آمریکا راهی جز تخریب ایران ندارد
وقتی روسیه رو به افول رفت اسلام سیاسی را ذیل عنوان تروریسم تهدیدِ نخست به شمار آوردند تا اینکه اقتصاد چین نشان داد رقیب اصلی جای دیگری است
نسیم آنلاین؛ مجتبی دانشطلب: در پایانِ جنگ سرد ایران قطعا از موضوعات مورد بحث بین دو ابرقدرت بوده و از خلال رخدادهای سه دهه گذشته میتوان چنین برداشتی از توافقات احتمالی و پنهانیشان داشت: «روسها میتوانند به ایران نزدیک شوند و آمریکا از اقدامِ نظامی برای براندازی خودداری خواهد کرد. روسیه به ایران سلاح خواهد داد اما نه تسلیحات راهبردی مثل جنگنده یا موشک. در صورتی که جهشی برای تبدیل شدن به قدرت منطقهای رخ بدهد روسیه در مهار ایران (تحت لوای مبارزه با تروریسم یا سلاحهای کشتار جمعی و...) همکاری خواهد کرد».
تنشهای جنگ سرد به هر طریق باید جمع میشد و آمریکا با مشت آهنین جنگ فرسایشی بین ایران و عراق را پایان داد. به خلیج فارس وارد شد و هر آنچه میتوانست از سکوی نفتی و ناو و نفتکش گرفته تا کشتی تجاری و هواپیمای مسافربری را زد. خسارت سنگین در درگیری با عراق و دست بالای آمریکا در نیروی هوایی و دریایی چارهای جز قبول قطعنامه ۵۹۸ برای ایران باقی نگذاشت. در پایانِ آن دوره روسها از افغانستان عقب نشستند، عراق را به عنوان متحد نگه داشتند و با ایرانِ اسلامگرا و ضدکمونیستی تغییر رابطه دادند.
تشییع خیره کننده امام خمینی پیام روشنی به غرب داد که اقداماتشان در یک دهه گذشته اثر واژگون به بار آورده و امید به روی کار آوردن حکومتی وابسته و آماده برای دوشیدن واهی است. آمریکا از تصاحبِ دوباره ایران و بازسازی یک متحد غربگرا منصرف شد و راهبردش را به تخریب از درون تغییر داد. دادههایی که از این دگرگونیِ راهبردی در کاخسفید به دست آمد (احتمالا به کمک روسها) ابتدا با «تهاجم فرهنگی» و سپس با عناوین دیگری مثل «جنگ نرم» مقاومت ایران را شکل داد. تمام تاریخِ پس از جنگ در همین رویارویی غیرنظامی در برابر فروپاشی چکیده میشود.
حمایت از گروههایی که انرژی درگیری و ویرانگری دارند شاخص مهمی برای فهمِ راهبرد آمریکا در قبال ایران است. هر چه این گروهها افق کمرنگتری برای براندازی داشته باشند بیشتر مورد حمایت قرار میگیرند. مثالهای بارز سلطنتطلبها و مجاهدین خلق هستند که طیف اولی از ابتدا حمایت گرفت تا زنده بماند و دومی طی یک روندِ زمانبر به گزینهای آشکار برای آینده تبدیل شد، آیندهای که خودِ آمریکاییها بیش از همه به خونین و پرخسارت شدنش باور دارند. گروههای ملی یا دمکراسیخواه حتی فرصت تشکل پیدا نکردند.
دوپارگی فرهنگی در جامعه، جنگ قدرت در حاکمیت، به ورشکستگی کشاندن اقتصاد، ترور و تخریبهای پرهزینه، واگراییهای قومی، و در نهایت دمیدن جنونِ ویرانی در براندازان پنج سرفصلی است که برنامه تخریب از درون را به پیش رانده و آمریکاییها به خوبی از همه آنها بهره بردهاند. «خاورمیانه بزرگ» جز با از بین رفتن نیروهای مستعدِ مقاومت متولد نمیشود و آن هم مسیری جز جنگ داخلی یا تکهتکه شدن ندارد. امنیت اسرائیل در گروی همن پدافندِ عامل تعریف شده و پروژههای عراق، لیبی و سوریه نیز این ادعا را تأیید میکند.
ناکام ماندن جناح غربگراها نشانه عریان دیگری است که سیاستِ پنهان آمریکا نسبت به ایران را برملا میسازد. این تحلیل که اقتصاد ما به رابطه با جهان به خصوص اروپا نیاز دارد منطقی است اما اشکال آنجا است که آمریکا اساسا ارادهای برای تجویز ندارد. روی خوش نشان دادن و مذاکره به یک بازی آونگی تبدیل شده تا دوقطبی در جامعه (حتی بین سران نظام) تشدید شود: زیر فشارِ اقتصادی امیدواری پمپاژ میکنند تا گروههای غربگرا به قدرت برسند و پس از گرفتن امتیازهایی بزرگ آنها را دست خالی به پلهای عقبتر باز میگردانند.
جبهه اصلاحطلبی یا اعتدال چون ماهیت خودش را در سازش تعریف کرده مهمترین کالایی که میتواند به مردم بفروشد مذاکره و رابطه است. بنابراین به جای پذیرش واقعیت - که آن را مغلوب شدن در جنگ سیاسی میدانند - پافشاری کرده و گناهِ روی گرداندن غرب از هاشمی، محور شرارت شدنِ خاتمی، و دست خالی ماندنِ روحانی را به جناح اصولگرا و انقلابی (در واقع شخص رهبری و سپاه) محول میکنند. احتمالا موفقترین پروژه نفوذ آمریکا برای پنهان ماندن سیاستِ واقعیشان همکاری نانوشته با رسانههای اصلاحطلب و تاختن از درون به مقاومت بوده.
علیرغم دوگانههای ساده و برچسبهای زردِ رسانهای روسها هر چه توانستند برای مهارِ دولت احمدینژاد به آمریکا یاری رساندند. تلاش اوباما برای ریست کردن رابطه با روسیه نشانههای آشکاری داشت که توافق پنهانی در پایان جنگ سرد برای مهار ایران هم نوسازی شده: روسها از تحویل اس-۳۰۰ منصرف شدند، نه تنها جنگندهای به ایران نفروختند بلکه از دادن سرویس به سوخوهای غنیمتی از عراق نیز خودداری کردند و بدتر از همه، با رساندن تأخیر در نیروگاه بوشهر به یازده سال و هزینهای احتمالا بالغ بر پنج میلیارد دلار از آن موفقیتی تلخ و خجالتبار ساختند.
با پیروزی غربگراها در ایران روسیه نیز نشانههای متفاوتی بروز داد. در چنان دولتی احتمالِ جهش منتفی است پس دستور منع تحویل سامانه اس-۳۰۰ ملغی شد و طی سفرها و ملاقاتها چراغهای سبز برای بهبود روابط به نمایش درآمد. همزمان نشانهای دیده شد که ثابت کرد روسیه از چارچوب همکاری برای مهار بیرون نمیزند: توافق بزرگ ۲۰ میلیارد دلاری برای تهاتر کالا که میتوانست پنجرهای مطمئن برای تنفس زیر آوار تحریم باشد، توافقی که هرگز به مراحل بعد نرسید. این رفت و برگشت را نیز میتوان در پیوند و هماهنگ با وعدههای اوباما (پمپاژِ خوشبینیهای موقت) تحلیل کرد.
لحظه بهمخوردن همکاری برای مهار، جنگ سوریه و نزدیک شدنِ رژیم اسد به فروپاشی فاجعهبار بود. روسها تا آنجا که ممکن بود تعلل کردند، تقریبا تمام سوریه از دست رفت و شهرهایش به ویرانه تبدیل شد. در نهایت با تفاهمی (احتمالا آمیخته به برخی امتیازها) پوتین نیروی هواییاش را به سوریه فرستاد. پیشروی زمینی برای مدافعان حرم و ارتش اسد تضمین شد و در این شرایطِ گریزناپذیر روسها تلویحا پذیرفتند تا ایران کانون مقاومتِ راهبردی و تصمیمگیری برای منطقه باشد. دستکم در سوریه، ایران به بازیگر اصلی برای حل و فصل بحران تبدیل شد.
ترامپ در سودای رابطه عادی با روسیه بود اما برای تحمل ایران هیچ آمادگی نشان نمیداد. تنها مذاکره برای کرنش را روی میز گذاشته بود: فراموش شدن هر نوع توافق و دست زدن به هر اقدامِ ممکن برای تسلیم یا براندازی. فشار حداکثری در ترکیب با دولتِ ضعیف سنگینترین خسارتها را به ایران زد و دوره تاریکی از ترور، تنش نظامی و تحریک برای شورش و براندازی رقم خورد که سیاهترین روزهای آن آبان ۹۸ و دی همان سال بود. تشییع سلیمانی مجددا پیام سابق را در گوش آمریکاییها پژواک داد: ایران بازگشت به پیش از انقلاب را نمیپذیرد، منافع آمریکا و اسرائیل در گرو تخریب ایران است.
چشمانداز تاریکتر را در نسبت کاخسفید با اسلامگرایی باید دید: با ذائقهای شِبهصلیبی اسلام سیاسی تهدیدی ذاتی تصور میشود و با ذهنیتی هالیوودی رویارویی با اسلامگرایان جنگی تمدنی که دمیدنِ خون تازه به رگهای غرب را ممکن میسازد. اسلامگرایی و تروریسمِ برآمده از آن ابزار هویتطلبی به غرب میدهد و چرخهای سیاست و اقتصادش را به پیش میراند. پلیسِ جهان و محافظِ ثروتهای بزرگ نقشهایی به شدت سودآور برای آمریکا هستند که بدون چنان تصویری بیمعنا خواهند شد، دوشیدن منابع بزرگ در خلیج فارس و پیرامونش نیز غیرممکن.
آمریکا با اسلامگراهای میانهرو کنار میآید به شرطی که ابتدا اسرائیل را به رسمیت بشناسند اما چنین توقعی از جنبشهای شیعیان، چه در ایران چه در همسایگان، نزدیک به محال است. حتی فرقه دگراندیشی که با جریان اصلی چالش میسازد (موسوم به شیعه انگلیسی) با اینکه بیشتر مضحک بوده تا موثر اما آنها هم اشتیاق آشکاری برای پذیرش اسرائیل نشان نمیدهند. کاخسفید اگر از مشاورانی مثل برنارد لوئیس بهره برده یعنی در لایه تصمیمسازی شناختی کامل و نگاهی اساسا مخرب به شیعه سیاسی دارند و نیرویشان را در افقهای ناممکن هدر نخواهند داد. تخریب ایران برای آمریکا توجیهِ تمدنی پیدا کرده.
انقلاب اسلامی در ایران غولی را از چراغ بیرون آورد که پس از سوسیالیسم بزرگترین تهدید برای نظم غربی بوده، در عین حال به عنوان ضدقهرمان فرصتهایی را برای انسجام و تمرکزشان مهیا کرد. وقتی روسیه رو به افول رفت اسلام سیاسی را ذیل عنوان تروریسم تهدیدِ نخست به شمار آوردند تا اینکه اقتصاد چین نشان داد رقیب اصلی جای دیگری است. وقتی روسیه دوباره قدرت گرفت با تنش در اروپای شرقی جنگ را سهجانبه کردند. آمریکا برای حفظ برتری نیاز به بحران دارد و حالا در دو جبهه (روسیه و چین) راهبرد تضعیف و در دیگری (ایران) تخریب کامل را در پیش گرفته. این جنون یا جهشی بزرگ در پی خواهد داشت یا شکستی بسیار پردامنه.