شعر: شکست صولت سرما، مگر بهار شده ست؟
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ | در این زمانه مرگ سفید مرگی سرخ! || در این زمانه ی منع عبور و منع مرور | خوشا گشایش راهی چنین به قلعه ی نور
نسیمآنلاین؛ محمدمهدی سیار:
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ در این زمانه مرگ سفید مرگی سرخ! در این زمانه ی منع عبور و منع مرور خوشا گشایش راهی چنین به قلعه ی نور شکست صولت سرما...مگر بهار شده ست؟ که باز دامن البرز لاله زار شده ست چه شعله ای ست چنین پر شرر دماوندا! چه آتشی ست تو را در جگر دماوندا! چقدر لاله دمیده ست...داغ تازه ی کیست؟ گدازه های پراکنده ی جنازه ی کیست؟! چه سرخ میشکفد آتش سرازیرت گدازه های تن آرش کمانگیرت تو کوه نور شدی...تو حرا شدی کم کم دهان گشوده به إقرأ و ربک الأکرم «احد» شدی تو و رقصید «هند» و عصیانش که بر کشد جگر حمزه را به دندانش ... فغان اگر نرمانیم بدسگالان را برادران سگ زرد را...شغالان را به قاتل تو چه پیغامی و چه پسغامی؟! سخن مباد مگر دشنه ای و دشنامی