پدر «روح الله زم» را بشناسیم! + عکس

کدخبر: 2336302

اگرچه محمدعلی زم در حال تلاش برای برائت ظاهری از فرزند ضد انقلابش است ولی رفتارها و شواهد نشان می‌دهد این رفتارهای پدر در مقابل پسر، ظاهری و برای فرار از بحران بی‌آبرویی است.

پخش مستند دو قسمتی «ایستگاه پایانی دروغ» در سال گذشته، ضربه سنگینی به «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی وارد آورد. نمایش عیان مشکلات روحی و روانی جوانی به نام «نیما زم» و البته ترسیم اوضاع کمیک-تراژیک سایر چهره‌ها و گروه‌های ورشکسته مخالف نظام از ویژگی‌های بارز این مستند دوقسمتی بود.

اما یکی از بخش‌های مستند که کم‌تر در موج بازتاب‌های رسانه‌ای این دو قسمت به آن پرداخته شد، مهر تأییدی بود که بر رابطه‌ی نیما زم با پدر خود، محمدعلی زم، از سیاستمداران پیشین جمهوری اسلامی داشته و دارد.

دشمنی عیان این عنصر (نیما زم) نه تنها با نظام جمهوری اسلامی، که با کلیت «ایران» و تمامیت ارضی آن، آن قدر آشکار است که او را به مزدور اجاره‌ای دشمنان ایران، از جان بولتون و بن سلمان تا بنیامین نتانیاهو تبدیل کرده است.

در این میانه، وقتی «ایستگاه پایانی دروغ» نشان می‌دهد که محمدعلی زم با فرزند ضدانقلاب خود تماس می‌گیرد و از دلیل "ریزش ۵۰، ۶۰ هزاری اعضای کانال آمدنیوز" استفسار می‌کند، یا اینکه به گفته خودِ نیما زم، پدرش برای او «فال» هایی می‌گیرد که تاییدکننده توهمات او درباره «خورشید سوزان» بودن اوست، بر خلاف ادعاها و نوشتن «نهیب‌نامه» از سوی پدر، نه تنها فرزند خود را «عاق» نکرده، که با او در تماس منظم است و از او حمایت هم «معنوی» می‌کند و جویای فعالیت‌های کانالش می‌شود!

ارتباط میان روح الله زم و پدرش

محمدعلی زم، در آنچه «نهیب‌نامه» به پسرش خوانده شده، در ۲۰ تیر ۹۶، بدواً او را بسیار اهل فضل و کمالات و از بچگی مأنوس با کتاب، فیلم و مطبوعات و خلاصه ادب و هنر معرفی می‌کند که هدفش از راه‌اندازی کانال تلگرامی «آگاهی، مبارزه، دموکراسی» بوده است و حتی برای انتخاب نام این کانال با او (محمدعلی زم) مشورت کرده است!

محمدعلی زم در همین نامه ابتدا تلویحاً نظام را می‌نوازد و مثلاً در لفافه نظام را به خاطر ایجاد «حصر» برای سران فتنه‌، به بری بودن از «آدمیت» متهم می‌کند و حتی تقصیر مزدوری فرزندش را (که پا به پای مهدی هاشمی در فتنه ۸۸ فعال بود) را به برخورد دستگاه امنیتی نظام و حبس حدوداً سه ماهه او در سال ۸۸ می‌اندازد. [۱]

جالب این‌جاست که روح الله زم در سال ۸۸، نوچه مهدی هاشمی بود و حتی بعد از ادوات کشف شده در ستاد خیابان سمیه، مشخص شد که زم به همراه مهدی هاشمی کارهای تبلیغاتی و … خود را جلو می‌بردند.

لازم به ذکر است که محمدعلی زم در این نامه خط قرمز جدایی و مفارقت خود را با پسرش، ورود کانال منتسب به او به عرصه توهین و حرمت‌شکنی رهبر انقلاب می‌خواند و البته شرح از آشنایی و علاقه خود به رهبر انقلاب ارائه می‌کند که بیشتر به نوعی «منت‌گذاری» یا «به رخ کشیدن» می‌ماند تا بازگویی اعتقاد شخصی.

به بیان دیگر، زم کل عملکرد آمدنیوز در تبلیغات مسموم علیه همه ارکان نظام، ایجاد گسل‌های اجتماعی، تبلیغ برای آشوب و اغتشاش و پیشبرد دستورات مستقیم و عیان سرویس‌های جاسوسی سعودی و رژیم صهیونیستی را نادیده می‌گیرد و مدعی است که خط قرمز او «توهین به رهبر انقلاب» است. بگذریم که ظاهراً زم پدر در این نامه از «افعال معکوس» استفاده کرده بود، چرا که فرزندش از آن پس، نسبت به رهبر انقلاب هتاک‌تر شد!

این در حالی است که نیما زم در جریان فتنه ۸۸ به واسطه اتهام ضدامنیتی به همراه شناسنامه و گواهینامه جعلی، یک عدد نارنجک، دستبند، باتوم، ۶ عدد کلت جنگی ۳۸ میلیمتری و یک دستگاه بی‌سیم از سوی نیروهای امنیتی کشور دستگیر شد و هم مدارک و شواهد فعالیت‌ها و اعترافات او درباره فعالیت‌های فتنه‌گرانه برای به آشوب کشاندن کشور در سال ۸۸ موجود است.

البته قابل درک است که رابطه پدری-فرزندی به راحتی گسستنی نیست و این علقه در هر صورت اثرگذاری خود را خواهد داشت، لیکن ما در تاریخ انقلاب کم ندیده‌ایم چهره‌های روحانی و مسؤولان انقلاب و نظام را که بر سر اصول خود، حتی با زن و فرزند هم تعارف و رودربایستی نداشتند.

البته نحوه رفتار محمدعلی زم در برخورد با پسرش بسیار تداعی کننده یکی از سابقون انقلاب است، زمانی که فرزند محکوم و مفسد اقتصادی او می‌خواست به حکم دستگاه قضائی به زندان برود، همچون یک «قهرمان» او را بدرقه کرد و در گوشش ادعیه خواند و مدعی شد که برخوردکنندگان با این فرزند در موضع باطل هستند و به فرزندش ظلم کرده‌اند. نکته جالب و قابل تأمل این‌که، نه تنها خود محمدعلی زم به لحاظ رفتار و مشی سیاسی و حتی ظاهر به هاشمی اقتدا کرده بود، که پسرش هم ظاهراً پسر هاشمی، یعنی مهدی را به عنوان مراد انتخاب کرده بود!

علیرضا میرعلی‌نقی، کارشناس موسیقی و روزنامه‌نگار که از نزدیکان شهید بزرگوار، سیدمرتضی آوینی در نشریه «سوره» بود و سال‌ها در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی (جایی که محمدعلی زم از ۵۹ تا ۸۰ رئیس آن بود) کار می‌کرد و با رئیس آن مواجهه مستقیم داشت، چند سال پیش در مصاحبه‌ای درباره شهید آوینی، به نکاتی درباره زم اشاره کرد، که بسیار قابل تأمل بود. او در واقع به فشاری و تضییقاتی که از سوی دولت هاشمی، به واسطه زم بر شهید آوینی در دو سال پایانی عمر وارد می‌شد، اشاره کرد:

" نگرانی که من داشتم این بود که آقا مرتضی به شدت مخالف و دشمن جدی سیاست‌های ریخت و پاش و دلال مأبانه و توسعه قرتی‌گیری دولت آقای هاشمی بود. در همان زمان‌ها بود که {سیدعلی} میرفتاح مقاله‌ای نوشت که در سوره چاپ شد و کیهان هم با شیطنتی که داشت عین مقاله را با ذکر مأخذ چاپ کرد. میرفتاح در آن مقاله جمله خطرناکی نوشته بود که: «جزیره کیش که به این روز در آمده است، مظهر کیش کدام شخصیت است…» کاملاً معلوم بود که چه کسی را می‌گوید. با آن سیستم بگیر و ببند و بی‌رحم اطلاعاتی دولت وقت که هیچ دوره‌ای نه در قبل و نه بعد از آن شبیه‌اش نبود. یعنی حضور وزارت اطلاعات در همه جا نه به صورت عادی بلکه به صورت بدی احساس می‌شد و آدم‌ها را چه خودی و چه بیگانه می‌گرفتند. ما همه نگران وضعیت آقا مرتضی بودیم. چون هر کس را هم که می‌گرفتند انگ می‌زدند که مثلاً در خانه‌اش ابزار لهو و لعب پیدا شده. آن دوران بی‌آبرویی رسم شده بود. همه هم این حرف‌ها را باور می‌کردند و از این جنگ عمومی استفاده می‌شد.

ما نگران وضعیت مرتضی بودیم چون هر بلایی که بر سر شهید آوینی می‌آمد بر سر مجموعه هم می‌آمد. مثلاً خانم‌هایی که در مجله سوره تایپیست بودند، از قشرهای ضعیف جامعه بودند و به حقوق ماهی ۶-۷ تومان سوره محتاج بودند. خود مرتضی هم بدبخت می‌شد چون خانواده داشت و تمام این‌ها مسئله بود. از طرفی هم می‌دانستیم اگر اتفاقی برای او بیفتد نه زم و نه هیج کس دیگه ای پشت مرتضی در نخواهد آمد. وقتی آن روز ناراحتی‌اش را دیدم با خودم گفتم نکنه می‌خواهند بازداشتش کنند؟ یا شاید هم بهش گفتن که می‌خواهیم ببریمت! "

میرعلی‌نقی، در انتهای آن مصاحبه، درباره سیستم «تجاری» که زم به تاسی از هاشمی وارد حوزه هنری کرد، چنین گفت:

"آقای زم امکانات لازم را در اختیار مرتضی نمی‌گذاشت. زم میل داشت از مجموعه سوره و … یک واحد درآمدزا با همان معیاری که سیستم دولت آقای هاشمی می‌خواست بسازد و یا اگر اینگونه نشود اصلاً کم‌کم کار را تعطیل کند. زم اصلاً اهل کارهای فرهنگی - بنیادی نبود و یک مقدار هم که اوج گرفت تمام واحدهایی که کار فرهنگی می‌کردند تعطیل کرد و همه چیز را در جهت سود و درآمد قرار می‌داد. مرتضی می‌خواست به آرمان‌های اول انقلاب و جنگ وفادار باشد و برای این‌ها کار کند اما زم نمی‌خواست. نه اینکه دشمنی کند، نه نمی‌خواست. در حقیقت تابع آقای هاشمی بود در کارها." [۴]

در همین فضا بود که مثلاً زم دستور اخراج مرحوم محمدرضا آقاسی، شاعر توانای اهل بیت (علیهم السلام اجمعین) را داد. طبق روایتی مشهور، چند روز بعد از این اخراج، سید مرتضی آوینی، یوسفعلی میرشکاک را صدا می‌زند و به او می‌گوید به زیر پل حافظ برود و محمدرضا آقاسی را دریابد. آقاسی چاقویی به دست گرفته است و متتظر خروج زم از ساختمان حوزه هنری است تا او را چاقو بزند و به تعبیر خودش بکشد. میرشکاک نزد او می‌رود و آرامش می‌کند و او را از کشتن محمدعلی زم بازمی دارد. [۵]

شاید تحت تأثیر همین روحیه «تجاری»، زم در دوران دولت اصلاحات از نیمه دهه هفتاد، حوزه هنری را رسماً وارد امور اقتصادی کرد که پررنگ‌ترین و البته جنجالی‌ترین بخش این فعالیت اقتصادی، ورود حوزه به عرصه «تولید سیگار» بود. او که ظاهراً قصد داشت حوزه هنری را تبدیل به یک کارتل اقتصادی کند، حتی از سال ۷۸ تا ۸۰، وارد عرصه باشگاه‌داری هم شد و به مدت دو سال رئیس هیأت‌مدیره باشگاه پرسپولیس بود. درباره باشگاه‌داری خود، زم در مصاحبه‌ای با خبرآنلاین (۲۳ تیر ۹۲) گفت:

" من در شهر جدید هشتگرد یک میلیون متر برای پرسپولیس زمین گرفتم و کار آن را تا مرحله صدور سند پیش برده بودم؛ یک میلیون متر زمین با پنجاه واحد آپارتمانی ساخته شده که فقط کلیدشان را باید به دست ما می‌دادند. قرار بود حوزه در ازای این زمین، امور فرهنگی هشتگرد را در دست بگیرد و آن را اداره کند. من می‌خواستم آنجا والیبال پرسپولیس، بسکتبال پرسپولیس، دختران پرسپولیس و خلاصه همه را آنجا جمع کنم و از آن پنجاه خانه، سی و پنج تایش را گذاشته بودیم برای اینکه کل تیم را به آنجا منتقل کنیم و نگذاریم توی شهر باشند. اسپانسر هم پیدا کرده بودیم که آنجا استادیوم تمرینات آنها را مجانی بسازند و ما فقط روی سر در آن استادیوم اسم اسپانسر را بزنیم. آن روزگار حرف ما روی بورس بود و به هر که هر چه می‌گفتیم گوش می‌کرند و حاضر بودند بیایند آنجا پنج میلیارد تومان سرمایه‌گذاری کنند و دو تا استادیوم بسازند." [۶]

البته او در ادامه توضیح نمی‌دهد که سرنوشت آن یک میلیون متر مربع زمین هشتگرد و سرمایه‌گذاری‌های میلیاردی (در حوالی سال ۷۹) به کجا انجامید.

زم در سال ۸۰ از حوزه هنری کنار رفت و در رأس سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران (در دوره شورای شهر اول اصلاح‌طلبان) قرار گرفت. نام او البته در مجادلات شدید بین دو طیف کارگزارانی و مشارکتی شورای شهر اول هم به واسطه فعالیت‌های اقتصادی به میان آمد، چنان که ابراهیم اصغرزاده ، در افشاگری خود علیه طیف دیگر شورا و شهردار وقت، از درخواست زم به عنوان رئیس سازمان فرهنگی و هنری شهرداری، از شهرداری برای ۱۳ میلیارد تومان تراکم سیار (که رقم بسیار بالایی برای آن سال محسوب می‌شد) در پایان اسفند ۸۰ خبر داد:

زم بعد از خروج از شهرداری، در همان میانه‌های دهه هشتاد وارد حوزه رستوران‌داری هم شد و اولین بار، محمدعلی ابطحی (معاون دولت اصلاحات و رئیس دفتر خاتمی) در میانه دهه هشتاد در وبلاگ خود، با انتشار عکسی بدون لباس روحانیت از محمدعلی زم، از تأسیس کافه رستوران توسط او خبر داد. او البته در اواخر همین دهه، وارد حوزه سرمایه‌گذاری و تهیه‌کنندگی سینما هم شد که مهم‌ترین کار او در این زمینه، فیلم پرخرج «دموکراسی تو روز روشن »(۱۳۸۹) بود که البته در گیشه شکست خورد.

زم در دوره احمدی نژاد در کنار فعالیت‌های تجاری خود در بخش خصوصی، از لحاظ سیاسی به حزب «اعتدال و توسعه» نزدیک‌تر شد که دستخوش آن، رسیدن به معاونت فرهنگی سازمان مناطق آزاد به ریاست اکبر ترکان (عضو ارشد اعتدال و توسعه) در دولت حسن روحانی بود. به هر حال، برای کسی که از همان دهه ۷۰، به زندگی مجلل در منطقه خوش آب و هوای خیابان پاسداران تهران و سوار شدن برای لوکس‌ترین خودروی آن روز (دوو ریسر) خو گرفته بود، چندان دور از ذهن نبود که به طیف «اشرافیت سیاسی» اطراف هاشمی نزدیک باشد.

به هر حال حکایت محمدعلی زم و پسرش، حکایت همه آن سیاستمدارانی است که همه هر چه که دارند از موقعیت و هویت اجتماعی، منصب سیاسی و تمکن مالی از صدقه سر انقلاب و نظام بوده است و البته مشغولیات «اقتصادی» آن چنان آنها را درگیر خود ساخت راه را از بیراه گم کرده‌اند و اکنون از موضع بدهکار به موضع طلبکاری رفته‌اند.

اگر ذره‌ای تعصب و غیرت بر سر انقلاب و اصول و ارزش‌های انقلابی در چنین فردی مانده باشد، باید از دیدن اینکه فرزندش در پناه مسلسل‌های سرویس امنیتی فرانسه روزگار می‌گذراند تا بتواند به توطئه‌گری و مزدوری علیه ملت و کشور خود چهار صباحی بیشتر ادامه دهد، خون گریه کند و ببینید در تربیتش چه نقصی وجود دارد که نه فرزند از پدر تبری می‌جوید و نه پدر در بحبوحه اغتشاش دی ماه ۹۶، برای برائت از پسر، خم به ابرو میاورد.

آری پدران راستین این مرز و بوم، پدر شهیدان احمد، یونس، علی و محمد جوادنیا و پدر شهیدان محمدرضا، علی اصغر، جواد و محسن بارفروش و همه پدرانی هستند که جوانان رعنا و رشید خود را که از پاک‌ترین ابناء بشر در طول تاریخ بشر بودند، تقدیم اسلام و انقلاب و کشور کردند و یک بار دم از شکوه و شکایت نزدند و علم «طلبکاری» بالا نبردند، در حالی که تک تک اهالی ایران به این پدر-اسطوره‌ها بدهکارند.

«مشرق»

ارسال نظر: