پرویز امینی، جامعهشناس سیاسی مطرح کرد:
"مرگ تدریجی" یا "خودزنی سیاسی"؛ مسئله احمدینژاد این است!
پرویز امینی طی یادداشتی در کانال تلگرامی خود به تحلیل رفتارهای اخیر محمود احمدی نژاد پرداخت.
به گزارش « نسیم آنلاین » پرویز امینی در کانال تلگرامی خود نوشت: هم اصل تصمیم و رفتارهای انتخاباتی و سیاسی کنونی احمدینژاد و هم کیفیت ظهور آن در معرفی بقایی به عنوان تنها فرد مورد قبول وی، سئوالبرانگیز بوده است و مرتب درباره آن پرسش میشود. در چند مطلب پیش همین کانال، درباره تحرکات انتخاباتی و سیاسی کنونی احمدینژاد نکاتی بیان شد و کلیدواژه «پایان بازسازی» برای تحلیل تصمیم و رفتار او انتخاب شد و اندکی نیز توضیح داده شد.
اگر بخواهیم یک جوری با احمدینژاد همذاتپنداری کنیم و از نگاه او به مسئله نگاه کنیم، میتوان گفت جمعبندی احمدینژاد از مجموعه شرایطی که در آن قرار داشت، این بود که او در حال تجربه یک «مرگ تدریجی سیاسی» است چرا که از یک سو احساس میکرد که در سطح رسمی نه تنها مانند خاتمی موقعیت طردشدگی ندارد، بلکه بنا به جایگاه رسمیاش در مجمع تشخیص مصلحت نظام، ظاهرا مانعی برای فعالیت سیاسی در سطح اول کشور نیز ندارد اما از سوی دیگر و در تجربه سالهای بعد از ۹۲ به جمعبندی رسیده است که تلاشهای او برای بازسازی و جلب نظر حاکمیت برای بازگشت به سیاست در سطح پیشین (سالهای ۸۴ و ۸۸) ناموفق بوده است. درواقع احمدینژاد احساسش و تحلیلش این است که در این چارچوب، علیرغم اینکه ظاهرا «میتواند» و منعی نیست اما واقعا و عملا «نمیتواند» و این وضعیت پارادوکسیکال، یک جریان فرسایشی است که حاصل آن نیز، یک مرگ تدریجی سیاسی برای اوست.
بنابراین رفتار کنونی احمدینژاد را چه در اصل بروز عمومی سیاسی و انتخاباتی که پیشتر بر عدم هرگونه فعالیت در این باره تأکید کرده بود و چه در کیفیت این ظهور، با تکیه بر نقشآفرینی چهرههای حساسیتزا و حاشیهساز مشایی و بقایی و ادبیات ایرانگرایی را میتوان در چارچوب واکنش و مقابله با این مرگ تدریجی سیاسی تحلیل کرد و فهمید. درواقع اگرچه برای رفتار احمدینژاد میتوان اهدافی در نظر گرفت، اما در کلیت، رفتار او بیش از آنکه محاسبه شده و عقلانی باشد، غریزی است و مجموعه هزینههایی که از این بابت به وی تحمیل میشود، بیش از فواید احتمالی است. مهمترین هزینه برای احمدینژاد در این گونه سیاستورزی، بازگشت احمدینژاد به شرایط ماقبل ۹۲ و بحرانی بود که در پایگاه ایدئولوژیکش و در نسبت با حاکمیت پیدا کرد. این چالش برای احمدینژاد تقریبا حیاتی است. چرا که احمدینژاد بازیگری است که نمیتواند فارق از حاکمیت و پایگاه ایدئولوژیک آن، فضای مؤثر سیاسی بسازد.
شبیه این رفتار را هاشمی بعد از سال ۸۴ داشت و با این جمعبندی که حاکمیت مانع پیروزی و تحمیل شکست بر او در رقابتهای انتخاباتی با احمدینژاد شده است، به واکنش غریزی در برابر حاکمیت دست زد که بعد از سال ۸۸ بر ابعاد و گستره آن افزوده شد. هاشمی هم با توجه به جایگاه تاریخی یونیک و منحصر به فردش در انقلاب و نقشهای تعیین کنندهای که در جمهوری اسلامی در این سالیان طولانی بر عهده گرفته بود و هم روانشناسی خودمرکزگرایش، ظرفیت روحی و روانی تحمل و پذیرش این شکست را نداشت و بنابراین واکنشهای او نمیتوانست محاسبه شده و از یک موضع فارغ بال صورت گرفته شده باشد. به طوری که وی نیز به تدریج موقعیت راهبردی خود را در حاکمیت و پایگاه ایدئولوژیکش از دست داد تا حدی که نماز جمعه بروهایی که با حضور وی در نمازجمعه به نفع او شعار میدادند و مخالف او را دشمن پیغمبر میدانستند، در آخرین نماز جمعه او در تیرماه ۸۸، با صورتهای برافروخته و خشمگین در کنایه به او شعار «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست» را سر میدادند و بعد از آن نیز هاشمی به عنوان خطیب سی ساله نماز جمعه تهران دیگر نتوانست خطبه نماز جمعه در دانشگاه تهران بخواند.
احمدینژاد نیز ظرفیت و طاقت روحی و روانی این وضعیت پارادوکسیکال را نداشت اما تفاوت او با هاشمی در دو چیز است و همین مسئله هزینههای کار او را نسبت به هاشمی مضاعف میکند. اولا تفاوت جایگاه تاریخی و نخبگانی هاشمی با احمدینژاد سبب شد تا علیرغم فاصلهگیری او از حاکمیت، همواره از حداقلهایی برای عمل سیاسی برخوردار باشد ثانیا واکنش هاشمی در این دوره هشت ساله نسبت به دولت احمدینژاد از سال ۸۴ تا ۹۲، پایگاه اجتماعی تازهای از ضداحمدینژادیها و اصلاحطلبان در محیط نخبگان و عامه مردم بوجود آورد و تا حدی خلاء پایگاه ایدئولوژیک اجتماعی از دست رفته سابقش را برای نقشآفرینی او جبران کرد. چیزی که برای احمدینژاد ممکن نیست و او نمیتواند از این پایگاه که در ضدیت با او شکل گرفته و تثبیت شده، سهم مؤثری پیدا کند. درواقع رفتار غریزی احمدینژاد در واکنش به احساس مرگ تدرجی سیاسیاش، نوعی «خودزنی» است که در چارچوب مناسبات غریزی بهتر از رفتار محاسبه شده عقلانی قابل تحلیل است.