در گفتگو با نویسنده کتاب «اروپا ۲۰۳۰» مطرح شد؛
«برجام»، اختلافات اروپا و آمریکا را از بین برد
خروج یکطرفه آمریکا از برجام، یکبار دیگر اثبات کرد که اروپا نمیتواند رویکردی مستقل در فضای بینالمللی داشته باشد و اتفاقا این گزاره تثبیت شد که اروپا اگر خواهان کسب قدرت و نقش بیشتر در مناسبات جهانی است، راهکاری به جز پیروی از آمریکا ندارد.
نسیم آنلاین : اروپا اکنون تبدیل به آخرین امید حامیان برجام برای تنفس مصنوعی به توافق هستهای شده است. با این حال، «اروپا» موافقان و مخالفان خودش را دارد که بر سر میزان توانایی و استقلالش از ایالات متحده برای تامین منافع ایران در قالب و چارچوب برنامه جامع اقدام مشترک اختلاف دارند.
اروپا تا کجا میتواند با ایران همراهی کند؟ آیا اساسا شرایط اقتصادی اتحادیه اروپا در وضعیتی هست که بتواند در برابر آمریکا مخالفت کند؟ برای پاسخ به این سوالات، سراغ مهدی خانعلیزاده کارشناس اروپا و نویسنده کتاب «اروپا 2030» رفتیم.
«برجام اروپایی» یک شوخی بامزه است آقای خانعلیزاده؛ نگاه شما به برجام اروپایی چیست؟خیلی واضح و روشن بگویم که اروپا اصلا در وضعیتی نیست که بتواند به عنوان یک بازیگر مستقل در فضای جهانی فعالیت کند. از این بالاتر، حتی اگر تمایلی هم برای حرکت در این مسیر وجود داشته باشد - که ندارد و اخبار رسانهای به شدت خوشبینانه و غیرواقعی هستند - نیاز به گذر زمان طولانی برای بازیابی هویت مستقل اروپا دارد که خب طبیعتا به برجام و توافق هستهای با ایران قد نمیدهد.
«برجام اروپایی» در حد یک شوخی بامزه قابل پذیرش است؛ در حد یک نمایش در برابر دولت آمریکا وگرنه کاربرد دیگری ندارد.
برخی مدعی هستند که برجام توانسته باعث ایجاد شکاف میان آمریکا و اروپا شود؟به هیچ عنوان اینطور نیست. اتفاقا کاملا برعکس است؛ یعنی خروج یکطرفه آمریکا از برجام، یکبار دیگر اثبات کرد که اروپا نمیتواند رویکردی مستقل در فضای بینالمللی داشته باشد و اتفاقا این گزاره تثبیت شد که اروپا اگر خواهان کسب قدرت و نقش بیشتر در مناسبات جهانی است، راهکاری به جز پیروی از آمریکا ندارد.
این حرف مثل این میماند که بگوییم بحران بوسنی و نسلکشی صربها در قلب قاره سبز موجب ایجاد شکاف میان بروکسل و واشنگتن شد. در صورتی که بحران بوسنی، ضعف اروپا دردفاع از تمامیت ارضی خود را عیان و نهایتا منجر به دخالت مستقیم آمریکا برای حل بحران شد.
در واقع برجام یک سند صریح و مدرک مستدل در دست موافقان همگرایی اروپا با آمریکاست که با آن، لزوم نزدیکی هر چه بیشتر بروکسل به واشنگتن را اثبات میکنند.
شما در کتاب «اروپا 2030» به نوعی نگاه بدبینانهای به اتحادیه اروپا و سرنوشت آن دارید اما حرف اصلی شما در این اثر پژوهشی چیست؟نکتهای که من در این کتاب به دنبال مطرح کردنش بودم، شاید به حرفهای کلی که برخی مسئولین و اهالی سیاست درباره اروپا میزنند و خبر از فروپاشی فوری و قریبالوقوع بروکسل میدهند، شبیه باشد اما در بنیاد به طور جدی از آنها تفاوت دارد. کتاب اروپا 2030 به جای اینکه از تحلیلها به سراغ نتیجهگیری برود، به بررسی واقعیتهای جاری در قاره سبز میپردازد. مثل نتیجه انتخابات پارلمان اروپا، وضعیت سیاسی کشورهای عضو اتحادیه و همچنین بافت فرهنگی - اجتماعی حاکم بر آن. همین تفاوت در نگاه باعث شده تا خروجی این کتاب، یک آینده پژوهی - و نه پیشگویی - بسیار معتبر در حوزه ساختار اتحادیه اروپا باشد.
اگر نگاهی به فصلهای این کتاب بیندازید، حتما تایید میکنید که منابع معتبر بسیاری برای تمامی آمارها و روایتهایی که مطرح شده، وجود دارد. من حتی تلاش کردم منابع فارسی و ترجمه را هم با منابع اصلی بررسی و تایید کنم. مثلا اگر در جایی از کتاب درباره وضعیت فرهنگی فرانسه و خصومت عمیق میان شهروندان فرانسوی با آلمانیها مطلبی نوشته شده، با استناد به منبع اصل فرانسوی صورت گرفته است. من در این زمینه حتی از گفتگوی مستقیم و بی واسطه با شهروندان فرانسوی هم استفاده کردهام.
اتحادیه اروپا مانند کشتی تایتانیک است اتحادیه اروپا نماد یکی از طلاییترین دستاوردهای نظم بینالمللی در دوران بعد از جنگ جهانی دوم است. به نظر شما این نماد چه سرنوشتی پیدا میکند؟برای جواب، بهترین انتخاب سخنان «یوشکا فیشر»، وزیر امور خارجه اسبق آلمان است. آقای فیشر در بخشی از کتاب خاطرات خود، از عبارت «کشتی تایتانیک» برای توصیف وضعیت کنونی اتحادیه اروپا استفاده میکند؛ یعنی یک مجموعه عظیم و پر زرق و برق که نهایتا با کوه یخ برخورد کرد و نابود شد.
به نظر من، کوه یخی که اتحادیه اروپا در سالهای اخیر با آن برخورد کرده، نه وضعیت اقتصادی است و نه حتی ناکامیهای سیاسی. محور اصلی ایجاد شکاف در بروکسل، مساله «تاریخی - فرهنگی» است. ما شاهد نوعی چسبکاری میان کشورهای اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم بودیم که محتوای اصلی این چسب هم کمکهای مستقیم آمریکا بود؛ مثل چیزی که در طرح مارشال اتفاق افتاد. حالا و شکلگیری برخی ناکامیها در حوزههای اقتصادی و سیاسی، قوام این چسب را از میان برداشته و شکافهای عمیق تاریخی - فرهنگی میان شهروندان اروپایی در حال احیاست.
اصلا همین تعبیر «شهروند اروپایی» برای اکثر مردم کشورهای اروپای غربی - از فرانسه و آلمان گرفته تا انگلستان - بسیار نامانوس و حتی ناخوشایند است. فرانسویها به شدت با آلمانیها مشکل و کینه دارند و بلژیکیها هم قرار بود نماد وحدت و همگرایی قومیتها در اروپا باشند، امروز در اوج شکاف اجتماعی هستند.
سرنوشت اتحادیه اروپا، چیزی جز برگرداندن اختیارات به سطح ملی نیست و از این اتحادیه فقط چیزی شبیه سازمان ملل باقی خواهد ماند؛ یک سازوکار باشکوه ولی نمادین و بیخاصیت.