خطر انحراف انقلاب به یک بینش ملیگرایانه
شهیدبهشتی: اگر شماها حاضر نشوید، کم حاضر شوید و میدان را برای دیگران باز بگذارید، خطر انحراف انقلاب اسلامی ما به یک بینش ملی گرایانه خیلی بالاست. ملیت برای ما محترم است، وطن برای ما محترم است، اما نه به عنوان مبدا و اصل بلکه به عنوان مسئله درجه دوم. آنچه برای ما به عنوان اصل و ارزش نخستین و مبدا و سرچشمهی ارزشهای دیگر مطرح است، اسلام است و اسلام است و اسلام
نسیمآنلاین: یکی از منابع برای شناخت ایدههای رهبران انقلاب مراجعه بدون واسطه به نظرات آنهاست. به مناسبت سالگرد حادثه هفتم تیر به سراغ یکی از این منابع برای شناخت بهتر شهید بهشتی رفتیم. متن زیر مربوط به سخنرانی شهیدبهشتی در جمع مردم نجف آباد است. متن این سخنرانی به صورت کامل در روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخ 9 تیرماه 1360 انعکاس پیدا کرده بود.بخشی از این سخنرانی را بخوانید:
از نهضت تنباکو به بعد
ما در این سرزمین ایران، نهضتها و قیامها داشتهایم. حداقل از نهضت تنباکو به این طرف کشور ما شاهد قیامها و نهضتها بوده، گاهی در سراسر کشور، گاهی در بخشی از کشور. این نهضتها معمولا با دو محور سروکار داشته، با دو طرز فکر، با دو نوع انگیزه، یکی محور اسلام و مذهب که همواره محور اعلی و اقوی و پرتوانتر بوده و دیگر محور ملیت و وطن که کموبیش در نهضتها حضور داشته و به خصوص در نهضت ملی شدن نفت به عنوان یک محور نیرومند به راستی منشاء اثر بوده است.
من مطلب را از همین نهضت ملی نفت به این طرف دنبال میکنم؛ چون "قبلیها" شنیدهها و خواندههای من است ولی از نهضت ملی به این طرف مراحلی بوده است که در آن کم یا بیش حضور داشتهام. در سال 29 من یک طلبه جوان بودم (در تهران)، که سال آخر دانشگاه را هم میگذراندم. آن سال را تهران بودم. سالهای 29 ، 30 سالهایی بود پرهیجان برای جوانهایی که علاقهای داشتند به این مسائل و به این آرمانها، تهران در آن موقع جاذبه خاصی داشت. من یک روحانی جوان بودم که در دانشگاه نیز بودم. در نتیجه از دو سو با جریانهایی که رخ می داد رابطه و پیوند روحی داشتم.
حضور روحانیت در آن نهضت، در بسیج نیروها، در ترساندن دشمنها به راستی نقش اول را داشت. علاوه بر این مرحوم آیت الله العظمی آقای سید حاج محمد تقی خوانساری رضوان الله علیه، ایشان هم در حد یکی از مراجع دوم قم (چون مرجع اول آیت الله العظمی بروجردی بودند ولی مرحوم آقای خوانساری و مرحوم آقای حجت اینها نیز مرجعیتی و حوزه درس ارزندهای داشتند و احترام والائی در روحانیت) در مبارزه حضور داشتند و وارد شده بودند؛ اما نه در نقش کارگردانی، کارگردانی از ناحیه روحانیت در دست مرحوم آیت الله کاشانی در تهران بود. ما به اعتبار طلاب جوانی که به این مسائل علاقه داشتیم و عشق میورزیدیم، حضور در صحنهها برایمان مطلوب بود و به اعتبار ارتباط با دانشجویان در دانشگاه و به اعتبار دوستانی که داشتیم هم و آنها همه با ما همفکر و هم آرمان بودند و در آن موقع ها در تظاهرات و در اجتماعاتی که در تهران بود میرفتیم. مثل حالا که افراد میروند به عنوان شرکت کننده میرفتیم و مسائل را از نزدیک میدیدیم.
دقیقا وقتی مسئله انقلاب و نهضت از مرحوم آیت الله کاشانی و عدهای از روحانیون و جناحی از متدینین به این طرف میآمد، دیگر مسئله، مسئله نفت بود و مسئله ملیت بود. سخنرانیهایی که دانشگاهی بودند خوب یادم هست. از اساتید و یا شبه آنها و از چهرههای آن مبارزه بودند و در میدان بهارستان یک بالکنی بود و در ضلع شمال غربی آنجا ، محل سخنرانیها بود، سخنرانی میکردند.
هر چه گوش تیز می کردی که ببینی آیا دین و اسلام و قرآن هم محور است؟ میدیدی از این حرفها خبری نیست. آنجا محور نفت است، آنجا محور ملیت است، آنجا محور ایران است و وطن است. این طرف میآمدی (روحانیت) محور مذهب و پاسداری از قرآن و تعالیم اسلام بود ولی آنجا نیز صحبت نفت بود، آنجا نیز صحبت ملیت بود خوب به این ترتیب جمع بندی بکنید. چه میشود؟ در صحبتها و در طرح شعارها عملا شعار بیشتر و فراوانتر میشد شعار نفت و شعار ملیت و نه شعار اسلام.
خوب این تلاشها به ثمر رسید و با این مبارزات، مرحوم دکتر مصدق نخست وزیر شد. این مبارزه در مرحله نفت، به پیروزی رسید. در مرحله استقلال چطور؟ در مرحله مذهب و اسلام چطور؟ هر دو علامت سوال دارد و دومی علامت سوال بزرگتر. با روی کار آمدن دکتر مصدق دیگر مبارزات خیابانی و شبه خیابانی مطرح نبود. صحنه مبارزات دو جا بود: روی پرده (در پارلمان و روزنامهها، مجلس) و پشت پرده (در خیلی جاها به خصوص در ارتش و نیروهای انتظامی و برخی از مراکز حساس سیاسی). مبارزه بود بین شاه و مصدق و بین دو قدرت نهایی نیمه آشکار بیگانه در عرصه سیاست ایران.
حضور فعال روحانیت در مسائل اجتماعی
تیرماه 31 آمد؛ در آن موقع من بر حسب معمول که ماههای تیر و مرداد را به اصفهان میآمدم، اصفهان بودم. وقتی که قوام السلطنه آن نطق معروف خودش را خواند و من شنیدم، بیاختیار از خانه بیرون آمدم. برای من آن حالت خیلی جالب است که اصلا نمیدانستم به کدام سو میروم؟ می دانستم که نباید در خانه باشم، باید بیرون بیایم. آمدم بیرون سراغ گرفتیم، آقا حرکتی؟ تلاشی؟ کجا؟ مرکزیتی؟ آمدیم طبق سنت قدیم به سمت تلگرافخانه در دروازه دولت. دیدیم که آنجا اجتماعی هست، رفتم توی تلگرافخانه که قرار بود در آنجا سخنرانی باشد. آنجا یک سخنرانی به عهده گرفتم، مسئله کانال سوئز مطرح بود، مسئله نفت در این طرف خاورمیانه، کانال سوئز آن طرف خاورمیانه، اینها را تحلیل کردم در یک تحلیل سیاسی و برای برشوراندن مردم، ستاد اعتصاب تشکیل شد.
در یکی از این بالاخانههای روبروی تلگرافخانه که حالا خرابش کردهاند، هشت نفری عضو این ستاد شدند و کارها به راه افتاد تا روز 29 تیر (که همه آنها با تاریخ آشنا هستید، می دانید که در اصفهان برخورد روز 29 تیر شد نه 30 تیر). در روز 29 تیر روحانیت در صحنه حضور پیدا کرد؛ مرحوم حاج شیخ محمد رضای جرقویهای یک عالم تنومند ثمینی بود (که در عین حال روشنفکر هم بود). ایشان از مدرسه صدر با طلاب و عدهای از اهل علم حرکت کردند، آمدند به میدان اعتصاب و در همان زدوخوردها ایشان افتاد ضربه خورد. پس روحانیت در صحنه حضور داشت. حضور فعال، حضور بسیجکننده نیروهای مردمی، خیلی گروهها دیگر هم حضور داشتند.
محور ملیت سبب شکست دکتر مصدق شد
اما آنچه به دنبال این قیام خونین به دست میآمد بازگشت دکتر مصدق بر سر کار بود، به عنوان یک حکومت ملی. بنابراین باز محور چی بود؟ ملیت. با قیام 29 و 30 تیر در شهرهای مختلف ایران، دکتر مصدق باردیگر نخست وزیر شد. در این نوبت میبینیم که حتی همین روحانیت مبارز آرام آرام از صحنه باید کنار برود و تداوم آثار قیام خونین 29 و 30 تیر در شکل یک حکومت ملی به جلو میرود و چون پیوند میان ایمان الهی و ایمان خدائی و ایمان مذهبی، ایمانی که در اعماق روح مردم ریشه دارد، حتی مردم کم مبالات، آنها هم در این راه از خود، عشق و علاقه خاصی نشان میدهند پیوند میان این، انگیزه بزرگ الهی و مقاومت مردم، آرام آرام ضعیف میشود. حدود یک سال و یک ماه بعد (13 ماه بعد) در مرداد 32 میبینید که مقاومت مردم در برابر توطئه آمریکا و عمال دست نشاندهاش در ایران به حداقل می رسد.
چرا؟ چون انقلاب مردم، از محور غلطیده است. آنها که با انگیزه دینی و شور دینی در صحنه میآمدند، اینها دیگر انگیزهای برای حضور در صحنههای خون و شهادت نمیدیدند، این وضع ادامه داشت. به دنبال کودتای ننگین 28 مرداد که علیه ملت صورت گرفت، حکومت جبار شاه با ستم پیشگی و خفقان و ظلم و ستم و جور هرچه بیشتر پایههای خودش را مستحکم میکرد. مقاومتهایی که در برابر این حکومت جبار میشد، باز چند گونه بود؛ مشهورترینش نهضت مقاومت ملی است. محور باز معیارهای ملیت است. به همین دلیل میبینیم در نهضت مقاومت ملی، روحانیت به صورت یک کل توانا و مردم به صورت یک مجموعه بیکران حضور ندارند.
گروههایی مبارز و مصمم حضور دارند که ما حضور آنها را ارج مینهیم، اما روحانیت به عنوان یک کل عظیم و پر قدرت و توده مردم به عنوان یک نیروی لایزال حضور ندارند. نهضتهای مقاومت تلاش میکنند، اما به جایی نمیرسند. در سال 39 و 40 بار دیگر استاد ازل که از پشت پرده به طوطی صفتان روی پرده تلقین میکرد، گفت: یک کمی شلش کنید، و وقتی دریچه اطمینان را باز کردند، باز حرکتها بر محور ملیت آمد. یک گروه از مسلمانها هم که یک تشکیلات سیاسی جدید به وجود آورده بودند که مذهب در آن حضور بیشتر داشت آنها هم نه گروهشان نام اسلامی داشت و نه اساسنامه و مرامنامهشان، نشان دهنده یک گروه مکتبی بود. و این گروه هم باز ملی بود اما با حضور بیشتر مذهب.
آغاز انقلاب بزرگ اسلامی به رهبری امام
و بعد سال 41 پرچمدار مبارزه، یک استاد بزرگ حوزه است که تنها خیل شاگردان برجستهاش در حوزه و سراسر ایران، نیرویی عظیم تشکیل میدادند. بزرگترین و جوانترین و شادابترین و پربارترین حوزه درسی فقه در قم در آن سالها متعلق بود به استاد بزرگمان آیتالله خمینی، پرچمدار مبارزه یک استاد و یک مرجع تقلید است. کانون فرماندهی و ستاد شهر قم و حوزه علمیه قم است. همزمان مراجع دیگر تقلید و روحانیون بلاد و طلاب حوزهاند.
شعار مبارزه، صرفا شعار اسلام است و آنچه به وسیله حکومت وقت از دست میرود و آنچه در معرض خطر قرار گرفته اسلام است. روحانیت و ملت با روحانیت به پاخاسته تا از اسلام حراست کند. مسائل دیگر مطرح می شود اما به تبع. چی شده؟ چی شده؟ پس از نزدیک به صد سال از تاریخ انقلابهای ایران، چه چیز تازهای رخ داده؟ چیز تازهای که رخ داده این است که انقلاب ملت یکپارچه اسلامی و دینی و قرآنی شده است. در پی این نقطه عطف، جمعیتهای متشکل علنی، سری و نیمه علنی به وجود میآید. یکی از این جمعیتها که چون من باز در آن شرکت داشتم و در شورای فقاهتی و روحانیتی آن به امر امام بودم (در سالهای 42 و 43 که در ایران بودیم) جمعیت هیئتهای موتلفه بود.
این جمعیت از توده مردم تشکیل میشود که درون آن تحصیل کرده هم بود، اما بیشتر اعضایش توده و خلق بودند. از همان هیئتهای دینی، همانهایی که سینه میزدند و یاحسین یاحسین میگفتند، همان ها آمده بودند. یک سازمان منظم اسلامی سیاسی را تشکیل داده بودند و چون به ولایت فقیه از همان وقت پایبند بودند، از امام خواسته بودند که باید کارهای ما، با حضور و نظارت و مسئولیت کسانی باشد از جانب شما که با حضورشان سلامت جهت حرکتهای ما را تضمین کنند. امام به چهار نفر فرموده بودند در آنجا باشند. از جمله من.
در این جمع شورایمان، فداکاری، علاقه و نظم دقیق به چشم میخورد. یک شورای مرکزی داشتند. این شورا از چند گروه بود. هر گروهی برای خودشان سازمان داشتند. خوب یادم میآید یک روز صبح زود در تمام تهران (سال 42) یک اعلامیه در سطح شهر تهران سر ساعت پخش شد و دستگاه ساواک وحشت کرد. این چه گروه زیر زمینی است که میتواند سر ساعت در همه تهران یک اعلامیه ضد رژیم را منتشر کند؟ از همان جا بود که فشار رژیم برای پیدا کردن این گروه بالاگرفت، ولی تا ترور منصور پیش نیامد، این گروه لو نرفت. با ترور منصور شاخه نظامیش دستگیر شد و در پی آن شاخه سیاسیاش.
ببینید یک سازمان در محور اسلام به وجود میآید، انقلاب اسلامی شده است. انقلابیون مقیدند کارهایشان بر اساس اسلام صورت بگیرد. گروههای دیگری نیز بر اساس اسلام به وجود آمدند هر گروهی، با بینشی و با خطی و در حدود نقشی که این گروهها در پیروزی انقلابمان داشتند، باید همواره مورد تقدیر و ارج نهادن قرار گیرند. اما مهم این است که از آن پس "روحانیت" و "توده مردم" بر محور اسلام در معرکه حضور دارند. تداوم انقلاب بیش از هر چیز به حضور اسلام و علمای اسلام در صحنه بستگی پیدا کرده است و این تا سال 56 ادامه دارد. در این سال زمینه برای رشد و شکوفایی انقلاب فراهم شده، سیاست جهانی آمریکا به دنبال رسوایی ویتنام و واترگیت دستخوش بحران شده است. معادلات جهانی به هم خورده، برنامههای ظاهری سطحی مردم گولزن رژیم در ایران رو به شکست کامل است و زمینه برای اینکه حرکت شتاب پیدا کند فراهم شده است. خوب اینجا همه یادشان هست، در این مرحله چه کسانی هستند که حضور کاملتر، فعالتر و بسیجکنندهتر دارند؟ جناحی که با آرمان و انگیزه اسلامی و مذهبی، به حرکت درآمده است. گروههای ملی هم هستند، جبهه ملی بار دیگر تجدید حیات کرده ، دست به کار شده ، نهضت آزادی همینطور.
مذهب بهترین عامل حرکت و انقلاب توده ها
گروههایی دیگر همینطور، اما آنها درخشیدنشان در صحنهها محدود است. آن عاملی که میتواند تودههای میلیونی را به خیابانها بکشاند چیست؟ عامل اسلام. آنجا که زن و مرد میپرسیدند، آقا حکم امام است که ما از خانه بیرون بیاییم؟ میگفتیم: بله و مردم میگفتند: پس آمدیم، حساب این است.
تا اعلامیههای روحانیت مبارز منتشر نمیشد، اجتماعات تودههای میلیونی به وجود نمیآمد. اولین راهپیمایی پرشکوه را یک روحانی جوان، شجاع و از خود گذشته، این برادرمان آقای هادی غفاری به دنبال نماز عید قیطریه به وجود آورد. نماز که تمام شد جلوی مردم افتاد و حرکت کرد، شعار داد برویم... کجا برویم؟ معلوم نیست، برویم و مردم حرکت میکنند... با انگیزه مذهب، اشباع شده از روح مذهب. در روز عید فطر و به دنبال ماه مبارک رمضان، ماه صفا، ماه زدودن دلها، ماه پاک کردن نفسها، ماه آماده کردن انسانیتها، ماه پرورش دادن شخصیتها، زن و مرد حرکت میکنند...
میدان، میدان حضور دین است و حضور دین با حضور روحانیت و علمای متعهد مبارز همراه است و مردم در پی اینها، بیمحابا حاضر و در حرکت. یادم می آید در اولین راهپیمایی بعد از راهپیمایی روز عید فطر، روز چهارم شوال(16 شهریور) که جریانهای مفصلی دارد (در سخنرانی که در داران داشتم به مناسبتی، ناچار شدم بگویم و مطرح کردم که جریانهای این راهپیمایی مفصل است) راهپیمایی به صورتی که هیچ یک از افراد صاحب نظر باورشان نمی آمد، صورت گرفت.
اولین راهپیمایی میلیونی پرشکوه 16 شهریور
محاسبههای قبلی این بود، روز عید فطر که حدود 200 هزار نفر راهپیمایی کردند، آیا راهپیمایی روز 4 شوال(16 شهریور) میتواند به اندازهی همان جمعیت بیاورد که لااقل شکوه آن شکسته نشود؟ این سوالات افرادی بود که خودشان را وارد میدانستند و نبض جامعه را در دست خودشان میپنداشتند. ولی تجربه نشان داد که آنجا که عامل نیرومند مذهب به کار میافتد محاسبهها از کار میافتد، چقدر جمعیت آن روز آمد؟ بیش از یک میلیون نفر در این دومین راهپیمایی پرشکوه شرکت کردند. آن روز دوستان خواستند که من سر پیچ شمیران نماز را به جماعت بخوانم. نماز خواندم و گفتند: مسئولیت جهت دادن هم به عهده تو.
با عده ای از دوستان روحانی (از اعضاء جامعه روحانیت مبارز تهران بودند) حرکت کردیم. من به نظرم رسید که جمعیت را به سمت میدان آزادی ببریم. از پیچ شمیران تا میدان آزادی خیلی راه بود. عدهای غرغر کردند و گفتند که مردم خسته شدهاند و یا خسته میشوند. گفتم، بالاخره میرویم و باید این راهپیمایی ادامه داشته باشد و تا غروب به آنجا میرسیم. رفتند آنجا مقدمات سخنرانی را فراهم کردند. همین طور که بین راه میرفتیم برخورد میکردیم به کامیونهای مسلح و دو شب قبل هم گفته بودند رژیم در روز پنجشنبه آماده برای شلیک و حمله است. همه بیاعتنا به این تهدیدها می رفتیم. زنها، این خواهران شجاع، دلیر و زنده شدهی این انقلاب آن روز غوغا کردند. بخش عظیمی از جمعیت را خواهرها تشکیل میدادند.
آمدند تا میدان آزادی. آنجا تدارکات نظامی از همهجا بیشتر بود و در عین حال اینها با مشت گره کرده در برابر این تدارکات، شجاعانه شعار میدادند. انقلاب شده بود، انقلاب چی؟ انقلاب اسلامی. خب حرکت ادامه یافت گاهی کشمکش بود، گروههای ملی گرا در تنظیم برنامه راهپیمایی خبر میدادند که خوب است مدیریت دست ما باشد. برای اینکه شما آقایان اهل تشکیلات و اداره نیستید. توده مردم هم که تشکیلاتی ندارند. پس بگذارید ما تشکیلاتیها کار را اداره کنیم.
پاسخ جوانها این بود که به این آقایان بگویید که به عنوان بخشی از مردم، تشریف بیاورید. ما با همهی بیتشکیلاتیمان و با همه نداشتن سابقه تشکیلاتی، عرضه راه انداختن یک راهپیمایی را داریم. غصهاش را نخورید. راهپیماییهای پرشکوه یکی پس از دیگری پرشکوهتر و پرجمعیتتر ادامه یافت تا نوکر استعمار فرار کرد. پیروزی به قطعیت نزدیک شده بود، اما یکی از همین جناحهای ملی، یک مهره از همینها، گویی برای این روز آماده شده بود. آمد به میدان و این طور گفت: "من می توانم مملکت را اداره بکنم. همه را بسپارید به من. انقلاب شده است، ملت به پاخاسته است، شاه هم دیگر برگشتنی نیست. اما من هستم به جای او." که اینجا نوبت به امت و امام و قهرمانان روحانی و ملت با آن وجدان بیدار آسمانیش بود که همه ایستادند و گفتند: تو هم چیزی نیستی، تو هم باید به دنبال او بروی و او را به دنبالش فرستادند.
پس از بازگشت تاریخی و پرشکوه امام
انقلاب پیروز شد و رهبر انقلاب به وطن بازگشت. با آن شور و شکوهی که در تاریخ ایران نمیدانم آیا هرگز سابقه داشته است؟ یا نه؟ فکر نمیکنم. امام آمده است. ملت امام را پس از پانزده سال دوری و مهجوری در میان خود یافت. امام تعیین کننده همه چیز شد. به اعتبار اینکه فقیه است، ولی است و به اعتبار اینکه ملت بارها در راهپیماییها و قطعنامهها گفته بودند که آنچه امام بگوید ما همه همان را میگوییم و آنچه او برای سعادت ما بخواهد ما همه همان را می خواهیم.
چه کسی میتوانست به اندازه این شخصیت والای اسلامی این مقدار اعتماد و اطمینان ملت را به خود جلب کند؟ چه کسی؟ شورای انقلاب را امام تعیین کردند. مشروعیت شورای انقلاب مستقیما از طریق نصب امام بود. از طریق انقلاب امام بود. اگر ملت به اینها اعتمادی داشت بیشتر از طریق اعتمادش به امام بود. به خصوص که آن اولها اسمی هم گفته نمیشد ( روی مصالح امنیتی و مصالح دیگر). دولت موقت تشکیل شد؛ با پیشنهاد شورا و نصب امام. مشروعیت دولت موقت از طریق امام بود و امت این مشروعیت را داد، اما از طریق امام. امام مشروعیت را داد اما هماهنگ با امت.
تا آن وقت همه چیز چگونه بود؟ اسلامی بود. همه چیز از مبدا فکری و روحی و احساسی مایه میگرفت. از مبدا قرآن، از مبدا وحی، از مبدا دین، از مبدا خدا غیر از این است؟ این مقدار که بر شما عرض کردم، فکر میکنم کاملا دیگر روشن است؛ اما مسئلهای که عرض کردم مسئله زنده است...
دو گروه به آن عمیقا توجه بفرمایید. یک گروه کسانی که تا آن تاریخ نتوانسته بودند انقلاب اسلامی را با هویت اسلامیش بشناسند و بپذیرند و یک گروه جوانان و انسانها و برادران و خواهران مومن به اسلام و انقلاب اسلامی که میخواهم مسئولیت خطیر شان را امشب به آنها گوشزد کنم. این دو گروه خوب توجه کنند. از آن تاریخ انقلاب با یک مسئله روبرو شد. این مسئله تا امروز هم به صورت کامل حل نشده اما وقت حل شدن و حل کردنش قطعا فرارسیده است.
میراث خواری ملی گرایان
دیگر قابل تاخیر نیست و آن مسئله این است که خب انقلاب اسلامی پیروز شد. رهبر، رهبر اسلامی. ملت، ملت اسلامی. خطوط انقلاب، اسلامی است و با این صفات پیروز شد. رژیم منفور را بیرون کرد. آمریکا را شکست داد. اروپا را عقب راند. روسیه و چین را سر جایشان نشاند، اما مدیریت مملکت تکلیفش چیست؟ دوباره همان دوستانی که در راهپیماییها می گفتند که آقا تودهها را شما به حرکت دربیاورید ولی نظم و اداره تشکیلاتش را بدهید دست ما، چون ما بهتر بلد هستیم؛ همچنان با زبان بازبانی و گاهی بیزبانی میفرمودند که آقا اداره مملکت را دیگر بسپارید دست ما که مردان این میدان هستیم.
شما هم خوب تشریف دارید، ملت تشریف دارند، امام تشریف دارند، روحانیت مبارز تشریف دارد. همه تشریف دارید و قدمتان روی چشم، اما مسئولیت اداره مملکت را (منطق هم همین را میگوید) باید به دست چه کسی داد؟ به دست آنها که کاردان باشند. خب آقا این کاردانها، مسلمان هم حتما باید باشند یا نه؟ اگر مسلمان باشند البته اولی است، اگر هم نشد مسلمان باشند، مملکت را نمیشود به حال خودش رها کرد. اداره کشور را نمیشود به حال خودش گذاشت. خوب چه عیب دارد؟ چند صباحی این غیرمسلمانها و ضداسلامها هم در این پستهای حساس باشند؟ عیبی ندارد؟ حالا از شما مردم نجف آباد که در این انقلاب سهمی بزرگ داشتهاید و جزو مراکز مقاومت ایران بودهاید میپرسم: شما در طول انقلاب به یک چنین آیندهای راضی بودید؟ (مردم: نخیر) خب برای بله الله اکبر دارید برای نخیر چه دارید؟ (مردم: تکبیر) تشخیص ما این بود که این نظر به هیچ عنوان از نظر وظیفه الهی که بر عهده داریم، قابل قبول نیست. از نظر اعتمادی که امام دارد، قابل قبول نیست. از نظر مهر و علاقهای که امت دارد، قابل قبول نیست. به همین جهت ما از همان اول تا به حال مقابل این طرز فکر ایستادهایم.
اینکه شما شنیدهاید در شورای انقلاب و در دستگاه مدیریت کشور تهمت اختلاف به دوستان ما هست، این درست است. راست است. بله اختلاف وجود دارد. اما شما را به خدا این اختلاف اصیل عالی را تنزلش ندهید در سطح اینکه آنجا جنگ بر سر قدرت است. این تهمت است. این یک دروغ است، نظیر دروغهای دیگر. دوستان ما که عهدهدار این مطلب هستند همواره با کراهت مسئولیتها را قبول کردند. چه خواستار آن قدرتی هستند؟ این آقای مهدوی کنی که الان وزیر کشور است شاید بیست بار ما از او خواهش کردیم.(به مناسبت اینکه آقای رفسنجانی نامزد انتخابات از تهران بود و صحیح نبود که دیگر ایشان وزیر کشوری باشد که مسئول اجرای انتخابات است، خواهش کردیم) که این مسئولیت را شما قبول کنید و ایشان گفت: نمیتوانم. حتی کمیته را هم از دست من بگیرید. من میخواهم همان یک روحانی باشم. چرا به این چهرههای عزیزی که همواره با احساس مسئولیت شانه زیر بار دادهاند، اینگونه تهمت زده می شود؟ از ناحیه دوستان ما من جنگ قدرتی سراغ ندارم، ولی از ناحیه دوستان ما پافشاری بر سر این مسئله بر سر این مطلب و این راز هست؛ مستقیم ماندن انقلاب. منحرف شدن انقلاب را دیدهام؛ بوده است، هست و خواهد بود. برای اینکه اگر قرار باشد رای ملت هم ملاک باشد، ملت ما به ما اجازه نمیدهد با آن روش سازگاری نشان بدهیم.
عمل غیراسلامی دولت موقت
در حساسترین لحظات کردستان، آقای وزیر کشور وقت، یک افسر تودهای مارکسیست زندانی را که مبارز بوده، یعنی آقای دکتر یونسی که مبارز بودنش قابل تقدیر است و زندانی رژیم بوده که آزاد شده را انتخاب کردند. اما آیا باید او را به عنوان استاندار کردستان هم در حکومت جمهوری اسلامی فرستاد؟ آیا شما ملت میتوانید این را تحمل کنید؟ (مردم : تکبیر) این درست در فروردین سال گذشته و حدود 40 روز پس از پیروزی انقلاب اتفاق افتاد، کردستان شلوغ شده است. امام فرمودهاند بروید.
مرحوم آیت الله طالقانی، بنده، اقای هاشمی رفسنجانی و آقای بنی صدر رفتیم آنجا. اعضای شورای انقلاب برای رسیدگی به وضع به آنجا رفتیم. وزیر کشور هم با یک عده آمد. همراهانش عموما مارکسیست. گفتیم آقا اینها چه کسانی هستند دنبال شما؟ گفتند: چون اوضاع و احوال ناجور است، اینها آمدهاند که ما را یاری کنند. بعد که به تهران برگشتیم و دیدیم یکی از این همراهانشان آقای دکتر یونسی مارکسیست بود که حالا به عنوان استاندار برایش حکم صادر شد و ما گفتیم: چرا کردید؟ این کار را نکنید. این را بگذاریدش کنار. آن وقت میگفتند: دخالت میکنند در کار ما.
مراکز تصمیمگیری و قدرت متعدد نمیگذارد مملکت اداره شود. این حرفها را که یادتان میآید. و ما خون دل میخوردیم و علیوار سکوت میکردیم. در بیرون و در داخل فشار میآوردیم که آقا این نباید آنجا باشد. فشارها موثر واقع شد. این آقا را از آنجا برداشتند. اما بعد از کشتن سهراب ، داروی بیهوشی چه سود؟ یک استاندار تودهای مارکسیست وقتی آنجا میرود، خود به خود باید چه کار بکند؟ خود به خود چه کار میکند؟ همین حزب دمکرات، همین کومله، به همینها قدرت میدهد که قدرت هم داد و فاجعه را به وجود آورد. این مسئله است این مسئله زمان ماست و به دنبال این، من با دو گروه سخن دارم:
1- به همه کارمندان دولت و به همه تحصیل کردههای منتظر سمت و پست عرض میکنم، ما مصممیم از این به بعد کسانی را به کارهای حساس بگماریم که نسبت به دین و ایمان آنها به اسلام و انقلاب پیروزمند اسلامی اطمینان داشته باشیم.
اتهام قدرت طلبی یک تهمت است
ما چون در برخی از مشورتهایی که برادرمان آقای بنی صدر هم پیش میآید گاهی دچار شک میشدیم که آیا فلان فرد مناسب است با نه؟ قرار گذاشتیم برای اینکه این مسائل بار دیگر تکرار نشود، در انتصابات آینده تکرار نشود، چند جلسه بنشینیم این مسائل را خوب بحث کنیم و بنویسیم و امضاء کنیم و این معیارها را در آن بگذاریم و این همان میثاق وحدتی است که آقای بنی صدر از آن نام برده است.
یک اصل مهم در همین میثاق وحدت، این است که نخست وزیر، وزرا، معاونان، استانداران، روسای سازمانهای مستقل و سمتهای حساس باید به کسانی سپرده شود که از نظر اعتقاد به اسلام و پایبندی عملی به آن، مسلمانی قابل قبول باشند. ما این وظیفه را میدانستیم و میدانیم. حالا بیرون بگویند که اینها جنگ قدرت دارند، بگذارید بگویند. ما باید وظیفهمان را انجام بدهیم. انسان باید در برابر شایعهسازیها هم قوی باشد. نیرومند باشد. ببیند وظیفه چیست و گوشش به این امر بدهکار نباشد و با این روحیه موفق شدیم حالا هم توافق داریم کارها را به حمدالله جلو میبریم.
خاطرمان جمع شد. مسلم شد که دیگر حالا همه پای این معیارها را امضا کردیم. این را هم بگویم گفته شد که اگر درباره یک نفر اختلاف نظر باشد، مثلا یک آقا میخواهد ایشان را بگذارند فرماندار نجف آباد، نمیدانیم آیا از نظر مذهبی چگونه هستند؟
در شورای مشورتی چهار نفر میگویند ایشان واجد شرایط هستند و دو نفر میگویند واجد شرایط نیستند، تکلیف چیست؟ گفتیم این را هم حلش میکنیم. سه نفر از اعضای شورا را انتخاب کردیم؛ گفتیم وظیفه دارند بروند پیرامون این آقایان تحقیق کنند، اخبار را بگیرند، جستجو کنند، کسانی را که دو نفر از سه نفر گواهی کنند که واجد شرایط هستند، همه ما قبول می کنیم و دیگر جای اختلافی باقی نمیماند. حالا خوشمزه این است که ما نشستیم دور هم زیربناهای آینده را در حد مسئولیتمان محکم کنیم. بیا و ببین بیرون چه خبر است؟
خبرنگارها آمدند. سوال کردند: جلسه رفع سوء تفاهمات به ثمر رسید آقا؟ به خبرنگار گفتم: من بدم میآید از این سوالات شما. چون معنایش این است که ما یک اختلافاتی با هم داشتهایم ، بعد هم از سر سازش دور هم نشستیم و یک کار سازشکارانه کردیم. وای بر این انقلاب و وای بر ما اگر چنین روحیهای داشته باشیم. چرا اینطور میگویید؟ سوال کن. بگو: آیا پیرامون این مسائل بنیادی و همه بحثها و تبادل نظرهای شما به نتیجهی قطعی و روشن رسید؟ این جور سوال کن. تا من بگویم: الحمدالله رسید.
نه فقط اینجا بلکه در نشریات خارج مخصوصا آمریکا که همیشه با خیالات خودش خوش است و سالها با خیالات خودش خوش بود، در تصویرها و نشریاتش میبینید که دائما می گوید که آی مردم چه نشستهاید، انقلاب ایران همین روزها تقش در میآید. آن بالا بالاها جنگ قدرت است. اگر شماها (من هیچ اعتنایی به آمریکا ندارم، هیچ اعتنایی به اروپا ندارم، هیچ اعتنائی به اردوگاه شرق ندارم) اگر شما ملت حقیقت را همانطور که هست بشنوید و بپذیرید و به آن مومن باشید و پیوندتان با انقلاب، رهبری انقلاب و مدیریت انقلاب استوار بماند، بگذارید آمریکا توی این خیالها و خوابهای خوش فرو برود، به نفع ماست. ولی به شرط اینکه خبرچینیهای وسواسهای خناسی که دائما (یوسوسون فی صدور الناس) مجعلات و بافتهای خبرنگارها و خبرگزاریها و تفسیرها و مفسرهای آمریکایی جهانخوار به خوردتان ندهد.
به شرط اینکه شماها دست رد بزنید به سینه این نامحرمان خبرساز، شایعه ساز و دروغ پرداز وسوسه انگیز، ما دیگر غمی نداریم، بگذار آمریکا چنین پندارد، به سود ماست این یک مطلب. از همه کارکنان شریف دولت میخواهیم با درک تعالی و اوج انقلاب الهی با درک عمیق این انقلاب در وجدان مردم، با درک انقلاب بودن این انقلاب و اینکه آمده است واقعا دارد ارزشهای بنیادی را تغییر میدهد، اینها خدمتگزاران صدیق و مومن به اسلام و امت اسلام و جمهوری اسلامی ایران شوند و مهارتها و نیروها و توانهایشان را در خدمت این ملت و این انقلاب قرار دهند، تا ما یکپارچهتر با این دشمنان مکار غدار جهان خوار روبرو شویم.
2- جوانان، میانسالان مومنان، مردان و زنان با ایمان به حالت انزوا در نیایید و صحنه را برای کسانی که ایمان ندارد خالی نگذارید. این حجب و حیای بی جایتان را در این مرحله از انقلاب تبدیل کنید به جسارت و گستاخی و شجاعت انقلابی؛ بیایید به میدان انقلاب و ادارهی انقلاب به شما نیازمند است. هر انسان با ایمانِ صاحب صلاحیتی وظیفه دارد خود را به مقامات تصمیم گیرنده در سطح مملکت، در سطح استان، در سطح شهرستان، در سطح بخش، در یک مدرسه معرفی کند و بشناساند. نگویید که این از خود تعریف کردن است و چرا خودستایی کنم. نه جانم این خود معرفی کردن است و انقلاب امروز به این معرفی شجاعانهی استعدادها نیازمند است.
اگر شماها حاضر نشوید، کم حاضر شوید و میدان را برای دیگران باز بگذارید، خطر انحراف انقلاب اسلامی ما به یک بینش ملی گرایانه خیلی بالاست. ملیت برای ما محترم است، وطن برای ما محترم است، اما نه به عنوان مبدا و اصل بلکه به عنوان مسئله درجه دوم. آنچه برای ما به عنوان اصل و ارزش نخستین و مبدا و سرچشمهی ارزشهای دیگر مطرح است، اسلام است و اسلام است و اسلام. و درست در پرتو همین اسلام است که اصفهانی و مشهدی و اراکی و یزدی و کرمانی و بلوچ و بندرعباسی و گیلانی و ترکمن و مازندرانی و آذربایجانی و کردستانی و عرب و خوزستانی همه میتوانند با هم احساس برادری قلبی کنند. وحدت ملی ما، وحدت قومی ما، وحدت جمعیت ما بر اساس یک معیار و محور و وحدت محکم تر، عزیزتر، پراثرتر است و آن هم فقط و فقط اسلام است و بس. ما ملیت داریم اما ملیتی بر پایه اسلام. ما وطن داریم و ما یک سانتی متر از ایران زمین را اجازه نخواهیم داد به دست هیچ بیگانهای بیفتد، اما به عنوان بخشی از سرزمین اسلام که برای پاسداریش این پاسداران عزیز جانباز مجاهد، این ستارههای درخشان در آسمان انقلاب اسلامی ایران، ببینید چطور جان بر کف با آموزش کم با تجهیزات کم اما با عشق یه شهید شدن به همه صحنهها و میدانهای خطرناک میروند.
این معجزه ایمان است این معجزه اسلام است، این معجزه اعتقاد به خداست، اعتقاد به وحی است، اعتقاد به معاد است، اعتقاد به عمل صالح است. بنابراین وطن برای ما مطرح است. سرزمین برای ما مطرح است، اما در پرتو خورشید فروزان مذهب و اسلام. اینکه ما از ملیگرایی انتقاد میکنیم میدانیم معنایش چیست؛ خلاصه معنای آن این است که یک ارزش دست دوم را بخواهند جانشین ارزش دست اول کنند. این مخالفت ما است، خیلی منطقی روشن و آشکار. نه اینکه برای ما ملیت بی ارزش است، وطن بیارزش است، نه ارزش درجه دوم است. اختلاف ما با کسانی که میخواهند انقلاب بر محور ملیت قرار بگیرد همین است ما میگوییم محور اسلام است، آنها روبناست. آنها میگویند محور ملیت است. اسلام دین مردم ایران است. دین اکثریت مردم ایران است، پس محترم است این خیلی با هم فرق دارد و یک اصل دیگر.
از نیروی جوانان انقلابی و مسلمان و صادق استفاده باید کرد
جوانها و صاحبان مهارت به این اصل توجه کنند. من نظر شخصی ام را میگویم. نظر شخصی بنده این است و به آن هم عمل میکنم و از نتیجه آن هم راضی هستم. نظر شخصی من این است که ما افراد با ایمان و با استعداد لایق را که هنوز تجربه و کارآیی و مهارت کافی ندارند را میآوریم بر سر کارها میگذاریم و حاضریم یک مقدار تاوان و خسارت و ندانمکاریهایشان را بدهیم تا در جریان عمل ساخته شوند و مدیران با ایمان مسلمان جمهوری اسلامی ایران در پی یک چنین مرحله تاوانداری به وجود بیایند. هی نگوییم مدیر نداریم، حالا اگر صاحبان مهارت و علم و فن مدیریت این عمل ما را ناشیانه میدانند و میفرمایند که اینها علت اینکه این حرفها را میزنند چون نمیدانند چاه چند سر آب دارد و مدیریت و تجربهشان کم است، بگذارید این حرف ها را بزنند.
ما آن وقتها هم که از این حرفها میزدیم این آقایان و امثال این آقایان میگفتند اینهایی که شما میگویید با هیچ حساب سیاسی در دنیا جور درنمیآید. حرف همان حرف است. ما هم حرفمان همان حرف است، ملت حرفش کدام است؟ آیا ملت میپذیرد ما چند ماهی خسارت و تاوان ندانمکاریهای این جوانها یا این میانسالها و این افراد کم سابقه ولی باایمان، با شور و اخلاص، با علاقه، پرتلاش و ساعت نشناس از صبح تا شب بدو و کار کن را بدهیم و هر چه زودتر مدیران با ایمان جامعه را بسازیم. این را شماها میپذیرید. یعنی اگر انسان های با ایمان و با مهارت داریم که معلوم است که آنها را به سر کار میآوریم و این برای همه روشن است و من میخواهم این را بگویم.
برادر، خواهر گوش فراده، این طرف آقای الف ایمان و عشق و شورش در سطح مطلوب برای خدمت به مردم و انقلاب صبح و شب نمیشناسد. حقوق هم چقدر است نمیشناسد، اما تازه کار است. این طرف یک آدم ماهر، دارای تجربه، اما اگر خیلی آدم خوبی باشد سر ساعت میآید و سرساعت هم میرود. بعد هم سکرتر اتاقش از همان خانمهای قبل باشد اشکالی برایش ندارد. میخواهم ببینیم در انتخاب میان این دو آیا الف را انتخاب میکنید؟
این پایه کار است. بنابراین این را عرض کنم که بنده این کار را در دبیرخانه شورای انقلاب تجربه کردم و راضی هستم. الان همان جوانها کارگردانهای واقعی مجلس و شورای اسلامی شدند. از نظر مدیریتهای اداری، در قوه قضائیه تجربه کردم و چند نفر از آنها را به آنجا آوردم، تا بخواهید با اخلاص کار میکنند و گاهی هم ندانمکاری میکنند، گاهی هم آقایان صاحب منصب های قضایی غر میزنند که آقا این جوانها هیچچیز سرشان نمیشود آوردید که این کار را بکنند. یا آن کار را نکنند. به آنها میگویم بسیار خب کمی بسازید. ان شاءالله اینها هم ماهر میشوند. مبدا حرکت در قوه قضائیه به یاری خدا همین جوانها خواهند شد. این تجربیاتی است که داریم و به سلامتی شما در یکی، دو جای دیگر هم همین طور عمل شده و دوستان راضی و دشمنان ناراضی نتیجه؟
ضرورت حفظ هویت اسلامی انقلاب
ملت مسلمان متعهد ایران هشیار باش آگاه باش! حفظ هویت و اصالت اسلامی انقلاب که فریاد کشیدی (نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی) نیازمند به حضور دائم آگاهانه هشیارانه فداکارانه تو در صحنه است. ذرهای، لحظهای از صحنه غایب مشو، تو به وجود آوردنده این انقلاب بودی و مسئولیت نگهداری و تداومش نیز برعهده توست. ای ملت مسلمان قهرمان ایران (در اینجا مردم به شعف فریاد زدند: درود بر بهشتی...) و درود بر شما مردم عزیز. آنچه میخواستم عرض کنم در همینجا به پایان رسید. امیدوارم در این عرایضم توانسته باشم پایهای از پایه های اصیل و رکین آینده را بر ملت عزیزمان عرضه کرده باشم و سلام فراوان بر همه شما عزیزان باد.