن من برای عنصر معلومالحال فراری که قانعیفرد زده درخور تعقیب قضایی است؛ او را به محض بازگشت به ایران به اتهام افترا به خود و نیز جاسوسی و اقدام علیه مصالح کشور تحت پیگرد قرار خواهم داد
در پی جوابیه عرفان قانعی فرد به مصاحبه خسرو معتضد با خبرگزاری «نسیم»، و نسبت دادن مواردی نظیر ساواکی بودن برادر وی به معتضد، این کارشناس تاریخ معاصر در یادداشتی تفصیلی، به اظهارات قانعی فرد پاسخ داد.
متن زیر، جوابیه معتضد به قانعی فرد است.
گفتنی است سند دوم معتضد که به بازخوانی یکی از جنایات ساواک می پردازد در خبری مجزا، منتشر خواهد شد.
پاسخ خسرو معتضد به نامه قانعیفرد
خبرگزاری محترم نسیم احتراماً نامه بی ادبانه و سراسر پر از توهین و افترا و گستاخانه این به اصطلاح مورخ جوان بیطرف را خواندم. شکّم مبدل به یقین شد که این انسان اولیه که مدیحهسرای ثابتی معلومالحال بد نام است آن نیستی که به ظاهر مینمایاندی. من چیزی نگفته بودم که به تریج قبای میرزا بنویس و خانه شاگرد ثابتی برخورده باشد. گفتم ساواک که طبق یک قانون مصوبه مجلس شورای ملی در سال 1335 هجری تأسیس شد، به دلیل نادانی و خشونت نصیری و کشت و کشتارهایی که شرح آن را در دادگاههای سال 1358 از دهان امثال تهرانیها و آرشها همه شنیدیم قابل دفاع نیست. عجب وحشتی کرده و عجب شرری به جانش افتاده. کو مگر گماشته و بچه خوانده ثابتی معلوم الحال است.
کاش در بی بی سی به جای آن همه سخنان قالبی دست کم نگاهی به بیش از سیصد جلد کتاب از اسناد ساواک که در 30 سال اخیر منتشر شده میانداختی. این خزعبلاتی که درباره من گفتی همه لایق ریش خودت. همه میدانند که من کمتر به محفل و مجلس میروم و از مصاحبه با همین رسانه که تو با گردن سطبر خودت آنجا رفتی و لالمانی گرفتی و امثال آن، گریزانم، اما بی شرفی و بی وطنی و نوکری اجانب و در تهران یک نقاب به چهره زدن و در لندن نقاب دیگری بر چهره زدن را دوست نمیدارم.
1.نوشتههای مرا در موسسه مطالعات تاریخ معاصر دیدهای. من پنج شش سال یک بار آنجا به دوستانم سر میزنم هیچ به خاطر ندارم انسان اولیهای چون تو را دیده باشم. آن شیوه نوشتن بی ادبانهات و دزدی از نوشتههای صادق هدایت لایق ریشت است. همه میدانند که من آزادهای افتادهام و هرگز آن سان که تو میگویی نیستم، ولی خوانندگان معدود در کتابی که چاپ کردهای درباره کاسه لیسی و حتی جاسوسی تو حرفهایی میزنند و تو را به بچه خانهشاگرد ثابتی میدانند. چه جرأتی کردی که به مؤسسة مطالعات تاریخ رفتهای.
م ن شنیدم در تهران با عجز و لابه و التماس و توبه و چاپلوسی از شماتت ارتکاب اثرت رها یافتی . مردک من به هر جا سر میزنم؟ راستی چقدر از یک تذکر کوچک من که با خفت و خواری در بی بی سی ظاهر شدن خلاف شأن یک ایرانی است یکه خوردی که دهان گشودی و آنچه لایق خودت بود به من دشنام دادی. آخر با آن گردن سطبر و کلفت و چهره باد کرده آن همه لالمانی، زبان بریدگی و بیسوادی و ضعف استدلال چرا؟
2.در مورد تلفن کردن من به این شخص و پرسش درباره اینکه ثابتی مرا میرزا بنویس جمهوری اسلامی خوانده درست میگوید. کتابش را دوستی برای من آورد. ثابتی در مصاحبهای که این جوان با او کرده مرا "میرزا بنویس جمهوری اسلامی" خوانده بود فحش دیگری ندیدم. کتاب ملغمهای از گفتههای دو پهلوی ثابتی مکار و دودوزه باز و نوشتههای ضعیف و سست این جوانک بود (سوگند می خورم کتاب به قدری مهمل و بی ارزش بودکه من که هر کتابی را چون جان در کتابخانه نگاه میدارم آن را به اولین مهمانی که رسید دادم که ببرد و مال خودش باشد.)
تصادفاً این کذاب، تلفنی با ادب و احترام زیادی با من سخن گفت و غلط کردم گفت و چند بار تاکید کرد تمام کتابهای مرا که میگوید (حالا می گوید) مطالبش را از اینجا و آنجا گرد آوردهام، در کتابخانهاش دارد. گفت: من به شما احترام میگذارم و صرفا گفتهی ثابتی را در مورد شما که از نوشتههایتان ناراضی است نقل کردهام. چنان با ادب و ملایمت صحبت کردم که فکر کردم یک وحشی را رام کردهام . زیاد بدم نیامد که با ثابتی مصاحبه کرده زیرا روزنامه نگاران آلمانی طی سالهای 1948 تا 2000 و حتی امروز هم با جنایتکاران نازی مصاحبه کنند و چه ایراد دارد که آدولف اتو آیشمان و رودولف هوس و جنایتکاران دیگر هم مصاحبه کنند.
3.اکنون اب در لانه مورچگان ریختهام. رفته کشف کرده برادری دارم که در سویس است و من از طریق او که کارمند ثابتی بوده سال 1391 در مورد کتاب مزخرفی که این فرد نوشته و حتی نام آن کتاب را به یاد نمیآورم، نامهای برای ثابتی معلوم الحال فراری جانی نوشته از مطالب کتاب این بی سواد جاهل تعریف کردهام. من خویشاندان زیادی در ارتش و شهربانی و ژاندارمری و آگاهی و شاید بخش خارجی ساواک داشتهام. این تهیمغز خواسته این را نقطه ضعف من محسوب بدارد.
سالها خاشاکهایی امثال این تلاش کردند من که اجدادم مازندرانی بودهاند را پسر سرلشکر معتضد نامی که اسم اصلیاش نخجیری اصفهانی بوده معرفی کنند. خود میگفتند و از کشف خود میبالیدند که نگاه کنید خسرو معتضد پسر سرلشکر معتضد در صدا و سیماست. طشت ننگین دروغشان مثل چرندگویی این انسان بیسواد که فرق میان نصیحت با خصومت را نمیفهمد از بام افتاد و به یک باره خفقان گرفتند. حالا این جقله پسر (به قول رشتیها ـ در تلفن با من مرتباً روی سن کم خود تاکید میکرد) کشف کرده که من برادری ساواکی مقیم سویس دارم که از سوی من نامهای مدحآمیز از کتاب چرند و سراسر دروغ این رستم صولت پیزی افندی تقدیم ثابتی کرده است. خواسته مرا ساواکدوست معرفی کند و برای خود شریک مظلمهای دست و پا کند. من و نامه نوشتن به آدمکشی بدنام چون ثابتی با آن حرکات و ادا و اطوار زنانهاش؟
دروغ میگویی چنان بساز که مردم به ریشت نخندند هرکس برادران و بستگان و پسر عموها و پسر داییها و انواع خویشاوندان دارد. اعمال و افعال و شیوه فکر آنان به خودشان مربوط است در میان خانواده پرشمار من شاید کسانی باشند چون تو بیندیشند اما هیچ کس در هیچ جا ثابتی را نمیپسندد. برو بگرد و بچرخ شاید کسانی را بیابی.
قدر مسلم دروغ تو آشکار است و رسوا کننده که من با امثال عمله ظلم و کفر چون ثابتی آنقدر فاصله فکری و عقیدتی دارم و وجود فرد زنصفت فرقهگرایی چون او را در رأس ساواک از خطاهای تاریخی رژیم سابق میدانم که دروغی که برساختهای خبر از وحشت عمیقت میدهد.
4.کتاب دیگری این مورخنما بر اساس مصاحبه با سرهنگ دیوانه و حقهباف دیگری نوشته که مستندات سه جلد کتاب "سپهبد بختیار به روایت اسناد ساواک" و کتاب "قلم و سیاست" نوشته مرحوم محمد علی سفری و یادداشتهای شاپور زندنیا در صص 316 تا 340 جلد سوم آن کتاب و مخصوصاً کتاب جدیدی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی اخیراً درباره جریان ترور بختیار (تدوین دکتر منیژه صدری، 1392) نشر داده، حکایت از آن میکند که راوی سرهنگ پژمان چقدر پرت نقل کننده و مؤلف یعنی این آقا چقدر بی اطلاع و تا چه حدی سواد است.
او حتی شعور طرح سوال را ندارد. ث ابت شده کشندة بختیار استوار سابق ساواک اگلن ماطاوسیان با نام مستعار فرهنگ بوده، نه عوامل شوروی . جالب اینکه این جوان که خود را مورخ مینامد کمترین تحقیقی در خصوص ماجرای ترور بختیار که ساواک طراحی نموده و به دست افراد مورد اعتماد خود او انجام شده نکرده، صرفاً میرزا بنویس سرهنگ پژمان بوده است. مطالبی از اینجا و آنجا بر میدارد و جا میزند. در خارج محرمانه هر جا میرسد با خوشحالی از شاهکار خود علیه دولت دم میزند ولی در ظاهر اظهار انقیاد و بندگی میکند.
5. این جوان ناپخته که خودش در تلفن به من گفت فقط 35 سال یا کمی بیشتر دارد و روزهای پیش از انقلاب را ندیده و از اوضاع و احوال آن زمان فقط مطالبی شنیده و نسبت به من درخور جواب دادن نیست او سعی بیهوده میکند خود را مورخی گوشهنشین معرفی کند، در حالی که به هر جا سر میکشد و از ثابتی که با مشورتهای غلط و خشونتآمیز خود و اخاذیهایش و از جمله همراه بردن سی میلیون دلار تنخواه گردان و مقادیر قابل توجهی ارز هیچ حسن شهرتی حتی در میان کارمندان ساواک ندارد، چهرة فرشته نیکوکار و سمبل خدمت میسازد.
ثابتی بهایی بود و اصرار تام داشت روحانیون مسلمان را مورد آزار و اهانت غیر ضروری قرار دهد کارش بد بود و میتوان او را از مسببین اصلی برافروخته شدن آتش انقلاب اسلامی و آن همه خشم مردم به رژیم دانست. ثابتی در کتابی که این جوان در اوصاف او نگاشته از مرتبط بودن خود به بهائیت تبری میجوید.
همه میدانند من یک حزبی نیستم، اما فشار و شکنجه و آزارهای جسمی و روانی که شکنجه گران ساواک به هر جوان و به هر بازداشت شدهای وارد میساختند و وقتی او از زندان مرخص میشد به یک بشکه باروت آماده انفجار شباهت مییافت عمدی بود و ثابتی که خود را مغز متفکر ساواک میدانست در حقیقت نقش شیطان را ایفا میکرد نه یک مدیر کل و سربازجوی اطلاعاتی را. او مقاصد فرقه بهایی را دنبال میکرد.
6.من کارهای ثابتی را بسیار شبیه هاینریش هیملر رئیس راشا (گشتاپو و S.D) و مخصوصاً هایدریخ جلاد نازی که در چکسلواکی به وسیله میهن دوستان کشته شد میدانم. یک پلیس اطلاعاتی واقعی هرگز آن سان با مردم وحشیانه و سبعانه رفتار نمیکرد.
قانعیفرد عشقی دیوانهوار و غیر عادی به ثابتی دارد. مثل خانهشاگردی به ارباب بخشنده خود، ثابتی قهرمان آرزوهای اوست. گاهی دچار شک میشوم منشأ اینهمه تصدق رفتن و چاپلوسی کردن و چکمه پوشی چیست؟ قانعیفرد در برابر ثابتی احساس حقارت دارد و برای ابراز ارادت و بندگی خاکسارانه خود به ثابتی سعی میکند شرکایی برای خود در این عشق ورزیدن رذیلانه و شناعتبار بیابد.
جعل داستان نامه نوشتن منِ بی اعتنا به قدرتمداران که بیشتر از کنار رفتگان حمایت میکنم تا مسندنشینان و منی که اصولاً با موجود جنایتکار مسبب مرگ هزاران نفر حتی کارکنان ردههای پایین ساواک در جریان انقلاب، مخالفم؛ داستان نامه نوشتن من به ثابتی و رساندن نامهام به دست او در سوئیس حکایت از دلبستگی غیر عادی قانعی فرد به ثابتی میکند. چه لذتی بردهاند دوتایی اینها از جعل ماجرای نامه من به ثابتی و با خود گفته اند؛ زمینش خواهیم زد. مردم را به حیرت خواهیم افکند که تحلیلگرای مستقل تاریخ تلویزیون در زمره ارادتمندان جلاد خواجهصفت و وطنفروشی است که حتی به شاه خیانت کرد و با زبونی گریخت و من از افراد موثق شنیدهام شاه دراین اواخر او را به دربار راه نمی داد.
من و ارادت به جاسوس و خردهپای حقیر او؟ من و نامه نوشتن؟ منی که اساساً از بیست، سی سال پیش هیچ نامه ای ننوشتم؟ ترسم این عشق جنون آسا کار دست این بیچاره بدهد!
در دنیا سازمانهای اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی بسیارند، اما چرا ساواک که با تصویب یک قانون در پارلمان در اواخر سال 1335 تاسیس شد آن چنان بدنام و منفور گردید که عده ای از کارکنان اداری و فنی آن نیز به دلیل تبهکاری امثال نصیری کودن و خرفت (خاطرات سرتیپ آیرملو معاون نصیری زیر عنوان خاطرههای یک بچه قزاق که در آمریکا و تهران نشر شده بخوانید.) و امثال ثابتی، روزگار و فرجام تیره و تاری یافتند.
ثابتی جنایت آشکار راننده و محافظ همسر بهاییاش را در بوتیک شارل جردن تهران که مقابل چشم صدها تن انجام شد و جان داماد جوان بی گناهی را گرفت خلط مبحث می کند و آن را به دلیل روان پریشی راننده و محافظ آدمکشش میداند و مورخ بی طرف از او نمیپرسد چرا یک روان پریش مسلح را راننده و بادی گارد همسر سبکسرش کرده که در یک مغازه بزرگ دستور تفتیش بدن و لباس مشتریان محترم و از هر جا بیخبر را داده و مرد جوانی را که برای خرید وسایل عروسی همراه همسر آینده خود به بوتیک آمده بود چنان مورد اهانت قرار داده که او به دفاع برخاسته و راننده وحشی به ضرب گلوله کلت، داماد جوان را جلوی دیدگان مبهوت کارکنان مغازه و مشتریان کشته است؟ (راستی این مورخ عجب جناب جنابی به کار میبرد؟) جنایتکاران آلمان یا رؤسای امنیتی در شوروی سابق مرتکب چنین جنایتی میشدهاند؟
7.این جوان گستاخ در B.B.C حضور مییابد و باد به غبغب انداخته از ساواک آن هم از فاسدترین و بدنامترین عنصر آن لب به تمجید و تحسین میگشاید. در حالی که شنیده ام خود ثابتی در تلویزیون آمریکا از محتویات کتاب قانعی فرد تبری جسته و صحت محتوای آن را انکار کرده است. چقدر دلت را سوزاندهام که برداشتهای فحشنامه برایم نوشتهای نامهات که به دستم رسید خندان شدم که یک دو دوزه باز که در لندن و تهران هر کدام چهره متفاوتی به خود میگیرد چه آبرو باخته شده است.
از گوشه گیر بودن خود یاد کردهای انگار مرا در قصرهای مرمرین جای دادهاند. رانت های میلیاردی به من دادهاند و روی پر قو میخوابم تا لقب کذایی مورخ جمهوری اسلامی و میرزا قلمدون جمهوری اسلامی را از زبان ثابتی خبیث و بدنام به من نسبت بدهی؟
شنیده بودم ثابتی روزی که از ایران گریخت و تنخواه گردان سی میلیون دلاری آن روز را که اکنون با میلیاردها تومان برابری میکند، با خود برد چهرهاش را عمل جراحی کرد تا ایرانیان ساکن کشورهای دیگر او را نشناسند. اربابت، مظهر تملق و چاپلوسی و نوکر صفتی و دنائت بود که چون نصیری سواد و شخصیت و اصالت و خانواده سرلشکر پاکروان را نداشت. چون شیطان رجیم بر جسم و جان و مفکره آن تیمسار کودن مسلط شد و ساواک را که قرار بود با جاسوسان خارجی و خرابکاران مبارزه کند، بدان سان منفور و بدنام کرد.
یک مورخ بیطرف معایب و محاسن را کنار هم میگذارد. تصادفاً من کتاب "سخنی در کارنامه ساواک" را که سرتیپ منوچهر هاشمی نوشته، خواندهام و بسیاری از مطالب آن را مطابق واقعیت تشخیص دادم. در کتاب ساخته پرداخته تو، کجا واقعیات گفته شده است؟
در جایی از قول ثابتی آوردهای آیت الله جلیلی مجتهد سرشناس کرمانشاهان، شبها چه کارها می کرده و چه تلفنهایی از او ضبط کردهاند که حاوی نکات مستهجن است؟ آیا کسی این خزعبلات را در خصوص آن مرد روحانی خوشنام باور میکند؟
تو که بهایی نیستی؟ اما مگر همین آقای ثابتی نبود که چون مرحوم حجت الاسلام فلسفی به مبارزه علیه رژیم پرداخت تصاویر مجعول زشت و مستهجن علیه آن مرحوم مونتاژ کرد و برای همه فرستاد که باعث خشم و تنفر مردم و اعتراض شدید روحانیون به آن ترفند کثیف و کهنه و نخ نما شد؟
من نمیدانم ثابتی چقدر به تو حقوق و کمک معاش میدهد که اینگونه خود را فروختهای؟ چقدر دروغ و دغلکاری و دوری از وجدان؟ چقدر پستی و فاصله گرفتن از شرافت؟ در تلویزیون BBC دو کمونیست کم دانش بودند که نمیدانم چرا مهر سکوت بر زبان زده بودند و به شیرین زبانیهای تو و آن پیرمردی که خود را احمد فراستی معرفی میکرد پاسخ نمیدادند، اما جنابعالی نتوانستی در برابر پرسشهای داریوش کریمی ادله مقنع بیاوری و تنها بسنده کردی که خود را مورخ بی طرف بخوانی!
اما تو مورخ بی طرف نیستی. در نامه آورده بودی مرا از رادیو و تلویزیون صدا و سیما بیرون کردهاند. خیر من بنا به میل و اراده خودم تا زمانی که ضرورت داشته باشد و آن هم در طلب و خواست اینکه آزادانهتر و مبسوطتر سخن بگویم مدتی دوری از صحنه را برگزیدهام. زبانی میخواهد به پهنای فلک که دروغ های تو و امثال تو و تجزیه طلبان و بیوطنان و بیگانگان و ابلهان را بر ملا کند و چون زمان برنامهام کوتاه است کنار رفتم تا وجدانم آسوده باشد این مورخ قلابی در نامهاش یک سند از من مطالبه کرده تا درباره ارتباط او با صاحبان قدرت باشد کدام سند؟ توی لندننشین کجا سند دست کسی میدهی؟ تازه فرد باید احدی و داخل آدم باشد که سندی درباره او باشد؟ تو کِی مهم و آدم شدی؟
همان ارتباطت با جناب ثابتی بدترین سند است. از خواب آلودگی تو و آن مأمور ویژه ساواک سخت حیرت کردم که آقای فراستی وقتی استناد به مأموریت ساواک در مبارزه با کمونیزم کرد و سابقه آن را به سال 1310 و تصویب قانون معروف به قانون مبارزه با مرام اشتراکی رساند به عنوان مثال آورد که آن مبارزه حتی از اینکه کتاب خرمگس در دست دانشجویی باشد، میشود تا مرحله مبارزه مسلحانه. کتاب خرمگس در دهه 1340 به وسیله سازمان کتابهای جیبی مؤسسهای وابسته به انتشارات فرانکلین که سهامدار عمده آن سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی بود منتشر شد. این کتاب به شرح مبارزات مردم اسپانیا در دوران اشغال آن کشور به وسیله ارتش فرانسه به فرماندهی امپراتور ناپلئون اختصاص دارد و اصلاً جنبه کمونیستی ندارد. در سالهای 1800 تا 1815 اساساً مارکس به دنیا نیامده بود تا فلسفه کمونیزم را ارائه کند جناب مورخ، صم و بکم ساکت نشسته بود و به یکی از چاکران ثابتی دست کم تذکر نداد که مهمل نگوید و بی سوادی و کندذهنی خود را برملا نکند. راستی چقدر به لندن ماندنش افتخار میکند و پز میدهد. چه فایده خر عیسی را گر به مکه برند خر باشد. توحش و سَبُعیت و گستاخیاش متعجبم کرد.
چیزی در مصاحبه نگفته بودم، گفته بودم با آن معلومات ناچیز چه جای مصاحبه با بی بی سی که تو را در گِل نشانَد؟ هیچ کس در ایران تو را مورخ به حساب نمیآورد. من از همه کسانی که در ایران با عجز و لابه به سراغشان رفتی تا عذرِ تقصیر بخواهی که چرا از یک جنایتکار، اسوه فضیلت میهن دوستی آفریدهای( و از او دستمزد و هزینه چاپ گرفتهای) درباره تو پرسیدم در ایران اغلب افراد با تحقیر و تمسخر از جنابعالی یاد میکردند و نسبت حماقت به تو میدادند.
اما حافظه تاریخی ملت ایران که آن را ضعیف انگاشتهای بیدار شده است. در این حافظه تو یک دروغزنِ لاف زنِ بی سواد ترسیم شدهای و نه بیشتر.
خواندن کتابت را چندان جدی نگیر. در این جامعه زمانی خاطرات دروغین بانو مهوش که یکی چون تو نوشته بود (در سال 1335) به تیراژ باور نکردنی 5 میلیون نسخه رسید. مردم میخواهند بدانند و سرگرم شوند چهرههای منفور به ویژه مسئول در سقوط رژیم گذشته چه برای دفاع از خود دارند که روی تخته بریزند.
در خاتمه توجه مسئولان محترم خبرگزاری نسیم را به یک برگ اسامی نویسندگان ممنوع القلم از مجموعه پر ورق فهرست ساواک در سال 1355 جلب میکنم. همچنین پنج برگ نامه آقای نصرت الله آزاد مأمور ساواک در سال 1353 را درباره شکنجههای غیر انسانی دستگیر شدگان تقدیم میدارم که این اعمال شنیع در دوران تصدی پرویز ثابتی به عنوان مدیر کل اداره سوم انجام شده است. اداره کل سوم ادارهای بود که سرتیب هاشمی مدیر کل اداره کل هشتم آن را مسبب تمام بدنامیهای ساواک میداند.
در میان مامورین ساواک افراد شرافتمند، افسران منتقله از نیروهای مسلح و حتی کسانی بودند که نمازخوان و روزه گیر بودند و گهگاه ساواک برای کسب نظرات آیت الله العظمی بروجردی و سایر مراجع آنان را مامور تماس و شنیدن رهنمودهای مراجع معظم میکرد اما امثال ثابتی و رفیعزاده (رفیع زاده در کتاب شاهد آورده که به چشم دیده شاهنشاه در آغوش عَلَم میغنوده است. امان از مامور نادان و شریر و بیسواد) ساواک را به لجن کشیدند و شگفت که مورخ! کذایی، قلم به حمد و ثنای امثال ثابتی میگشاید.
اما دروغهایش و جوابهای من به پاپوشدوزیهایش
1.به او تلفن کردم. در منزل نبود به من تلفن زد و خیلی آداب ادب به جای آورد و گفت:همه کتابهای مرا درکتابخانهاش دارد. هیچ نخوانده بودم ثابتی چنان مزخرفاتی دربارهام گفته است تازه بگوید از دهان سگ، دریا نجس نمیشود گفتم چه دلایلی دارد که من میرزا بنویس دولت هستم. چه حقوقی و مزایا و پست و مقامی دارم؟ حتی برای کار مشاوره نیز که به من مراجعه شده پاسخ نمیدادم. عذرخواهی کرد و گفت من راوی گفتههای ثابتی هستم. اور ا جوانی تازه به دوران رسیده، جویای نام، جاه طلب و بسیار بیسواد یافتم. ثابتی کیست که گفتههایش درخور اهمیت باشد. در کتاب کذایی فقط جمله میرزا بنویس را خواندم احتمالاً منظورش همین مرد باشد، همین قانعیفرد نه من.
2. من برادری که مقیم سوئیس باشد ندارم که نامه ای مداحی در وصف جنایتکار پلیدی چون ثابتی برای او نوشته باشم، ثابتی چه شغالی است که برایش نامه بنویسم. به خدای بزرگ سوگند که حتی نام کذایی این کتاب مهمل را اکنون به خاطر آوردم. قانعی فر یک فرد فاقد شرافت، پست فطرت و عاری از همه صفات است که روز روشن، جعل میکند جعلیاتی برای آب کردن کتابش.
بیچاره شنیده بازار حاشا بلند است و هر مهملی را میتوان به خورد مردم داد. کتاب مهمل بی ارزش تو ارزش خواندن هم نداشت. دوستی به من گفت ثابتی مزخرفی درباره تو گفته است، برایم آورد تورقی کردم چند صفحهای را خواندم و به مهمانی که رسید، دادم و گفتم از آن تو. بی شرافتی هم حد و حصری دارد. من به وسیله برادرم که ساکن سویس است برای ثابتی بهایی کتابی نوشته و او را مورد قدردانی قرار دادهام؟!!
راه چاره آسان است تو به ثابتی، ارباب و مرشدت دسترسی داری نامه را از او بگیر و برای نسیم بفرست تا در سایت بگذارد ، تا سیه روی شود هر که در او، مانند قانعی فر بدبخت مفلس که به دریوزگی ثابتی میرود، غش باشد. بیچاره چقدر نادان و بیابانی و جاهل است من تاکنون تو را وقیح، بیمایه، چکمهلیس، کاسهلیس و دروغزن و بیسواد می دانستم اکنون صفت رذالت به صفات رذیله و شنیعه متعددت افزوده میشود.
در مورد پاپوشی که سالها پیش برای من دوخته شد و به ثمر نرسید. خوشبختانه عین فهرست نویسندگان ممنوع الاثر ساواک در سال 1355 هـ.ش به دلیل نگارش کتاب "راز هفتاد و یک ساله" را برای خبرگزاری نسیم ارسال میدارم.
این فهرست ساواک از نویسندگان ممنوع الاثر و ممنوع الانتشار است در سال 1355 وقتی از سفر اروپا بازگشتم در فرودگاه مهرآباد مدتی تحت بازجویی قرار گرفتم که چگونه از کشور خارج شدهام در حالی که با گذرنامه خدمت خارج شده بودم معلوم شد ممنوع الخروج بودهام و نمیدانستم. این هم پاسخ کشفیات آقای رسول جعفریان که ادعا میکنی دوست توست و من شک دارم او دوست تو باشد.
توضیح آن که در سال 1350 که حدود سه سال از استخدام من پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه و انجام خدمت وظیفه در وزارت اطلاعات و جهانگردی میگذشت به مناسبت جشنهای کذایی آن وزارتخانه نشریهای به نام روزنامه شاهنشاهی به ضمیمه تمام جراید کشور، هر روز چاپ میکرد که من نیز که کارشناس ارشد مطبوعات بودم بنا به دستور وزارتخانه و بنا به خواهش تلفنی ایرج نبوی روزنامهنگار معروف که سالها سردبیری مجلات معروف و روزنامه های صبح تهران را داشت به نوشتن مقالات تاریخی در آن پرداختم.
مقالاتی که نوشتم معرفی سامانیان، معرفی سلوکیان، معرفی کوروش کبیر و سلسله مقالاتی تحت عنوان مورخانی که درباره ایران مقاله و کتاب نوشتهاند و چندین عنوان مقاله دیگر بود رسم به آن بود و هنوز هم هست سردبیران در مقالات دست میبرند. با سابقه ممنوع الاثر بودن کتاب "راز 71 ساله" ایرج نبوی که استاد من بود در مقاله دستی برد (مقاله کوروش) و چند سطری در ابتدای آن افزود این مقاله چاپ شد و دوره آن نیز جلد شده در انبار کتابخانهام موجود است.
چند سال پیش اقای رسول جعفریان که فکر نمیکنم در سال 1350 در جایی بوده که با سانسور سر و کار داشته و من هرگز نام جنابشان را تا روزهای نزدیک انقلاب ندیده و نخوانده بودم آن سان که در مقاله خود نوشتهاند دوره روزنامه شاهنشاهی را در ساعاتی میان نماز مغرب و عشاء برایشان آوردهاند و در آن ساعات ملکوتی ایشان کشف کردهاند که من در سال 1350 که جوانی تازه به استخدام درآمده دولت بوده و جوانی 29 ساله بودهام مرتکب ذنب لا یغفر شده و در روزنامه دولتی از شاه وقت تعریفها کردهام( یادم میآید مدتها درباره مرحوم ادیب، نویسنده و محققی نام آور هم ایجاد شبهه می کردند که در سال 1340 در مقاله چاپ شده در مشهد از انقلاب سفید تعریف مختصری کرده است!)
کشف آقای جعفریان که اگر به خود من مراجعه میکردند و می پرسیدند زحمت مطالعه به وجود ذیشأن ایشان دست نمیداد، بهانه دست بیگانگان، شاه پرستان، تودهایها، تجزیه طلبان شمال غرب و جنوب غرب و جنوب شرق داد تا باد به بوق ها کنند اما باد دمیدن ها به جایی نرسید. زیرا من هیچگاه ادعای انقلابی بودن نداشتهام، هیچگاه دنبال پست و مقام نبودهام و اگر بگذارند به کار نویسندگیم بپردازم منتها بر من گذاشتهاند. حال قانعی فرد بیچاره، فکر کرده من در چه ناز و نعمتی به سر میبرم که همانطور که با سر افراشته و گردن کلفت و سطبر در تلویزیون بی بی سی نشسته، درفشانی میکند به دنبال مکاشفه آن آقا می رود. چشمانش چنان نابیناست که سایه مقالات من درباره سلسلههایی چون سلوکیان، اشکانیان، جنگهای ایران و یونان، سامانیان و برخی مورخانی که درباره ایران کتاب نوشتهاند را نمیبیند و آنقدر بیسواد است که نمیداند مرحوم ایرج نبوی کیست؟ چگونه از قلعه فلک الافلاک که پس از شهریور 1323 بدان تبعید شد (به علت رویداد 28 مرداد) به سردبیری روزنامه شاهنشاهی در سال 1350 رسید و اگر واژه روزنامه شاهنشاهی در آن زمان گناه کبیره بوده است پس تمام وزارتخانهها و سازمانها و قوانین و مقررات وضع شده گناه کبیره بوده است.
فرض میکنیم من در سن 29 سالگی مرتکب چنان گناهی شدهام. فرض میکنیم آقای ایرج نبوی سطوری بر آن مقاله نیفزوده (مقالهای که راجع به کوروش بوده چند شماره ادامه داشته است) فرض کنیم من کارمند وزارت اطلاعات و جهانگردی آن زمان طبق دستور اداری مقالهای مینوشتهام که باید از سانسور سردبیر بگذرد. فهرست سال 1355 چه معنی میدهد؟ اگر من مثل بعضیها که از بیچیزی و گمنامی به همه چیز رسیدند، وکیل الدوله بودهام چگونه نامم در فهرست نویسندگان مشکوک و ممنوع الاثر آورده شده است.
دروغگویی و پاپوش دوزی وقیحانهات بر من کاملاً ثابت شده چقدر حقیر و بیچاره و زبونی که دست به پاپوش دوزی میزنی؟ برای من برادر فرضی میتراشی که نامه مرا برای نکبت بخت، خائن و جنایتکاری چون ثابتی فرستاده است. من در نامهنویسی حتی برای بستگان و دوستانم کاهل و تنبلم.
جاعل بیچاره که ترس دارد به ایران بیاید برای خیانت و وطنفروشیاش درازش کنند برای من برادر فرضی میتراشد و جالبتر اینکه مدعی است من برای یک جنایتکار بدنام نامه فدایت شوم و تعریف از مزخرف نامهای که این فرد بیوقوف نوشته فرستادهام. درباره درفشانیهایت در تلویزیون بی بی سی نوشتهای "ترور و جنایت و خشونت را اول گروههای تروریست مثل مجاهدین خلق و چریکهای خلق آغاز کردهاند؟" خیر، کاملاً دروغ است. در روز بیستم دیماه 1338 تظاهرات ساده دانش آموزان دبیرستانهای تهران در اعتراض به بالا بردن نمره قبولی در چند درس و حذف تک نمره به وسیله پلیس ساواک به خاک و خون کشیده شد. من که به عنوان تماشاگر در آن تظاهرات حاضر بودم کتک خوردم پلیس چند صد دانش آموز خردسال که اکنون یکی از آنان استاد دانشگاههای ایتالیاست را به قزل قلعه برد و تحویل داد و دو ماه آنان را شکنجه میکردند.کتک، شلاق، کلاغ پر و انواع استعمال آلات شکنجه.
در اردیبهشت 1340 تظاهرات آرام معلمین به خاک و خون و آتش و قتل دکتر خانعلی پایان یافت . در سال 1340 دانشجوی دانشگاه تهران بودم در تظاهرات روز اول بهمن، چتربازان وارد دانشگاه شدند، آزمایشگاه فیزیک اتمی را ویران کردند و صدها دانشجو مصدوم شدند این رژیم بود که خشونت را به جوانان آموخت همه میدانند که من دشمن بیگانگان، عوامل کمونیسم، تجزیه طلبان و آشوبگران هستم. اما رژیم شاه بود که به نسل جوان خشونت آموخت و این پند را به آنان داد که با زبان خوش و تظاهرات مسالمتآمیز نمیتوان با رژیمی که به سرنیزه، باتون و تفنگ و مسلسل به عنوان ابزار واقعی و اجتناب ناپذیر مینگرد، رویاروی شد.
مردک، نوشتهای از سال 1391 چند سالی میگذرد؟ از سال 1391 هر چند سال بگذرد پاپوش دوزی تو و برخی ها در داخل بی فایده است. با سرافکندگی و پستی و دنائت به بی بی سی میروی و حتی سواد نداری که از ارباب مفلوک تر از خودت دفاع کنی و دست کم وظایف ساواک را تشریح کنی. پاپوش دوزیهایت، مذبوحانه و از سر ضعف و بیچارگی است. به مجاهدین! خلق و چریکهای مثلاً فدایی خلق با دفاع ناشیانهات از ساواک چنان فرصت درفشانی دادی که به خلایق بگویند: بفرمایید این هم دفاع مورخ قلابی از امنیت و مصالح و منافع کشورم که همه کسی را به خنده در آورد. آری از شکنجه گران دفاع کردی نکتهای را نگفتی که ربودن همسر سرهنگ یمینی و همسر عباس شاپوری در سالهای بین 1333 تا 1339 نیز به خاطر عشق ارباب اربابت، اولین رئیس ساواک به حفظ امنیت و مصالح کشور بوده است.
شنیدهام زیاد به تهران میآیی، یک سری به موزه عبرت بزن تا ببینی در چه باتلاق و گندابی فرو رفتهای. در خاتمه من پدرکشتگی با تاریخ سابق ندارم. علل سقوط حکومت را میگویم که به دل امثال تو نمیچسبد. مورخ دروغین کمی کتاب بخوان و کمی کنار برو، آفتاب بتابد و سایهات چشمانم را نیازارد. سخن به درازا کشید و حق داریم که پاسخ تهمتها و هتاکیها و اراجیف این پسرک بیسواد را که بوی کباب شنیده و از هم اکنون خود را برای ملک المورخین رژیمی که آقای ثابتی صدر اعظم آن خواهد بود آماده کرده است، بدهیم. بر خلاف پندار وهمآلود این شخص، من نخواستهام او را به هول و هراس بیفکنم. من وقتی تصادفاً او را در بی بی سی دیدم (قسمت اول را دیدم دومی را درخور دیدن ندیدم و تماشا نکرده ام) به جای او خجالت کشیدم. امروزه اگر کسی در جمهوری فدرال آلمان جلوی دوربین ظاهر شود و از رایش آلمان و کسانی چون جنایتکاران نازی دفاع کند او را یا به زندان یا به تیمارستان خواهندبرد.
به گزارش یک مأمور ساواک از شکنجههایی که او شاهد آن بوده به نقل از کتاب ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه که در ادامه خواهد آمد، توجه کنید. این کتاب به وسیله تقی بخاری راد نوشته و در سال 1378 نشر یافته است. توجه فرمایید من در گفتهها و نوشتههایم ضرورت وجود یک سازمان اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی را متذکر شدهام و با خرابکاری و جاسوسیها و اعمال بچهگانه گروههای فریب خورده صد در صد مخالفم اما امثال ثابتیها و مداحان چکمه لیس آنان حق ابراز وجود و خودنمایی ندارند. انتساب من به سازمانهای ننگین که این جوان ناپخته سعی دارد به پاپوشدوزی جدیدی دست زند مانند انتساب شرافت و وجدان به چکمه لیس ثابتی است.
در خاتمه ا تهام نامه نوشتن من برای عنصر معلوم الحال فراری که قانعی فرد زده درخور تعقیب قضایی است ، این خائن نقابدار که در لندن و در تهران دو چهره متفاوت ایفا میکند و فعالیت مشکوکی دارد را به محض بازگشت به ایران به اتهام افترا به خود و نیز جاسوسی و اقدام علیه مصالح کشور تحت پیگرد قرار خواهم داد. او موظف است نامهای را که مدعی است من به ثابتی خائن نوشتهام و از او برای کتاب آشغال و چرند قانعی فرد چاکر چکمه لیس قدردانی کردهام به خبرگزاری نسیم ارسال دارد.
واقعاً قانعی فرد از کجا هزینة سنگین زندگی در لندن و سفرهای پی در پی به اکناف عالم را پرداخت میکند؟ آیا راست است او در صدد تجزیه استان کردستان از ایران است؟ حضور این مورخ بیسواد در برنامه پرگار بی بی سی و لالمانی و بیسوادی او مایه ننگ هر ایرانی است. پاسخی به اراجیف بعدی او نخواهم داد.
خسرو معتضد مرداد1394
«نسیم» آمادگی دارد نظرات کارشناسان مختلف در خصوص مبحث مطروحه را در چارچوب حفظ احترام و دوری از توهین، منتشر کند.