چه چیزهایی تقصیر نظام نیست؟
در ایران اگر عاملیت جمهوری اسلامی در حفظ دینمداری کم شده - با پذیرفتن همه ضعفها در رسانه و آموزش - مهمترین علت تهاجم سراسری از بیرون بوده نه نفسِ ارزشمداری. تهاجم یک پیوست رسانهای نیز دارد که سرفصلش را باید با «تقصیر نظام است» توصیف کنیم. چنان افراطی و عوامانه که هر نوع تأمل منطقی را بهم میزند و چنان مطلق که باید بپرسیم: «چه چیزهایی تقصیر نظام نیست؟» تنها پاسخ خردمندانه به این سوال میتواند روزنهای برای نقدهای واقعی باز کند.
نسیم آنلاین؛ مجتبی دانشطلب: دائما میشنویم که عدهای آسیبهایی مثل کمشدن حجاب و رویگردانی از دین را به گردن نظام آموزشی و رسانههای رسمی انداخته و نقایص این دو حوزه را به عنوان علت العلل مشکلات جا میزنند. هرچند از نظر نگارنده چنین رویکردی عوامانه و سطحی است اما همین منطق صریحا یا تلویحا در گفتار بعضی تحصیلکردگان هم شنیده میشود. چنین فردی که ساختارِ سیاسی را علت انحصاری مشکلات میداند و انگارهی «تقصیر نظام است» را زیاد به کار میبرد، ناخواسته چند پیام سیاسی زیر را پذیرفته، ولو اذعان نکند:
یک - قبول کرده نظام موقعیت خدایی و مسلط بر همه چیز دارد، سیستم آنقدر توانمند است که همه روزنههای رقیب را مسدود کرده و مجرای اثری جز خودش باقی نگذاشته؛ مسلطتر از شوروی است و بستهتر از کرهشمالی.
دو - همه خوبیها، نقاط قوت، موفقیتها و پیشرفتهایی که در جامعه دیده شده اثر فعالیتهای نظام بوده است.
سه - سیستم وضعیت مسدود و مسلط را برای چند دهه ادامه داده، یعنی ثبات دارد و حمایتِ بخش قابل توجهی از مردم را (با توجه به انتخابات و تظاهرات و...) جلب کرده است. همین پایداری نشان میدهد که زمینه استمرارش مهیا است.
چهار - مردم را از نظر سیاسی ناآگاه، محروم از ارتباط با جهان و تحت تأثیر تبلیغات تصور کرده است. به این ترتیب که بخشی فریب خورده یا مزدورند، بخش بزرگتری منفعل و عدهای هم از کوره در میروند و معترض میشوند.
پنج - اعتراض سیاسی را به واکنش روانی و جبری تقلیل داده و آن را از شعور، آگاهی و اهدافِ سنجیده خالی کرده؛ معترضها موجوداتی محروم از حقوقِ حیاتی هستند که در اثر خفقان و به ناچار عاصی شده و شورش کردهاند.
اصلا نخستین دلیل اشتباه بودن این انگاره، همانهای هستند که آن را به کار میبرند. اگر به ادعای خودشان آگاه و بهروز باشند و نقدهای عاقلانه و اعتراضهای هدفمند مطرح میکنند، از کجا به این توان رسیدهاند؟ از آموزش و رسانههای نظام یا در ارتباط با جهان؟ تحت سلطه و بدون هیچ روزنهای از تفاوت یا در فضایی که امکان فکر و نقد و نظر دارند؟ از این خودشمولی اگر بگذریم و دیگر تناقضهای یاد شده را رها کنیم به مهمترین نقد در چنین انگارههایی میرسیم؛ انکارِ بدیهیات.
«اراده و انتخاب» عناصری بدیهی و اساسی هستند که در این توهمِ اختراعی فراموش شدهاند. اعضای جامعه کالاهایی تصور میشوند که هر ایرادی در آنها را باید به خطتولیدشان ارجاع داد. با این خیال که اگر مدیر تولید برود و دیگری بیاید همه محصولات سالم خواهند شد! این درکِ مدرن و ماشینی که به شدت ساده و بدوی است، اکنون زیربنای فکری بسیاری از براندازها را شکل میدهد. امر بدیهی دیگری که انکار شده واقعیت فرهنگی است. زمانی نتانیاهو ایران را بازترین جامعه در منطقه توصیف کرد و آن را فرصتی برای تهاجم دانست؛ یعنی پمپاژ غربگرایی برای تغییر ارزشها تا فروپاشی از درون. نمیتوانیم سپهر عمومی در ایران را «بسته و استبدادی» توصیف کنیم مگر اینکه رسانههای اصلاحطلب و نقشآفرینیشان به عنوان بلندگوهای حزب دمکرات، یا دسترسیهای پرشمار مردم به منابع اطلاعاتی، یا سبک زندگیهای بسیار متنوعشان را نادیده بگیریم. از اینها گذشته، یک دهه باز ماندن اینستاگرام و بهرهبرداری امثال علینژاد از آن برای جنبشسازی و شورش هر نوع تلقی انحصاری را به تمسخر میکشد.
آموزش و رسانههای نظام تنها نیروی موثر در جهانِ ایرانی نیستند! نیروهای مخالف هم وجود دارند و به هر حال بخشی از مردم را به سمتِ خود میکشند. تلویزیونهایی که در لندن و واشنگتن راهاندازی شده و برخی هزینههایشان از ریاض و تلآویو میرسد اگر مخاطب پیدا نمیکردند یا بیتأثیر بودند اساسا برایشان خرج نمیشد. همین رسانهها از علل مهم در تغییر فرهنگ و افزایش آسیبهای ارزشی در جامعه ایران بودهاند.
حیرتانگیز است که همزمان با ادعای انحصار میشنویم که «مدتها است چشم و گوش مردم به مراجع جدید فرهنگی مثل ماهواره و اینترنت - با پرچمداری سلبریتیها - دوخته شده و صداهای رسمی دیگر تأثیری ندارند». پس از اشاره به تناقض میان انحصارِ رسانهای و تغذیه فکری از بیرون، باید بپرسیم، چرا همین مراجع جدید در آسیبهای اجتماعی مقصر دانسته نمیشوند؟ چرا آن طرفی که بیتأثیر است به خاطر بدیها سرزنش میشود؟
جدلهای خودویرانگر
با گرایش دینی و اخلاقی میتوان ضعف و کمکاریِ ساختار در ترویج ارزشها را به محاکمه کشید اما رویکرد سکولار وقتی ژست دلسوزی میگیرد به طنز تبدیل میشود، چون خودش در پی تغییر ارزشها است. چنین موضعی معنایی جز دورویی و انکارِ خود ندارد. ادعا میکنند نظام دینی نتیجه معکوس داده و ارزشها را به شدت ضعیف و جامعه را به طرف سکولاریسم هل داده اما متوجه نمیشوند با این ادعا باید از بقای نظام دفاع کنند، چون کمک میکند جامعه سریعتر سکولار شود!
از منظری دیگر، شکستن هنجارها و دور شدن بخشی از مردم از دین را دستاویز قرار میدهند تا بگویند ساختار نتوانسته ادعاهای خودش را عملی کند و این ثابت میکن ناتوانیِ ذاتی دارد و از اساس فاقد مشروعیت است. در این رویکرد جدلی، سیستم تنها وقتی مشروعیت دارد که ادعای ارزشی و اخلاقی نکند، یعنی نباید دیکتهای بنویسد تا غلطی از آن دربیاید.
این نگاه صفر و یکی است و شتابزدایی از ویرانی فرهنگی را نادیده میگیرد. ایران فیالمثل با جوامعی مثل ترکیه، مصر، امارات و... فاصله بسیار دارد و مقاومت فرهنگیاش کاملا آشکار دیده میشود. به علاوه این سخنان حالت مزورانه و تخریبی دارد چون سهم خودشان در ضربه زدن به بافت ارزشها را نادیده میگیرند؛ همزمان که برای شکست اخلاقیِ سیستم تلاش میکنند آن را به محاکمه میکشند که چرا نتوانستهاید جلوی ما را بگیرید؟
صدای ذهنی بسیاری از مخالفان چنین است که چون ما سکولارها (به پشتوانه سلسلهای از قدرتهای جهانی، همراه با سنگینترین فشارهای اقتصادی و شدیدترین تهاجمهای فرهنگی و سیاسی) توانستهایم آسیبهای ارزشی وارد کنیم و بسیاری از نوجوانها از راه به در شدهاند پس نظام ذاتا ناکارآمد است و طرفداران ثبات باید آن را رها کنند. لُب کلام اینکه دینگرایی در برابر سکولاریسم شکست میخورد و این جبری تاریخی است.
این طنین ضدارزشی در حالی به گوش میرسد که انقلاب اسلامی فارغ از چهل و چند سال دوامش از اساس انکار آن بوده است. وقتی در اوج رقابت بین دو قطبِ دینگریز موجی از دینگرایی برآمد آیا در شرایطِ تاریخی دیگر - که فیالمثل غرب تضعیف شود - نباید احتمالِ مشابهی داد؟ این سخنان همچنان نشان میدهد که ما از اواخر قاجاریه تا کنون با غربگرایی به عنوان مذهبی متصلب و آخرالزمانی مواجهایم.
سرزمین میانه با بدترین دیکتاتورهای ضدهویت مثل رضاخان، آتاتورک، عبدالناصر و دیگران همچنان دینمداری را حفظ کرده، جاهایی پررنگتر و در مناطقی ضعیفتر، اما ثابت کرده تاریخِ مسیحی و اروپایی بر آن قابل تطبیق نیست و پتانسیل حکومت دینی را از دست نمیدهد. مسئله صرفا فراز و نشیبهای فرهنگی و چگونگی مقاومت است. آسیبها لزوما به معنای شکست نیست و تندروی و حذف هم برعکس اسلامگرایی را تشدید میکند.
در ایران اگر عاملیت جمهوری اسلامی در حفظ دینمداری کم شده - با پذیرفتن همه ضعفها در رسانه و آموزش - مهمترین علت تهاجم سراسری از بیرون بوده نه نفسِ ارزشمداری. تهاجم یک پیوست رسانهای نیز دارد که سرفصلش را باید با «تقصیر نظام است» توصیف کنیم. چنان افراطی و عوامانه که هر نوع تأمل منطقی را بهم میزند و چنان مطلق که باید بپرسیم: «چه چیزهایی تقصیر نظام نیست؟» تنها پاسخ خردمندانه به این سوال میتواند روزنهای برای نقدهای واقعی باز کند.