جواد منصوری:
سوء استفادههای میلیاردی امروز نتیجه باز گذاشتن دست مدیران در دولت سازندگی است
سفیر سابق ایران در چین اظهار داشت: بعد از جنگ گفته شد چون میخواهیم سازندگی کنیم، باید اجازه دهیم مدیران جای خلاف داشته باشند، در نتیجه این کار امروز بیقانونی در دولت تبدیل به فرهنگ شده و مدیران، هرگونه سوء استفادهای را حق خودشان میدانند؛ بطوری که امروز سوء استفادههای میلیاردی دارد عادی میشود.
دکتر جواد منصوری متولد ۱۳۲۴ کاشان و اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. وی عضو حزب گروه ملل اسلامی معروف به گروه ۵۵ نفره بود که به دنبال فعالیتهای سیاسی، دو بار دستگیر شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی در زندان بود.
منصوری از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ معاون آسیا و اقیانوسیه وزیر امور خارجه و سال ۱۳۶۸ تا 1372 سفیر جمهوری اسلامی ایران در پاکستان و از ۱۳۸۵ تا ۱۳۸۸ به عنوان سفیر ایران در پکن بود. وی به مدت 2 سال نیز معاونت فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی را به عهده داشت که به قول خودش این کار را بیفایده دانسته و از آنجا خارج شد. منصوری اکنون در مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشغول به کار است.
فرصتی شد که درباره اوضاع فرهنگی و اجتماعی اوایل دهه 70 بویژه در دولتهای سازندگی با وی به گفتگو بنشینیم تا ریشههای وضع موجود را برایمان بیان کنند. از بیمسئولیتهایی که موجب مزمن شدن دردهای کشور شده تا اثر تغییر فرهنگ خواص بر عوام.
متن گفتگوی خبرنگار « نسیم آنلاین »، جواد منصوری بدین شرح است:
پس از پایان جنگ، سیاستهای توسعه دولتهای پنجم و ششم و تمرکز آن بر اقتصاد چه تاثیراتی بر فرهنگ و اجتماعِ پس از دفاع مقدس گذاشت؟بعد از پایان جنگ تحمیلی طبعا نظرات بسیار متفاوتی درباره سیاستهای بعد از جنگ وجود داشت. از جمله مهمترین سیاستهایی که خیلی روی آن تکیه شد، بحث بازسازی کشور از لحاظ اقتصادی بود؛ اما یک اشتباه تاریخی در این مقطع روی داد که ما تا به حال و بعد از این هم تاوان خسارتهای این اشتباه را خواهیم داد و تا امروز هم هیچکدام از دولتها از این اشتباه برنگشتند، اینکه اقتصاد، مسئله اصلی کشور شد.
دوم اینکه بسیاری از سیاستها به شکل التقاطی در آمد. یعنی یک ترکیبی از اقتصاد سرمایهداری با پوششی از اقتصاد اسلامی! یعنی دائما گفتیم جمهوری اسلامی ولی اقتصادی که پیاده کردیم اسلامی نبود.
اشتباه سومی که بوجود آمد این بود که ما بسیاری از مسائلی که در غرب اتفاق افتاده بود و آثار منفی و خسارتهای سنگین انسانی خودش را نشان داده بود تکرار کردیم، مانند بحث فمنیسم. بعد از جنگ به شدت دنبال این راه افتادیم که زن و مرد مساوی هستند. یا به شدت دنبال این راه افتادیم که باید جمعیت محدود شود، تمام فرصتهای شغلی، تحصیلی و سمتها باید بطور مساوی بین زن و مرد تقسیم شود. نتیجهاش از بین رفتن خانواده، رشد جمعیت نزدیک به صفر و وضعیت اجتماعی است که ملاحظه میکنید. درواقع از هم گسیختگی خانواده بطوریکه امروز بحث بر سر این است که میزان طلاق به میزان ازدواج نزدیک شود!
چهارمین اشتباهی که بعد از جنگ اتفاق افتاد این بود که گفته شد چون ما میخواهیم سازندگی کنیم، چون میخواهیم کشور را به سرعت پیش ببریم و ویرانیهای جنگ را بسازیم بنابراین باید به متخصصین و مدیرانمان آزادی عمل بدهیم. ما باید دست مدیرانمان را باز بگذاریم. باید اجازه دهیم مقداری جای اشتباه و خلاف داشته باشند و متعرض آنها نشویم. در نتیجه عملا هرج و مرج و بی قانونی در دستگاه مدیریت کشور بوجود آمد به گونهای که امروز بی قانونی در دستگاههای دولتی تبدیل به فرهنگ شده و مدیران، بطور عادی هرگونه سوء استفادهای را حق خودشان میدانند! بطوری که امروز سوء استفادههای میلیاردی دارد عادی میشود. طوری که بعضی از دستگاهها میگویند ما دنبال خلافهای زیر ده میلیارد تومان نمیرویم برای اینکه آنقدر حجم خلاف بالاست که نمیتوانیم به همه مجرمین برسیم!
از طرف دیگر به دلیل اینکه تمرکز کار روی اقتصاد کشور رفت، نه تنها فرهنگ کشور قربانی شد و امنیت عمومی جامعه مختل گردید، حتی اقتصاد کشور هم خراب شد. زیرا فرهنگ عمومی کشور ضایع شد و افت نمود، وجدانِ کاری از بین رفت، بهرهوری سرمایه به پایینترین سطح خودش رسید و بسیاری از اتفاقات دیگر که موجب شد سرمایهگذاری در کشور برای خیلیها مقدور نباشد و دیگر دنبال سرمایهگذاری نباشند، فقط دنبال دلالی، واردات و سوء استفاده.
لذا تولید، به معنای واقعی در کشور ما پا نگرفت چون نه فرهنگ کار بود، نه برنامه بود، نه قانون بود، نه مدیریت که اینها لوازم تولید است. درست نتیجه عکس گرفته شد و امنیت عمومی کشور به گونهای شد که امروز تعداد زندانیان ما نزدیک به 10 برابر تعداد زندانیان بعد از جنگ است! امروز مسئله اعتیاد و انواع و اقسام جرائم، جزو مسائل اساسی کشور شده است. شما ملاحظه کنید در 25 سال گذشته به دلیل دنبال کردن این سیاستها ما نتوانستیم هیچ یک از مسائل کشور را حل کنیم یعنی شما روی هر مسئلهای دست بگذارید می بینید همچنان سر جای 25 سال قبل هستیم. اشتغال ، تورم ، وابستگی به نفت و بسیاری از مسائل دیگر. مشکل آب، انرژی و محیط زیست نه تنها حل نشد بلکه تشدید شد به دلیل اینکه در سیاستهای ما توازن و قانون نبود و برنامه اجرا نشد. هیچکدام از مدیران ما مسئولیت عملکرد خودشان را نپذیرفتند.
طی سیاستهای توسعه چه اولویتهایی نادیده گرفته شد که بعد از 25 سال هنوز بسیاری از مسائل حل نشده است؟رییس جمهور وقت، آقای هاشمی بارها به صراحت گفت ما می خواهیم کشور را ثروتمند کنیم، ما می خواهیم کشور را زیبا بسازیم، ما می خواهیم آخرین مدلهای ماشین در خیابانهایمان تردد کنند و کشور ما برای دیگران الگو بشود. در صورتی که به دلایل مختلفی به راحتی امکان اینکار برای ما مقدور نبود و نیست.
اولین کاری که هر دولتی باید در این مملکت انجام دهد - اگر می خواهد خدمت کند - این است که باید وابستگی این کشور به نفت را قطع کند. نه اینکه صبح منتطر بنشینیم نفت بفروشیم تا شب نان داشته باشیم بخوریم. این بزرگترین خیانتی ست که به این مملکت شد. ما فکر میکردیم 25 سال بعد از جنگ، دیگر هیچ نیازی به نفت نخواهیم داشت ولی امروز میبینیم دولت ما صریحا اعلام میکند چون قیمت نفت نصف شد مشکلات مملکتمان زیاد شد. این یعنی چه؟
این مسئله بسیار مهمی هست. آقایان حاضر نیستند بیایند به صراحت حرف بزنند و بیلیاقتیها، بی برنامگیها، بی فکریها و ندانمکاریهای خودشان را علنی کنند؛ ابدا! شما در هیچ جا نمیبینید که آقایان بیایند و بگویند ما در فلان موضع اشتباه کردیم. ما نفهمیدیم باید چکار کنیم؟ شما اصلا نمیبینید و الا نباید وضع مملکت این باشد!
سی سال پیش، در سال 1364 من به دعوت دولت ژاپن به آن کشور رفتم، به همراه آقای کازرونی وزیر مسکن وقت. در آن زمان دولت ژاپن این مسائل را برای ما مطرح کرد. به عبارت دیگر به ما گفت برید دنبال این کارها:
گفت این ماشینهایی که ما الان در خیابانها داریم دیگر به درد ما نمیخورد. اینها مخرب محیط زیست هستند و باید دنبال ماشینهای برقی برویم.
گفت معلوم نیست ما همیشه آب داشته باشیم. باید آب را گردشی استفاده کنیم. آب باید در جریان مصرف بچرخد.
ما از این به بعد هیچ چیزی را در کشور بی ارزش و بی فایده نمیدانیم. حتی ضایعات و زباله را دوباره به ثروت تبدیل میکنیم و خیلی حرفهای دیگر.
در واقع به ما فهماندند که باید در مملکتتان دنبال این کارها بروید. از جمله حرفهایی که به ما زدند این بود که ما دیگر نمیخواهیم نفت را به عنوان سوخت مصرف کنیم. ما نفت را فقط برای پتروشیمی میخواهیم .
گفت به ما میگویند کشور آفتاب تابان! ما آفتاب داریم. کشوری که آفتاب دارد نباید نفت را برای سوخت مصرف کند. شما که در کشورتان 300 روز آفتاب مستقیم دارید، کویر لوت دارید، میتوانید روزانه معادل انرژی 5 میلیون بشکه نفت، انرژی آفتاب صادر کنید!
اینها حرفهایی است که سال 1364 وزیر علوم ژاپن به ما گفت. به عنوان یک خبرنگار، به عنوان یک محقق، به عنوان یک ایرانی از مسئولین مملکت بپرسید در این 30 سال چه کردید؟! در مورد انرژی، در مورد آب و غیره. 30 سال است هرکسی در این مملکت وزیر کشاورزی میشود، میگوید: 30 درصد از محصولات ما ضایع میشود! ولی هیچکس نیست از او بپرسد که آقای وزیر! تو چطور نتوانستی این 30 درصد را بکنی 28 درصد؟! تو چطور نتوانستی سالی یک درصد از این ضایعات کم کنی؟ جالب است.. وزیر بعدی هم میآید و همین حرف را میزند! دلیلش چیست؟ دلیلش این است که هیچکس مسئول عملکرد خودش نیست. در صورتی که امیرالمومنین در نامهای که برای فرزندانشان نوشتند (نامه شماره 31 نهج البلاغه) که یک سند تاریخی و کتاب بی نظیری از مسائل مربوط به زندگی انسان (فردی، اجتماعی و حکومت) است، میفرمایند : «واجعل لکل انسان من خدمک عملا تاخذه به فانه احرا ان لا یتواکلوا فی خدمتک.» کار هرکدام از کارکنانت را معین کن که او را در برابر آن کار مسئول بدانی. تعبیری که امام دارند «تاخذه به» یعنی «یقهاش را بچسبی !». تقسیم درست کار سبب میشود کارها را به یکدیگر وانگذارند و در خدمت سستی نکنند.
در واقع امیرالمومنین دارند یک فرهنگ اداری را شکل میدهند. فرهنگ مسئولیت؛ آن چیزی که ما اصلا در کشورمان نداریم. من چند سالی سفیر ایران در چین بودم. جهت اطلاعتان عرض کنم در دستگاه اداری چین بزرگترین توهینی که یک کارمند به یک کارمند دیگر یا یک مدیر به یک کارمند ممکن است بکند این است که به او بگوید «تو مسئولیت نمی شناسی». حالا مقایسه کنید با وضعیت ما!!
در سالهای آغازین دهه هفتاد، ارزشهای جامعه کمابیش دچار تغییر و تحول شد. از جمله تبدیل شدن کسب ثروت به یک ارزش. سبک زندگی دولتها و سیاستهای آنها را چقدر در این تغییرات موثر میدانید؟هم تجربه تاریخی میگوید و هم نظریههای جامعه شناسی تایید میکند و هم روایت معروفی داریم از پیامبر(ص) که فرمودند: «صِنفانِ مِن اُمَّتی اِن صَلَحا صَلَحَت اُمَّتی وَ اِذا فَسَدا فَسَدَت اُمَّتی؛ العلما و الامراء» دو گروه از امت من هستند که اگر صالح شوند امت من صالح میشوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد میشوند؛ متخصصین و مدیران. اساتید، علما و مسئولان و مقامات.
شهید مطهری در مقدمه کتاب داستان راستان میفرماید فساد از طبقات بالا شروع شده و به طبقات پایین نفوذ میکند و این قضیه در کشور ما اتفاق افتاد. این یک واقعیت است که تجمل گرایی، مصرفزدگی، دنیاگرایی، پول پرستی و قدرتطلبی چیزهایی بود که از بالا شروع شد و به تدریج به سطوح پایین جامعه نفوذ پیدا کرد. در دولت سازندگی تمامی اینگونه مقولات را نشانهای از پیشرفت و نشانهای از قدرت میدانستند.
به این ترتیب روابط فرهنگ مادی و مشکل بزرگ مربوز به آن در کشور ما بوجود آمد. معمولا هم اینگونه است که وقتی ما در مدار مصرف افتادیم، در تجمل گرایی و مثلا زینت آلات و امثالهم افتادیم، دیگر محدودیت و کنترل ندارد. این پدیده با حرص، خودنمایی و تفاخر همراه میشود و یک رقابت وحشتناک در سطح جامعه برای تجمل، مصرف، اسراف و تبذیر بوجود میآید. همین اتفاقی که کمابیش در جامعه ما اتفاق افتاده است.
طبق آمارهای موجود ما امروز یکی از پرمصرفترین کشورها در لوازم آرایشی، عطر و ادکلن و امثالهم هستیم؛ در لباس، دکور، تزییات و غیره که اصلا تناسبی با قدرت اقتصادی ما ندارد.
هنوز در کشورمان خیلی از نیازهای مهم را نمیتوانیم تولید کنیم و وارد میکنیم. با این حال به فکر این مسئله هم نیستیم که باید پولهایی را که خرج تجمل و آرایش و اسراف میکنیم، خرج تولید کالاهای ضروری کنیم. به عنوان نمونه چادر مشکی که از کالاهای ضروری در کشور ماست متاسفانه بیش از 90 درصد آن از خارج وارد میشود. طبیعتا بی برنامگی و بی توجهی به مسائل اساسی کشور یک نتیجه دارد و آن فاصله طبقاتی است. عدهای چون به ثروت دسترسی دارند و این دسترسی هیچ کنترلی ندارد به هر مقداری از این ثروت استفاده میکنند و درنتیجه عدهای محروم میشوند. امروز فاصله طبقاتی در جامعه ما به گونهای ست که هیچکس نمیتواند آن را منکر شود و هیچکس هم نمی تواند از آن فرار کند.
ریشه بسیاری از جرائمی که در کشور اتفاقی میافتد همین فاصله طبقاتی است و متاسفانه در این زمینه هم وضعیت ما در آینده روشن نیست چون برنامهای برای کاهش فاصله طبقاتی نداریم. از آنطرف ثروت متراکم میشود و از این طرف هم فقر تشدید میشود.
در سایر مسایل هم وضعیت همین است. کمابیش اطلاع دارید که قریب 20 سال هست در جامعه ما بحث اسلامی کردن دانشگاهها، تحول در علوم انسانی، تغییر در سبک زندگی و اسلامی کردن آن و بومیسازی پیشرفت و توسعه وجود داشته است اما عملا چه دستاوردی در این زمینهها را می توانید به جامعه ارائه کنید؟ آیا علوم انسانی در دانشگاهها متحول شد؟ آیا سبک زندگی ما اسلامی شد؟ آیا برنامههای توسعه ما بومی شد؟ هیچکدام از این اتفاقات نیفتاد.
هم زمان شاه و هم پس از پایان جنگ تحمیلی سیاستهای توسعه اقتصادی و نزدیک شدن به شاکله غرب، در ایران دنبال شد و اثرات عمیقی بر فرهنگ و اجتماع گذاشت. تفاوت این دو بازه زمانی و اثر برنامهها را در چیست؟سوال خوبیست که باید آن را در عبارات و اشکال مختلف و با ادبیات متفاوت در جامعه پاسخ بدهیم. اولا به چه دلیل انقلاب شد؟ اولین دلیل انقلاب این بود که رژیم شاه ضداسلامی بود و دنبال حذف اسلام از جامعه ایران بود و این را به صراحت میگفت. مثل سخنانی که شاه در تخت جمشید گفت یا در کنگره آمریکا مطرح کرد که ما دنبال تمدن شما هستیم. پس برنامه اسلام زدایی از کشور خیلی جدی در حال اجرا بود. آمریکاییها برنامههای وسیعی برای این کار داشتند و اجرا میکردند. مورد دوم این بود که درواقع تمام برنامههای کشور دست آمریکا بود. ما اصلا اختیاری از خودمان نداشتیم؛ حتی اموالمان، ثروتمان و منابعمان دست خودمان نبود. فرد دیگری میآمد نفت را برمیداشت، میبرد و میفروخت و بعد در سازمان برنامه و بودجه هم یک عده از عوامل آنها، از جمله بهایی و صهیونیست و حتی آمریکایی نشسته بودند و مشخص میکردند که این پول نفت کجا باید خرج شود. یعنی مردم هیچ نقشی نداشتند و منافع مردم هم هیچ جایی مورد توجه نبود.
سومین مسئله حائز اهمیت این بود که ما در آن زمان امکان اعتراض نداشتیم. زندانهای ایران پر بود از کسانی که به وضع موجود اعتراض میکردند. میگفتند چرا ما باید 6 میلیون نفت بفروشیم و این وضع را داشته باشیم؟ ولی امروز میتوانیم اعتراض کنیم. امروز میتوانیم بخوانیم، بنویسیم و بگوییم. این خیلی مهم است. آن روز نه روزنامهای نه کتابی نه فیلمی و نه امکانی وجود نداشت برای اعتراض کردن، اینهم تفاوت دیگر.
نکته بسیار مهم دیگر این است که به هرحال ما درباره جامعه ایده آل انقلاب صحبت میکنیم. یعنی اگر امروز اعتراض و انتقادی داریم و ناراحتی داریم از این است که چرا اهداف انقلاب تحقق پیدا نکرده است؟ واقعیت این است که اولا استقلال داریم و این را نمیشود منکر شد. دوم اینکه آزادی داریم. ولی قبول دارم عده زیادی بودند لیاقت لازم را نداشتند، تقوای لازم را نداشتند، دانش لازم را نداشتند و آمدند مسئولیتها را گرفتند و کارها را خراب کردند. ولی کل نظام قرار نیست کشور را نابود کند درحالیکه در زمان شاه کل نظام دست آمریکا بود و او بود که تصمیم میگرفت در این کشور چکار کند. هیچکسی در کشور تصمیم گیرنده در مورد ثروت و پول و منافع این مملکت نبود. شما اگر یادداشتهای «علم» را مطالعه کنید میبینید خیلی صریح میگوید که مثلا امروز سفیر آمریکا آمد و گفت قرار است فلان هواپیماها را بدهیم و پولش را بپردازید! یعنی آنها تصمیم میگرفتند چقدر هواپیما بدهند و چقدر پول بگیرند و همینطور سایر موارد. حتی فرمانده نیروی هوایی آن زمان در خاطراتش نوشته آنقدر تجهیزات به ما دادند که اصلا به درد ما نمیخورد ولی اجبارا ارسال میکردند و پولش را میگرفتند. آقای ارتشبد طوفانیان فقط دلّال بود تا این چکها را امضا کند و به آمریکاییها بدهد؛ اما امروز اینطور نیست.
البته یه عده ممکن است بگویند این به نفع مردم که نشد ولی واقعیت قضیه در مقایسه وضعیت امروز کشور با سایر کشورها مشخص میشود. همین الان مقایسه کنید کشورمان را با کشورهای اطراف، با کشورهایی که نوکر صد در صد آمریکا هستند، آنها الان وضعیتشان چطور است؟ مثلا پاکستان، آیا وضعشان از ما بهتر است؟ مثلا اگر انقلاب نمیشد همه مشکلات مملکت ما حل میشد؟ نه! آمریکا مطلقا اجازه نمیدهد مشکلات کشورها حل شود. چون او میخواهد برای همیشه حکومت کند. مگر مصر که 50 سال است نوکر بی چون و چرای آمریکا و اسراییل شده، مشکلاتش حل شد؟ اکنون فقر در مصر بیداد میکند و گرفتاریهای زیاد دیگر.
من از عملکرد اقتصادی بعد از انقلاب خیلی دفاع نمیکنم ولی میخواهم بگویم که اینطور هم نیست اگر فرضا انقلاب نمیشد وضع ما بهتر از این بود. جاهای دیگر را میبینید که همچنان زیر سلطه آمریکا هستند و وضعشان هم بهتر نشده. بعلاوه بعد از انقلاب، این که انقلاب را نگه داشتیم و حفظ کردیم و توانستیم تبدیل به یک قدرتی در حد خودمان شویم را نباید خیلی بیارزش یا یک موفقیت کوچک بدانیم. البته اگر شایستگیهای لازم را در مدیرانمان میداشتیم وضعمان خیلی بهتر از الان بود. درواقع ما نسبت به توقعاتمان است که خیلی گله داریم.
در خاطرات آقای هاشمی و همچنین در رسانههای نزدیک به ایشان چنین برمیآید که ایشان جزو نزدیکترین یاران حضرت امام بودهاند اما عملا تفاوت زیادی بین سبک زندگی ایشان و امام دیده میشود. به نظر شما این دو سبک زندگی چه سنخیتی با یکدیگر داشته یا دارند؟اولا این نکته را توجه داشته باشید که تمام انسانها بلااستثناء در معرض تغییر هستند. روزانه حداقل 10 بار در نمازمان باید بگوییم «اهدنا الصراط المستقیم»، چون هر لحظه امکان خارج شدن از راه و افتادن در بیراهه وجود دارد که نمونههایش را در تاریخ زیاد دیدیم و در انقلاب خودمان هم داریم. آدمهایی را داریم که تا روز 22 بهمن جزو انقلابیون بودند و خیلی هم برای این انقلاب زحمت کشیدند ولی چون به آنها پست داده نشد، ضد انقلاب شدند! البته این اصلا تعجب ندارد. برعکسش را هم داریم؛ آدمهای بد داریم که میآیند و توبه میکنند و تبدیل به انسانهای خدمتگزار و کاملا مخلص و صادق میشوند. این یک واقعیت است.
به هرحال آقای هاشمی هم یا انتظاراتی داشته یا افکاری داشته یا برنامههایی را داشته و حالا یا اجازه ندادند آن برنامهها اجرا شود یا انتظاراتش برآورده نشده یا به تدریج اتفاقاتی افتاده و عوض شده است. نه تنها ایشان، خیلیها عوض شدند. فکر نکنید تنها ایشان عوض شده. دهها آدم را میبینم که دیگر آدمی نیستند که اول انقلاب بودند و بنابراین تعجب نمیکنم.
اما یک نکته هست: اگر ما از ابتدا بطور جدی با تخلفات افراد ولو کوچک برخورد بکنیم آنها یک مقدار کنترل میشوند. این ضربالمثل معروف خیلی دقیق و قابل تامل است که میگوید «تخم مرغ دزد شتردزد میشود»! اگر بتوانیم در همان مراحل اول جلویشان را بگیریم به شتر دزدی نمیرسند. این مسئلهای است که متاسفانه حاضر نشدند به آن توجه کنند لذا بسیاری از آدمها که شاید نمیخواستند به این اندازه منحرف شوند، اما آرام آرام آرام منحرف شدند.
در همان سالهای نخستین دهه هفتاد میبینیم هشدارهای رهبر معظم انقلاب در مورد تهاجم فرهنگی آغاز میشود. مخاطب این هشدارها چه کسانی بودند و واکنش به این هشدارها چه بود و در نهایت درباره مسئله تهاجم فرهنگی چه اقداماتی انجام شد؟مقام معظم رهبری الحق در شناخت واقعیتها و ریشههای واقعیتهای حاکم بر جامعه بسیار بسیار توانا و دقیق هستند و انصافا ایشان از این جهت در کشور قطعا کم نظیر هستند و اگر ما صحبتهای ایشان را در مقاطع مختلف پیگیری کنیم متوجه میشویم که به چه ظرافتهای بسیار مهمی درباره مسائل داخلی و حتی در بسیاری از مسائل خارجی اشاره کردهاند.
اما متاسفانه یک اشکال ساختاری در نظام ما وجود دارد و آن اینکه چنین برداشت شده که مقام رهبری فقط در حد توصیه و ارشاد است، در حدی که اظهار نظر بکند ولی نمیتواند برخورد کند. به عبارت دیگر اگر میبیند وزیرارشاد، وزیرِ غیرارشاد و ضدفرهنگی هست، نمیتواند با او برخورد کند. یا باید رییس جمهور برخورد کند یا مجلس. تا زمانی هم که آنها درک نکردند برخوردی هم نمیکنند.
به هرحال ایشان مسائل را خیلی جلوتر از مدیران کشور میبینند ولی مدیران کشور فقط به فکر این چندسالی هستند که سرکار هستند و بعضا هم به صراحت میگویند دلیلی ندارد ما خودمان را به زحمت بیندازیم. چرا ما باید فرهنگ عمومی جامعه را ارتقا دهیم؟ به ما چه؟ ما دو سه سال هستیم و بعد میرویم، چرا خودمان را با مردم طرف کنیم؟! چون اگر کسی بخواهد فرهنگ عمومی جامعه را ارتقا دهد خیلی باید زحمت بکشد و خیلی جدی کار کند.
شما ملاحظه کنید اداره راهنمایی رانندگی برای اینکه بتواند یک مقدار کمی مردم را قانونمند کند چه زحمات فوق العادهای کشیدند و هنوز هم آنقدرها نتوانستهاند قانونمند کنند.
جالب است در همین قضیه هم راهنمایی رانندگی ما حداکثر به مردم میگوید اگر رعایت نکنید کشته میشوید، اگر مراعات نکنید باید جریمه نقدی بدهید، ماشینتان از بین میرود، خانوادهتان از بین میرود یعنی با چنین انگیزههایی آدمها را یک مقداری منضبط می کند. خب در مسائل دیگر به این اندازه، انگیزه وجود ندارد!
دولت عملا در این قضایا کاری نمیکند و به همین دلیل من فکر نمیکنم حتی دولتهای دیگر هم این کار را انجام دهند لذا اگر شما از من بپرسید آیا دولت آینده به فکر فرهنگ این کشور خواهد بود؟ میگویم نخواهد بود. اگر بگویید در دولت آینده وضعیت فرهنگی کشور بهتر از امروز خواهد بود ؟ می گویم: قطعا نخواهد بود!