چرخۀ معیوب انسانیت‌زدایی

کدخبر: 2377159

چه زمانی یک فرد قانع می‌شود که فرد دیگر را باید کشت؟ چرا اقدامات جمعی ما به سمت دوقطبی‌های دیوانه‌واری می‌روند که سر آخر همۀ انرژی‌مان برای فعالیت جمعی را هدر می‌دهد و راهی هم به جایی نمی‌برد؟ چرخۀ معیوبی که باعث می‌شود توان درک و تحمل دیگری را نداشته باشیم از کجا شروع می‌شود؟

نسیم‌آنلاین؛ علیرضا بهرامی: سال 1401 سال خشونت فراگیر بود. چرخۀ اعمال خشونت و واکنش خشن به خشونت دائم بازتولید می‌شد. اما چه چیزی توانسته بود مردمی که قبل از آن با همدیگر زندگی می‌کردند را این گونه علیه همدیگر بشوراند؟ پاسخ مشهور جامعه‌شناسان و تحلیل‌گران اجتماعی «دوقطبی» است. اما بر فرض اینکه دوقطبی پاسخ سرراست این ماجرا باشد، چرا دوقطبی این چنین خشن عمل می‌کند؟ چرا دوقطبی نهادمند نمی‌شود و در عریان‌ترین شکل خود و به شکل رفتارهای توده‌ای، سازمان‌نیافته و در شدیدترین نوع خشونت به وقوع می‌پیوندد؟ از اساس چه می‌شود که افراد به این نتیجه می‌رسند که مرگ طرف مقابلشان برایشان اهمیتی ندارد؟

وقتی کسی دیگر انسان نیست کشتن او هم راحت می‌شود. برای اینکه بتوانی فردی را به قتل برسانی قبل از هر چیز باید در ذهن خودبه‌خود القا کنی که او انسان نیست و لیاقت زندگی را ندارد. استراتژی انسانیت‌زدایی مهم‌ترین پیش‌نیاز هر کشتارجمعی است. استعمارگران انگلیسی قبل از به بردگی گرفتن سیاهان ابتدا پذیرفته بودند که این‌ها انسان نیستند. استعمار با پیش‌فرض اینکه ما با مشتی حیوان طرفیم شکل گرفت. جنگ‌های بزرگ نیز با همین پیش‌فرض توجیه می‌شدند.

خشونتی که در سال 1401 شکل گرفت نیز از انسانیت‌زدایی تغذیه می‌کرد. دو طرف سعی می‌کردند زودتر از همدیگر انسانیت‌زدایی کنند و پیروز میدان شوند. مهم‌ترین مقدمه برای انسانیت‌زدایی نادیده‌گرفتن پیچیدگی‌هاست. باید گروهی که در مقابل تو ایستاده‌اند را به گروهی یکدست، یکپارچه و فاقد دسته‌بندی تبدیل کنی و برچسبی که خودت دوست داری را به همۀ آن‌ها بزنی. برای این کار دلیل و مدرک هم داری. نیاز به توضیح بیشتر نیست طرف مقابل تو دیگر انسان نیست و باید او را کشت.

اما انسانیت‌زدایی محصول اتفاقات 1401 بود؟ آیا یک‌شبه بخشی از مردم تصمیم گرفتند دیگر به همدیگر لفظ انسان را اطلاق نکنند و با همدیگر بجنگند؟ قطعاً نه. این قصه ریشه‌دار است و یک‌دفعه به دستور این رسانه و آن رسانه ساخته‌وپرداخته نمی‌شود. دقیق معلوم نیست این دعوا از کجا آغاز شده است و چه کسی آغازگر دعوا بوده است اما می‌توان رگه‌هایی از آن و استراتژی‌های مختلف آن را در طول زمان دید.

در این دعوا کسی پیروز میدان می‌شود که زودتر دیگری را غیرمتمدن و غیرانسان بنامد. انسانیت‌زدایی استراتژی دائمی است که هر دو گروه علیه همدیگر استفاده می‌کنند. یک گروه دیگری را تازه به دوران رسیده‌ای می‌داند که حاضر است به‌خاطر ساندیس آدم بکشد و گروه دیگر در حالت تدافعی و واکنشی دیگری را متهم به ارتجاع و بازگشت به عصر برهنگی می‌کند.

اما آیا مسئله به همین سادگی قابل صورت‌بندی است؟ آیا دو گروه را می‌توان به‌سادگی تقلیل داد و این گونه توصیفشان کرد؟ همان‌طور که قبلاً هم گفتیم استراتژی ساده‌سازی برای انسانیت‌زدایی بسترسازی می‌کند. به همین خاطر گام اول برای شکستن این فضا، شکستن این ساده‌سازی‌ها و توضیح پیچیدگی‌هاست. همان‌طور که گفتیم این دوقطبی و ساده‌سازی حول محور دو جریان شکل گرفت. یک دسته گروه مذهبی‌ها بودند و دستۀ دیگر مخالفان و کسانی که به هر ترتیب نحوۀ زندگی دیگری را برگزیده بودند. در این متن به گروه اول می‌پردازیم و سعی در ازبین‌بردن تصور کلیشه‌ای که شکل‌گرفته است داریم.

گروهی که هم‌اکنون معروف به حزب‌اللهی است و  رفاه اقتصادی نسبی باعث شده توانایی فعالیت سیاسی هم داشته باشد را می‌توانیم به‌عنوان یکی از طرفین دعوا دسته‌بندی کنیم. این گروه دست‌کم دو جریان اصلی و یک جریان زیرزمینی دارد! گفتیم دست‌کم تا به گروه‌هایی که به هر نحوی در این دسته‌بندی نادیده گرفته شده‌اند اشاره‌ای داشته باشیم؛ چون واقعیت آن‌چنان پیچیده است که هر چه سعی کنیم دسته‌بندی دقیق ارائه دهیم باز هم عده‌ای خارج از این دسته‌بندی قرار خواهند گرفت.

به هر ترتیب؛ دستۀ اول جریان اصلی در برابر انسانیت‌زدایی نوعی استراتژی ترحم خواهی را برگزیده‌اند. این دسته دائماً می‌خواهند به‌طرف مقابل «خود» را اثبات کنند. می‌خواهند به بقیه بفهمانند که آن‌ها هم اهل فرهنگ و هنرند و از اصول آزادی‌خواهی و لذت‌جویی طبقه متوسط دفاع می‌کنند. همه باید بدانند که آن‌ها بی‌سواد و عقب‌مانده نیستند. همه باید طرف‌داری آن‌ها از آزادی را با چشم ببینند. از طرف دیگر از سوی مذهبی‌های هم کیش خود به «صورتی بودن» متهم می‌شوند. از هر دو طرف تحت فشارند و برای اثبات خود به هر دو گروه به هر دری می‌زنند. از یک‌ طرف باید اثبات کنند مذهبی‌اند و از طرف دیگر باید اثبات کنند باارزش‌های طبقه متوسط همراه‌اند.

دسته دوم بخشی از جریان حزب‌اللهی هستند که استراتژی واکنشی را برگزیده‌اند. اینها لفظ صورتی را برای گروه پیشین ابداع کرده‌اند. استراتژی آن‌ها حمله متقابل است. در مقابل کانال ساندیس یاب، کانال داعش جو را تأسیس می‌کنند و با استراتژی که از طرف مقابل به سرقت برده‌اند به فعالیت می‌پردازند و سعی دارند در یک دعوای بچه‌گانه ناسزاهای طرف مقابل را به خودش برگردانند. ما به‌ازای سیاسی این گروه نیز تلاش می‌کند تا بی‌حجابان را از خدمات اجتماعی محروم کند و سیاست‌های افراطی مقابله با بی‌حجابی را تبدیل به قانون کند.

حزب‌اللهی‌ها یک گروه سومی هم دارند که در حال حاضر زیرزمینی‌اند و نمود بارز اجتماعی ندارند. این گروه تحصیل‌کردۀ دانشگاهی است و باتوجه‌به پایگاه اجتماعی خود توانسته وارد دانشگاه‌های مهم کشور شود. به‌عبارت‌دیگر در دانشگاه با تکثر و پیچیدگی‌های جامعه مواجه شده است و تنوع حاکم بر شهر را از نزدیک دیده است.

این گروه در عین اینکه از گروه مقابل خود انسانیت‌زدایی نمی‌کند همچنین نمی‌تواند تمام‌وکمال خود را در خدمت ارزش‌های طبقه متوسط شهری بداند. به‌نوعی از بین دو گروه پیشین این گروه «راه وسط» را در پیش گرفته است. درعین‌حال که نمی‌خواهد ارزش‌های اسلامی را فراموش کند هم‌زمان از سرریزشدن خشونت در کوچه و خیابان نیز هراس دارد. انسانیت‌زدایی نمی‌کند و درعین‌حال از او انسانیت‌زدایی می‌کنند. دستۀ اول جریان او را یک طرف‌دار واقعی آزادی نمی‌دانند و دستۀ دوم او را صورتی خطاب می‌کنند. درحالی‌که این گروه هویت اسلامی خود را مهم می‌داند و حاضر نیست برای جلب رضایت دیگری و پذیرش تکثر از هویت اسلامی خود گذر کند. درعین‌حال هویت اسلامی خود را آن‌قدر متصلب طراحی نکرده است که نتواند هیچ‌گونه تکثری را تحمل کند. این گروه بر لبۀ تیغ راه می‌رود.

مهم‌ترین ویژگی این گروه، این است؛ می‌داند که با چه چیزی مخالف است و نمی‌داند دقیقاً چه می‌خواهد! شاید علت اصلی که این گروه زیرِ زمین ماند و نمود اجتماعی نیافت همین مسئله است. نتیجه آنکه این گروه به‌صورت افراد پراکنده‌ای که هرازچندگاهی با همه چیز مخالفت می‌کند ظهور و بروز می‌یابد و در آخر صحنۀ درگیری را به گروه‌های جریان اصلی می‌بازد.

سال 1401 نقطه‌ای بود که بیش‌ازپیش این گروه‌های نسبتاً همگن را به نقطۀ تمایز رساند. سنگین‌ترین درگیری در صحنۀ جریان اصلی حزب‌اللهی شکل گرفت. دستۀ اول فریاد وا اسلاما سر داده بود، دائماً در حال خواندن شعر «اسلام به ذات خود ندارد هیچ عیبی» بود و سریعاً از جریان افراطی مذهبی اعلام برائت کرد. چیزی که توسط دستۀ دوم بی‌پاسخ نماند و بلافاصله با گسترش ادبیات «صورتی» به تحقیر و تمسخر آن‌ها پرداخت.

جریان زیرزمینی در سال 1401 اصلاً دیده نمی‌شد. چون تقریباً صدا و طرف‌داری در جامعه نداشت. ولی مجموعۀ اتفاقات 1401 باعث شد که این جریان همدیگر را بشناسند و بفهمند که تنها نیستند. این جریان می‌خواست اوضاع را آرام نگه دارد و نمی‌توانست. به دنبال راه‌حلی بود که از میان تضادهای بی‌شمار راهی برای کنار هم زندگی‌کردن و حداقلی کردن خشونت بیابد. راهی که نه به حذف مخالفان و صورتی‌ها منجر شود نه هویت اسلامی را خدشه‌دار کند. ولی موفق نبود و سر آخر نتوانست آن‌چنان بروز بیرونی بیابد و همچنان «زیرزمینی» ماند.

بی‌شک دسته‌بندی‌های متنوع‌تر و جامع‌تری می‌توان از هر دو طیف ارائه داد و هرکسی با آغازگاه‌های متفاوتی می‌تواند جریان‌های متنوعی را شناسایی و معرفی کند. برای شکستن فضا باید این کار صورت بگیرد وگرنه خشونتی که در حال حاضر شکلی نمادین دارد تبدیل به واقعیتی می‌شود که همه گروه‌ها و جریانات از آن ضربه خواهند دید.

ارسال نظر: