زمستان عجیب سلام آقای "تدبیر" آقای "امید" آقای هورا آقای شعار سی دی ات مبارک چشمانمان روشن ** تو امروز می خندی و من این شاعر گریان شعر سپیدم را سیاه می سرایم تا اعلام عزای "خصوصی" کنم! و کامم را به حلوای مرگ احمدی روشن -که همین امروز کشته شد تلخ کنم! ** امروز همه خوشحالند از اوباما و نتانیاهو گرفته تا همین حاجی شهرمان که سجده شکر کرد "خدا را شکر امروز بنز ارزان می شود" و دلّالی که فریاد می زد: "تا مرغ ارزان هست زندگی باید کرد" و شلیته ای خنده که " ساپورت پوستی با نخ بیست درصد چند؟" ** بخند! به آرزویت رسیدی دیگر سانتریفیوژها نمی چرخند سانتریفیوژها از پشت تیر خورده اند و امروز آمانو دهان معصومشان را پلمپ کرد تا کیک زرد دهیم و اوره(!) بسازیم هر دم! ** خیالتان تخت سانتریفیوژها آرام در تابوت مصلحت خفته اند! تا شما هر روز به رقص ثانیه ها بچرخید و برایشان فاتحه سعدآباد بخوانید! خیالتان راحت خِرخِرهء قُم در دست "نیویورکی"هاست با آن لبخند های شیرین و ریش های پرفسوریشان! ** نگران خزانه خالی نباش قرار است بابا "کری" یک مشت دلار کثیف به قیمت تحفه "نطنز" برایتان حواله کند قسطی تا خزانه چشم های ما لبریز شود از درد! دیگر
غم مخور "هل من ناصر"ت را شنیدند روزگار کشور سیاه نیست! سیاه حال پدرم بود -هم او که هشت سال خردلِ ساختِ برلین را خورد - هم او که امروز روی ویلچر نوش داروی ساخت مرکل را تُف کرد و اندکی بعد با دیدن فُردوی خاموش تشنج کرد و لحظه ای جان داد! سیاه روزگار مادر بود که گوشه روسری در دهان می برد تا دشمن صدای دردش را نفهد آقا! سیاه حال مردم خان العسل است که توله سگ های سعودی از این پس بیشتر زهر خوردشان خواهند داد سیاه حال زنان الزهرا است که قرار است پشت دروازه های سوخته شهر به دیوار تاریخ میخکوبشان کنند! سیاه حال شعر سپید من است که قصد انتحار میان خفته ها کرده است! ** چه زمستان عجیبی دستها در جیب به ترس خروج دهان ها بسته ز سوز سکوت زبان ها مسلول ز بیم یک فریاد و چشم ها افتان چو کور یک بی داد! شاعر: سلمان کدیور