"دو چشم ناتمام"؛ کتابی برای معرفی قاسم و عبدالله

کدخبر: 943913

این کتاب که از مجموعه آثار "قهرمانان کوچک کربلا" به شمار می‌رود، برای اولین بار در سال ۱۳۸۴ از سوی بوستان کتاب قم منتشر شده است

به گزارش خبرنگار «نسیم»، به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم و ایام عزاداری امام حسین (ع) این خبرگزاری در نظر دارد تا آثاری را که با موضوع امام حسین (ع) و وقایع عاشورا منتشر شده است، به صورت روزانه معرفی کند.

در چهارمین گزارش از سلسله گزارش های معرفی کتاب با موضوع مطروحه، به کتاب «دو چشم ناتمام؛ قاسم و عبدالله(ع) چشمان امام حسن(ع)» اثر محبوبه زارع می پردازیم.

"پرنده"، "دریا، طوفان، تلاطم، پنجره‌ای به آفاق شخصیت شگفت امام حسن مجتبی(ع)"، "«آلبوم عاشورا، انعکاسی از لحظه‌های حماسه آفرین سیدالشهداء(ع)"، "قاصدک کربلا، حضرت رقیه(ع)"، "باغ سیب، درخت شکیب، هفتاد و دو شاخه از درخت یادگار عاشورا امام زین‌العابدین(ع" و کتاب "ستاره غربت، محمدبن علی(ع)، تنها ستاره امامت که در کودکی در عاشورا درخشید" و ... از جمله آثار این نویسنده به شمار می رود که در حوزه دین اسلام به رشته تحریر در آمده است.

این اثر که سومین کتاب از مجموعه آثار «قهرمانان کوچک کربلا» به شمار می رود، برای اولین بار در سال 1384 از سوی بوستان کتاب قم منتشر شده است و به‌طور اختصاصی به تبیین زندگی و نحوه شهادت حضرت قاسم و عبدالله‌بن حسن مجتبی(ع) می پردازد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

عبدالله و قاسم فرزندان امام حسن (علیه السلام) هستند . عبدالله فرزند کوچک امام در پی یافتن پاسخی برای سوالات خود در مورد علت صلح پدر و عدم مبارزه اش با ظلم روانه کربلا شد . عبدالله که دلی پر سوال داشت ابتدا از مادر جویای علت صلح پدر می شود مادر توان سخن گفتن را در خود نمی بیند اشک بر چشمانش حلقه می زند که من به این کودک چه بگویم تا بفهمد که پدرش چقدر غریب بود .

عبدالله به خودش قول می دهد که حتما از عمویش پرس و جو کند. شبی عبدالله که دیگران توان صبر را نداشت دست ابا عبدالله(علیه السلام) را می گیرد و او را در پشت خیام می برد تا دیگر کسی مزاحم پرسش او نباشد. عمو چرا بابا نجنگید و صلح کرد؟ اصلا تا قبل از آن بابای من به میدان نبرد رفته است اباعبدالله(علیه السلام) پاسخ می دهد بله پدر شما در میدان جنگ مبارزه کرده است مثلا در جنگ صفین شجاعت بسیاری از خود نشان داد. اما در مورد علت صلح ، پدرت غریب بود به طوری که خود با اشاره به گله گوسفندانی که از جایی کوچ داده می شدند فرمود اگر تنها این مقدار یار داشتم جهاد می کردم . عبدالله گفت چرا بابا غریب بود؟

قصه غربت داستان بی انتهای علی و اولاد اوست و تنها محدود به جریان عاشورا نیست. نوجوان امام حسن(علیه السلام) از عمو اذن میدان می خواهد اما حسین(علیه السلام) نمی پذیرد قاسم پس از اصرار فراوان عاقبت به یاد گفته پدر می افتد که اگر روزی دلت خیلی به درد آمد به سراغ این نامه برو. نامه را یافت به عمو نشان داد و اذن میدان را گرفت عاشقانه به میدان رفت و رجز خوانی کرد و در هنگام شهادت عمو را صدا کرد عمو کمکم کن . حسین(علیه السلام) چون باز شکاری به سوی او رفت و نعش بی جان پسر برادر را بر دوش گرفت .

ابا عبدالله(علیه السلام) در روز عاشورا با عزیزانش وداع کرد و آماده نبرد شد عبدالله که چندین بار هم چون برادرش قاسم درخواست مبارزه خواست اکنون بی صبرانه منتظر شهادت بود اما عمو اذنش نداد. وقتی حسین خونین مورد هجوم دشمن قرار گرفت عبدالله دیگر توان نداشت بنشیند و نظاره گر باشد با پای پیاده به سمت عمو رفت زینب(سلام الله علیها) فریاد کرد عبدالله جان نرو . عبدالله گفت : عموی را می کشند؟!

عبدالله زخمی بر زمین افتاد و در آغوش عمو درلحظه شهادت گفت : عمو فهمیدم چرا پدرم غریب بود اما عمو تو از او هم غریب تری..

ارسال نظر: