ساخت راه‌آهن خیانت بود

کدخبر: 2371128
خبرنگار:

برای بررسی فضای اقتدارگرایی توسعه و نسبت آن با مردم‌سالاری و امنیت و قانون در دوره حکومت پهلوی اول به سراغ مسعود رضایی، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر رفته‌‎ایم که در ادامه مشروح آن از نظر می‌‎گذرد.

در مقاله‌‎ای که چندی پیش با عنوان «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی» توسط محمد قوچانی منتشر شد، او مباحثی را پیرامون این موضوع با بررسی مختصات توسعه آمرانه مطرح کرد که برخی آن را ناظر به حکومت رضاشاه ارزیابی کردند، برای بررسی فضای اقتدارگرایی توسعه و نسبت آن با مردم‌سالاری و امنیت و قانون در دوره حکومت پهلوی اول به سراغ مسعود رضایی، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر رفته‌‎ایم که در ادامه مشروح آن از نظر می‌‎گذرد.

ارزیابی شما درخصوص اصالت توسعه چیست و ویژگی‌‎های توسعه در حکومت رضاشاه به چه شکل بود و این توسعه ناظر به داخل بود یا به شکل برون‎زا دنبال می‌شد؟

بحث توسعه از دو بخش تشکیل می‎‌شود، یک بخش آن نرم‎‌افزاری و بخش دیگر سخت‌‎افزاری است؛ بخش نرم‎‌افزاری آن مربوط به فرهنگ توسعه و علم و دانش در حوزه مسائل توسعه‌‎ای است، یعنی مردم باید از انگیزه، آگاهی و فرهنگ لازم برای توسعه برخوردار و درعین ‎حال خودشان صاحب علم و دانش باشند یا بتوانند آن علم و دانش را ارتقا دهند. بنابراین مشخص است که بخش سخت‎‌افزاری مربوط به تاسیسات، کارخانه‌ها و نظامات و مظهر توسعه است و بخش نرم‎‌افزاری نیز بحث قوانین و ضوابط و زمینه‌‎های قانونی است.

توسعه در دوران رضاشاه چه در حوزه نرم‌‎افزار و چه در حوزه سخت‌‎افزار، وارداتی بود‌ و کشور ما از لحاظ سطح علمی اگرچه نسبت به گذشته و زمان صفویه و حتی اوایل دوران قاجار پیشرفت‌‎هایی داشت اما در طول دوران بعد از صفویه مسائلی پیش آمد که سبب شد قدری از قافله علم عقب بمانیم و در حوزه مسائل تکنولوژیک به معنای سخت‌‎افزاری هم توانمندی‌‎های خاصی نداشته باشیم؛ بنابراین این یک تصویر کلی از دوران رضاشاه است.

در این دوره با وجود تاسیس دانشگاه تهران در سال 1313 و اعزام تعدادی از دانشجویان به خارج از کشور ما شاهد یک تحول قابل‎ ملاحظه در عرصه‌های داخلی و اتکا به حوزه توسعه داخلی نیستیم و همچنان همان شرکت‌ها و موسسات خارجی هستند که در ایران اقدام به تاسیس کارخانه‌‎ها می‌‎کنند و وسایل، ابزار و امکانات نیز عمدتا وارداتی است.
 البته در انتهای این دوره به جنگ ‎جهانی دوم رسیدیم و اوضاع کشور مجدد تحت‎ تاثیر جنگ قرار گرفت و مسائل دیگر که به پهلوی دوم مربوط می‌شود، رخ داد.

به بحث نرم ‎افزاری توسعه و لزوم آگاهی و سواد مردم و احساس نیازشان در امر توسعه اشاره داشتید، در مقاله اخیر اصطلاحی استفاده شده مبنی‎ بر اینکه «کرور کرور رعیت تبدیل به شهروند شدند» این امر چه نسبتی بین اقتدارگرایی توسعه با دموکراسی واقعی داشت؟

دموکراسی اساسا در دوره رضاخان یک امر گم‌شده و لگدمال ‎شده است؛ موافقان و مخالفان رضاشاه اگر در یک موضوع با یکدیگر توافق داشته باشند، همین امر است؛ چراکه دوران رضاخان دوران دیکتاتوری سیاه بوده است. بنابراین اساسا صحبت کردن از دموکراسی و مردم‎ سالاری در دوره رضاشاه یک امر خلاف واقع است که به ‎صورت کاملا مشهود است.

اما در رابطه با تعریف شهروندی نیز درمورد اینکه عنوان شده روستاییان به شهروند تبدیل شدند، باید تعریف ایشان را از شهروند شنید، شاید در تعریف ایشان شهروند ویژگی‌‎های خاصی دارد که بر مردم آن دوران می‌توان اطلاق کرد. اما سوال اصلی اینجاست چگونه می‌‎توان روستاییان دوره رضاشاه را این ‎گونه توصیف کرد که تبدیل به شهروند شدند؟
 
این توصیه آمرانه یا اقتداگرایی توسعه در زمان رضاشاه ناظر به چه موضوعاتی بود و توسعه در آن دوره اساسا چه هدفی را دنبال می‎‌کرد؟

 توسعه آمرانه عمدتا مربوط به دولت‌‎های مستقل و باتدبیر است؛ یعنی یک دولت باید اولا مستقل باشد که بتواند کشور و ملت خود را در جهت منافع ملی پیش ببرد و ثانیا از آگاهی و تدبیر بالایی برخوردار باشد و اگر با این ویژگی‎‌ها یک آمریتی در حوزه توسعه داشت، می‌‎توان شاهد پیشرفت‌‎هایی بود.

این درحالی است که در دوره رضاشاه مساله این بود که یک دولت وابسته داشتیم که دارای تدبیر لازم نبود، من در این زمینه دو نکته را بیان می‌‎کنم؛ بخش اعظم اقتصاد ما در دوره رضاشاه مبتنی ‎بر کشاورزی است و صنعت نیز سهم بالایی در مجموعه اقتصاد ما در آن زمان نداشت؛ مساله دیگری که مورد توافق موافقان و مخالفان رضاشاه است، این است که کشاورزی سهم بالایی در مجموعه اقتصاد ما داشت و این را باید مطالعه کرد که آیا رضاشاه در جهت توسعه و ارتقای وضعیت کشاورزی در کشور ما قدم برداشت یا خیر؛ در این‎ باره همه متوفق هستند که او یک زمین‌خوار سیری‎ ناپذیر بود و هر آنچه زمین‎ های خوب در شمال کشور و دیگر جاها بود را تصاحب و تملک می‎‌کرد. اگر کسی وضع زمین خوب، آبادی و محصول داشت حتما خوف این را هم داشت که از طرف رضاشاه غصب خواهد شد و او سند این زمین‎‌ها را به نام خود می‎‌زند! آیا این یک اقدام در جهت توسعه کشاورزی است؟ البته بنده نمی‌گویم این اقدام رضاشاه منجر به تعطیلی کامل کشاورزی در کشور شد اما حتما این رفتار یک اقدام توسعه‎‌ای نبود و حتی ضدتوسعه‌‎ای بود.

اگر یک دولت مستقل وجود داشت، ما می‌‎توانستیم درباره منابع کشور بهتر عمل کنیم کمااینکه ما یک کشور دارای منابع نفتی بودیم و می‎‌توانستیم از فروش نفت در آن زمان سرمایه خوبی برای توسعه کشور فراهم کنیم ولی رضاشاه به ‎دلیل وابستگی این‎گونه نبود، او به اسم القای قرارداد دارسی درنهایت‌ قراردادی را که معروف به قرارداد نفتی 1312 بود با انگلیسی‌‎ها منعقد کرد که به ‎مراتب بدتر از قرارداد دارسی محسوب می‌شود و منافع انگلستان را بیش از پیش تامین می‌کرد و منافع ملت ایران را در اختیار آنها قرار می‌‎داد، این اقدام در جهت ضدتوسعه است.

رضاشاه بخش زیادی از منابع کشور را در جهت آنچه به تعبیر وی ارتش ملی ایران بود، صرف کرد که البته بخش زیادی از منابع مالی کشور به اسم هزینه‎ کردن برای ارتقای ارتش برداشته شد ولی در آن مسیر به مصرف نمی‎‌رسید و به حساب‌‎های شخصی رضاشاه واریز می‎‌شد.

حدود 16 سال رضاشاه پادشاه ایران بود و گفته می‎‌شود منابع مالی بسیار زیادی را صرف ارتش کرد اما این ارتش نتوانست از ملت ایران در برابر تجاوز بیگانه حتی به اندازه یک روز دفاع کند؛ درحالی‎که یک ارتش مجهز می‎‌تواند خود یکی از عوامل توسعه باشد، به این صورت که امنیت یک ملت را از تجاوز بیگانگان حفظ کند اما وقتی کشور ما مورد تجاوز قرار گرفت و ویرانی‌های زیادی در آن به وجود آمد، ارتش هم هیچ کاری انجام نداد.

البته برخی هم ساخت دانشگاه تهران یا خط راه ‎آهن را به‎ عنوان یکی از مصادیق توسعه مطلوب دوره رضاشاه می‌‎دانند.

باید درباره دانشگاه این سوال را مطرح کرد که درست است در آن زمان دانشگاه تهران تاسیس و تعدادی از دانشجویان ما به خارج کشور اعزام شدند اما دستاورد عینی این دانشگاه و این اعزام دانشجویان به خارج کشور برای توسعه صنعتی و کشاورزی و اقتصادی ما چقدر بود؟ آیا در آن زمان توانستیم از محصولات این دانشگاه به لحاظ علمی و نیروی انسانی و مهارت‌‎ها برای توسعه کشور استفاده کنیم یا همچنان در زمینه‌های مختلف دارای وابستگی‌‎های بسیار شدید به لحاظ نرم‌‎افزاری و سخت‎‌افزاری به بیگانه بودیم و عمده کارهایی که انجام می‌‎شد توسط آنها بوده است؟

بنابراین به صرف تشکیل یک دانشگاه معجزه‌‎ای در ایران رخ نداد، درحالی‎که یک دانشگاه در مسیر توسعه باید از یک توانمندی‌‎هایی برخوردار باشد و در چارچوب آن نظام به لحاظ فکری، فرهنگی و روشی برای کسب استقلال حرکت کند. اما همین دانشگاه که در دوره پهلوی اول و دوم چندان نقشی در توسعه کشورمان نداشت بلافاصله بعد از انقلاب تبدیل به موتور محرکه توسعه شد؛ چراکه فرهنگ و منش کشور تغییر کرده و یک رویکرد مستقلی ایجاد شده بود. بنابراین آن دانشگاه در آن چارچوب تفکر و رویکرد رضاشاهی جایگاهی در توسعه کشور پیدا نکرد.

درباره راه ‎آهن نیز بحث‌‎های زیادی مطرح شده است و راه ‎آهن را یکی از مظاهر توسعه دوره رضاشاهی عنوان می‌‎کنند ولی در این زمینه نیز نکاتی مطرح شده که آیا این مسیر راه ‎آهن که شمالی-‌جنوبی بود، حقیقتا یک مسیر منطبق بر نیازهای اقتصادی و توسعه‌‎ای ایران بود یا اینکه صرفا کاربرد نظامی و امنیتی داشت؟

برخی صاحب‎ نظران و مهم‌‎ترین آنها دکتر محمد مصدق معتقد است این راه ‎آهن در زمان تاسیس خود به هیچ‎ وجه کارکرد توسعه‌‎ای و اقتصادی برای ایران نداشت و از دیدگاه او و برخی دیگر آن راه‎ آهنی که می‌توانست این نقش توسعه‎‌ای را ایفا کند باید مسیر شرقی- غربی می‎‌داشت. دکتر مصدق به صراحت در کتاب خاطرات خود این نکته را بیان می‌‎کند که ساخت این راه ‎آهن فقط هزینه بسیار زیادی را بر مردم ایران تحمیل کرد و هیچ فایده اقتصادی در آن زمان برای ایران نداشت، لذا تعبیر ایشان این است که آنچه کردند فقط خیانت بود و خیانت.  دکتر مصدق فردی است که از حدود 13-12 سالگی در امور دولتی وارد شده و اتفاقا در مناصب اقتصادی که آن زمان از آن با عنوان استیفا تعبیر می‌‎شد، حضور داشته و به ‎عنوان یکی از مستوفیان در دولت قاجاری از سنین نوجوانی کار کرده است، بنابراین در طول چند دهه فعالیت در حوزه‎‌های اقتصادی و سیاسی و استانداری و مناصب دولتی تجربه بسیار بالا و شناخت زیادی از مسائل اقتصادی کشور داشت، ازاین ‎رو یک فرد ناوارد به مسائل اقتصادی نبود.

وقتی شخصی مانند مصدق اعلام می‌‎کند ساخت این راه ‎آهن با این مسیر و با آن هزینه فقط خیانت به مردم ایران بود، حرف قابل‎ تاملی است، بنابراین باید قدری تاریخ را دقیق‌‎تر خواند و از ظواهر مسائل تاریخی به عمق آن راه یافت و سپس درباره دوران مختلف و شخصیت‎‌های مختلف قضاوت کرد.

 

منبع: فرهیختگان
ارسال نظر: