«مصلحت»؛ از جامعهی اتوپیایی تا نگاه کلیشهای به زنان
این روزها پردهی سینماها میزبان «مصلحت» است. فیلمی که اتوپیای جامعهی امروز را به تصویر میکشد و البته در شخصیتپردازی قهرمان قصه و همسرش دارای اشکالاتی است.
نسیم آنلاین؛ محسن خسروی: فیلم سینمایی «مصلحت» که در جشنوارهی سیونهم فیلم فجر اکران شد بالاخره بعد از سه سال به پردهی سینماها رسید. انگار اکران فیلم نیز همانند داستان خودش گرفتار «مصلحت»اندیشی شد.
اما به هر طریق حالا مصلحت روی پرده است و با تمام حواشی و کشوقوسهایش مهمان سینماها شده است. در مورد دیر یا زود بودنش هم قضاوتی نمیکنیم.
هرچند ممکن است این اکران دیرهنگام کمی از برجستگی دغدغههای فیلم کاسته باشد. شاید مخاطب امروز با داستان فیلم همدلی کافی را نداشته باشد و چند شاید و امای دیگر.
داستان فیلم را احتمالا شنیده باشید. اولا روی مستند بودن داستان نباید حساب کرد. گرچه فیلم در یک بستر تاریخی واقعی جریان مییابد اما داستان اصلی آن واقعی نیست.
ماجرا دربارهی اتفاقات و آشفتگیهای اوایل انقلاب است. زمانی که بازار تظاهراتها و میتینگهای گروههای مختلف همچنان داغ بود و این تجمعات گاهی به هرجومرج و خشونت کشیده میشد.
در میان این خشونتها فرزند دادستان کل کشور که در فیلم «آیتالله مشکاتیان» با بازی «فرهاد قائمیان» است به عنوان نیروی طرفدار انقلاب حضور دارد.
آیتالله مشکاتیان در مقدمهی داستان حکم دستگیری یکی از مدیران فاسد که اتفاقا او هم فرزند یکی از مسئولان بلندپایه است را صادر میکند و همین باعث فشار و هجمهی بیسابقه به او شده است.
نقطه درگیری داستان جایی است که فرزند آقای دادستان در میان این درگیریها مرتکب قتل یکی از مخالفان انقلاب میشود و این فشارها و هجمهها علیه او شدت بیشتری میگیرد.
باقی داستان نمایش درگیری و کشوقوسهای حاصل از این ماجراست. در این میان تعدادی از مسئولان حکومتی و امنیتی مشغول لاپوشانی قصه میشوند. آنها این کار را با توجیه «مصلحت نظام» انجام میدهند.
اما نقطهی درگیری قصه، ایستادگی یک بازپرس در این پرونده است. بازپرس وظیفهشناس داستان در طی انجام امور متوجه میشود که قتل توسط فرزند آیتالله مشکاتیان انجام شده و تصمیم میگیرد جلوی این لاپوشانی بایستد.
بازپرس وظیفهشناس قصه، به همراهی چند همکارش پرونده را تا پایان دنبال میکند و به سرانجام میرساند. این ایستادگی باعث میشود فرزند دادستان کل کشور به پای چوبهی دار کشیده شود.
آیتالله مشکاتیان
اما نقطهی عطف داستان، شخصیت آیتالله قصهی ماست. لایههای زیرین شخصیتی او که دادستانی کل کشور را بهعهده دارد تقریبا تا پایان داستان مشخص نمیشود. همین امر، جنبهی رازوارگی قصه را بالا برده و مخاطب را تا پایان فیلم کنجکاو نگه میدارد.
اما از جهت دیگر این رازوارگی گاهی مرز کرخت بودن و انفعال را هم در مینوردد. این دادستان کمسخن با آرامش بیپایانش بیشتر ما را به یاد شخصیتهای افسانهای میاندازد تا یک مقام قضایی با این همه مشغله.
جنبههای دیگری نیز در شخصیت او وجود دارد که تا شعارزدگی نیز پیش میرود و از میزان همراهی و همدلی مخاطب با شخصیت محوری فیلم میکاهد.
آیتالله مشکاتیان بیاغراق شخصیتی آسمانی دارد. باید دانست که ویژگیهای کاریزماتیک، نافی خصوصیات زمینی و انسانی قهرمانان نیست.
به نظر میآید سینمای ایران در سالهای اخیر، خصوصا در پرداخت به زندگی قهرمانان به سمت این تلفیق حرکت کرده است. تلفیق میان ویژگیهای زمینی و آسمانی.
میتوان گفت فیلم به لحاظ قهرمانپردازی از دیگر آثار سینمایی در سالهای اخیر عقب است. در چندسال اخیر، سینمای ایران بیشتر به سمت پرداختن به قهرمانان با همهی ویژگیهای انسانی و زمینی آنها حرکت کرده است. آثاری چون «منصور» و «غریب» شاهد مثال دقیقی از این ماجرایند.
این حرکت اما طبیعتا درمورد این اثر صدق نمیکند. ما شاهد آیتاللهی هستیم که بیشتر شبیه به رهبران بلندپایه دینی و انقلابی است تا یک مقام مسئول قضایی.
حتی در بسیاری سکانسها، حرکات و سکنات آیتالله مشکاتیان بیش از هر چیز ما را به یاد رهبری امام خمینی(ره) میاندازد. این سرمایهگذاری سنگین روی جنبهی کاریزماتیک، شخصیت محوری را بیش از آنکه محبوب کند از زندگی عادی و روزمرهی مردم جدا میسازد و به آسمانها میبرد. تا جایی که مخاطب خود را با او بیگانه میپندارد.
خیالی بودن داستان و شخصیت محوری آن به این موضوع دامن میزند و آن را از زندگی واقعی و به اصطلاح «کف جامعه» جدا میسازد و از دایرهی تجربهی مخاطب دور میکند.
این موضوع البته به تاخیر نسبتا طولانی در اکران فیلم نیز بازمیگردد. شاید اگر فیلم در همان سالهای ساخت اکران میشد، متناسب با شرایط آن روزها بود. اما حالا انگار کمی غبار کهنگی بر روی شخصیتپردازی اثر نشسته است.
این رنگپریدگی البته تنها درمورد شخصیتپردازی نیست. در داستان اثر نیز این تعلق به سالهای پیشین دیده میشود. اتفاقات سیاسی بعد از ساخت فیلم، به سمتی حرکت کرده که داستان را هرچه بیشتر به گودال خیالی بودن درانداخته است. تا جایی که ممکن است مخاطب فکر کند بیشتر شاهد یک افسانه است تا الگوسازی درست.
بنابراین هم از جهت شخصیتپردازی و هم از جهت داستان، فیلم چند قدم عقبتر از زمانهی خود قرار دارد. شاید اگر فیلم در همان سالهای ساخت اکران میشد، میتوانستیم بگوییم متناسب با شرایط زمانه ساخته شده است.
پسر آیتالله
نکته دیگری که در داستان به چشم میخورد شخصیت پسر دادستان یا همان قاتل اصلی است. داستان فیلم انگار به ویژگیهای شخصیتی قاتل نپرداخته است.
انرژی مفهومی فیلم بیشتر بر روی اتفاقات پیرامونی این شخصیت است. اگرچه جرقهی اصلی داستان از همین شخصیت آغاز میشود اما پردازش شخصیت او کمی دشوار است.
شخصیت پدر و پسر در موارد بسیاری متضاد است. این تضاد در حالت کلی طبیعی است و موارد مشابه بسیاری در جهان واقعیت دارد. اما چگونگی شکلگیری این تضاد دارای اهمیت است.
اینکه چگونه در خانوادهی یک مقام مسئول بلندپایه فرزندی با چنین طرز سلوکی که گاهی به مرز بیمبالاتی نیز نزدیک میشود با آزادی عمل رفتار میکند دارای اهمیت است.
در واقع در جریان داستان به چگونگی شکلگیری شخصیت قاتل که به راحتی هم دست به اسلحه میبرد پرداخته نشده است. این موضوع شاید از همان حالت نزدیک به انفعال پدر خانواده یعنی همان آیتالله مشکاتیان قصهی ما نشات گرفته باشد.
پرداختن به بعد کاریزماتیک شخصیت که آن را به ورطهی انفعال نزدیک کرده باعث شده است در برابر عملکرد پسرش نیز قاطعیت کافی را نداشته باشد. به امید اینکه آیتالله وجههی قهرمانی و آسمانی بیشتری پیدا کند.آس
کلیشهسازی از زنان
یکی از کلیشههای برجستهای که آثار سینمایی خصوصا آثار انقلابی گرفتار آن است، رفتار همسران شخصیتهای انقلابی است.
در تعداد بسیاری از آثار مشاهده میشود که همسر قهرمان در بزنگاهها اصطلاحا «جا میزنند». در این داستان نیز همسر آیتالله وقتی متوجه میشود که دستور داده عدالت (یعنی حکم اعدام) درمورد پسرش اجرا شود از کوره در میرود.
همسر دادستان انگار از عمل قهرمانانه شوهرش شاکی است. او طلبکارانه میگوید ما برای انقلاب خون دادهایم و در حقیقت انقلاب بیش از اینها به ما بدهکار است. گویی نقش همسر قهرمان تا نفس امارهی آیتالله پایین آورده شده است.
شخصیت قاتل قصه نیز به شکلی درگیر خواستههای همسرش است که گویی میان اهداف انقلابیاش با رسیدگی به اوضاع همسرش اختلافی میبیند.
او در واکنش به درخواست همسرش برای سفر به قم از کوره در میرود و اعتراض میکند که چرا برای رسیدگی به اوضاع او باید خیابانها را رها کند و به شهر قم برود!؟
این فروکاهیدن نقش زنان و همسران قهرمانان انقلاب و شهدا گاهی به مرز وهن آنان نیز میرسد و در بسیاری از آثار انقلابی دیده میشود.
در فیلم «منصور» نیز دقیقا شاهد چنین ماجرایی هستیم که در مواقع اضطرار و در بزنگاهها این زناناند که انگار به نوعی «کم میآورند» و میخواهند قهرمان قصه را نیز سست کنند.
این تصویرسازی غلط، دقیقا نقطه مقابل نقشی است که زنان در تاریخ انقلاب ایفا کردهاند. مادرانی که با شور و اشتیاق فرزندان خود را راهی جبهه کردند، آنها که با زندگی دشوار همسرانشان و انواع تهدیدات در سالهای ابتدایی انقلاب ساختند و حتی پیش از انقلاب در شکنجهگاههای ساواک آزار دیدند در بسیاری از آثار انقلابی تا حد موجودی ضعیف و سرزنشگر پایین میآیند. این دقیقا نقطهی مقابل جمله امام خمینی است که «از دامن زن مرد به معراج میرود.»
در مجموع این اثر بیشتر یک رویاپردازی است. «مصلحت» یک تصویر اتوپیایی از جامعه و حکومت اسلامی است که بیشتر در قصهها شنیدهایم. گویی کارگردان قصه میخواسته با به تصویر کشیدن حکومت و حاکمان آرمانی، الگویی بسازد و منتهای جامعهی کنونی را نشان دهد. یا شاید قصد داشته میزان فاصلهی وضعیت حال حاضر را با آیندهی آرمانی نشان دهد و از این طریق چراغی در این راه پر پیچ و خم روشن کند. اما اینکه چقدر در این امر موفق بوده به قضاوت بینندگانش برمیگردد.