روی خشن و تبعیدگر تهران به اجاره نشینها
این جستار با بهرهگیری از تجربه زیست چندتن از ساکنانی که به موجب افزایش ناگهانی مسکن در طی سالهای اخیر مجبور به مهاجرت از تهران به مساکن مهر حاشیه شهر شدهاند صورتبندی شده است.
بسیاری از ساکنین مسکنمهرهای اطراف شهر تهران مجبور هستند تا روزانه مسافت طولانی برای رسیدن به محل کار خود در شهر تهران طی کنند و این امر مستلزم صرف انرژی و زمان زیادی بوده که اغلب برای آنان مطلوبیتی ندارد.
در حد فاصل فروردین ماهِ ۱۳۹۷ تا مهر ماهِ ۱۳۹۹ رشد افسارگسیخته قریب به ۳۰۰ درصدی قیمت مسکن مناسبات این کالای اساسی را در کلانشهر تهران دگرگون کرد و بخش قابل توجهی از متقاضیان خرید و حتی اجاره در پایتخت به شهرهای اطراف کوچ کردند. پَرند، پردیس، هشتگرد، کرج، محمد شهر، اندیشه و دیگر شهرهای اقماری مقصد خانوارهای اجاره نشین شده است. بررسیهای میدانی نشان دهنده افزایش جمعیت در برخی از شهرهای مذکور است. در پردیس از ۸۲ هزار واحد مسکن مهر بیش از ۴۵ هزار تحویل شده و با توجه به جهش قیمت مسکن در تهران بسیاری از متقاضیان در حال مهاجرت به این شهر هستند. در شهر جدید پرند از ۹۶ هزار واحد اولیه که به دلیل نبود متقاضی حالا به ۹۰ هزار رسیده ۷۰ هزار واحد تحویل و ۲۰ هزار باقی مانده است. در هشتگرد هم که ۳۵ هزار واحد مسکن مهر در برنامه شرکت عمران است تاکنون ۲۱ هزار واحد تحویل شده و ۱۴ هزار واحد نیز به زودی تحویل میشود. طبق مشاهدات، جمعیت هر سه شهر مذکور در حال افزایش است.
این گزارش که احتمالا حالا پس گذشت چندینماه اَعداد آنهم رو به فزونی است، تحت عنوان «مهاجرت تدریجی حدود ۲۰۰ هزار خانوار از تهران به شهرهای اقماری» نوشته شده بود. عدد هولناک است! ۲۰۰ هزار خانوار حتی اگر در بعد خانوار ۳.۳ هم ضرب شود، جمعیتی در حدود ۶۶۰ هزارنفر را نشان میدهد. جمعیتی که در تقسیمات بروکراتیک کشور ایران، معادل جمعیت یک شهر بزرگ محسوب میشود! در این بین میتوان مطمئن بود که مساکن مهر اطراف تهران مقصد بسیاری از این مهاجران بوده است. در واقع عمده مسکن مهرهایی که قرار بود به عنوان شهرکهای خوابگاهی-سکونتی شهرِ تهران عمل کنند، درست در همین شهرهای اقماری اشاره شده، ساخته شدهاند و به نظر میرسد عمده مهاجران نیز میبایست در همین مساکنی که دیرزمانی نه چندان دور و در سالهای اولیه و میانی دهه ۹۰ آماج حملات بسیاری از منتقدین و پژوهشگران حوزه شهرسازی و مسکن بودند سکنی گزینند. مسکن مهرهایی که تا چهار سال پیش مشکل تقاضا داشتند، حالا با افزایش مهاجرت به شهرهای اقماری، با رشد تقاضا مواجه شده بودند. اما آیا سکونت در واحدهای مسکن مهر از روی تمایل است یا ناگزیری؟ بسیاری از ساکنین جدید این واحدها، سالها تلاش کرده بودند تا در فرآیند تولید و حیات شهری تهران، نقشآفرینی کرده باشند و احتمالا در خصوص سکونت در شهر تهران برای خود حقی قائلاند. احتمالا بخشی از آرزوی بسیاری از آنها برای خانهدارشدن گره خورده با مکانی از همین شهر بوده است. آنها در رویاهایشان و آرزوهایشان با تهران قول و قراری داشتند، اما شهر تهران ارمغانی جز تبعید برایشان نداشت. تبعید به حومه و تبعید به مسکن مهر! اما این به معنای قطع ارتباط کامل با کلانشهر نیست. بسیاری از این گروهها مجبور هستند هر روز مسیری طولانی را طی کنند تا به محل کارشان برسند؛ این را هم اختلاف جمعیت کلانشهر تهران در طول شب و روز ثابت میکند. به عبارتی دیگر محکومیت به تبعید تنها شامل حق سکونت است و نه کار. محکومیتی که شاید در دایره قضایی و در قانون هیچ کشوری وجود نداشته باشد. شهرِ تبعیدگر، خواستار نیروی کار آنهاست، اما فضایی برای سکونت و زندگی در اختیارشان نخواهد گذاشت. مهشید ۲۶ ساله، از کسانی که تجربه چهار ساله سکونت در مسکن مهر شهرک پیام ماهدشت را دارد، درباره تجربه مهاجرت از تهران به این محدوده و طی مسیر هر روزه از آنجا به تهران، میگوید:
«تو سه سال گذشته خیلی از مردم از تهران به این شهرک اومدن و هر روز برای کار برمیگردن تهران و راستش اغلبشون بیش از سه ساعت از روزشون رو تو مسیر رفتوآمد میگذرونن».
صرف روزانه بیش از سه ساعت برای رسیدن به محل کار و بازگشت به سمت خانه، آنهم برای رفتوآمد به شهری که پذیرای سکونت مهاجران نبوده، برای بسیاری از آنها بدل به یک امر روزمره و ضرورت برای بقا شده است. در گفتوگو با مهشید سعی کردم از او راجع به ذهنیت و خاطرات زیست چهارسالهش در مسکن مهر سوال کنم، اما او هرچه فکر کرد و من هرچه تلاش کردم، تا ذره خاطرهای از پس ذهن مهشید بیرون بِکشم، موفقیتی حاصل نشد. برای مهشید مسکنمهر صرفا مکانی بود که او و خانوادهش را از رنج مستاجری رهانیده بود، برای او خاطره، رویا و آرمان درون مسکنمهر محل سکونتش معنایی نداشت، برای او خاطره و به قول خودش تفریح بیرون از دیوارهای شهرک محل سکونتش معنا پیدا میکرد. او در این باره میگوید:
«داخل اینجا امکانات تفریحی و اینها وجود نداره که خاطرهسازی بشه. صرفا آدم تو خونهاست. الان که بهتر شده قبلا کاملا حالت خوابگاهی داشت. ولی عمده تفریح و خاطره مردم تو شهره. اینجا بیشتر فقط بیایم خونه و بریم بیرون. قبلا هم که بدتر بود و برای همه فقط خوابگاه بود. یعنی میرن سرکار، برمیگردن خونه و دوباره سرکار».
اما برای مریم ۳۰ ساله که او هم تجربه چهارساله سکونت در مسکن مهر پردیس را داراست، موضوع فراتر هم میرفت، برای مریم دیگر مشکل مسکنمهر بیمعنایی و نبود خاطره در زیست آن نبود. با احتیاط میگویم برای او این تجربه چهارساله نفرتانگیز بود و این مهم در لحن و حالت توصیف مریم از سکونتش عیان بود. مریم در این باره میگوید:
«من اینجا رو دوست ندارم. یهجورایی میشه گفت از اینجا متنفرم! اینجا هیچی نداره. نه تفریحی و نه سرگرمی خاصی. بیشتر وقتام به کار و رفتوآمد میگذره ولی ته دلم میدونم که اینجا موقته. یه روز بالاخره برمیگردم تهران».
برای مریم همچنان اُمید به رفع تبعید و پذیرش او توسطِ تبعیدکننده وجود دارد. اُمید به آینده برای رفع حُکمِ تبعیدی که تهران برای او به ارمغان آورده است. امیدی که در سخنان سارا ۳۲ ساله که اِمسال مجبور به مهاجرت به مسکنمهر پردیس شده بود، وجود نداشت، در لحن سارا که هر روز مسافتی طولانی را از پردیس تا میدانونک تهران برای رسیدن به محل کارش طی میکرد، بیشتر از از خشم و نفرتی که برای مریم وجود داشت، یاس و ناامیدی آشکار بود، احتمالا تروما هنوز برایش هضم نشده بود، هنوز نمیتوانست و یا نمیخواست باورش کند؛ گواه این یاس را این گفته خودش نشان میدهد:
«میدونید من خونهام شهرکغرب بود، کلی اجاره میدادم ولی خونهام رو دوست داشتم. میخواستم مستقل باشم. خیلی براش زحمت کشیده بودم ولی امسال همهچی خراب شد، مجبور شدم بیام اینجا. نمیدونم دیگه میشه برگردم تهران زندگی کنم یا نه»!
ظاهرا در این برهه از تاریخ پر فراز و نشیب، تهران حکمش را برای مهاجران صادر کرده است. اِحتمالا این حکم هر روز در گوش سارا نجوا میشود: دیگر جایی برای شما وجود ندارد. شما را تبعید میکنم به خارج از محدودههایم، اما حکمتان همینمقدار نخواهد بود! شما میبایست این تبعید را به یاد آرید، میبایست هر روز نزد من بازگردید و با من، تهران که شما را تبعید کردم مواجه شوید و به یاد آرید تبعیدگرتان را. سارا و سایر مهاجران به ناچار این حکم را و انقیاد تهران را پذیرفتهاند و احتمالا این روزها را به یاد خواهند داشت! آنها نه فقط مهاجرت را، بلکه دیدار دوباره با تبعیدگر را نیز پذیرفتهاند. تو گویی تهران، برای قدرتنمایی به آنها به سَلبِ حق سکونت آنها راضی نبود، تهران به شکستن قولوقرارش با مهاجران برای خانهدار کردنشان هم قانع نبود! کمرنگکردن آرزوها و مخدوشکردن رویاهای مهاجران نیز برای تهران کافی نبود. تهران قدرتنمایی دیگری را طلب میکرد، میخواست مهاجران هر روز او را ببینید تا مبادا داغ دلشان کهنه شود! آنها باید هر روز تهران را ببینند، در هوای نهچندان مطبوعش تنفس کنند، ترافیک خستهکننده آن را تحمل کنند و خاطرات رنگباختن آرزوها را در ذهنشان مرور کنند! چه مجازاتی دردناکتر از ملاقات هر روزه اویی که تو را محکوم کرده است؟! اما مگر عُرف بر این نبوده و نیست که هر حکمِ محکومیتی، در پِی جرم و عمل خبیثانهای صادر شود؟ براستی جرم و خباثت مهاجران چه بود که تهران بر قول و قرارش با آنها وفادار نماند؟ و آنها را محکوم کرد؟ جواب این پرسشها را نمیدانم، ولی این را خوب میدانم که آن به یاد خواهند داشت.