عدالت نیاز به بستر فرهنگی دارد
استاد ذوعلم گفت: اینها همه لوازم یک نسل تمدنساز است که متأسفانه ما در متن برنامه درسی و تربیتیمان، در حال حاضر این مفاهیم و جهتگیریها را به طور شفاف و اثرگذار نمیبینیم، تلاشهایی شده است، ولی کافی نیست. معتقدم، متخصصانِ جوانِ اندیشهورز، خودباور، انقلابی و مطالبهگر میتوانند به آموزش و پرورش رسمی ما کمک کنند تا روند تحولی قویتر دنبال شود.
استاد ذوعلم، به اعتقاد شما، سه گام اساسی در سیاستگذاری برای نظام آموزش و پرورش ما چه باید باشد تا آن تحول مورد انتظار اتفاق افتد؟
نخست، شکلگیری یک تیم توانمند، خلاق، مبتکر و «معتقد به تحول» است که بتواند رویکرد تحولی در سیستم آموزش و پرورش را فرماندهی کند. تحول به «تدوین نقشه راه»، «تصویب آن در مراجع قانونی» و «تقسیم کار بین بخشهای مختلف نظام» نیاز دارد. بخشی از تحول در نظام آموزش و پرورش مربوط به خود وزارت آموزش و پرورش است. اما وزارت آموزش و پرورش در مقام فرماندهی، برای تحقق این تحول به همراهی و همکاری دیگر بخشها اعم از شورای عالی انقلاب فرهنگی، کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی و کلیت دولت نه فقط وزارت آموزش و پرورش نیاز دارد.
دوم، به یک نقشه راه روشن، قابل سنجش با شاخصهای مشخص نیاز دارد که روند تحول را رصد کند. به هر حال، وقتی میخواهیم در یک دستگاه عظیم، مثل آموزش و پرورش تحول ایجاد کنیم، بهطور حتم با موانعی مواجه هستیم، بنابراین، به تأمین یکسری از امکانات همچون جهش در بخش اعتبارات و بودجه نیاز داریم.
سوم، بحث فرهنگسازی تحول است. در آموزش و پرورش تا زمانی که خود معلمان، دبیران، مدیران مدارس، رؤسای مناطق، لایههای مختلف کارشناسی آموزش و پرورش، اعتقادی به تحول نداشته باشند و یک برداشت واحد، عمیق و روشن از مقوله تحول برایشان شکل نگیرد، تحولی هم صورت نخواهد گرفت. بنابراین، کار مهم شورا یا ستاد مدیریت و راهبری تحول، تدوین برنامههای میانمدت عملیاتی به منظور فراهم کردن عرصهای برای درگیر شدن ذهنی و همراهی انگیزشی و فکری مجموعه آموزش و پرورش است.
وقتی از «عدالت» حرف میزنیم، بلافاصله عدالت سیاسی یا عدالت اقتصادی به ذهن متبادر میشود. اما «عدالت فرهنگی» و «عدالت آموزشی» چقدر دغدغه امروز جامعه ما است؟
در نگاه اسلام، در فلسفه سیاسی و فلسفه حکومت و حکومت دینی، «عادل بودن حاکم» بهعنوان یک شاخص بسیار مهم مطرح است و این ضرورت بعد از رهبری به رؤسای قوهها، نمایندگان مجلس، قضات، وزرا، استانداران، فرمانداران و... نیز تسری مییابد. بنابراین، زمانی که عدالت در یک جامعه «فرهنگ» شود، عدالتمحوری از قله سرازیر شده و در دامنهها جریان پیدا میکند. به این اعتبار، باید گفت «عادل بودن رهبری جامعه» امری لازم هست، اما کافی نیست. عدالتمحوری در عرصه اقتصاد به این معنا است که عدالت نه فقط در بدنه کارشناسی و اقتصاددانان بلکه «اقتصادرانان» (آنان که یا ثروت هنگفتی برای سرمایهگذاری دارند یا مدیران و سیاستگذاران دستگاههای بزرگ اقتصادی هستند) هم جاری شود. بنابراین، برای تحقق عدالت در اقتصاد و سیاست باید فرهنگ سیاسی و اقتصادیمان را عدالتمحور کنیم.
در آموزش و پرورش هم عدالتمحوری از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. یک بعد از عدالتمحوری در عرصه آموزش و پرورش، عدالتمحوری در توزیع امکانات مادی آموزش و پرورش یعنی مدرسهسازی، توزیع عادلانه و وسیع کتابهای درسی، برخورداری دانشآموزان از کارگاهها و آزمایشگاههای مناسب و... است. بعد دیگر، عدالت در عرصههای نرم آموزش و پرورش است؛ عدالت در فرصتها، در برخورداری از معلمان ورزیده و توانمند، مدیریت درست در تعلیم و تربیت و... اینها هم عرصههای دیگر عدالت است. قطعاً یکی از زمینههای تحول در آموزش و پرورش تعمیق و گسترش عدالت در آموزش و پرورش است.
شما اشاره کردید که اجرای عدالت نیاز به یک بستر فرهنگی دارد. حال میخواهیم از شما بشنویم که «عدالت آموزشی» چقدر میتواند خود بسترساز عدالت اجتماعی و عدالت فرهنگی شود؟
واقعیت این است که یکی از دشواریهای ما در عرصه عدالت «عدالتپذیری» است و نخستین لایه عدالتپذیری «قانونپذیری» است. اگر دانشآموز ما قانونپذیر تربیت نشود، نمیتوانیم به تربیت یک نسل عدالتمحور امیدوار باشیم. اگر بخواهیم در گام دوم انقلاب، به واقع خلأهایمان را در بحث عدالت ترمیم کنیم، حتماً باید جهتگیری برنامههای درسی را در دوره دبستان و متوسطه به سمتوسوی «عدالتپذیری» و «قانونپذیری» حرکت دهیم.
بر اهمیت بحث عدالت آموزشی در تحقق نگاه تحولی در آموزش و پرورش تأکید کردید. این تحول در آموزش و پرورش چه مختصات دیگری دارد؟
نکته دوم، چرخش در ارزشیابی ما است. واقعیت این است که ارزشیابی نمرهمحور و کنکور، از موانع تحول است و باید به جایگزینی برای آنها بیندیشیم. سوم، تحول از تمرکزمحوری به مشارکتپذیری است. آنچه آموزش و پرورش را بیشتر از همه در عرصه مدیریت رنج میدهد، تمرکزی است که اجازه ابتکار عمل را نمیدهد. چهارمین نکته در چرخه تحولی آموزش و پرورش، به قواره برنامه درسی ما برمیگردد. قواره درسی و تربیتی امروز ما، کامل نیست. در سالهای اخیر، در سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، کارهای خوبی در این زمینه صورت گرفت، ولی این کار باید با سرعت و مشارکتپذیری بیشتر ادامه پیدا کند. باید ضمن ارزشمند دانستن تجربههای ملی خودمان، به تجربههای جهانی هم بپردازیم، در این مواجهه، قطعاً باید از تقلید پرهیز و به اقتباس رو بیاوریم؛ اقتباسی خودباورانه، هوشمندانه و مبتنی بر اسناد تحولی خودمان.
در حوزه فرهنگ، امروز با وضعیت جدیدی روبهرو شدهایم، در پیدایش این وضعیت جدید، بیشک رسانهها و فضای مجازی سهم قابل توجهی دارند. در این فضا، بحث «خودآگاهی» بسیار اهمیت پیدا میکند. به اعتقاد شما، چنین «خودآگاهی» در برنامه تحولی ما در حوزه آموزش و پرورش چه جایگاه و شأنیتی دارد؟
«تمدن نوین اسلامی» یک شعار نیست بلکه یک واقعیت آرمانی است که باید برای آن تلاش کنیم تا به آن نزدیک شویم. این امر، بدان معنا نیست که ما امروز تمدن غرب را به کلی نادیده بگیریم؛ اتفاقاً به این معنا است که عناصر مثبت تمدنی را اقتباس و با ترکیب مناسب در نظام معیار اسلامی، که در مبانی نظری تحول بسیار بر آن تأکید شده است، بتوانیم تمدن نوین بشری را اصلاح کنیم. این نسل تمدنساز در صورتی میتواند به این توانمندی برسد که خودآگاهی، خودباوری، خودسازی، خودپایی و خودپالایی در آن ایجاد شود. بنابراین، قطعاً یکی از جهتگیریها، همین است که اگر ایجاد شد، نوجوان و جوان ما در درون خودش، به یک بصیرت و مصونیتی میرسد و در آن صورت ما دیگر دغدغهمند و نگران القائات پیرامونی در محیط نخواهیم بود.
خودآگاهی را یکی از ضرورتها و مؤلفههای یک نسل تمدنساز دانستید. دیگر مؤلفههای یک نسل تمدنساز را چه میدانید؟
اینها همه لوازم یک نسل تمدنساز است که متأسفانه ما در متن برنامه درسی و تربیتیمان، در حال حاضر این مفاهیم و جهتگیریها را به طور شفاف و اثرگذار نمیبینیم، تلاشهایی شده است، ولی کافی نیست. معتقدم، متخصصانِ جوانِ اندیشهورز، خودباور، انقلابی و مطالبهگر میتوانند به آموزش و پرورش رسمی ما کمک کنند تا روند تحولی قویتر دنبال شود.