مهدی محمدی
بازی فیک جنگ
هدف از این بازی جدید ظاهرا این است که ایران در برداشتن گامهای بعدی ریسک جدی درگیری نظامی را در محاسبات خود وارد کند و حال آنکه تحلیل منطقیتر این است که فکر کنیم در واقع اساسا گزینه نظامی وجود نداشته و دولت آمریکا به عنوان تنها راه باقیمانده این بازی را آغاز کرده تا محاسبات ایران را کنترل کند.
مهدی محمدی: شکار پهپاد آمریکایی گلوبال هاوک در آسمان مرزهای جنوبی ایران، ادامه مجموعهای از تحولات در حدود 2 ماه گذشته است که هدف از همه آنها «تغییر محاسبات آمریکا در حوزه اعمال فشار غیرقابل تحمل به ایران» بوده است. سال گذشته و با خروج آمریکا از برجام، ایران وارد دورانی از صبر و تماشا شد که ناشی از 2 پیشفرض جدی در ذهن مقامهای دولت بود.
پیشفرض اول این بود که دولتهای اروپایی خسارات اقتصادی ناشی از ترک برجام توسط آمریکا را برای ایران جبران خواهند کرد و یک برجام اروپایی بدون آمریکا قابل ایجاد و تداوم است. پیشفرض دوم نیز این بود که اساسا مسأله ترامپ را باید در سیاست داخلی آمریکا حل کرد و ایران چارهای ندارد جز اینکه زیرساخت برجام را حفظ کند تا زمانی که دموکراتها بتوانند در انتخابات 2020 قدرت را از ترامپ بازپس بگیرند و مجددا به توافق بازگردند. هم دموکراتهای باقیمانده از تیم اوباما و هم اروپاییها، مستمرا تلاش میکردند- و هنوز هم میکنند- که این دو پیشفرض را در ذهن مقامهای دولتی ایران تقویت کنند.
گذشت زمان اما هر دو پیشفرض را با تردیدهای جدی مواجه کرد. تحلیل رفتار اروپا در یک سال گذشته تقریبا این موضوع را برای ایران قطعی کرد که برجام اروپایی یک مفهوم کاملا بیپایه و اساس است که حتی خود اروپاییها هم به آن اعتقاد ندارند، بنابراین طبعا نمیتواند و نباید توسط ایران جدی گرفته شود. راهبرد اعمالی اروپا در یک سال گذشته 3 پایه اصلی داشته است: 1- تلف کردن زمان و عدم انجام هرگونه اقدام جدی برای خنثی کردن تحریمها با نیت اثرپذیری ایران از تحریمهای آمریکا و راضی شدن به امتیازدهی در حوزههای نگرانی مشترک آمریکا و اروپا یعنی برنامه موشکی و منطقهای، 2- جلوگیری از تجدید نظر ایران در تعهدات برجامی با تهدید ملحق شدن اروپا به آمریکا و تطمیعی به نام INSTEX و 3- تلاش برای وادار کردن ایران به پذیرش مذاکرات مجدد درباره برجام با دستور کار توسعه برجام به حوزههای موشکی و منطقهای. صرفنظر از این بحث پیچیده که آیا اروپا واقعا با آمریکا اختلاف دارد و در پی حفظ برجام است یا اینکه اروپا و آمریکا پنهانی درباره یک راهبرد مشترک ضدایرانی تفاهم کردهاند، نتیجه عملی این راهبرد 3 ستونی این بود که ایران احساس کرد اروپا ظرفیتهای راهبردی ایران را معطل کرد، بیآنکه کمترین تحرکی برای کمک به ایران بکند. پیشفرض دوم هم بتدریج به چالش کشیده شد.
اکنون در ایران، کمتر کسی باور دارد که اولا دموکراتها بتوانند بسادگی در انتخابات 2020 برنده شوند و ثانیا- مهمتر از آن- حتی اگر برنده انتخابات باشند تقریبا قطعی است که این امر سودی به حال ایران نخواهد داشت، چرا که حتی یک رئیسجمهور دموکرات هم تلاش خواهد کرد از اهرمهای فشار تولیدشده توسط ترامپ بهره برده و برجام را به سایر نیازهای امنیتی آمریکا سرایت دهد. روشن شدن اینکه این پیشفرض غیرمنطقی است، اگرچه زمان زیادی از ایران گرفت اما یک نتیجه مهم داشت و آن هم این بود که یک اجماع سیاسی کم و بیش کامل در زمینه ضرورت تغییر استراتژی در ایران ایجاد کرد. تهران دریافته بود هم آدرس دموکراتها و هم آدرس اروپاییها هر دو غلط بوده و نهتنها وقت ایران را تلف کرده، بلکه این توهم را در طرف آمریکایی ایجاد کرده که ایران ضعیف شده و قادر به ارائه پاسخ مناسب به فشارهای آمریکا هم نیست.
عدم تمدید معافیتهای مربوط به خرید نفت از سوی آمریکا کلید تغییر محاسبات در ایران را فعال کرد. دولت آمریکا با این اقدام آخرین امیدها به کارآمدی دیپلماسی را از بین برد و برای ایران کاملا شفاف کرد که هدف نهایی آمریکا حتی نه یک برجام توسعه یافته، بلکه انهدام ایران از درون و براندازی نظام ایران از طریق بههم ریختن محیط داخلی آن است. آمریکا نشان داد از زجر دادن ایران لذت میبرد و وارد کردن شوکهای پیدرپی به ایران را به عنوان بخشی از یک جنگ اقتصادی پایانناپذیر به رویه ثابت خود تبدیل کرده است. بیانیه شورای عالی امنیت ملی ایران در روز 18 اردیبهشت، آمریکا را به زمینی کشاند که آن را محاسبه نکرده بود و از قضا برنامه ایران هم دقیقا این بود که پیشبینیپذیری سابق را کنار بگذارد و با در پیش گرفتن این راهبرد غیرمنتظره، آمریکا را دچار شوک و بهت کند. راه افتادن کمپینی از اقدامات که نشاندهنده اراده ایران برای هزینهمند کردن اقدامات آمریکا بود به سرعت معادلات را تغییر داد.
بویژه اعلان کاهش مرحلهبندی شده تعهدات هستهای از سوی ایران این توهم را که ایران یک چسبندگی سیاست داخلی زوالناپذیر به برجام دارد از بین برد و یکشبه برجام را از عاملی برای مهار ایران، به یک ابزار فشار جدی روی اروپا و آمریکا تبدیل کرد که ایران میدانست نیاز امنیتی جایگزینناپذیری به آن دارند. به طور خلاصه و از منظر راهبردی، رفتار ایران در 2 ماه گذشته از اصول زیر تبعیت کرده است: 1- ایران با موفقیت تلاش کرد به نوعی وضعیت موازنه تنش دست یافته و به آمریکا نشان دهد نهتنها ضعیف و ناتوان نشده، بلکه قادر است در زمانی کوتاه طیف بسیار متنوعی از ابزارهای فشار را علیه آمریکا فعال کند که کاملا خارج از دایره محاسبات استاندارد آن قرار داشته باشد. تعبیر کلاسیک دیپلماتهای ایرانی این است که آمریکا جدیترین جنگی را که میتوانسته علیه ایران راه بیندازد یعنی جنگ اقتصادی را با تمام توان به اوج رسانده، بنابراین در مقابل نیز ایران همه ابزارهای خود را به کار گرفته تا بگوید جنگ، جنگ است و تا زمانی که آمریکا جنگ اقتصادی را متوقف نکند، بابت آن هزینه خواهد پرداخت.
تبدیل ابزارهای قدرت منطقهای ایران به اهرمهای فشار به آمریکا، راهبردی است که آمریکا پیشتر آن را محاسبه نکرده بود. 2- همچنین ایران اجماع داخلی، هم درون حکومت و هم درون مردم را با موفقیت حفظ و تقویت کرد. آمریکا هنوز هم هر لحظه منتظر است که فشار اقتصادی یا اختلافنظر درباره دورنمای رویارویی با آمریکا، ناآرامی در میان مردم یا اختلافات حاد درون نظام ایجاد کرده و اصطلاحا ایران را از درون مهار کند اما این رویا روزبهروز کمرنگتر میشود و حتی اسرائیلیها هم اکنون معترفند توان مقاومت ایران بیش از چیزی بوده که آنها تصور میکردند. 3- علاوه بر این، ایران تلاش کرده در مقابل فشارهای جدید آمریکا بازدارندگی ایجاد کند. اکنون میتوان علائمی از این موضوع مشاهده کرد که آمریکا محاسبه مجدد درباره هزینههای فشار به ایران را آغاز کرده ولی البته هنوز در مرحلهای نیست که جنگ اقتصادی را متوقف کند.
روند تغییر محاسبات آمریکا باید تا نقطه مطلوب ایران ادامه پیدا کند. 4- ضمنا ایران دریچه مذاکره را به نحو کاملا معتبری مسدود کرده و این امر جلوی تبدیل شدن فشارهای آمریکا به نتیجه، یعنی نشستن ایران پای میز مذاکره و امتیازدهی در حوزههای موشکی و منطقهای را گرفته است. اکنون با اصرار و تاکید ایران بر مذاکره نکردن، راهبرد آمریکا عقیم شده و دیگر نمیتواند نتیجه مدنظر ترامپ را تولید کند. 5- و در نهایت ایران با درایت به گونهای عمل کرده است که بازی از کنترل خارج نشود. با وجود افزایش تنشها، همچنان کلیت فضا تحت کنترل قرار دارد و هیچ اتفاقی خارج از پیشبینیها و محاسبات ایران رخ نداده است. بازی روانیای که ظرف 3 روز گذشته از سوی آمریکا آغاز شده آخرین راهکاری است که تیم امنیت ملی کاخ سفید برای متوقف کردن ایران به آن متوسل شده است. توجه به این نکته بسیار حیاتی است که اقدامات ایران در 2 ماه گذشته آمریکا را کاملا در موضع تدافعی قرار داد و متوقف کردن راهبرد جدید ایران را به مهمترین اولویت آن تبدیل کرد. بر خلاف تصور عمومی، هدف از انباشت نیروهای آمریکا در منطقه و همچنین هدف اصلی رفت و آمدهای پیدرپی واسطهها به ایران، نه حل مسأله، بلکه تلاش برای متوقف کردن ایران و خارج کردن آن از ریلی بود که در آن قرار گرفته است. واسطهها میخواستند ایران را متوقف کنند نه آمریکا را. دولت آمریکا ابتدا سعی کرد با مانورهای نظامی جدید در مقابل اقدامات ایران بازدارندگی ایجاد کند اما موفق نشد. سپس سعی کرد از طریق لفاظی درباره آمادگی برای مذاکره بدون پیششرط با ایران، ایران را به طمع انداخته و به تجدیدنظر در مسیر خود وادار کند اما آن لفاظیها هم جدی گرفته نشد. بعد با سفر آبه شینزو به تهران به راهبرد «فشار بزرگ-جایزه بزرگ» (بهزعم خود) رو آورد اما باز نتوانست روی محاسبات ایران تاثیر بگذارد. اکنون و در آخرین گام، 2 کار را آغاز کرده است: اول اینکه اروپا را به تحرکی جدید- ولی کاملا بیمحتوا- درباره INSTEX وادار کرده تا شاید بتواند در دقیقه 90 جلوی عمل ایران به وعده خود در زمینه عبور از سقف 300 کیلویی اورانیوم کمغنیشده در 16تیر را بگیرد و دوم، با یک صحنهآرایی جدید تلاش میکند با خلق یک تهدید کاملا معتبر نظامی علیه ایران، روی محاسبات آن درباره هزینه برداشتن گام بعدی اثر بگذارد. کل ماجرای کم و بیش تئاترگونه اعلام قطعی شدن حمله نظامی به ایران در بامداد جمعه و سپس منتفی شدن آن 10 دقیقه قبل از عملیات را باید در این پارادایم تحلیل کرد. دولت آمریکا مدتهاست بخوبی میداند چیزی به نام حمله محدود به ایران وجود ندارد؛ یا حملهای انجام نمیشود یا اگر شد این حمله به یک جنگ بزرگ منطقهای تبدیل خواهد شد. این امر، به اضافه اینکه آغاز یک درگیری با ایران، ترامپ را در محیط سیاست داخلی آمریکا تبدیل به یک بازنده تمامعیار میکند، کافی است تا از گزینه نظامی کاملا واقعیتزدایی شده و این گزینه به یک گزینه روانی صرف تقلیل پیدا کند.
هدف از این بازی جدید ظاهرا این است که ایران در برداشتن گامهای بعدی ریسک جدی درگیری نظامی را در محاسبات خود وارد کند و حال آنکه تحلیل منطقیتر این است که فکر کنیم در واقع اساسا گزینه نظامی وجود نداشته و دولت آمریکا به عنوان تنها راه باقیمانده این بازی را آغاز کرده تا محاسبات ایران را کنترل کند. ترامپ مثل همیشه یک دروغ دیگر سرهم کرده تا هم تندروها را راضی کند، هم ضعف خود را بپوشاند و هم ایران را متوقف کند اما نباید توقع داشته باشد طرفی کارآزموده مانند ایران که آمریکا را کاملا در یک غافلگیری راهبردی بیسابقه فرو برده، اسیر این صحنهآرایی روانی شود.