فجر چهل و یکم/ «عطرآلود» داستان بود یا ایده؟
جشنواره فجر در سینماهای تهران با «عطرآلود» پیگرفته شد. اثری که انگار بیش از آنکه روایت یک داستان باشد، ایدهی بکری است که پردازش آن میتوانست فیلم بهتری به مخاطبان ارائه دهد.
نسیم آنلاین؛ محسن خسروی: این بار فیلم دیگری از «هادی مقدمدوست» فضای جشنوارهی فیم فجر را «عطرآلود» کرد. داستانی که جریان امید در زندگی روزمره زوجی جوان را شبیه انتشار شمیم خوشی به نمایش در میآورد که سراسر زندگی مشترکشان را عطرآگین کرده است. مرد قصهی ما با بازی «مصطفی زمانی» به همراه همسرش با بازی «هدی زینالعابدین» ترکیبی میسازند که شاید پیش از این چنین عطری را کمتر در سینمای ایران استشمام کرده باشیم. قصهای شاعرانه و خیالانگیز که «گذشته» و «آینده» در آن نقش تعیینکننده دارد و انگار حال امروز شخصیتهای داستان ما را این دو تعیین میکنند. در «عطرآلود» نسیم گذشته، عطر خاطرات آن را در مشام قهرمان جاری میکند و او را به آیندهای میبرد که برایش لحظهها را میشمارد. آیندهای که البته با بیموامید همراه است و همسر قهرمان داستان ما روح امید را در جسم نیمهجان او میدمد.
انگیزه یا انگیزش؟
داستان عطرآلود، ماجرای مرد عطرسازی است که برای گذران زندگیاش باید عطری بسازد تا نظر شرکت مورد نظرش را جلب کند و با او قرارداد ببندند. نقطه عطف فیلم ازدواج شخصیت اول ماجرا یعنی «علی» است. همراهی و امیدبخشی همسرش از یکسو و فرزندی که هنوز به دنیا نیامده و برنامهای که پیشپیش برای او دارند از سوی دیگر هرلحظه امیدبخش علی برای ادامه زندگی است و در بزنگاهها او را از تصمیمات مخرب منصرف میکند. این زوج هرروز از لحظات زندگیشان برای کودکی که در راه است فیلمبرداری میکنند و با او سخن میگویند.
در بعض سکانسها فیلم به ژانر انگیزشی نزدیک میشود. اما این انگیزش ابعاد درونی دارد. معمولا در فیلمهای انگیزشی بیشتر شاهد بعد بیرونی انگیزش هستیم. یعنی نمود مشهود و عملی انگیزش به تصویر کشده میشود. اما در «عطرآلود» بیشتر شاهد تصمیمات و احوالات درونی قهرمان قصهایم. احوالاتی که در جایجای فیلم با رسیدن بوی عطر به مشام او تغییر میکنند. انگار در این داستان بیشتر شاهد نمایش «انگیزه» هستیم تا «انگیزش».
عاطفه، عاطفه است!
قهرمان قصهی ما از نوع آرمانی و شکستناپذیر نیست. «علی» در بسیاری از مراحل زندگیاش از کوره در میرود. دست به خلاف میزند. نامید میشود و حتی تصمیم به سقط فرزندشان میگیرد. در این میانه همسر اوست که در بزنگاهها به دادش میرسد و او را از این ناامیدی بیرون میکشد. اما هرچقدر علی از جنس آدمهای زمینی و قابل لمس است، همسرش در مقابل و در نقطه تعالی و بلند ماجرا نشسته است. به نوعی میتوان قهرمان قصه را همسر علی یعنی «عاطفه» دانست. شاید بتوان پا را فراتر گذاشت و گفت در این فیلم ارزش عاطفه به همسر علی بودن نیست؛ اصلا عاطفه، همسر علی نیست؛ عاطفه، عاطفه است! کسی که به خودی خود قهرمان داستان است. در لحظات عصبانیت و ناامیدی علی او را آرام میکند. کمکخرج خانواده است. علی را در غلبه به بیماری صعبالعلاجش یاری میدهد. در این میان آسیبهایی نیز میبیند اما کنار نمیکشد. در نهایت هموست که در شرایط حساس به داد علی میرسد و گاهی نیز قربانی بودن را به جان میخرد تا زندگی مشترکشان با علی همچنان امیدوارانه ادامه پیدا کند.
هرچقدر فیلم سعی کرده نگاه واقعبینانهای به قهرمان قصه یعنی «علی» داشته باشد این واقعبینی در شخصیت «عاطفه» کمتر دیده میشود. برعکس علی، همسرش شخصیتی زمینی نیست. او در همه شرایط درست تصمیم میگیرد. از کوره در نمیرود. جا نمیزند و به ناامیدی حتی فکر هم نمیکند. تا آنجا که حتی بعد از ابتلای همسرش به سرطان واکنش طبیعی از او دیده نمیشود. از این جهت است که اگر فیلم از چالهی تصویر آسمانی قهرمان فرار کرده به چاهی افتاده و آن ساختن شخصیت تقریبا بینقص از نقش مکمل قصه است. انگار هرچه که شخصیتپردازی قهرمان اصلی رشته است را شخصیتپردازی نقش مکمل پنبه کرده. با توجه به این شواهد شاید به جرات بتوان گفت قهرمان قصهی ما همان عاطفه، نقش مکمل داستان است.
همچنین احساسات میان این زوج به خوبی به تصویر کشیده نشده است. جزئیات روابط بین علی و همسرش جایی در فیلم ندارد. درحالیکه ارتباط بین این دو مایهی اصلی داستان را تشکیل میدهد و همین ارتباط است که باعث تاثیرگذاری عاطفه بر علی میشود و در چالشها به او یاری میرساند. اما رابطه بین این دو انگار بیشتر شبیه دو دوست است تا زن و شوهر. این امر بهویژه در اطلاع از بیماری علی هویداست. واکنش عاطفه به سرطان علی که لحظهلحظه جانش را میفشارد، هرچه باشد واکنشی نیست که رابطه عاطفی آنها را نشان دهد. به بیان دیگر در دامن زدن به شخصیت فراانسانی عاطفه، این قضیه نیز موثر است. انگار مخاطب، شاهد شخصیتی است که در جریان روزمره زندگی نمیبیند.
نقش محوری «گذشته»
در بخشی از فیلم عاطفه زن نابینایی را میبیند که درحال بوییدن گلی است که از نامزدش گرفته. در این بزنگاه باز هم عاطفه در نقش قهرمان ظاهر میشود و به علی میگوید مهم این است که آدمها بوی خوبی داشته باشند. در واقع در این سکانس عاطفه دارد مستقیما با مخاطب صحبت میکند و بخشی از حرف فیلم را باز هم از زبان نقش مکمل قصه میشنویم. اینجاست که علی با کمک خاطرات خانم نابینا، عطری میسازد که درنهایت او را و بعد حاضران را در رویداد عطرسازی تحت تاثیر قرار میدهد. تکرار «خاطرات» گذشته در فیلم به سادگی آن افزوده است. شباهت سکانس مذکور با بخش نهایی فیلم که علی از خاطرات گذشتهاش ایدهی ساخت عطری را میگیرد، قصه را تکراری کرده است و مخاطب نیز چیزی از این تکرار برداشت نمیکند. در اثنای قصه به زمانی که «علی» در آن قرار دارد توجهی نشده و در بخشهای اصلی داستان، «زمان حال» نقشی بازی نمیکند. این در حالی است که حتی «زمان آینده» نیز در فیلم نقش مهمی دارد و در سراسر فیلم امید به آینده به چشم میخورد. اما بیشتر فیلم و یا به بیان بهتر جانمایه فیلم «بازگشت به گذشته» است. روندی که به افراط هم کشیده شده و سرنوشت زوج قصهی ما را تعیین میکند.
یک ایدهی بلند
انگار در این داستان از ظرفیت ایده به خوبی استفاده نشده است. ایدهی اولیهی داستان بسیار حاصلخیز است و با کمی کنکاش بیشتر احتمالا میشد داستان جذابتری از آن بیرون کشید. بوی عطری که در نهایت علی را از رکود و سکون نجات میدهد و به ایده نهایی عطر میرساند تنها از یک خاطرهی دوران کودکی بیرون میآید. خاطرهای که علی را از این مخمصه نجات میدهد بیشازحد ساده است که شاید متاثر از سادگی کل داستان باشد. تصور کنید پیوند خوردن این خاطره با کودکی همسرش چقدر میتواند به جذابیت داستان کمک کند.
همچنین در طول روایت نیز بسیاری از مضامین هدر رفته است. مثلا در سکانسی که علی عطر را از طریق کانال کولر به مشام رئیسش میرساند شاهد بلاتکلیف ماندن و هدر رفتن قصهایم. بویی که رئیسش از کانال کولر احساس میکند و واکنش او به انتشار این عطر، انگار بیننده را در انتظاری قرار میدهد که تا پایان داستان طول میکشد و بینتیجه پایان مییابد.
از طرف دیگر میتوان گفت که تمرکز فیلم روی عطر دلیل خاصی داشته و احتمالا دستکم یکی از دلایل آن «حس کردنی» بودن و نه «دیدنی» بودن آن است. درست همانند «امید» که دیدنی نیست و حسکردنی است. و درست مانند «خاطرات» که دیدنی نیستند و «خیالکردنی» هستند. داستان «عطرآلود» به طور کلی مخاطب را از «دیدنی»ها به «حسکردنی»ها سوق میدهد. این امر خصوصا در سکانس خانم نابینا به خوبی قابل لمس است. «امید» هم دقیقا همان چیزی است که به راحتی «دیده» نمیشود و نیازمند این است که فرد تلاش کند آن را «حس کند». امید، همان بوی عطری است که در زندگی جریان مییابد و همهچیز را تغییر میدهد. بیآنکه به راحتی قابل دیدن باشد.
بهنظر میآید «عطرآلود» به شکل مشهودی با ضعف داستانپردازی مواجه است. مخاطب در هیچکجای داستان غافلگیر نمیشود و چیزی شگفتی او را برنمیانگیزد. همین امر باعث میشود انتظارش تا پایان داستان طول بکشد و وقتی مطمئن شد که فیلم تمام شده است در ابهام با خود تنها بماند. ایده داستان اما قابلیت مانور بیشتری دارد اما به نظر میآید این ایدهی بکر به خوبی پرورده نشده است. تمام ماجرا به یادآوری یک خاطره از کودکی قهرمان ختم میشود و در فرایند یادآوری آن خاطره، اتفاق شگفتانگیزی مخاطب را درگیر داستان نمیکند. گذشته از بازی قابلقبول بازیگران و جلوههای ویژهای که بهخوبی استفاده شدند، گویی داستان به همان سادگی اولیه خود روی پرده آمده است. انگار روی پرده بیشتر شاهد یک «ایده»ی طولانی بودیم تا یک «داستان» بلند.