اخبار آرشیوی
محمدباقر خرمشاد، کارشناس مسائل سیاسی با اشاره به سخنان رهبر معظم انقلاب در خصوص "نظم نوین جهانی" تاکید کرد: اگر جنبش عدم تعهد در سه سال آینده به ریاست ایران در زمینه از بین بردن نظام تکقطبی اقدام مؤثری انجام ندهد، جبرانش بسیار سخت خواهد بود
«شرائط گیتى حساس و جهان در حال گذار از یک پیچ تاریخىِ بسیار مهم است. انتظار میرود که نظمى نوین در حال تولد یافتن باشد. مجموعهى غیرمتعهدها حدود دو سوم اعضاء جامعهى جهانى را در خود جاى داده است و میتواند در شکلدهى آینده نقشى بزرگ ایفاء کند.»[1] در تبیین این فراز از بیانات رهبر انقلاب با «دکتر محمدباقر خرمشاد»، عضو هیئت علمی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی و «رئیس کنونی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی» و دارای درجهی دکترای علوم سیاسی از دانشگاه «لیون 2 فرانسه» به گفتوگو نشستهایم. با توجه به سیر تاریخی جنبش عدم تعهد و نیز تحولات جاری نظام بینالملل، ارزیابی شما از جایگاه این جنبش در نظام بینالملل چگونه است؟ جهان در سال 1990 با فروپاشی شوروی عملاً از نظم مبتنی بر نظام دوقطبی خارج شد. در واقع یک طرف از جنگ سرد فروپاشید و طبیعتاً در هر جنگی اگر یک طرف از بین برود، طرف مقابل اعلام پیروزی میکند. به این ترتیب، ایالات متحدهی آمریکا به عنوان رهبر بلوک غرب خود را پیروز میدان معرفی کرد و از آن زمان تلاش نمود جهانی را مبتنی بر این پیروزی شکل دهد. لذا آمریکا وارد فاز جدیدی شد و تلاش کرد با
همکاری کشورهای غربی جهان را به سمت یک نظام تکقطبی با محوریت خودش هدایت کند. بر اساس بعضی از نظریات علم سیاست، قدرت به صورت خودکار مقاومت را به دنبال دارد. بر همین اساس، قدرتهای بزرگ قبلی در کنار قدرتهای نوظهور در مقابل این یکجانبهگرایی صفآرایی کردند و خواستار نظم چندقطبی شدند. در نتیجه 2 اردوگاه شکل گرفت: طرفداران نظم تکقطبی و طرفداران نظم چندقطبی. در مجموعهی طرفداران نظم چندقطبی قدرتهایی مثل روسیه و چین (با حق وتو) در کنار قدرتهای نوظهور یا منطقهای مثل هند، برزیل، آفریقای جنوبی و جمهوری اسلامی ایران قرار دارند که این 4 قدرت نوظهور اعضای برجستهی جنبش عدم تعهد هستند. به عبارت دیگر، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی عملاً تعریف جنبش عدم تعهد تحت تأثیر قرار گرفت. به این ترتیب، با فروپاشی شوروی عملاً تأکید بر استقلال مبنای عمل در جنبش عدم تعهد قرار میگیرد، اما این بار استقلال در مقابل قدرت برتری مطرح است که میخواهد جهان را تکقطبی تعریف کند. در واقع جنبش عدم تعهد در مقابل قدرت یکجانبهی کشورهای غربی به رهبری آمریکا، نظام چندقطبی را مطرح میکند و سعی دارد استقلال کشورهای عضو را در مقابل غرب حفظ
نماید. قسمت دیگر بحث در تحلیل میانی از موضوع این است که از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی 22 سال میگذرد و حدوداً در 20 سال اول ایالات متحدهی آمریکا سرمست از این اتفاق، خود را در جهان بیرقیب و بیبدیل میدانست و حاکمیت جهان را تکقطبی تصور میکرد. لذا در این سالها شاهد نظم تکقطبی در جهان بودیم و از دل آن اتفاقاتی مثل حمله به عراق و افغانستان بیرون آمد. در این مدت ابزار بسیار مهمی به نام ناتو هم در اختیار ایالات متحدهی آمریکا بود. هرچند ناتو در مقابل ورشو به وجود آمد، اما علیغم فروپاشی ورشو، غرب تلاش میکند که کاربری ناتو را تغییر دهد و در آن فضای تکقطبی به رهبری ایالات متحدهی آمریکا از آن بهرهبرداری کند. به تدریج ایدهی نظام چندقطبی، قدرت بیشتری میگیرد و ایالات متحدهی آمریکا به دلیل تندروی و اقدامات ناشی از سرمستی و غرور، جایگاه خودش را از دست میدهد. به این ترتیب، در طول سالهای اخیر، جهان وارد فضایی چندقطبی میشود. جنبش عدم تعهد یکی از تشکلهای بزرگ طرفدار نظام چندقطبی است که بر این قضیه مؤثر بوده است. از سویی دیگر، بحران مالی غرب و افزایش ضعف آنها نیز بر تقویت تفکر چندقطبی تأثیر میگذارد. در این
میان ایدههای مختلفی مطرح است. مثلاً تعدادی طرفدار این هستند که عدهی جدیدی از اعضای سازمان ملل به جمع دارندگان حق وتو بپیوندند. در این رابطه کشورهایی مثل ژاپن، آفریقای جنوبی و برزیل خودشان را مطرح میکنند و حتی مقام معظم رهبری معتقدند باید کشورهای اسلامی هم یک حق وتو داشته باشند. در واقع کشورهای مختلف میخواهند به نوعی نظم موجود به نفع بازیگران جدید و قدرتهای نوظهور و غیرغربی اصلاح شود. حتی گاهی نشستهایی با هدف تجدید نظر در ساختار سازمان ملل برگزار میشود، به دلیل اینکه ساختار سازمان ملل باید متناسب با جهان چندقطبی شود. همچنین ایدهی لزوم حاکمیت عدالت در توزیع قدرت در ساختارهای سازمان ملل مطرح میشود. در طول آن 20 سال این مطالبات به صورت پراکنده بیان شد، منتها در 2 سال اخیر اتفاقاتی افتاده که بر سرعت این دوران گذار افزوده است. ما از این اتفاقات تحت عنوان بیداری اسلامی یاد میکنیم. این اتفاقات در جهان اسلام باعث فروپاشی نظامهای سیاسی پادشاهی و ریاست جمهوری مادامالعمر در کشورهای متحد با غرب شده است. غرب در زمان جرج بوش پسر پیشبینی کرده بود که اگر وضعیت در خاورمیانه و شمال آفریقا با همین کیفیت ادامه پیدا
کند، کشورهای مسلمان این منطقه از درون فرومیپاشند، چون ساختارهای آنها متعلق به زمان گذشته است و مطالبات مردمی در نظامهای حاکمیتی آنها انباشته شده است. بنابراین اگر حکومت خودش به مطالبات آنها پاسخ ندهد مردم هجوم میآورند و حقوقشان را مطالبه میکنند. تلاش جرج بوش پسر در آن سالها این بود که بتواند این راه را به صورت هدایتشده باز کند تا هم نظامهای سیاسی باقی باشند و منافع ایالات متحدهی آمریکا محفوظ بماند و هم مشارکت مردم در امر سیاست محقق شود، ولی لازمهی آن این بود که نظامهای سیاسی موجود از بخشی از قدرت خود بگذرند. ضمن اینکه شرایط به جایی رسیده بود که دیگر مشخص نبود اگر این منفذ باز شود، شدت و کثرت هجوم مطالبات مردم چقدر خواهد بود. در واقع ممکن بود این منفذ باعث تخریب کلی نظامهای سیاسی آن کشورها شود. به همین جهت، علیرغم اینکه همهی تحلیلها نشان میداد وضعیت موجود در حال انفجار است و جرج بوش پسر تلاش میکرد در این کشورها به گونهای دمکراسی هدایتشده را اجرا کند، اما نظامهای سیاسی موجود استنکاف کردند، چون میدانستند ورودشان به این مسیر قطعاً منجر به سقوط حکومتشان خواهد شد و به این ترتیب منافع ملی
ایالات متحدهی آمریکا نیز از بین خواهد رفت. نکتهی دیگر این بود که ظهور دمکراسی در منطقه یعنی تن دادن به انتخابات و قطعاً در یک انتخابات آزاد گروههای اسلامگرا پیروز میشدند. به عبارت دیگر، این تحلیل وجود داشت که دمکراسی و انتخابات مساوی است با به قدرت رسیدن و حاکمیت گروههای اسلامگرا و اسلام سیاسی در منطقه. این موضوع در کنار ادلهی دیگر، آمریکا را وادار کرد تا با وجود پیشبینیهایش، اقدامی صورت ندهد. به این ترتیب، پیشبینیها محقق شدند و کشورهای منطقه به مرحلهی انفجار رسیدند. جرقهی این انفجار برخورد بدی بود که با یک شهروند تونسی صورت گرفت و او اقدام به خودسوزی کرد. پس از این اتفاق، تونس و به تبع آن کشورهای دیگر شعلهور شدند. این انفجار فضای جدیدی را برای غرب ایجاد کرد تا نقشههایش را در مورد بعضی از کشورهای ناهمسو، مثل سوریه و لیبی، اجرا نماید و از وضعیت موجود بهرهبرداری کند. در گامهای اولیهی این 2 سال و در فضای روانی ایجادشده، بخشی از قدرتهای بزرگ به دلیل فضاسازیها مقهور غرب شدند و نتوانستند تحلیل شفافی از وضعیت موجود داشته باشند. نکتهی جالب این بود که غرب یک حرکت پارادوکسیکال را شروع کرد؛ یعنی
با وجود اینکه بخش عمدهای از ماندگاری حکومتهای منطقه به دلیل حمایتهای غرب بود، وقتی این جنبشها اتفاق افتادند، غرب طوری وانمود میکرد که طرفدار مردم است. از طرفی دیگر، همپیمان غرب در منطقه، یعنی عربستان سعودی، ملجاء و مأمن تمام پادشاهان فراری میشد و حتی برای آنها وکیل میگرفت. در واقع غرب میخواست به وسیلهی این حرکت پارادوکسیکال بالانس را حفظ کند. علاوه بر اینها، اتفاق دیگری هم میافتاد و آن این بود که بر اساس یافتههای قبلی، قطعاً خروجی فضای جدید اسلامگرایان بودند. بنابراین بایستی آنها هم مدیریت میشدند. در این راستا استفاده از محور سعودی، قطر و ترکیه میتوانست کارساز باشد. در واقع از طریق این کشورها غرب میتوانست با نام اسلام وارد شود و حرکتهای اسلامگرایانهی منطقه را کنترل کند. از سویی دیگر، غرب تلاش کرد تا کشورهای ناهمسو با خودش، از جمله لیبی، سوریه، یمن و الجزایر را ناامن کند. این مهم با لیبی کلید خورد و قدرتهای غیرغربی اثرگذار در فضای روانی و رسانهای موجود نتوانستند تشخیص دهند که کجای این اتفاق باید بایستند و در نتیجه در اقدامات ایالت متحدهی آمریکا علیه لیبی همراهی کردند. البته مثل
همیشه غرب توانست در قالب قطعنامهها و بیانیههای دوپهلو که امکان تفسیر حداقلی و حداکثری از آنها وجود دارد اهداف خود را محقق کند. در واقع قدرتهای غیرغربی با تفسیر حداقلی به قطعنامهها رأی میدادند و بعد از رأی آوردن، غربیها با تفسیر حداکثری از آنها بهرهبرداری میکردند. به این ترتیب لیبی سرنگون شد و نوبت به سوریه رسید، اما در قضیهی سوریه قدرتهای غیرغربی و طرفدار نظام چندقطبی متوجه دیپلماسی غرب شدند و فهمیدند در حال از دست دادن پایگاهها و اهرمهای لازم جهت اثرگذاری بر نظم موجود هستند. به همین خاطر، این قدرتها در کمال تعجب بعد از 20 سال برای اولین بار در قضیهی سوریه از حق وتوی خودشان استفاده کردند. در طول این مدت، اوضاع کاملاً به هم خورده بود و بازیگران اثرگذار هر کدام تلاش میکردند وضع موجود را در مسیر اهداف خودشان هدایت کنند. در این میان 2 گروه از همان ابتدا راه خودشان را خوب شناختند و به آن عمل کردند؛ یکی غرب به رهبری ایالات متحدهی آمریکا بود که میخواست وضع موجود را مصادرهی به مطلوب کند و یکی هم جمهوری اسلامی ایران و خصوصاً رهبر معظم انقلاب اسلامی بود که از این جنبشها تحت عنوان «بیداری اسلامی»
یاد کرد. در واقع جمهوری اسلامی ایران، بر اساس یافتههای موجود، امیدوار بود که حاصل این بیداری اسلامی قدرتگیری حرکتهای اسلامی باشد و غرب هم میخواست از دل این اتفاقات دمکراسی همسوی با غرب یا گروههای اسلامگرای متعادلشده توسط عربستان و ترکیه به قدرت برسند. گروه سوم بلوک روسیه و چین بود که دیرتر از این 2 گروه فهمیدند باید وارد میدان شوند. در این میان اتفاق جالبی افتاد. استفادهی مکرر روسیه و چین از حق وتو زمینهای را فراهم کرد تا غرب از وضع موجود علیه این 2 کشور استفاده کند و این موضوع را در فضای روانی به وجود آورد که چین و روسیه مخالف حکومتهای مردمی و دمکراسی هستند و باید از مجموعهی شورای امنیت حذف شوند. در واقع غرب عکس چیزی را مطالبه میکرد که در طول این 20 سال به صورت ضمنی توسط گروههای غیرغربی مثل جنبش عدم تعهد پیگیری میشد. بنابراین غرب از فضای موجود استفاده میکرد تا بتواند شورای امنیت را یکسانسازی کند و در قالب ارزشهای غربی، مثل حقوق بشر غربی و دمکراسی، فضایی را برای خروج چین و روسیه از شورای امنیت به وجود آورد. طبیعتاً اگر قرار باشد همین ساختار ادامه پیدا کند، باید قدرتهایی جایگزین شوند که
تبعیت بیشتری دارند و کمتر مقاومت میکنند؛ مثل ژاپن یا هند که در سالهای اخیر در مقاطعی چراغ سبزهای بسیار بزرگی به ایالات متحدهی آمریکا نشان داده است. به این ترتیب، هم آن نیاز روانی پاسخ داده میشد و هم از شر چین و روسیه خلاص میشدند که بیش از 50 سال سابقهی حضور در این بازی را دارند. علاوه بر اینها، تا وقتی بازیگران جدید خودشان را پیدا کنند، آنچه مطلوب غرب بود حاصل میشد، چون قدرتهای جدید نه به لحاظ اقتصادی و نه به لحاظ نظامی و امنیتی توان و قدرت روسیه و چین را ندارند. با توجه به این مسائل، اجلاس عدم تعهد در شرایطی برگزار میشود که جهان بیش از هر زمانی مستعد گذر از نظم گذشته است. امروز قطببندیها شدت بیشتری گرفته و طرفداران هر دو نظام چندقطبی و تکقطبی تمایل دارند ساختارهای موجود تغییر کند. عدهای طرفدار حذف لیدرهای نظام چندقطبی و دوگانه مثل روسیه و چین از ساختار فعلی هستند و گروهی دیگر نه تنها میگویند این 2 کشور باقی بمانند، بلکه میخواهند کشورهای جدیدی هم به این مجموعه افزوده شوند تا در واقع نظام بینالملل بتواند عادلانهتر باشد. با توجه به شرایطی که بر منطقه حاکم است، چه موضوعات دیگری بر نظم آیندهی
جهان اثرگذار خواهد بود؟ غرب برای تحقق اهداف خود در کشورهای منطقه از انقلابهای رنگی استفاده میکند. این کار در لیبی نتیجه داد، ولی در سوریه با شکست مواجه شد و غرب به دلیل بنبستی که در آن گیر افتاده است، از نیروهای چریکی آموزشدیده برای براندازی استفاده میکند. قطعاً 10 تا 15 هزار نیروی آموزشدیده میتوانند نظم هر کشوری را به هم بریزند. استفاده از این روش، بازیگر جدیدی در روابط بینالملل محسوب میشود. مسئله اینجاست که وقتی غرب از این روش برای تحقق اهداف خود در سوریه استفاده میکند، چه تضمینی وجود دارد که در سایر نقاط جهان آن را اجرا نکند و رقبای غرب چگونه میتوانند جلوی او را بگیرند؟ این یکی از مباحثی است که باعث نگرانی کشورهایی مثل چین و روسیه شده است. در واقع آنها نگران این هستند که غرب اقداماتی مشابه لیبی و سوریه در جمهوریهای مستقل روسیه یا مثلاً چچن، پاکستان و... انجام دهد. نیروهایی که امروز در سوریه اقدامات تروریستی انجام میدهند ممکن است در هر کشور دیگری نیز مشکلآفرین شوند. نکتهی اثرگذار دیگر بر نظم آیندهی بینالملل بحث تحریم ایران است. در واقع یکی از پیامدهای تحریم ایران آشکار شدن ابعاد امپراتوری
غرب و ایالات متحدهی آمریکا در فضای بینالملل است. به این معنا که تحریم ایران یکی از مصادیق رویکرد آمریکا به جهان است. آمریکا و غرب در ابتدا تلاش کردند پروندهی هستهای ایران را در شورای امنیت که یکی از ساختارهای باقیمانده از نظام دوقطبی است مطرح کنند و در صورت موفقیت، ناتو به عنوان ضامن مصوبه عمل کند. وقتی نتوانستند در شورای امنیت به نتایج مطلوبشان برسند، اروپا و آمریکا مشترکاً تحریمهایی را خارج از ساختارهای نظام بینالملل علیه ایران به اجرا درآوردند. حتی ایالات متحدهی آمریکا تصمیماتی را به تنهایی و خارج از ساختارهای موجود، در قالب قوانین خود، تصویب کرده که دارای اثرات و تبعات بینالمللی است. به این ترتیب، کشورهای مختلف جهان از جمله اعضای عدم تعهد شاهد این هستند که آمریکا و غرب سعی میکنند ساختارهای باقیمانده از نظام دوقطبی را از بین ببرند و شرایط را برای تکقطبی کردن جهان و تولید ساختارهای مطلوب خودشان فراهم کنند. نکتهی بعدی این است که کنگرهی ایالات متحدهی آمریکا قانونی را در مورد تحریم جمهوری اسلامی ایران خصوصاً در مباحث مالی و بانکی به تصویب میرساند و با توجه به حاکمیت دلار در جهان و گریزناپذیر
بودن معاملات با آن، شرکتهای هلندی، دانمارکی، آلمانی، هندی، روسی و... نیز مجبورند از آن قانون تبعیت کنند. در واقع این شرکتها سر دوراهی قرار میگیرند که اگر به مصوبهی داخلی آمریکا عمل نکنند، ساقط میشوند و اگر هم به آن عمل کنند، منافعشان در تعامل با جمهوری اسلامی به خطر میافتد و این اقدام به نوعی با حاکمیت کشور متبوعشان در تناقض است؛ یعنی یک شرکت هلندی یا روسی مجبور است از قوانین آمریکا تبعیت کند و قوانین این کشور به مثابهی قوانین بینالمللی عمل میکنند. این موضوع زنگ خطر را برای خیلیها به صدا درآورده و آنها را به این نتیجه رسانده است که برای آیندهی نظام بینالملل باید فکری کرد. از سویی غرب و ایالات متحدهی آمریکا کاملاً خیز برداشتهاند تا نظام تکقطبی را تثبیت کنند و از طرف دیگر روندهای جهانی در مسیر مطلوب آمریکا و غرب نیست و در دل نظام بینالملل کودتایی برای طراحی نظم نوین جهان در حال شکلگیری است. نکتهی سوم بحث دلار است. در واقع تحریمهای جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد که چقدر اقتصاد جهان دلارمحور است. آن هم در حالی که چاپ و نشر و توزیع دلار تحت نظارت هیچ سازمان و ارگان بینالمللی قرار ندارد. به
عبارت دیگر، پول ملی یک کشور، بدون هیچ نظارتی در میزان چاپ و توزیع آن، فقط بر اساس خواست دولتمردان ایالات متحدهی آمریکا، سرنوشت اقتصاد بینالملل را تعیین میکند و این موضوع زنگ خطر دیگری را برای نظام بینالملل و بازیگران مستقل آن، از جمله اعضای جنبش عدم تعهد، به صدا درآورده است. جایگاه ایران در جنبش عدمتعهد را چگونه ارزیابی می کنید؟ دستاوردها و ظرفیتهای ریاست ایران بر جنبش عدم تعهد چیست؟ در فاصلهی حدود 2 ماه بعد از انقلاب اسلامی، در اسفند 57 یا فروردین 58 دولت موقت جمهوری اسلامی ایران بیانیهای صادر کرد و در آن خروج ایران از پیمان سنتو را اعلام نمود. البته پیمان سنتو قبل از آن هم به شدت تضعیف شده بود و با این اقدام جمهوری اسلامی کاملاً از هم پاشید. به این ترتیب، جمهوری اسلامی ایران موضع خود را در سیاست خارجی به عنوان عدم تعهد واقعی اعلام کرد. اضافه شدن کلمهی «واقعی» در بیانیهی جمهوری اسلامی به این علت بود که عدم تعهد برخی از کشورهای عضو جنبش واقعی نبود. در حقیقت در مجموعهی عدم تعهد کشورهایی وجود داشتند که به غرب یا شرق متمایل بودند. در این شرایط، جمهوری اسلامی ایران با شعار «نه شرقی، نه غربی» وارد
میدان شد. خروج ایران از بلوک غرب و ورود واقعیاش به جنبش عدم تعهد باعث تقویت جنبش عدم تعهد گردید. موضوع دیگر پایبندی واقعی جمهوری اسلامی ایران در طول این 33 سال است. جمهوری اسلامی ایران در سختترین شرایط به عدم تعهد پایبند بود؛ یعنی زمانی که خودش درگیر جنگ با عراق بود و اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد، ایران حاضر نشد این تجاوز نظامی را به رسمیت بشناسد، در حالی که اگر این حمله را به رسمیت میشناخت یا در مقابل آن سکوت میکرد، میتوانست از شوروی امتیاز بگیرد تا کمکهای این کشور به عراق متوقف شود، ولی حضرت امام (رحمت الله علیه) فرمودند که ما این اقدام شوروی را محکوم میکنیم. همچنین در مقاطع مختلف غرب تلاش میکرد که ایران را به سمت خود بکشاند، اما جمهوری اسلامی هیچ گاه با مطامع آنها همراهی نکرد و یک عدم تعهد واقعی باقی ماند. نکتهی دیگری که اهمیت جمهوری اسلامی ایران را زیاد میکند این است که جمهوری اسلامی ایران محصول انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ضمن اینکه در عرصهی جهانی از عدم تعهد حمایت میکند، طرفدار یک بلوک اسلامی مستقل است. بر همین اساس، ایران ایدهی بلوک اسلامی مستقل را در دل جنبش عدم تعهد
مطرح میکرد. فضایی که امروز در کشورهای اسلامی اتفاق افتاده و خروجی آن اخوانالمسلمین است زمینههای لازم برای رفتن به سمت یک بلوک اسلامی مستقل را فراهم کرده است. در نتیجه، جمهوری اسلامی ایران مواضع مشخص و محکمی در بین کشورهای عدم تعهد و همچنین کشورهای اسلامی دارد. با توجه به این مسائل، اگر جمهوری اسلامی ایران بتواند از برگزاری این اجلاس در تهران و ریاست سهسالهی خود استفاده کند، دستاوردهای حداقلی و حداکثری خواهد داشت. حداقل دستاورد این اجلاس بیاثر نمودن تلاش غرب برای منزوی کردن جمهوری اسلامی ایران است. نکتهی دوم اینکه حضور اعضای عدم تعهد در ایران مهر تأییدی بر موضع جمهوری اسلامی ایران در پروندهی صلحآمیز هستهای است. به عبارت دیگر، این اجلاس موضع ایران را در مذاکره با 1+5 به شدت تقویت میکند و شگردهای رسانهای و سیاسی غرب و اعمال تحریمها علیه ایران را ناکام میگذارد. نکتهی سوم اینکه جمهوری اسلامی ایران باید تلاش کند در بیانیههای اجلاس تهران به مباحث مربوط به حقوق بشر، پروندهی هستهای ایران و ساختار نظم بینالملل پرداخته شود. اگر بتوانیم این مسائل را در بیانیهی پایانی مطرح کنیم، پیروزی دیگری برای
جمهوری اسلامی رقم میخورد. نکتهی چهارم اینکه جمهوری اسلامی ایران باید از فرصت حضور این کشورها، که بعضی از آنها به دلیل ترس از فضای رسانهای غرب نمیتوانستند جداگانه در ایران حضور پیدا کنند، استفاده نماید و روابط دوجانبه یا چندجانبهی خود را در زمینههای اقتصادی، فرهنگی، علمی و سیاسی تقویت کند و چهرهی واقعی خود را به کشورهای مختلف نشان دهد. نکتهی پنجم اینکه جمهوری اسلامی ایران، در 3 سال آینده، باید با پشتوانهی سابقهی درخشان خود در جنبش عدم تعهد و با توجه به شرایط امروز جهان اسلام و همچنین قدرت فنی، نظامی و امنیتی خود، ایدهی جهان چندقطبی را به برنامه و ساختار تبدیل کند. آمریکا و غرب در مواجهه با بیداری اسلامی حرکتی پارادوکسیکال داشت و از یک طرف خودش را حامی حرکتهای مردمی نشان میداد و از طرفی دیگر از حکومتهای موجود حمایت میکرد. برخی این موضوع را ناشی از سرگشتگی و تحیر غرب در مواجهه با تغییرات منطقه عنوان میکنند و معتقدند غرب حرکتهای مردم منطقه را پیشبینی نمیکرد. پاسخ شما به این تحلیل چیست؟ هرچند ممکن است در ابتدا این 2 تحلیل متفاوت از هم تصور شوند، ولی در نهایت یکی هستند؛ یعنی چه غرب از روی تحیر
و سرگشتگی این حرکت پارادوکسیکال را انجام داده باشد و چه با برنامه پیش رفته باشد، خروجی یکسان است. این پارادوکس به هر حال میتواند منافع و مضاری برای غرب داشته باشد. مضار این پارادوکس این است که نمیتواند تا ابد ادامه داشته باشد و وقتی حقیقت امر آشکار شود، مشکلاتی جدی برای آنها به وجود میآید، هرچند که در کوتاهمدت میتوانند مسئله را مبهم نشان دهند و منافع خودشان را تأمین کنند. در پایان با توجه به اینکه در حال حاضر 2 اردوگاه به نظام بینالملل شکل و سامان میدهند و یکی از این 2، یعنی آمریکا، برای بر هم زدن وضع موجود و ساختن وضع مطلوب خود خیز برداشته است، اگر جنبش عدم تعهد در 3 سال آینده به رهبری جمهوری اسلامی ایران در این زمینه اقدام مؤثری انجام ندهد، جبرانش بسیار سخت خواهد بود؛ سختتر از شرایطی که روسیه و چین به دلیل تسامح در مسئلهی سوریه و لیبی متحمل آن شدهاند. بنابراین طرفداران نظام چندقطبی تا دیر نشده است بایستی برنامهها و ساختارهای مشخص خودشان را طراحی، تنظیم و تصویب کنند و اقدامات لازم را در جهت اجرای آنها انجام دهند. پینوشت: [1]. بیانات رهبر معظم انقلاب در اجلاس سران جنبش عدم تعهد: 9/6/91 با تشکر
از این که وقت خود را در اختیار «برهان» قرار دادید