کالایی شدن دانش در هفتهی پژوهش
کالایی شدن دانش مساله ماست ولی من عرض کردم که این مساله در دل مسائل بزرگتری قابلطرح است و آن مسائل بزرگتر همان التقاطی بودن دانش از شبهنئولیبرالیسم و ایسمهای دیگری است که ما با آنها سروکار داریم.
به گزارش نسیم آنلاین و به نقل از فرهیختگان هفته آخر آذرماه بهعنوان هفته پژوهش نامگذاری شده و این مناسبت به بهانهای برای بحثها و تاملاتی درمورد وضعیت آموزش و پژوهش در کشور تبدیل شده است. یکی از مباحث مهم در حیطه آموزش و پژوهش مساله کالایی شدن دانش است. سوال این است که اساسا پدیدهای به نام کالایی شدن دانش در کشور چقدر محل اعتناست و بسترها و عوامل شکلگیری چنین نگاهی در حوزه آموزش و پژوهش ما چیست؟ برای پاسخ به این سوالات سراغ مالک شجاعیجشوقانی، عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی رفتیم که مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
ابتدا خوب است به این موضوع بپردازیم که اساسا بحث کالایی شدن دانش چقدر محل اعتنا و توجه است و ضرورت پرداختن دارد؟ دوم اینکه نگاه کالایی به دانش از چه زمانی تقویت شد و بسترها و عوامل شکلگیری چنین نگاهی در ایران چه بوده است؟
میتوان گفت که ما در زمینه آموزشوپرورش و آموزش عالی حرف زیاد زده و کار پژوهشی زیادی انجام دادهایم و مقاله و پایاننامه زیاد کار شده است. در موضوع کالایی شدن آموزش -که هم آموزش عالی و دانشگاهی را شامل میشود و هم آموزش پیش از دانشگاه که معطوف به مقاطع قبل از دانشگاه است-، نیز پژوهشهایی وجود دارد.
شاید دیدگاه خوشبینانه بر این مبنا باشد که کالایی شدن دانش فرآیندی است که در کل دنیا وجود دارد و ما هم به تبع زندگی در بستری جهانیشده این امر را طبیعی بدانیم. چون من دانشآموخته فلسفه و علوم انسانی هستم و بهطور مشخص در زمینه فلسفه علوم انسانی چند سالی متمرکز کار میکنم، حتی اگر بخواهم درمورد آموزش عالی بحث بکنم از این منظر طرح بحث میکنم و مایل هستم از موضع خود به این بحث وارد شوم که فلسفه علوم انسانی ناظر بر آموزش عالی در ایران است. یعنی وارد آموزش پیشدانشگاهی نمیشوم، هرچند اگر کسانی این دغدغه را دارند باید ورود کنند؛ اگر من وارد نمیشوم به معنای بیاهمیت بودن آن نیست.
من ادبیات کالایی شدن دانش را مرور کردهام و بر این باور هستم که در ایران به تبع همه دنیا گفتمان بازار در مقاطعی برجسته شده است. یعنی تلقی همه پدیدهها و خدماتی که میتوان به انسانها داد بهعنوان یک کالا. همه پدیدهها و فرآیندها و خدمات، حتی فرآیندهایی که قبلا در ارتباطات انسانی بیشتر معنا پیدا میکرد، بهمثابه کالا درنظر گرفته میشود. بهاصطلاح همهچیز ابژه گفتمان بازار میشود و بهنوعی محکوم به احکام بازار؛ یعنی کالا میشود و قابل خریدوفروش. اگر تاریخ آموزش عالی را مطالعه کنیم تقریبا همه کشورها در قانون اساسی خود، آموزش عمومی را بهعنوان یک خدمت عمومی که دولت باید آن را برای شهروندان خود داشته باشد، دارند. اگر برنامههای توسعه را در کشور ما ببینید سابقهای بیش از 70سال دارند. از 1327 که اولین برنامه عمرانی کشور تصویب میشود برنامههای توسعه ما کلید میخورد تا بعد از انقلاب که در فضای برنامه هفتم توسعه هستیم. در برنامههای توسعه بحث توسعه فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و علمی و فرهنگی مطرح است. این هم جالب است که حتی در جمهوری اسلامی که قاعدتا جهتگیریهای کلان باید فرهنگی و دینی باشد -و همینطور هم بوده است- میبینیم که در برنامهریزیها، علم و فرهنگ در انتهای سیاستگذاریها قرار دارد. البته به این هم اشاره کنیم که اصول مصرحی هم وجود دارد که در قانون اساسی بر آن تاکید شده، مانند اصل 30 قانون اساسی و بحث رایگان بودن آموزش حداقل در مقاطع ابتدایی و متوسطه و بالاتر حتی در آموزش دولتی. مثلا درمورد خود ما که از روستا آمده و در دانشگاه تهران درس خواندهایم اگر این حمایتها نبود، ما به دانشگاه تهران راه نمییافتیم. درواقع این کارکرد برعهده دولتها بود. بنابراین کالایی شدن آموزش عالی یا دانش از وقتی تقویت شد که بحث غیرانتفاعیها و آموزشهای آزاد مطرح شد و در مقطع پیشدانشگاهی، بهنوعی شبانهها و سیستمهای آموزشی که هزینه دریافت میکردند و حتی در آموزش عالی مقارن با تاسیس دانشگاه آزاد، تبلور یافت. البته هدف از تاسیس این نهادها و موسسات با حسننیت همراه بود و هدف فراگیر شدن آموزش و توسعه کمی بود. بهخصوص برنامه توسعه دوم و سوم ملزم میکرد به آموزش عالی توسعه کمی بدهند.
بااینحال به باور بنده، علاوهبر موضوع غیرانتفاعیها، مهمترین چالش مطرحشده در بحث کالایی شدن دانش یکی بحث غلبه گفتمان شبهنئولیبرال در آموزش عالی بود. البته من بهراحتی واژه نئولیبرال را بهکار نمیبرم، چون مفاهیمی که در کانتکست غربی دلالتهایی دارند وقتی وارد فضای فکری و فرهنگی ما میشوند لزوما معانی و دلالتهایی را که در کانتکست اصلی خود دارند، ندارند و معمولا با فهم ما و زمینههای ما در کنار هم مینشینند و شاید اساسا مفهوم و فرآیندی جدید را شکل بدهند. بزرگترین نقدی که به آزادسازی آموزش و کالایی شدن آموزش وارد است اینکه آموزش نیز به یک کالا تنزل میکند و تابعی از قواعد بازار میشود و قصه عرضه و تقاضا و خریدوفروش دانش مطرح میشود. درحالیکه در آموزههای فرهنگی و دینی ما و هم از منظر تئوریهای عدالت که لزوما با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم همداستان نیستند، آموزشهای آزاد مناسبات غیرعادلانه را بازتولید میکند. به تعبیر دیگر منافی و مخل اصل عدالت است. دومین نقدی که به موضوع کالایی شدن دانش وارد است اینکه بهنوعی به فساد در حوزه آموزش و پژوهش منجر میشود. وقتی بتوانید آموزش را مثل همه کالاها خریدوفروش کنید پدیدههایی از آن بیرون میآید که شما بهتر از من جزئیات آنها را میدانید. پایاننامه نوشتن و مدرک فروختن و... از ایندست هستند. عمدهترین چالش مطرحشده همین چالش عدالت و فساد بود. یعنی ناعادلانه بودن کالایی شدن دانش و فسادانگیز بودن این امر. البته ممکن است مدافعان آن دلایل خود را داشته باشند.
به بحث پیدایش موسسات غیرانتفاعی در کالایی شدن دانش اشاره کردید و گفتید که میتواند متاثر از غلبه گفتمان شبهنئولیبرالیسم باشد. کدام عامل را بیشتر در این بحث پررنگ میبینید؟
ضمن اینکه نمیخواهم بگویم باید جنس روندهای جهانی را کاملا از روندهای داخلی کشور متفاوت بدانیم اما بیشتر مایل هستم که در چهار دهه بعد از انقلاب خودمان متمرکز شوم. یعنی اتفاقاتی که تاکنون افتاده است چون ارتباط بیشتری با ما دارد. البته اتفاقاتی که برای ما میافتد جدا از فرآیندهای جهانی نیست ولی من میخواهم تاکید را بر محیط داخلی و محیط ملی خودمان بگذارم. از این جهت که هم دادههای ما بیشتر است و هم بیشتر به ما ارتباط دارد. ازاینرو تقریبا میتوان گفت مجموعهای از عوامل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی دستبهدست هم داده تا بحث نوعی آموزش عالی آزاد یا غیرانتفاعی در کشور ما مطرح شود. اتفاقا اگر تاریخ غیرانتفاعیها را در کشور مرور کنید، دغدغه آنها این بود که کیفیت آموزش را بالا بیاورند. حتی امروز هم دوستانی داریم که از عدالت صحبت میکنند و حتی ممکن است خودشان در کشور مدیر باشند ولی بچههای خود را به مدارس غیرانتفاعی میفرستند. دلیل این موضوع چیست؟ چون معتقدند در این مدارس کیفیت آموزش بهتر است و فرصت بیشتری برای معلم وجود دارد. دلایلی که مطرح میشود بهظاهر دلایل درستی هستند، چون میخواهند فرزند آنها جایی باشد که از آموزشهای درست و باکیفیتتری برخوردار باشد. واقعیت آن است که در مدارس دولتی هم کیفیت آموزش پایینتر است و هم سرانه معلم و دانشآموز بالاتر است یعنی گاهی یک معلم برای 30 دانشآموز و بلکه حتی بیشتر است. بنابراین افراد وقتی با این چالشها مواجه میشوند بهسمت غیرانتفاعیها میروند. در آموزش عالی نیز همینطور است و دلایلی منطقی دارند و میگویند ممکن است دانشگاه دولتی نتواند به تقاضایی که در کشور وجود دارد، پاسخ بدهد. مثلا دانشگاه تهران در هر دوره 30 دانشجوی علوم اجتماعی میگیرد. ظاهر مساله این است که دغدغه کیفیت و عدالت را دارد ولی وقتی ادامه پیدا میکند همان معلم و مدیر و شهروندی که فرزند خود را به غیرانتفاعی یا دانشگاه آزاد میبرد(!) او وقتی فارغالتحصیل میشود به فکر به دستآوردن موقعیتهای بهتر اجتماعی است و میخواهد به موقعیتی بالاتر برود و اینجا در رقابتی که با همنسلان خود دارد-با همنسلانی که نتوانستهاند به غیرانتفاعی یا دانشگاه آزاد بروند- میبینیم او فرصتهای بهتر و بیشتری دارد و از اینجاست که بیعدالتی سیستماتیک کلید میخورد و باز کسی که ثروت بیشتری دارد از موقعیتهای بهتری برخوردار است. این قانون سرمایه است که سرمایه، سرمایه میآورد و فقیر فقیرتر میشود. این بیعدالتی و ظلم سیستماتیک بازتولید میشود. شما آثار مایکل سندل را ببینید همسو با این فضاست.
لذا بنده در کتابهای خود مثل کتاب «خدمات متقابل فلسفه و علوم انسانی در ایران» که سال 1396 منتشر شده، ضرورت طرح رویکردهای فلسفه علوم انسانی انتقادی ناظر به آموزش عالی در ایران را نشان دادهام و به برخی استادان و مدیران آموزش عالی صمیمانه و در قالب پیشنهادها و ایده و مقاله، مساله و ضرورتاش را طرح کردهام. میدانید که عموما کسانی که متعلق به جریان انتقادی فلسفه تعلیم و تربیت هستند مثلا ایوان ایلیچ که کتاب مدرسهزدایی از جامعه را نوشته و کسانی هم در حوزه آموزش عالی مثل بوردیو در کتاب انسان دانشگاهی، در این فضا تاملاتی دارند و هم در آموزش پیشدانشگاهی و هم در آموزش عالی معتقد به این هستند که بیعدالتی بهصورت سیستماتیک بازتولید میشود تا جایی که این شکافها پرناشدنی میشود و اینجاست که شما با دو سر طیفی روبهرو هستید که یک طبقه بسیار برخوردار است و یک طبقه بسیار محروم و این شکاف روزبهروز بیشتر میشود. کارکرد نظامهای آموزشی که با گفتمان بازار در این فضا کار میکنند عمیقتر کردن این گپ و این شکاف است و این نقد عمدهای است که مطرح است.
آن طور که من از صحبتهای شما برداشت کردم لزوما تنها دلیل نابرابری آموزشی که در ایران حکمفرما شده، بحث نهادهای غیرانتفاعی نیست.
بله، به شرایط پس از جنگ برگردید. اقتصاد ایران شرایطی دارد و برنامههای توسعه دولت وقت را ملزم میکند که بهسمت خصوصیسازی برود. این اصل 44 قانون اساسی است و دولت باید خصوصیسازی کند و این کار تنها دامنه اقتصاد را نمیگیرد، چون اگرچه اقتصاد زیربنا نیست ولی روبنا هم نیست. اگر بگوییم اقتصاد زیربناست به گفتمان مارکسیستی وارد میشویم اما وقتی میگوییم اقتصاد روبنا نیست به این معناست که نظم اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اعتقادی را از تاثیرات جدی خود بینصیب نمیکند و همه را متاثر میکند. اصل 44 بر خصوصیسازی اقتصاد تاکید دارد، لذا آهستهآهسته همه حوزههای زندگی (ازجمله نظم فرهنگی و اجتماعی و آموزشی) را از خود متاثر میکند، یعنی خصوصیسازی همه آنها. خصوصیسازی یعنی چه؟ غالب شدن و هژمونی گفتمان بازار بر عرضه و تقاضا و تلقی امور و پدیدهها بهمثابه کالایی که قابل قیمتگذاری و خریدوفروش است. در بازار نیز رقابت وجود دارد و این یک فرمول بیشتر ندارد؛ بهترین دستاوردها را با کمترین هزینه داشته باشید و هرکسی بهتر عرضه کند، بهتر میتواند بازار را بهدست گیرد. اینکه میگویم شبهنئولیبرال میشود، به همین دلیل است که در مقاطعی ما بازاری عمل کردیم و در مقاطعی شرایط بازی بازار را نداشتیم، یعنی یک نفر امتیازی به نام خصوصیسازی میگیرد ولی معلوم نیست این آدم برای مدیریت عرضه و تقاضا شایستهترین فرد است یا نه؟ و در جاهایی انحصار امتیازها بهمیان میآید. این میشود اقتصاد سیاسی آموزش عالی و موضوعی که کمتر به آن توجه کردهایم. ما به جامعهشناسی آموزش عالی، به فلسفه و مدیریت آن و... پرداختهایم اما به اقتصاد سیاسی آموزش عالی خیر. یکی از محورهای اقتصاد سیاسی آموزش عالی همین کالایی شدن و فرصتها و محدودیتهای آن است.
مساله دیگر بحث مدرکگرایی در آموزش عالی کشور است که بهتبع آن بحث افزایش تقلبهای علمی و تنزل کیفیت آموزش و... پیش میآید. آیا این عوامل با سطحی شدن دانش و دور افتادن دانشگاهها از اصالت حقیقی خود مرتبط هستند؟
گفتیم که یکطرف کالایی شدن دامن زدن به بیعدالتی و طرف دیگر افت کیفی دانش است. دانشگاه تهران و آموزش عالی را قبل و بعد از انقلاب ببینید. طبق گفته مسئولان آموزش عالی ما بعد از انقلاب رشد کمی 25 تا 30 برابری آن را داشتهایم، یعنی بیش از دوهزار دانشگاه و موسسه آموزش عالی داریم. قبل از انقلاب چند دانشگاه مطرح داشتید که آنها بهلحاظ تعداد کمشمار بود ولی سعی میکردند همان افرادی که به دانشگاه میآیند، کاملا آموزش ببینند. شما اگر فارغالتحصیلان هر رشته را قبل و بعد از انقلاب مقایسه کنید، متوجه تفاوتی جدی در کیفیت آموزش خواهید شد، چون ما با پدیدهای روبهرو هستیم که در کل دنیا اتفاق افتاده است و خاص ما نیست و آن تودهای شدن آموزش عالی است، یعنی افزایش کمی سرسامآور آموزش عالی. شما در آموزش عالی بیش از چهارمیلیون دانشجو دارید، درحالیکه نیازهای کشور شما در رشتههای مختلف متناسب با آن تعداد خروجی نیست. وقتی این خلأ تولید معنا و دانش کیفی در دانشگاه باشد، در بیرون از دانشگاه مجال تولیدات فکری و اندیشهای پیدا میکند و پیامهای بیرون از دانشگاه برای جامعه نافذتر خواهد بود.
در کشور ما حدود770 عنوان مجله علمی-پژوهشی علوم انسانی منتشر میشود، یعنی بیش از 100 برابر مجلات دانشگاهی علوم انسانی قبل از انقلاب اما آیا این 770 مجله به 7 مساله مهم از مسائل کشور مثل بحران آب و محیطزیست یا آلودگی هوای تهران پرداخته است؟ در این مجلات چه اتفاقی میافتد؟ اگر هر مجله 20 مقاله چاپ کند و چهار شماره در سال منتشر شود، سالانه انتشار تعداد زیادی مقاله را شاهد هستیم. آیا این تعداد مقاله در یکسال توانسته است یکی از مسائل کلان ما را حل کند؟ حتی نه مسائل کلان، بلکه برای همین موضوع معضلات آموزش عالی ما پاسخی ندارند، مثلا ما از دهه 40 تا امروز میگوییم کنکور خوب نیست، چه راهحلی بهجای آن داریم؟ لذا منطق عقلانی و تمدنی خودمان که متناسب با گفتمان فعلی انقلاب باشد بر آموزش عالی ما حاکم نیست. منطق بازار هم بر آن حاکم نیست که چهار دانشگاه مثل هاروارد شکل بگیرد! امروز دانشگاه تهران چقدر در گرهگشایی از مشکلات جامعه نقش دارد؟ چقدر از آن درخواست نقشآفرینی شده است؟ وقتی از اقتصاد سیاسی آموزش عالی حرف میزنیم برای همین است، چون هر نهادی برای خود پژوهشگاه دارد. وزارت نفت و نیرو و... هرکدام پژوهشگاه دارند، پس چرا دانشگاه بهراه انداختهاید؟ دانشگاههای ما چه کاری میکنند؟ مدارس بزرگی هستند که مطالبی را که دیگران گفتهاند در پاسخ به سوالاتی که دیگران داشتند به دیگرانی میگویید که نه اینسوال را دارند و نه این پاسخ گرهگشایی میکند. به همین دلیل است که آموزش ما حتی نئو لیبرال هم نیست و کف محاسبات اقتصادی که محاسبه هزینه و فایده است نیز رعایت نشده. چیزهایی را بهصورت التقاطی از خصوصیسازی و کارآفرینی و گفتمانهای نسلهای اول، دوم و سوم دانشگاه بهنحو مقلدانه، گزینشی و غیرمرتبط با مبانی فکری و مسائل انضمامیمان مطرح میکنیم. این مسیر اصلا مسیر درستی نیست. اخیرا مطالعهای را دیدم که مسائل کشور را در چند مساله کلان صورتبندی کرده بودند، یک موسسهای در حوزه آیندهپژوهی این کار را کرده بود و دانشگاههای ما نمیتوانند در هیچکدام از این موارد ورود کنند. علت این است که ساختار آموزش عالی ما بهسمت مقالهمحوری و ارتقای مناسک درونی -که فقط مصرف داخلی دارد- رفته و از اینسو نظام حکمرانی ما از دانشگاهها برای طراحی مسالهمحور دعوت نمیکند؛ نه از اینسو تقاضایی وجود دارد و نه از آنسو دعوتی وجود دارد.
دانشگاه با همه کاستیهایش در طول این سالها یک کانون مقاومت در برابر کالایی شدن دانش بوده است و بار آگاهیهای عمومی و... را بهدوش میکشد اما چرا دانشگاه در این امر توفیق چندانی نیافت؟
چون دانشگاههای ما متمرکز اداره میشوند و تابع سیاستهای دولتها هستند. زمانی دولتی میآید که گفتمان آن تجاریسازی است و زمانی دولتی دیگر میآید و بخشنامه میکند که اساتید وارد کار صنعت شوند و تجاریسازی کنند. بعد دولتی میآید که گفتمان آن اسلامیسازی است، سپس دولتی میآید که گفتمان او دانشگاه کارآفرین است و زمانی دولتی میآید که همه انرژی دانشگاهیان را بهسمت ارتقای مقالات میبرد و میخواهد تعداد مقالهها بالا برود. هر سیاستی که میآید، چون سیستم آموزش عالی متمرکز است و دانشگاه برای خود خطمشی تعیین نمیکند، دانشگاه هم از آن متاثر میشود حتی نقشه جامع علمی کشور که مقام معظم رهبری این همه تاکید میکنند و شورای عالی انقلاب فرهنگی کار کرده و زحمت کشیده نیز مبنا قرار نمیگیرد. آیا شما افقی تمدنی ندارید؟ اما این مسیری که دانشگاه میرود مجال نمیدهد؛ آییننامهها –مثل آییننامه ارتقا- چنان فشاری میآورد که شما میتوانید استادتمام دانشگاه باشید و بازنشسته شوید و100 مقاله نوشته باشید که هیچربطی به مسائل کشورتان ندارد.
پس میتوان دانشگاهها را بهطور مستقیم از عوامل کالایی شدن دانش دانست.
من اینطور میگویم که متناسب با اختیاری که به دانشگاهها دادهایم باید از آنها مطالبه کنیم و آنها را مقصر بدانیم.
آیا کالایی شدن دانش با توسعهنیافتگی در کشور مرتبط است؟
حتما مرتبط است، چون ایده توسعه در تجربه مدرنیته غرب ریشه دارد. ایده محوری این بود که ما زیستبوم و جهان و مناسبات خود را براساس علم و ایده پیشرفت و اهدافی که برای خود داریم، پیریزی کنیم. ما چه آرمانشهر و رویایی داریم؟ رویای فرد برای خود او مشخص است، یعنی به حداکثر رساندن رفاه و میزان رضایت از زندگی و شاخصهای توسعه انسانی. این شاخص میگوید میزان برخورداری شما از زندگی مطلوب چقدر است که حالا این امر در گفتمان غربی بحث توسعه است و توسعهیافتگی میشود زندگی خوب. اتفاقا در غرب میدانند که علم در خدمت توسعه است و توسعه از علم حمایت میکند و اینها با یکدیگر همبسته هستند. علم مولفه ممتاز توسعه و مدرنیسم و در خدمت آن است و به آن کمک میکند. جامعه توسعهیافته جامعهای است که دانشبنیان است. ما این ایدههای مختلف را گرفتهایم ولی هنوز بزرگان فکری ما ناظر به وضع انضمامیمان، اتوپیای متناسب با اندیشه دینی و تجارب تاریخی ما و تجارب جهانی تصویر نکردهاند. بزرگانی باید در این حوزه سیاستپژوهی و آرمانشهر را تصویر کنند و خطوط کلی را بکشند. متناسب با آن تصویر، نظام علمی شما آرایش خود را پیدا میکند و تجارب جهانی باید به کمکتان بیاید ولی تقلید، کپی و گزینش از الگوی جهانی میشود همین، مثلا شبهنئولیبرالیسمی که به شکل التقاطی قفس آهنینی شده و ذهن و زبان ما ایرانیان و کسانی را بهمحاق برده است که دغدغه اینجا و اندیشههای دینی را دارند.
در پایان باید بگویم کالایی شدن دانش مساله ماست ولی من عرض کردم که این مساله در دل مسائل بزرگتری قابلطرح است و آن مسائل بزرگتر همان التقاطی بودن دانش از شبهنئولیبرالیسم و ایسمهای دیگری است که ما با آنها سروکار داریم. پیاده شدن ناقص برخی اصول مثل خصوصیسازی اقتصاد و اصل 44 و شرایط خاص سیاسی و نوع سیاستگذاری آموزش عالیمان و نسبت حکمرانی با آموزش عالی و فرهنگ سیاستگذاری تربیتی در کشور ما و نگاهی که خانوادهها به آموزش دولتی و غیرانتفاعی دارند و شاید از همه مهمتر تغییرات پیدیپی سیاستهای کلان آموزش عالی متناسب با تغییر دولتها میتواند از عوامل این کالایی شدن دانش باشند، مثلا در دولتی بر تجاریسازی آموزش عالی تاکید داشتند که کپی ناقصی از همان نئولیبرالیسم بود، البته بدون خروجیهای آن، یعنی این همه هزینه میکنید ولی عایدات شما نه برای منافع ملی و نه برای جهتگیری ارزشی و نه حتی برای ارتقای کیفیت زندگی شما خروجی مشخصی ندارد.