در گفت‌وگو با سیدعلی سیدان؛

انقلابی‌گری، جوهرۀ وجودی مردم ایران/ گفتار انقلابی چگونه منجر به انسجام ملی می‌شود؟

کدخبر: 2376704
خبرنگار:

گفت‌وگوی چالشی روح‌الله اکبری، خبرنگار نسیم‌‌آنلاین، با سیدعلی سیدان، سردبیر نشریه سوره، پیرامون مفهوم وحدت اجتماعی و دوقطبی شدن جامعه در شرایط کنونی کشور

نسیم‌آنلاین: ماه گذشته بود که پس از سخنرانی رهبر انقلاب در خطبه‌های نماز عید فطر و تأکید دوبارۀ ایشان بر پرهیز از دوقطبی و حفظ وحدت، مقاله‌ای در نسیم‌آنلاین منتشر شد با عنوان «راهبرد انقلاب اسلامی برای حفظ وحدت چیست.» در این یادداشت با اشاره به یادداشت آقای سیدعلی سیدان، سردبیر «ماهنامۀ فرهنگی سوره»، درک رایج نیروهای انقلابی از دوقطبی و وحدت بررسی شد و نتیجه گرفته شد که این قرائت، با قرائت رایج امامین انقلاب اسلامی از این مسئله فاصله دارد. پس از انتشار این یادداشت، تصمیم گرفتیم که برای دست‌یابی به راهبردی انقلابی درخصوص مسئلۀ وحدت و انسجام، با متفکرین و فعالین فرهنگی جبهۀ انقلاب اسلامی به گفت‌وگو بنشینیم. اولین گفت‌وگو با آقای سیدان برگزار شد. سردبیر ماهنامۀ سوره در یادداشتی با عنوان «اسلام انقلابی، اساسی‌ترین مؤلفۀ وحدت ملی» دستور رهبر انقلاب مبنی بر پرهیز از دوقطبی را ناظر به «جبهۀ ایمانی و انقلابی» تلقی کرده بود. گفت‌وگوی مفصل خبرنگار نسیم‌آنلاین با آقای سیدان نیز حول همین موضوع و درخصوص تلقی ایشان از دوقطبی و منظور از جبهۀ ایمانی و انقلابی شکل گرفت.

 

  • به صورت کلی درک من این است که شما دوقطبی را مسئلۀ فعلی اجتماعی ایران نمی‌دانید. آیا این درک درست است؟ دلیل آن چیست؟

_ مسئله دانستنِ یک موضوع، به رویکرد و تقریر ما از آن مسئله بستگی دارد. مسئله، یک عارضه یا یک ابژه یا واقعیت قائم به ذات نیست که ما باید با آن تعیین‌تکلیف کنیم. مسئله چنین چیزی نیست. مسئله وقتی تبدیل به یک مسألۀ واقعی می‌شود که از درگیری با یک ذهن و رویکرد عبور کند. اینکه شما یک چیز را به عنوان دو قطبی اجتماعی طرح کنید و بگویید این مسئله است و با آن تعیین‌تکلیف کن، درست نیست. باید دوباره آن را تقریر کنیم تا بهتر بفهمیم که به چه نحوی مسئله هست یا مسئله نیست. رویکردی که الان به عنوان مسئله انگاشتن دوقطبی، در ذهنیت نخبگانی و افواه عمومی و برساخت رسانه‌ای رواج داده می‌شود، مبتنی بر پیش‌فرض‌هایی است که من به آن‌ها خدشه دارم و به آن‌ها تشکیک می‌کنم. این پیشفرض از یک نحو ادبیات جامعه‌شناسی سیاسی برمی‌آید، ادبیاتی که دولت را حافظ ثبات و امنیت و جامعه را خواهان عدالت و تغییر می‌داند. این ادبیات خودش موجد دوقطبی است و درصدد اثبات یک دو قطبی ازلی و ابدی و احتمالاً راه حل‌هایی برای رفع آن است. یعنی ما اول باید دوقطبی حاکمیت و مردم را به رسمیت بشناسیم و به‌عنوان پیش‌فرض قرار بدهیم؛ سپس چاره کنیم که چطور این اتفاق نباید بیفتد. این صورت‌بندی چیزی است که به‌عنوان یک کلیشه به همۀ جوامع تاریخ بشر و کرۀ زمین اطلاق می‌شود. من موضوع را اینطور تقریر نمی‌کنم که بخواهم مسئله بدانمش. پیش‌فرض دیگر این رویکرد این است که جامعه‌ سیاسی نیست و به دنبال زیست فارغ از سمت‌وسو است؛ جامعه حیثیت سیاسی ندارد. این هم یک پیش‌فرض دیگر است. من بنظرم این نگاه حداقل به جامعۀ ما قابل اطلاق نیست. جامعۀ ما جامعه‌ای سیاسی است، به این معنا که اولاً جوهره و هویتی دارد که این هویت گاهی پوشیده و غیرقابل رؤیت است ولی در مقاطع تاریخی خودش را نشان می‌دهد. این مقاطع تاریخی آن جایی هستند که جامعه حضوری در صحنۀ تاریخ پیدا می‌کند. جامعۀ ما به این معنا جامعه‌ای سیاسی است به این معنا که جهتی تاریخی را دنبال می‌کند. این هم  فقط در سطح تاریخی باقی نمی‌ماند؛ در سطح جمعی، خانوادگی و فردی نیز حضور پیدا می‌کند، تمام مناسبات را این جهت می‌سازد و رو به سوی چیزی دارد. با این نگاه جامعه دیگر خنثی نیست و در این صورت سیاست فقط در دست حاکمیت نیست که او به عنوان سیاستمدار حرفه‌ای کاری بکند و جامعه فقط خدمات‌گیرنده باشد. این جوهره و هویت جامعه همیشه پیدا نیست، زیرا که یک جدال تاریخی با دشمن خود دارد که در این جدال فرم زندگی دست‌خوش تغییراتی می‌شود؛ یعنی اختلاط با غیر در مقیاس تاریخی، اجتماعی و فردی فرم‌های اجانب را وارد جامعۀ ما می‌کند ولی هیچ وقت حیث اساسی و بنیۀ درونی- به تعبیری که آقا گفتند- از بین نمی‌رود. این بنیه در جامعۀ ایران چیست؟ ما شاید اگر این را متوجه شویم، مسئلۀ دوقطبی و وحدت حل ‌شود. پیش از اینکه وارد این بحث شویم من در پاسخ به اینکه آیا مسئلۀ دوقطبی را قبول دارم یا نه بگویم که من مسئلۀ دوقطبی را با تقریر ادبیات کلاسیک جامعه‌شناسی سیاسی به رسمیت نمی‌شناسم و مسئله نمی‌دانم؛ چون به نظرم دوگانگی بین فرد و جمع ما، حاکمیت و مردم ما وجود ندارد و نمی‌تواند به‌وجود بیاید.

  • از چه حیثی دوقطبی را به‌عنوان مسئله به رسمیت می‌شناسید؟

دو قطبی یا چند قطبی یا تشتت و پراکندگی که منجر به از بین رفتن انسجام جامعۀ ‌ایمانی می‌شود، می‌تواند مسئله باشد. ما یک دوقطبی داریم که باید حل شود و امکان رفع آن وجود دارد و مطلوب است که رفع شود؛ مثلا دو قطبی بین چپ و راست، اصلاح‌طلب و اصول‌گرا و بین سلایق گوناگون. ولی یک دوقطبی اصلی داریم که این ممکن نیست حل شود و تلاش برای رفع آن- یعنی حل آن- محال است. هر دوقطبی بد نیست؛ بعضی از آن‌ها هیچ وقت حل نمی‌شوند. ما حتی مفهوم دوقطبی را هم می‌خواهیم به‌صورت خنثی طرح کنیم. یعنی یک میل به خنثی‌سازی داریم و می‌خواهیم همه چیز را خنثی بفهمیم، خود دوقطبی را هم می‌خواهیم خنثی بفهمیم؛ یعنی هر دوقطبی بد است و باید رفع شود. یکسری از دوقطبی‌ها و اختلاف‌ها و گسست‌ها باید رفع شود و موهوم است. مثلاً دوقطبی بین این مذهب با یک مذهب، این قوم با آن قوم، این زبان با آن زبان می‌تواند حل شود. تلاش ما این است. اصلاً چرا جمهوری اسلامی تلاش می‌کند که این دوقطبی‌ها را رفع کند؟ جمهوری اسلامی سال‌ها پرچم وحدت شیعه و سنی را برافراشته کرده است. خود آقا در این سال‌ها اینقدر روی هویت ملی تأکید می‌کنند و می‌گویند بالاخره ما زبانی داریم، ایرانی هستیم، مثلاً از سر همین ایرانی‌بودن در انتخابات رأی بدهند. ولی یکسری از دوقطبی‌ها هرگز رفع نمی‌شوند؛ آن دوقطبی به‌نظرم بین انقلاب اسلامی و استکبار و ضد انقلاب است که کانون استکبار و طاغوت است. این دوقطبی نه‌تنها رفع نمی‌شود، بلکه باید تا جای ممکن تشدید شود؛ قدرت و اتحاد جامعۀ ما در تشدید این دوقطبی است.

من یک جمله از آقا بخوانم. این خامنه‌ایِ دهه 70 نیست، خامنه‌ای سال 94-95 است: «بله در ایران اسلامی یک دوقطبی وجود دارد، دوقطبی انقلاب و استکبار. آن کسانی که تفاله‌های بازمانده‌ از دوران غلبۀ استکبار هستند و هر کسی که دنبال آن‌ها است، هم‌فکر آن‌هاست، بله این‌ها با انقلاب بد هستند. این دوقطبی هست، اما قاطبۀ ملت ایران قاطبۀ انقلابی، علاقه‌مند به نظام اسلامی، عاشق امام و خاطرات‌ امام- آن‌هایی که امام را حتی یک لحظه هم ندیده‌اند و بعد از رحلت امام به دنیا آمده‌اند- و فرمایشات امام، صدای امام، توصیه‌های امام و اصولی که امام پایه‌گذاری کرده، هستند. قاطبۀ ملت ایران به این‌ها علاقه‌مندند. بین آن کسانی که به امام علاقه‌مندند، به انقلاب علاقه‌مندند با کسانی که اصل انقلاب را قبول ندارند، اصل نظام را قبول ندارند، البته یک دوقطبی اینجوری هست.»

یعنی پیش‌فرض این است که این دوقطبی هست. می‌خواهم بگویم با گذر از دوگانۀ انقلابی و غیرانقلابی نمی‌توان وحدت ایجاد کرد. این دوقطبی اساسی است که دامنه ‌هم دارد. اما در صحنه و روی زمین این دوقطبی به چه صورت است؟ انقلاب چیست؟ آیا منظور از انقلاب همین چهارتا ریشوی تندرو است؟ همین‌هایی که اینترنشنال و اخیراً هم دوستان حزب‌اللهی لجن‌مالشان می‌کنند در ساحت رسانه و البته آن‌ها هم دارند دوگانه و دوقطبی دیگری را می سازند با این کار؟ حقیقت انقلاب چطور می‌تواند به‌نحوی امتداد پیدا کند که حافظ هستۀ درونی و بنیۀ قدرت و وحدت ما باشد و صورت‌های مختلف حیات را در برگرفته و توضیح دهد؟ ما به قدری از حقیقت انقلاب دور افتاده‌ایم که آن را یک امر نظری می‌پنداریم که باید اثبات شود؛ ولی مسائل نظری مانند دوگانۀ حاکمیت و مردم، مانند خنثی انگاشتن و غیرسیاسی بودن جامعه و غیره که شواهد زیادی برای نقض آن‌ها وجود دارد را اموری بدیهی فرض می‌کنیم به دلیل ادبیات نظری‌ای که حاکم بر ما است، به‌خاطر اینکه ما درسش را خوانده‌ایم و در فضای نخبگانی و رسانه‌ای بیش از حد بازتولیدش کرده‌ایم.

پس آن هستۀ درونی این است که جامعه سیاسی است. یعنی جامعه دشمن می‌فهمد. پژوهش‌هایی که شما در یادداشتتان آورده بودید به‌شدت سوگیری دارد، به دلیل اینکه به یک امر بدیهی که بار‌ها مردم آن را در حرکت‌های مختلفشان اثبات کرده‌اند، تشکیک می‌کند. البته پژوهش‌هایی هم هست که صادق‌تر باشد. مثلاً بی‌اعتمادی به امریکا خیلی بالاست در جامعۀ ایرانی، مخصوصاً بعد از برجام. جامعه سیاسی است، جامعه دشمن می‌فهمد، جامعه مقاومت می‌فهمد. گفتار مقاومت، گفتار وحدت‌بخش در جامعۀ ایرانی است؛ مقاومت در همۀ عرصه‌ها. همۀ کنش‌های مردم ایران سویۀ مقاومتی دارد؛ البته جریان لیبرال در تلاش است این گفتار مقاومتی را مصادره کند. مثلاً رژ لب زدن در خیابان هم به‌نظر آن‌ها سویۀ مقاومتی دارد! رسماً این‌ها را گفته‌اند و نوشته‌اند. چطور کنش‌های انسان مؤمن نمی‌تواند سویۀ مقاومتی داشته باشد با این مفهوم که در برابر ظلمی و استکباری مقاومت می‌کند؟ این در خود کنش موجود است. انسان مؤمن نمازش، روزه‌اش، روابط زناشویی‌اش، کسب رزق حلالش چرا مجاهدت است؟ چون مقاومت در برابر دشمنی است که می‌خواهد «صورت حیاتِ» او را دگرگون کند. خب اما می‌بینیم زیست‌ها متکثر شده. این به دلیل اختلاط تاریخی است ولی جوهره و بنیاد دست‌خوش تغییر نمی‌شود و ما باید به تمام معنا چشم‌پوشی کنیم از آن صورت ظاهری و لغزشی که در سبک زندگی برخی وجود دارد؛ چشم‌پوشی به معنای جلوگیری نکردن از انحراف در فرم زندگی نیست. به این معناست که این فرم ظاهری را ملاک قضاوت دربارۀ هستۀ هویتی نگیر. اینکه آقا می‌گوید آن کسانی که در حجاب نقص دارند هم دختران ما هستند، آن‌ها هم حزب‌اللهی هستند به‌خاطر این است که ‌ایشان صحنۀ کلان را می‌بیند. اما توجه به صحنۀ کلان، علاوه بر چشم‌پوشی یک چیز دیگر هم دارد که در حفظ کانون قدرت خودت است. در حفظ آنجایی که دست اختلاط تاریخی به آن نمی‌رسد و در وجود و فطرت مردمت است، سستی نکن. اتفاقاً اگر ما به آن هستۀ هویتی قائل باشیم، جار و جنجال‌ها در جلوگیری از انحراف فرم زندگی ما را نمی‌ترساند. اگر در حفظ این هویت سستی نکنی، می‌توانی اختلاط تاریخی را پشت سر بگذاری و پیروز بشوی و فرم خودت را بسازی و از سیطرۀ فرم دشمن دربیایی. باید حواسمان باشد که ما در یک جنگ تاریخی و تمدنی با غرب هستیم و این جنگ هزینه دارد. او می‌آید در شما پیش‌روی می‌کند در همۀ ساحت‌ها.

  • من چند تا سؤال دارم. مهمترینش این است که هستۀ درونی و انقلابیگری دقیقاً چیست؟ در متنی که نوشته بودم سعی کردم این را توضیح بدهم که این بیان از انقلابیگری یک مدلول سیاسی- اجتماعی دارد. یعنی شما میتوانید در سطح جامعه، ما بهازای آن را نشان بدهید. اینکه متن شما مورد پسند عده‌ای قرار میگیرد که به لحاظ سیاسی مشخصاتی دارند و مورد مخالفت عدۀ دیگری قرار میگیرد نشاندهندۀ همین بحث است. معنای انقلابیگری را باید روشن کرد. افراد زیادی مدعی این هستند که انقلابی‌اند. ما باید مشخص کنیم که در مورد کدام انقلابیگری صحبت میکنیم و منظورمان روی زمین و در صحنۀ واقعی چیست؟ مثلا در مسئلۀ حجاب ما دو رویکرد داشتیم و داریم. رویکرد اول این است که بگیر و ببند و بعد از تمام شدن اغتشاشات همان روند قبلی را ادامه بده. یک نگاه دیگر این است که این کارها را نیاز نیست انجام بدهید. ادعای هر دو هم این است که انقلابی هستند. انقلابی‌گری مدنظر شما در صحنه به چه صورت است و در کدام یک از این رویکردها ظهور و بروز پیدا میکند و چطور میتواند روایتی درست کند که بین مردم اشتراک ایجاد کند؟

انقلابی‌گری را باید در امتدادِ حقیقت تاریخی و وجودی انقلاب اسلامی درک کنیم. کسی که منتسب به آن است انقلابی است. حقیقت وجودی انقلاب اسلامی، صف‌آرایی جبهۀ ‌ایمان در برابر طاغوت است. اگر یک مقداری بخواهیم پایین‌تر بیاوریم صف‌آرایی در برابر غرب مدرن سکولار است. چیزی که می‌خواهد ساحت قدسی و الهی را به یک نهاد و عرصه یا حس باطنی محدود کند. می‌خواهد توسط انسان خودبنیاد محدودش کند و به آن حدی بزند. شما وقتی نگاهت این باشد که مصدر و مبدأ و مبنا، انسان و سوژه است طبیعی است که ساحت سیاست را به یک امر موهوم و امری که مخلوق انسان است و یا امری که محدودۀ آن توسط انسان مشخص شده است واگذار نمی‌کنید. انقلاب اسلامی صف‌آرایی جمعی تاریخی ما  به نحو انفجاری و انقلابی و دگرگون‌ساز در برابر حاکمیت سکولار است.

من معتقدم انقلاب اسلامی این است و در این معنا مردم ما مشترک هستند. حتی کسانی که ممکن است صورت نظری سکولاریسم را در ظاهر پذیرفته باشند وقتی به امتداد آن می‌رسند و حقیقتش را می‌بینند پا پس میکشند. ما انقلابی‌ها وجودمان از گفتارمان جلوتر است. ممکن است که نتوانم به شما توضیح دهم که چطور نماز خواندن و مناسک برگزار کردن من مبارزاتی و مقاومتی است. حتی تفریح من. تفریح من منطقه الفراغی نیست که آنجا از ساحت ایمان و کفر آزادم. آن را هم می‌توانم دینی تأویل کنم. به این معنا شما می‌بینید که دوام و پایداری ملت ایران در گرو این است که حیثیت‌هایی ذاتی و جهت‌گیری‌هایی درونی داشته که به او اجازۀ مقاومت در برابر دشمن داده است. از آن طرف دشمن نتوانسته بر ما غلبه پیدا کند. این فقط حاصل جنگیدن انقلابی‌ها در خط مقدم نیست؛ یک نیروی معنوی از آن‌ها پشتیبانی می‌کند و گاهی مانند تشییع جنازۀ حاج قاسم به صحنه می‌آید. آن تشییع جنازۀ عظیم نشان داد که مردم درک می‌کنند که نقطۀ اساسی سیاست، مقاومت و جهاد کجاست. مردم از این حیث سیاسی هستند. مردم با حضور در انتخابات، سال‌ها این را فریاد زدند.

  • در تشییع جنازۀ حاج قاسم تمام آن صورت‌های مختلف ناشی از اختلاط فرمی تاریخی، مثل بدحجاب‌ها و بی‌حجاب‌ها، حضور داشتند. تکلیف انقلابی‌گری با این‌ها چیست؟

تلقی ما از بی‌حجابی چیست؟ این‌هایی که تا الآن گفتم در مورد خطر تجددزدگی بود. خطر این بود که ما این دوقطبی اساسی یعنی استکبار، خودبنیادی و سکولاریسم جهان غرب و طاغوت با انقلاب و جبهۀ‌ ایمان و الله را فراموش کنیم یا ذیل دوگانه‌های دیگر بیاوریم. اما چطور این اتفاق می‌افتد و چطور از این دوقطبی گذر می‌کنیم؟ من معتقدم تحجر چشممان را به روی امکاناتمان می‌بندد. تحجر ما را پوک و پوچ می‌کند. وقتی پوچ می‌شوید تبدیل به ظرفی می‌شوید که سکولاریسم در آن ریخته می‌شود.

گاهی ما حجاب را به‌عنوان یک فرع فقهی می‌شناسیم. عده‌ای هم نسبت به میزان و حدودش ان‌قلت وارد کرده‌اند. حتی جزء فروع دین هم نیست. تحجر به این بسنده می‌کند. وقتی که این اتفاق می‌افتد، شما پاسخ انفعالی می‌دهید. شما نمی‌توانید موقعیت سیاسی حجاب را درک کنید؛ نمی‌توانید بفهمید که دشمن وقتی که به حجاب حمله می‌کند، در اصل به «مرز» شما حمله کرده است و وقتی که به مرز حمله می‌کند، پس هدف آن «مرکز» است. دشمن با زدن حجاب به دنبال بی‌حجاب‌تر کردن ما نیست. او به دنبال این است که کلان روایت شما یعنی حکومت الله را مخدوش کند. دیگر حجاب یک فرع فقهی نیست که اگر هم وجود نداشت، اتفاقی نیفتد. پس نباید از آن کوتاه آمد. کوتاه آمدن از حجاب، به معنی به رسمیت شناختن و قانونی شناختن بی‌حجابی است. کوتاه آمدن و چیزی که دشمن می‌خواهد این است که شما اعتراف کنید که من دیگر بی‌حجابی را به رسمیت شناختم. این پیامی را منتقل می‌کند که کلان‌روایت جمهوری اسلامی را خدشه‌دار می‌کند. بعضی‌ها می‌گویند حجاب مسئلۀ اصلی نیست. اما حجاب مسئلۀ روز و نمایندۀ همۀ هویت ما شده است، به این دلیل که پرچم اسلام است و کلان‌روایت ما را حمل می‌کند؛ البته خود حجاب این خصوصیت و قابلیت درونی را دارد. به خصوص در مواجهه با تمدن رقیبی که مشخصۀ آن برهنگی است و این برهنگی با پوشیدگی جمع نمی‌شود.

تحجر این را نمی‌‌تواند بفهمد و چشم باز می‌کند و می‌بیند که یک عده‌ در خیابان بی‌حجاب شده‌اند و احساس شکست می‌کند. این متحجر ما هستیم و در همین انقلابی‌ها انگاره‌های متحجرانه وجود دارد. چشم باز می‌کند و می‌گوید این بود؟ شکست خوردید که. نه ما نمی‌خواستیم مردم بی‌حجاب نشوند. ما می‌خواستیم از چیز دیگری پاسداری کنیم. اصلاً مسئله این نیست. ما در بلوای ۱۴۰۱ پیروز شدیم. کسی که این پیروزی را نبیند دستگاه بینایی‌اش مشکل دارد. ما پیروز شدیم به این معنا که به کلان روایت ما خدشه‌ای وارد نشد و دشمن از درون دچار اختلال شد. ببینید تجدد و تحجر چطور دست به دست هم می‌دهند. احمد زیدآبادی به عنوان یکی از نیرو‌های مدرن، در گفت‌وگو با آسوشیتدپرس می‌گوید: «در عمل و در خیابان‌ها، حکومت هیچ توانی برای مقابله با زنان بی‌حجاب ندارد و بازی را باخته است.» القای باخت توسط نیروی مدرن یعنی اینکه فکر می‌کند ما می‌خواستیم درصد باحجاب‌ها را با گشت ارشاد بیشتر کنیم. جالب است که متحجران هم هم‌نوا با متجددان القای شکست می‌کنند! البته لازم به ذکر است که مسئله شدن موضوع حجاب و داغ شدن بیش از حدش، توسط دشمن و حملۀ آن صورت گرفت و او هم می‌دانست باید چه چیزی را بهانه کند که اصل را بزند.

مسئلۀ بدحجابی مسئلۀ اختلاط حیات است. به تعبیر آقای شاه‌آبادی اختلاط با اجانب است. اختلاط فرم زندگی ماست که حاصل اختلاط تاریخی ما با تجدد است. می‌آید و رشحاتی دارد. باید چشم‌پوشی کرد. البته چشم‌پوشی به معنای صدور فرمان رسمی الغای قانون حجاب نیست. بینشت را عوض کن. این فرد نقص ظاهر دارد ولی او هم گوهر درونی‌اش پابرجاست. یعنی اینکه قدرت را به پیش ببر و فرمت را بساز، جبهۀ ‌ایمانی گسترش پیدا می‌کند و تقویت می‌شود. این را تحجر نمی‌فهمد و معنای ما را از درون تهی می‌کند. اصلاً تحجر چون هیچ‌گاه در مقام مسئولیت حکومت نیست ما را از درون تهی می‌کند. تحجر، تصور ما از حکومت را مخدوش کرده است. البته گروه‌هایی از جامعه هستند که خبیث و شرور هستند و در همۀ جوامع نیز بوده‌اند و حاصل جمهوری اسلامی هم نیستند. در همۀ جوامع گروه‌های شرور اقلیتی که بعضی مواقع تبدیل به اکثریت شدند وجود دارند. نمی‌توان با اتحاد و اختلاط با آن‌ها مبنای سیاست را بنیان‌گذاری کرد. مثلاً ما گروهی در جامعۀ ایران داریم که عاشق تجاوز آمریکا به ما هستند.

  • چیزی که من فهمیدم این است که ما یک جبهۀ استکبار داریم و در ایران هم هست و بهنحو سیاسی کشف حجاب می‌کند. یک توده‌ای از بی‌حجاب‌ها داریم که بهنحو سیاسی کشف حجاب نمی‌کنند و در تشییع جنازۀ حاج قاسم هم حضور پیدا میکنند. شاید حتی حامی نظام نباشند. مسئلۀ دو قطبی از نظر من است که فارغ از کسانی که بهنحو فعالانه و سیاسی، حدود و فرعیات شرعی را زیر پا می‌گذارند، عده‌ای هستند که در روند همین اختلاط و جهانی‌شدن تحت تأثیر قرار گرفته‌اند و این حدود را خدشه‌دار می‌کنند.

این تصور از جامعۀ ما که یک گروه بزرگی هستند که سیاسی نیستند برای من خیلی بعید است.

  • الان 30 تا ۴۰ درصد افرادی  هستند که به حجاب ملتزم نیستند، در کدام گروه قرار می‌گیرند؟

بی‌حجابی آن‌ها باید توضیح داده شود. اگر شما این‌ها را به‌عنوان نیروی سیاسی می‌شناسید و فحش این‌ها را به خودتان می‌خواهید بچسبانید که این کار را بکنید.

  • من که میگویم اینها سیاسی نیستند.

 در وادی فطرتشان سیاسی هستند. جهت می‌فهمند و انقلابی هستند و می‌خواهند زیر یوغ استکبار و قدرتی که عزتشان را پایمال می‌کند و هستی و زندگی‌شان را می‌خواهد از آن‌ها بگیرد نروند. اینکه شب قدر می‌رود و قرآن به سر می‌گیرد، یک کنش سیاسی است؛ به این معنا که او برخلاف شرایط حاکم می‌رود در این مجالس شرکت می‌کند. صنعت فرهنگی که بر ما حاکم است دنبال خنثی‌سازی ماست و از جانب دشمن می‌آید و به دنبال حفظ خودش است. ما تحت هجمۀ صنعت فرهنگی دشمن هستیم. Vodهای ما، سریال‌های خارجی، هالیوود، صنعت مد و فضاهای شهری دارد چه فرهنگی را برمی‌سازد؟ این احساس که صداوسیما و چهار تا دستگاه فرهنگی علیل که گفتارهایشان هم گفتارهای مریضی است و همین گفتارهایی است که خنثی‌سازی می‌کند و دنبال سرگرمی‌های پوچ هستند، الان فرهنگ ما را ساخته‌اند را کنار بگذارید. آن شخصی که به شب قدر و نماز و هیئت امام حسین پناه می‌برد، می‌خواهد که نیرو و موجودیت حیاتش در برابر پوچی و تباهی از دست نرود و این به معنای سیاست است. این آدم قابلیت جمهوری اسلامی را دارد؛ ممکن است که در ساحت سطحی سیاسی با جمهوری اسلامی موافق نباشد اما به یک‌باره در تشییع جنازۀ حاج قاسم حضور پیدا می‌کند و می‌گوید که ما باید در سوریه بجنگیم. یا آنجایی که حقیقت وجودش درگیر می‌شود می‌بینیم که خیلی هم سیاسی شد. این‌ها چیزهایی است که در جامعۀ ما پوشیده است و با چهار تا سؤال و نظرسنجی نمی‌توان این را فهمید. باید در بزنگاه تاریخی به گرایش سیاسی افراد پی برد چون جنگ ما یک جنگ تاریخی است. چون اختلاط تاریخی و پیش‌روی دشمن در ما و پیش‌روی ما در دشمن وجود دارد. شما اگر قدرت خود را محکم بچسبید و آن را به‌نحو هژمونی‌شکنی به رخ بکشید، در آن صورت می‌بینید که این پرچم، جریان تاریخی مردم را تسهیل می‌کند و مردم به آن می‌پیوندند؛ حتی در فرم‌های ریز حیات.

 

  • کسی که از این مردمِ اهل مقاومت دربرابر استکبار است وقتی که به لایۀ سطحی سیاست می‌رسد، ممکن است جمهوری اسلامی را استکبار فرض کند و بخواهد که در مقابل او مقاومت کند. نسبت انقلابی‌گری با او چیست؟

ممکن است به جمهوری اسلامی در تاکسی فحش بدهد ولی در برابر آن مقاومت نمی‌کند. چرا در بلوای 1401 نتوانستند یک تظاهرات 2000 نفری برگزار کنند؟ چون مردم به بلوای ۱۴۰۱ نپیوستند، چون می‌فهمند که آبی از مخالف جمهوری اسلامی گرم نمی شود. این معرفت تاریخی است و این تفکر عمیق مردم ایران است.

  • ببینید الآن طیفی از نیروهای به‌لحاظ سیاسی انقلابی هستند که به چیزی که شما می گویید معتقد نیستند. معتقد نیستند که مثلاً بی‌حجابی یک صورت ظاهری از مخالفت است. شما چطور بین گفتار و رفتار خودتان با این افراد می‌توانید تمایز قائل شوید؟

او هم نقص دارد. شما نباید صبح که از خواب بلند می‌شوید به این فکر ‌کنید که من کدام انقلابی را به خاطر یک نقص باید بزنم یا از طرف دیگر کدام بی‌حجاب را به خاطر نقص ظاهری باید منکوب کنم. هر دوی این‌ها نقص است.

البته بی‌حجابی که به خیابان می‌آید و در خیابان پرچم بی‌حجابی را بلند و تبلیغ می‌کند، که بسیار هم اندک هستند را باید منکوب کرد. اما شما می‌خواهید من مدام با چهار تا انقلابی مرزبندی کنم و جبهه‌ای علیه آن‌ها باز کنم؟ این‌ها ممکن است انگاره‌های تحجری داشته باشند و من با آن‌ها گفت‌وگو می‌کنم،‌ کمااینکه در این مصاحبه هم همین کار را دارم می‌کنم. اما همانطور که با کسانی که در حجاب نقص دارند و فرم تجددی در زندگی‌شان نفوذ کرده در یک جبهه هستم، با این جماعت هم در یک جبهه هستم و با آن‌ها گفت‌وگو می‌کنم.

  •  شما دو سال پیش مطلبی را در نقد آقای حامد کاشانی که در برنامۀ ماه من سخنرانی می‌کرد نوشتید. این بحث به لحاظ فرمی همان است. آنجا شما با کسی که شیعه بود و بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد کرد مرزبندی کردید. اینجا هم باید همان کار را کرد. شما باید با آدمی که به این دوقطبی کاذب و غلط دامن می‌زند مرزبندی داشته باشید و روشن کنید انقلابی‌گری شما با انقلابیگری اینها فرق دارد.

من به تناسب شرایط ممکن است که با عده‌ای درگیر شوم. من وقتی خطر اصلی را سکولاریسم می‌دانم با سکولاریسم درگیر می‌شوم، به تبع آن با کانون تحجر هم درگیر می‌شوم. انقلابی‌هایی که ممکن است انگاره‌های تحجری در ذهنشان رسوخ کرده باشد را نقد می‌کنم. حرف ‌می‌زنم و نقد می‌کنم. مرزبندی نمی‌کنم. بنای تعریف خود با نفی دیگران را ندارم. در بحث آقای حامد کاشانی ماجرا این بود که شما دارید محل نزاع را به سمت دعوای تاریخی و اصول عقایدی می‌برید که نیروی جبهۀ انقلاب را مستهلک می‌کند. او را از حیثیت سیاسی صحنۀ امروز تهی می‌کنید و دعوا را جایی می‌برید که دعوای ما نیست. من این را نقد می‌کنم. دربارۀ آقای کاشانی نگفتم که ایشان مواجب‌بگیر استکبار جهانی یا یک شرور بالفطره است.

بعضی از نیرو‌هایی که الان داعیۀ عبور از دوقطبی و ترمیم شکاف اجتماعی را دارند و روی ایران و ایرانی‌گری تأکید می‌کنند، همان‌هایی هستند که روی تشیع و شیعه‌گری تأکید می‌کنند. نسخه می‌پیچند که شما روی تشیع دست بگذار، همین آدم‌ها هستند که ایران ایران می کنند. یعنی شما به وحدت در مقیاس یک میلیارد و خرده‌ای نفر خدشه وارد می‌کنید و می‌خواهید یک دولت و ملت برای ایران با نیرو‌های سکولار بسازید و وحدت و قدرت را حفظ کنید! این اتفاق به این دلیل می‌افتد که تحجر، ما را با ظاهر عدالت‌خواهی، در قامت شیعه‌گری و در قامت احکام دینی تخلیه کرده است. این افراد تحجر را از سمت دینی ماجرا و تجدد را از حرف زدن راجع به ایرانی‌گری دریافت می‌کنند. به گفتۀ امام اساس بدبختی ما ملی‌گرایی است. این از چیزهایی است که خیلی سهمگین است.

سخنان امام خمینی بعد از عملیات خیبر در سال ۱۳۶2 این است: «...و عجب اینکه بعضی آقایان می‌گویند که چنانچه آن‌ها آمده بودند توی کشور ما، ما تا فرد آخر جوان‌هایمان را می‌دادیم. خب این آن ملی‌گرایی است که اسلام مخالف آن است. مگر ما اسلام را کمتر از ملت خود می‌دانیم؟ اسلام را کمتر از کشور خودمان می‌دانیم؟ ما برای اسلام داریم فکر می‌کنیم. ما ملت عراق را ملت خودمان می‌دانیم. ما ملت عراق را با ملت خودمان جدا نمی‌دانیم. ملت عراق همانی است که الآن بسیاری از علمای ما در آنجا هستند. کسان دیگری از ما هستند. ما و آن‌ها جدا از هم نیستیم، ما الان برای دینمان داریم می‌جنگیم. برای خاک نمی‌جنگیم. جنگ ما جنگی است بین اسلام و کفر، نه مابین یک کشور و یک کشور دیگر.»

همین نیرو‌هایی که انگاره‌های تحجری دارند اتفاقاً الآن پرچم ایران بلند کرده‌اند. یکی از دوستان نسخه پیچیده است که برای جامعه‌پذیری، باید روی ایران و تشیع بیشتر کار کرد. همین‌ها هستند که سلام فرمانده را مانع وحدت می‌بینند. سرود سلام فرمانده، کنش مقاومتی مردم ایران در مقابل هژمونی صنعت فرهنگ غرب بود که حتی در جمهوری اسلامی ترویج داده شده است. مردم صدای خودشان را پیدا نمی‌کردند. ما فرم خودمان را پیدا نمی‌کردیم. برای یک چیز درب و داغان مثل سلام فرمانده چرا ملت باید ثبت نام کنند و بروند ورزشگاه آزادی؟ جایی خواندم که 240 هزار نفر ثبت نام کرده بودند. کم چیزی است؟

شرکت مردم را در انتخابات هجو می‌کنند و مردم را صغیر می‌پندارند. نزدیک ۵۰ درصد از مردم در بدترین شرایط اقتصادی، سیاسی، دوقطبی و کرونا به پای صندوق‌های رأی رفتند. قبل از آن همیشه مشارکت بالای 50 درصد بوده و دوستان متجدد غر می زدند که این انتخابات نیست. مردم که نمی‌فهمند. این‌هایی که رأی می دهند و تشییع حاج قاسم می‌آیند نمی‌فهمند. تو چشمت را باز کن به اینکه چه اتفاقی دارد در صحنۀ تاریخ می‌افتد. با چشم ظاهربین نمی‌شود همۀ وجوه ملت ایران را دید. این ظاهرگرایی و قشری‌مسلکی همان چیزی است که آقا خلاف آن می‌گوید. از این منظر حرف آقا را بفهمید. اینکه می‌گوید نقص ظاهر دارد یعنی گوهر درونی دارد. گوهر درونی همان مخالفت با استکبار است. انقلابی‌گری یعنی اینکه مردم در وجود خودشان دشمن را می فهمند. مردم به دنبال یک زندگی معمولی بدون دشمن نیستند. چیزی که نهادهای فرهنگی ما به اشتباه دارند ترویج می‌کنند. در فیلم غریب همین است. شهید بروجردی می رود فدا می شود تا مردم امنیت داشته باشند. خوش بگذرانند و شکمشان سیر باشد. مردم ما این هستند؟ اگر مردم این هستند چطور ما تا الآن دوام آورده‌ایم؟  این را دست کم نگیرید.

ببینید، حجاب جزو امور بدیهی در حیات است. حجاب امر بدیهی و فطری است. دعوایی سر این نیست. حجاب داشته باشید کرامتتان بیشتر حفظ می شود و جامعه هم به فساد اخلاقی کشیده نمی‌شود. این چیز بدیهی چرا در جامعۀ ما تبدیل به امر نظری شده و باید اثبات شود؟ البته معتقدم نیازی به اثبات ندارد. می‌بینید که کار مستقیم در مورد آن تبدیل به هجو می شود.  بنده معتقدم نباید به طور مستقیم روی آن تأکید کرد و باید از منظر دیگری آن را اثبات کرد. از منظری که آقا گفت حرام سیاسی است. خیلی جالب است. من سیاست‌های حجاب را بررسی کردم. می‌گویند ما روی وجه سیاسی حجاب نباید تأکید کنیم و باید روی وجوه اخلاقی و خانوادگی تمرکز کرد. درحالی‌که آقای خامنه‌ای در اوج این معرکه می‌گوید که بی‌حجابی حرام معمولی یا حرام فقهی و فردی نیست، حرام سیاسی است. اینکه امروز حجاب را تبدیل به چیزی می‌کنند که نیاز به اثبات دارد به این دلیل است که یک اتوپیا در ذهن جامعۀ ایرانی به‌نحو هژمونیک وجود دارد که از غرب مدرن آمده است. تا این اتوپیا هژمونی دارد، امور بدیهی را نمی‌توانیم اثبات کنیم. اگر این اتوپیا در ذهن و در واقع تضعیف شود که دارد می‌شود، آن‌وقت دیگر لازم نیست حجاب را به این صورت اثبات کنیم.

پیش‌بینی بنده دربارۀ آینده این است که جوامع مختلفی در ایران و جهان، فوج‌فوج به سمت حجاب خواهند آمد و اگر الآن سکولاریسم را پذیرفته و تسلیم آن شده باشی، در آن روزگار نمی‌توانی سر بلند کنی و خود را به عنوان پرچمدار حاکمیت الهی مطرح کنی و‌ ایدۀ مقابل نظم جهانی طرح کنی. شما در روزگاری به نظم سکولار جهان تن دادی و دیگر نمی‌توانی سربلند کنی آن زمان که آن نظم به‌واسطۀ مجاهدت نیروهای مجاهد و به‌واسطۀ تناقض‌های درونی فرو بپاشد. چون در این صورت شما با پذیرفتن سکولاریسم از جبهۀ ایمانی خارج شده‌اید. به تعبیر قرآن خانه‌های خودشان را به دست خودشان و دست مؤمنین ویران کردند.

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ  مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا  وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا  وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ  یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ

اوست خدایی که کافران اهل کتاب را (یعنی یهود بنی نضیر را که به مکر، قصد قتل پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله کردند) برای اولین بار همگی را از دیارشان بیرون کرد و هرگز شما مسلمین گمان نمی‌کردید که آنها از دیار خود بیرون روند و آنها هم حصارهای محکم خود را نگهبان خود از (قهر و انتقام) خدا می‌پنداشتند تا آنکه (عذاب) خدا از آنجا که گمان نمی‌بردند بدانها فرا رسید و در دلشان (از سپاه اسلام) ترس افکند تا به دست خود و به دست مؤمنان خانه‌هاشان را ویران می‌کردند، پس ای هوشیاران عالم پند و عبرت گیرید.

  احساس شکست نباید در حزب‌اللهی‌ها باشد، ما پیروز شدیم. ما قرار بود نباشیم. قرار بود الآن بحران و بلبشو باشد و ما پیروز شدیم. حالا داریم دعوا می‌کنیم و می‌گوییم تکثر را به معنای سکولار باید بپذیریم نه به معنای جبهۀ ایمانی. جبهۀ‌ ایمانی و جبهۀ فرهنگی انقلاب در معنای عام بسیار گسترده‌تر و قدرتمند‌تر شده است. مثلاً آن موقع‌ها که آوینی نشریه در می‌آورد چه کسی آوینی را می‌شناخت و نشریۀ آوینی را می‌خواند؟ الآن جبهۀ فرهنگی انقلاب خیلی متکثر است. ما الآن شبکه داریم، گروه سرود و هیئت داریم. حتی جبهۀ فرهنگی در معنای خاص هم گسترده شده است.

  •  ما یک حکومتی داریم که امام می‌گوید فلسفۀ عملی مبارزه با شرک و کفر است. همان هدف تمدنی اساسی که در مبارزه با استکبار فهم می‌شود و توانست در سال ۱۳۵۷ یک طرح مشترک از سرنوشت ارائه دهد که مردم را ذیل خودش جمع کند. اما گفتار انقلابی‌گری در لایۀ سیاسی به سمتی می‌رود که آن را از یک طرح مشترک بین قاطبۀ مردم ایران به یک طرح قشری‌گرایانه و خاص تبدیل کند. این گفتار الآن در حال تبدیل شدن به ادبیات یک کلونی است. چرا این اتفاق افتاده است و راه آن چیست؟

بله این خطر وجود دارد. چرا این اتفاق افتاده و چطور می‌شود جلوی آن را گرفت؟ جواب این سؤال را هم در پایان گفت‌وگو خواهم داد و توضیح خواهم داد که چگونه این اتفاق می‌افتد. اما شما با وام گرفتن از ادبیات مدرن و ادبیات رقیب نمی‌توانید قدرت خود را حفظ کنید. کژکارکردی که الآن در نظام اجتماعی وجود دارد این است که نهاد نخبگانی ما در برابر رقیب مرعوب است. هژمونی اتوپیای مدرن خیلی قوی است. ما در همۀ جریان‌های متنسب به انقلاب ادبیات رقیب را وام می‌گیریم برای اینکه قدرت خودمان را بسط بدهیم. این آب در هاون کوبیدن است و تقویت ادبیات رقیب. کجا؟ ادبیات سرمایۀ اجتماعی، سر زبان افتادن واژۀ سوژگی از همین جنس است. واژۀ سوژه همان خودبنیادی‌ای است که ما با آن تعارض داریم. سوژۀ عدالت‌خواه، سوژۀ زندگی، اصولگرا مجله در می‌آورد می‌گوید زن سوژۀ زندگی است. عدالت‌خواه نشریه در می‌آورد می‌گوید سوژۀ عدالت‌خواه. ادبیات غیر می‌آید و نه‌تنها مسئله را حل نمی‌کند بلکه مسئله را منحرف می‌کند. ما اگر بخواهیم قدرت خودمان را بسط بدهیم، اول باید بر نیروی مجاهد خودمان تمرکز و آن را بدون واسطه‌های مدرن درک کنیم.

  • ما به عنوان حاکمیت؟

ما به عنوان انقلابی. به عنوان مردم اصلاً!

  • من می‌گویم این انقلابیگری اگر فقط تخاطبش حزب‌اللهی‌ها باشند تبدیل به گفتار خاص یک کلونی می‌شود.

مردم مخاطب ما نیستند که باید مخشان را بزنیم و حواسشان را پرت کنیم. مردم محکوم ما نیستند. امامتِ امت! رهبریِ مردم! مردم را بفهم. کنش مردم را بفهم. جهاد، تاب‌آوری و مقاومت آن‌ها را بفهم. انگاره‌های تخصصی علوم اجتماعی و علوم انسانی تحریف می‌کند. قابلیت و کفایت توضیح دادن حقیقت وجود مردم ما را ندارد. اگر داشت که آمریکا این نرم‌افزار را بهتر بلد است و ادبیات علوم انسانی، خالص‌تر از ما دست اوست، چرا نمی تواند ما را پیش‌بینی کند؟ چرا ما هنوز هستیم؟ جمهوری اسلامی فقط به واسطۀ شهدای مدافع حرم حفظ شده است؟ خیر، نیروی معنوی مردم ایران پشت آن است. آن نیروی معنوی را درک می‌کنیم؟ یا می‌خواهیم با ادبیات غیر آن را توضیح دهیم و قدرت آن را کم ‌کنیم؟ آیا ادبیات اسلام ناب و اسلام آمریکایی را جدی گرفته‌ایم؟ ما تازه بعد از چهل سال کتاب درباره قیام لله می‌نویسیم. بعد عده‌ای می‌گویند قیام لله عینی نیست. علوم انسانیِ بیمار و به تبع آن رسانۀ بیمار همین است.

  • شما قشری شدن و خاص شدن انقلابی‌گری را ناشی از این می‌دانید که ما از ادبیات غرب وام گرفتیم؟

تقدم و تأخر آن مورد بحث است. اما این دو تا به هم جذب می‌شود. ما به میزانی که قشری بشویم ادبیات غیر را می‌گیریم، زیرا که از درون تهی می‌شویم؛ به میزانی که ادبیات غیر را بگیریم، دین را تحجری می‌فهمیم و در واقع سکولاریسم را می‌پذیریم که می‌گوید دین یک حوزۀ و محدودۀ خاص دارد. ما باید برگردیم و دوباره از معارف انقلاب آشنایی‌زدایی کنیم و آن را به صحنه بیاوریم. ما باید حرف نو بزنیم. حرف نو به معنی حرف مدرن نیست و یا به معنی انقلاب اسلامی با ادبیات علوم اجتماعی نیست. چون کفایت این کار را ندارد. مسئلۀ مدرن مسئلۀ ما نیست که بخواهیم به آن بپردازیم. ما مدام این کار را می‌کنیم. مثلاً منظور از تکثر چیست؟ پلورالیسم است دیگر؟ نظم مفهومی دارد ما را توضیح می‌دهد و ما را تحریف می‌کند.

  • تکثر یعنی همین که آقا می‌گوید مردم با هر عقیده‌ای که دارند باید با هم متحد باشند، چرا گفت عقیده؟ اختلاف عقیده یعنی یک لایه عقب‌تر و بنیادین‌تر از اختلاف سلیقه.

در ادامه چیزی که برایتان خواندم از آقا که می‌گوید دوگانۀ انقلاب و استکبار وجود دارد، آقا گفتند کسانی که ایران را دوست دارند نیز، رأی بدهند. یعنی مرتبۀ وجودی دوگانۀ ایرانی و ضد ایران، پایین‌تر از دوگانۀ انقلاب و استکبار است.

  • یعنی ریشه‌ای‌تر است دیگر.

نه، ریشه‌ای‌تر نیست. رویین‌تر است. اصلاً شاید ایران هم با مفاهیم اسلامی اتحادی داشته باشد. این مانعی ندارد. در پروژۀ فکری برادرانی مثل آقای سید حسین شهرستانی هم هست این موضوع. توحید در ایران ریشه دارد. مردم ایران موحد هستند. توحید کم چیزی است؟ وحدت شیعه و سنی هم براساس توحید ایجاد می‌شود. ما باید مدام توضیح بدهیم که ایران را سکولار نفهمید، ایران توحیدی است. ما ایرانیت سکولار و غیرتوحیدی نداریم.

 متن انجمن اسلامی مستقل در حضور آقای خامنه‌ای این بود که می‌گفت جامعۀ ایرانی دوگانه‌های مختلفی را تجربه کرده است، انقلابی و غیر انقلابی، چپ و راست، اما الان مسئلۀ ما ایرانی و ضد ایرانی است. ببینید انقلابی و غیرانقلابی را می‌گذارد کنار چپ و راست. تو می‌توانی از انقلابی و غیرانقلابی مثل چپ و راست عبور کنی؟ آقای خامنه‌ای صراحتاً می‌گوید مسئلۀ چپی و راستی بودن قلابی است، اما هیچ‌گاه نمی‌گوید که انقلاب و استکبار قلابی و غیرواقعی است.

ما سلام فرمانده را نمی‌فهمیم. سلام فرمانده به تعبیر یکی از بچه‌های جامعه‌شناسی در دانشگاه تهران که یک متنی نوشته بود، یک فاشیسم ضدخانواده است. سلام فرمانده فاشیستی و ضدخانواده است؟! سلام فرمانده، مقاومت خانوادۀ ایرانی در برابر صنعت فرهنگی غرب است. با بچۀ خردسال می‌رود تا به حقیقت، امام و اسلام ابراز علاقه کند. این چطور ضدخانواده است؟ متأسفانه ما واقعیت میدان را توضیح نمی‌دهیم. توضیح دادن واقعیت میدان سخت است، چون وجود نیرو‌های انقلابی از گفتار آن‌ها جلوتر است و باید با آن زندگی کرد تا بتوان آن را درک کرد. ما شهید عجمیان را نمی‌فهمیم. ما شهید عجمیان را تحریف می‌کنیم. شما از برخی نیروهای سیاسی منتسب به جریان انقلابی نام بردید و گفتید باید با آن‌ها مرزبندی کنم. من مرزبندی نمی‌کنم اما اگر بخواهم توضیح دهم می‌توانم بگویم چطور منطق این‌ها هم می‌تواند مدرن باشد. یک یادداشتی یکی از دوستان نوشته بود که بی‌بی‌سی هم منتشرش کرد. می‌گوید یک نیروی داریم به نام انقلابی که جمهوری اسلامی باید در برابرش خاضع باشد و دولت، دیگران را به اجرای خواست این گروه وادار کند. یک دولت مطلقۀ مدرن مدنظرش بود. با منطق مدرن، بر سر جمهوری اسلامی فریاد می‌زند و با آن مرزبندی می‌کند و می‌گوید من تا کی باید خون بدهم که تو سرپا بمانی؟! پیش‌فرض این گفتار آن است که مسئولیت «کل» را نپذیرفته است و می‌خواهد نیروی مؤمن را در عرض نیروهای اجتماعی دیگر در برابر جمهوری اسلامی قرار دهد. از جمهوری اسلامی توقع یک حکومت ماکیاولیستی یا هابزی دارد! این گفتار، عجمیان را نمی‌فهمد. بعد براساس همین منطق بر سر جمهوری اسلامی فریاد می‌زند که چرا ما باید خون بدهیم تا جمهوری اسلامی پا بر جا بماند؟ جمهوری اسلامی‌ای که به زعم این گفتار به نیروی وفادار خودش پایبند نیست. منطق عجمیان مگر این بود؟ این نگاه در باطن خود نوعی قیم‌مآبی هم در برابر عجمیان‌ها دارد. نوعی صغیرپنداری عجمیان. مگر افرادی مانند عجمیان شهید شدند که سهم بیشتری از قدرت بگیرند؟ عجمیان شهید شد چون می‌خواست به تکلیف خود عمل کند و موجودیت حیات خود و ملتش را حفظ بکند، نه اینکه قدرت رسمی‌اش ارتقاء پیدا کند. منطق کنش عجمیان‌ها برای ما معماست. زبان ما قاصر است. این برای ما رازآمیزاست که چطور یک نیروی مستضعف با وجود درک محرومیت، می‌رود به میدان و می‌جنگد و دفاع می‌کند. اتفاقاً همان است که اسلام و ایران را حفظ می‌کند. ما از طرفی گرفتار ادبیات مدرن دولت مطلقۀ ماکیاولیستی هستیم و از طرفی درگیر رمانتیسیسم هستیم. رمانتیسیسم یعنی اینکه شما متوجه نشوید که در جامعه نیروی شرور وجود دارد، متوجه نشوید که نیروی انقلابی چطور دشمن می‌فهمد. حاصلش همین تولیدات فرهنگی سیاست‌زدایانۀ نهادهای انقلابی است.

می‌خواهم بگویم اتفاقاً ادبیات جریانی که گفتید انقلابی هستند و من باید با آن‌ها مررزبندی کنم بعضاً منطقش مدرن است. گیوتین را بگذار! دولت از نظر این‌ها همان است که دیگران را به اجرای اوامر خودش وادار کند. قدرت از نظر این‌ها این است. این در حالی است قدرت برای ما مقدمۀ تربیت و هدایت و معرفت‌الله است. یک جاهایی حکومت باید تغافل کند- آقای خامنه‌ای این کار را می‌کند- امکان تجربه به مردم بدهد. البته منطق ماکیاولیستی در می‌آید و می‌گوید که آقا چقدر تجربه کنیم؟ من می‌گویم تا ابد تجربه کن! مصداق‌هایش عوض می‌شود ولی باید تجربه کرد. جامعۀ ایرانی در حال یک جنگ تاریخی و دست‌وپنجه نرم کردن با فرم‌های زندگی است که مدام باید تجربه کند و حقیقت ایمانی خود را به فرم برساند و این نیاز به خلاقیت و تجربه در عین حال توجه به هستۀ هویتی دارد.

ارسال نظر: