انتقاد "فارین پالیسی" از سیاست خارجی ایالات متحده؛
چه فرقی میان روسای جمهور آمریکا و چوپان دروغگوست؟!
فارین پالیسی نوشت: بررسی عملکرد سه دولت گذشته آمریکا و وعدههای انتخاباتیشان نشان میدهد هر سه رئیسجمهور، پس از دوران جنگ سرد در عمل به سیاستهای خارجی وعده داده شده به مردم ناکام ماندهاند و همیشه نظر اقلیتی از نخبگان بر خواست مردم غلبه کرده است.
گروه بین الملل « نسیم آنلاین »- نشریه فارین پالیسی در گزارشی به بررسی عملکرد سه رئیس جمهور آمریکا پس از دوران جنگ سرد پرداخته و می نویسد وعده های انتخاباتی کلینتون، بوش و اوباما در زمینه سیاست خارجی هرگز محقق نشده و دیپلماسی این کشور همیشه با خواست مردم متفاوت بوده است:
شهروندان آمریکایی مانند مردم دیگر کشورها، خواستار امنیت، رفاه و در صورت امکان آگاهی از این که کشورشان در حال پیشبرد ارزشهای سیاسی یا اخلاقی مطلوب است، هستند . برخی از شهروندان آمریکایی نیز فکر میکنند، خوب است که ایالاتمتحده میتواند مدالهای زیادی را در بازیهای المپیک به خود اختصاص دهد و اینکه توانایی دارد که از جایگاهش به عنوان "رهبر جهان آزاد" بهره ببرد و یا حتی دست به برخی کارهای نمادین خیرهکننده مانند فرستادن انسان به ماه بزند، امّا، از همه این موضوعات مهمتر این است که شهروندان آمریکایی امنیت و آسایش داشته باشند و به این باور برسند که کشورشان در مسیر خوب و عدالتخواهی قرار دارد.
استفان والت، نظریهپرداز آمریکایی و استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد میگوید، وقتی من به عملکرد سه دولت گذشته آمریکا نگاه میکنم و به وعدههای سیاسی آنان در کمپینهای انتخاباتی کاملا عجیب و غریب آنها میاندیشم، آنچه به ذهنم خطور میکند این است که هر سه رئیسجمهور، پس از دوران جنگ سرد در عمل به سیاستهای خارجی وعده داده شده به مردم آمریکا در دوران ریاست جمهوریشان ناکام ماندهاند.
در واقع، هر کدام از کاندیداها وعده یک سیاست خارجه محدود و معقولتر و اگر جرأت کنم بگویم، واقعگرایانهتر را داده بودند. امّا، در نهایت هر یک از آنها یک سیاستخارجه بیش از حد بلند پروازانه، کاملا خیالی و تا حد زیادی ناموفق داشتند. عملکرد برخی از روسای جمهور آمریکا مانند جورج دبلیو بوش، بدتر از دیگران بوده است. امّا، در مجموع هیچ کدام از آنها سیاست خارجی وعده داده شده به شهروندان آمریکایی و یا آنچه را که مردم آمریکا انتظار داشتند، عملی نکردند .
* وعدههای دروغین روسای جمهور آمریکابه طور مثال، نگاهی به سال 1992 بیاندازید، بیل کلینتون در رقابت با جورج بوش پدر که اعتبار سیاست خارجی و دستاوردهای او غیر قابل انکار بود، در کمپین تبلیغاتی خود به شهروندان آمریکایی گفته بود که مسئله اصلی اقتصاد است و وعده داد که از «بهره صلح» در حوزه داخلی استفاده کند. امّا، زمانی که به کاخ سفید راه یافت، نتوانست در برابر هژمونی لیبرال مقاومت کند. بیل کلینتون مرزهای ناتو را تا شرق گسترش داد که در نتیجه این اقدام آمریکا را مجبور به حمایت از کشورهای ضعیفتر کرد و متعاقباً در ارتقاء امنیت ایالات متحده کمترین کار را کرد.
از سوی دیگر کلینتون سیاست «مهار دوگانه» را در خلیجفارس پیش گرفت که به افزایش مسئولیتهای دفاعی آمریکا، تعقیب اسامه بنلادن و توجه به «دشمن دور» منجر گردید و متعاقبا این کشور را در مسیر جریانات مربوط به یازده سپتامبر قرار داد .
کلینتون نسبت به باتلاقهای بینالمللی پرهزینه بسیار محتاط بود و با اعزام نیروی نظامی به مکانهای واقعا خطرناک مخالف بود. استراتژی " تعامل و گسترش" کلینتون بر این فرض متکی بود که گسترش دموکراسی و تضمینهای امنیتی ایالاتمتحده بدون هزینه خواهد بود، زیرا دموکراسیها با یکدیگر نمیجنگند، روسیه برای همیشه در موضع ضعف میماند و تضمینهای چندجانبه جدید هرگز باعث افتخار نخواهند شد. کلینتون بسیار خوش شانس بود که عواقب برخی از اشتباهات وی مانند حادثه یازده سپتامبر و انتقام جویی کشور شکست خورده روسیه و اصرار به بازپسگیری قلمروهای از دست رفته، تا زمان روی کار بودنش اتفاق نیافتاد .
به عنوان مثالی دیگر، انتخابات سال 2000 را در نظر بگیرید. جورج دبلیو بوش برای رسیدن به مسند قدرت با الگور، مشاور رئیسجمهور که فاقد تجربه در حوزه سیاست خارجی بود رقابت داشت. بوش در طول کمپین انتخاباتی خود، لحن میانهرو و واقعگرایانهای داشت. بوش به مردم آمریکا تحقق یک سیاست خارجه قوی اما "میانه رو" را وعده داد. بوش و مشاورانش، کلینتون و الگور را برای تلاشهای گمراهکننده آنان در "ملتسازی" متهم میکردند. به طور خلاصه اینکه، به آمریکاییها چنین القاء میشد که بوش بر سیاستهای قدرت بزرگ و اجتناب از باتلاقهای کثیف در کشورهایی با اهمیت استراتژیک کم، تمرکز خواهد داشت .
اهداف به اصطلاح متعالی بوش توسط دو فاکتور مشخص از بین رفتند. اول، به جای تکیه بر واقعگرایانی چون برنت اسکوکرافت و کالین پاول از حزب جمهوری خواه، او به دیک چنی اجازه داد تا شرایط حضور نومحافظهکاران را که جاهطلبیهای بیشتر و قضاوت حتی بدتر از کلینتونها را داشتند، در بدنه دولت وقت فراهم کند. دوم اینکه، حملات یازده سپتامبر بهانه خوبی شد تا نومحافظهکاران، بوش و آمریکا را به دو باتلاق مهلک عراق و افغانستان بکشانند. بوش، دیک چنی و نومحافظهکاران دولت بوش به جای علمی کردن سیاست خارجهای که وعدهاش را داده بودند، هدف مبهم تحول خاورمیانه و بعد گسترش آزادی در جهان را در دستورکار خود قرار دادند و همه ما میدانیم که آمریکا در این زمینه موفقیتی کسب نکرد.
به حوادث سال 2008 میرسیم، زمانیکه یک سناتور نهچندان شناختهشده از ایالت ایلینوی در کمپین انتخاباتی خود، نهتنها به دلیل فصاحت و سخنوریاش بلکه به دلیل مخالفتش با جنگ عراق آغاز خوبی داشت. او قول داد هر چه سریعتر به جنگ پایان دهد و مهمتر از آن اینکه با تکیه بر یک سیاست خارجه معقول، واقعگرایانه و آیندهنگر به احیاء روابط مشکلدار آمریکا با دیگر کشورها اهتمام داشته باشد. با توجه به آنچه در عراق و همچنین افغانستان اتفاق افتاده بود، قطعا اوباما توجه خاصی به خواستههای مردم آمریکا داشت و اشتباهات اسلاف خود را تکرار نمیکرد. اوباما همچنین باید افراطگریهای دوره بوش و چنی را تصحیح میکرد و اقداماتی مانند بستن زندان گوانتانامو، پایان دادن به شکنجه، توقف شنودگذاری، کاهش پنهانکاری و اداره یک دولت شفاف و پاسخگو را در دستور کار قرار میداد .
* اوباما هم به وعدههایش عمل نکرداما این وعدهها هم محقق نشدند، اوباما سخنرانیهای بزرگ و موفقی داشت، فصاحت و دیدگاههای ایدهآلیستی وی تا حدودی نظر عموم و به ویژه کمیته نروژی نوبل را به خود جلب کرد. اوباما در برخی موارد مانند رسیدگی به تغییرات جوی، امنیت هستهای و برنامه هستهای ایران تلاشهای موفقیتآمیزی داشت، امّا، او وابستگی آمریکا به قتلهای هدفمند را افزایش داد، افشاگریها را بیشتر از آنچه بوش انجام میداد، پیگیری کرد و زمانی که مقامات ارشد امنیت ملی افکار عمومی را فریب میدادند، خواستار پاسخگویی آنها نبود.
وی بدون ارائه توجیهات منطقی، افزایش نیروهای نظامی در افغانستان را تصویب کرد، در پاسخ به بهار عربی از مداخله احمقانه در لیبی حمایت کرد که نهایتا یک کشور شکست خورده به جا گذاشت و به طور کامل نتوانست از میدان جنگی عراق خلاصی یابد. تلاشهای اوباما برای پیشبرد صلح اسرائیل و فلسطین باز هم با شکست مواجه شد. مهم اینکه؛ آیپک و دیگر لابیهای اسرائیل شرایط را برای واشنگتن به عنوان یک میانجی و یا عاملی برای متوقفکردن توسعه بیپایان شهرکهای اسرائیلی، غیر ممکن میساختند .
* آمریکا همچنان درگیر سیاستهای زیادهخواهانه در جهان استایالاتمتحده در دوران ریاست جمهوری اوباما به پیگیری یک نوع تقدم با وجود انتقاد رابرت لیبر و دیگران اصرار داشت، این کشور هنوز هم به دفاع از بیش از 60 کشور دیگر و فرماندهی مشترک جهانی متعهد است. ایالاتمتحده همچنان در صدها پایگاه نظامی خود در سراسر جهان نیروی نظامی مستقر شده دارد و آمریکا به تازگی نیروها و تجهیزات بیشتری را به عراق، شرق اروپا و حتی استرالیا فرستاده است.
ایالاتمتحده هنوز هم صاحب قویترین نیروی نظامی در جهان است، ارتشی که 600 میلیارد دلار در سال بودجه نظامی دارد و مالیاتدهندگان آمریکایی هزینه آن را متقبل میشوند. این میزان از بودجه نظامی نزدیک به یک سوم از تمام هزینههای نظامی جهانی و با 10 کشور اول جهان (بجز آمریکا) برابری میکند. مهم اینکه؛ نزدیکترین رقیب اصلی آمریکا، حدود 150 میلیارد دلار بودجه نظامی دارد. در طول دوره ریاست جمهوری اوباما، ایالاتمتحده نیروهای نظامی خود را در افغانستان افزایش داد و با مشارکت در جنگ لیبی به تغییر رژیم در آن کمک کرد، مجدداً به جنگ عراق ورود کرد و در بحران سوریه نیز درگیر شد. از جنگ ناعادلانه عربستان سعودی در یمن حمایت کرد و بر انجام حملات هواپیماهای بدونسرنشین در خارج از کشور اصرار داشت و در تنشهای دیپلماتیک اوکراین مداخله کرده و همچنان به اعمال قدرت و نفوذ خود در آسیا اصرار داشته است. مهم اینکه؛ در همین اواخر نیز ایالاتمتحده دوباره اهدافی را در لیبی بمباران کرده است. شواهد موجود نشان میدهد که ایالات متحده از سیاستهای توسعهطلبانه و مداخلهجویانه خود در اقصا نقاط جهان عقبنشینی نکرده است.
در کوتاه مدت، اوباما به طورکامل به اجرای یک سیاستخارجه چپگرا یا سیاست خارجهای که متفاوت از تئوری استثناگرایی آمریکایی و ارائه دهنده نظم جهانی به شمار میرود، مشغول بوده است.
حال به سال 2016 میرسیم، یکبار دیگر به نظر میرسد مردم آمریکا خواهان یک سیاست خارجی فعال و تأثیرگذارتر هستند. بررسی مرکز تحقیقات پیو در ماه آوریل نشان داد که حدود 57 درصد آمریکاییها بر این باورند که ایالاتمتحده باید به مقابله با مشکلات خاص خود اهتمام داشته باشد و به کشورهای دیگر اجازه دهد تا جایی که میتوانند با مشکلات خودشان کنار بیایند. بر اساس این تحقیقات، 41 درصد بر این باورند که آمریکا " بیش از حد" در امور جهان مداخله دارد در حالی که 27 درصد شهروندان آمریکا چنین تصور دارند که کشورشان فعالیت بسیار کمی در امور جهان داشته است.
* وعدههای ترامپ و کلینتون هم دروغین استمانند سالهای 1992، 2000 و 2008، در حال حاضر یک نامزد به نام ترامپ حضور دارد که میخواهد مجموعهای از کارهای متفاوت را انجام دهد. او به توقف خدمات رایگان به متحدان آمریکا، بیرون ماندن از فرایند ملتسازی - فرایند ساختن یک هویت ملی با استفاده از قدرت حکومت- و (ظاهرا) مورد عتاب قرار دوستان و دشمنان به طور یکسان اشاره داشته است. در وهله اول این اقدامات به نظر خوب میرسند، اما آن دسته از افرادی که معتقدند ترامپ به این وعدهها کاملا عمل خواهد کرد دقیقا افراد ساده لوحی هستند که شخص ترامپ آنان را فریب داده است . در کنار ترامپ، هیلاری کلینتون نامزد فعلی انتخابات ریاستجمهوری حضور دارد. او یک انترناسیونالیست جنگطلب در دوران فعالیتهای سیاسی خود محسو میشود و معتقد است که برای ایالاتمتحده، امتحان کردن و شکست خوردن بهتر از این است که در کل در هیچ کاری دخالت نکند. تیم سیاست خارجی بزرگ او مملو از انترناسیونالیستهای لیبرالی است که معتقدند ایالاتمتحده میتواند بسیاری از مشکلات بینالمللی آزار دهنده را حل کند .
حتی کلینتون بر این باور است که حمایت از هژمونی لیبرال قابل انعطافتر است، به همین دلیل در هفته گذشته به مخاطبان اعلام داشت که ایالات متحده "هرگز" به اعزام نیروی زمینی به عراق مباردت نخواهد کرد . ممکن است برخی سوال کنند که آیا هیلاری به آنچه گفته است پایبند خواهد بود و به ویژه به مشاوره کسانی که قبلاً از آنها کمک میگرفت، توجه خواهد کرد.
با توجه به واقعیات موجود، مردم آمریکا سیاست خارجی که میخواهند را به دست نیاوردهاند. و حال سوال اینجاست که چرا این اتفاق نیفتاده و آمریکاییها به سیاست خارجی مطلوبشان دست نیافتهاند. شاید یک دلیل این باشد که مردم آمریکا آگاهی کافی نسبت به سیاست خارجی ندارند و باید آن را به کارشناسان بسپارند. مهم اینکه؛ سپردن سیاست خارجی به کارشناسان در شرایط فعلی عملی نیست، امّا؛ اگر دولتهای قبلی طی سالیان سال نتایج بدی به بار نمیآوردند، در مورد تواناییهای نیروی نظامی اغراق نمیکردند، احترام بیش از حد به متحدان با ارزشهای استراتژیک کم نمیدادند و به سیاستهای داخلی برای نادیدهگرفتن ملاحظات استراتژیک گستردهتر مجال نمیدادند، این موضوع شدنی بود.
* چرا آمریکاییها به سیاست خارجی مدنظرشان نمیرسنداما دلایل اصلی اینکه آمریکاییها به سیاست خارجی مدنظرشان نمیرسند، سه موضوع است که در ادامه به آنها میپردازیم.
نخست اینکه آمریکا هنوز بسیار ثروتمند و امن است و تقریباً از پیامدهای حماقتهای خود در حوزه سیاست خارجه مصون میباشد. زمانی که ایالاتمتحده دچار اشتباه محاسباتی میشود، ممکن است دیگر کشورها با صدمات شدیدی روبرو شوند، امّا، اکثر آمریکاییها آسیبی نمیبینند .
دوم اینکه، ایالاتمتحده سازمانهای جهانی بسیاری تأسیس کرده، بیشترین بار مسئولیت جهانی را بر دوش دارد و در طول جنگ سرد مجموعه بزرگی از سازمانهای امنیت ملی را ایجاد کرده است. وضع موجود به خوبی تثبیت شده و به همین جهت است که رهبران آمریکا تمایلی ندارند که نگرش، تعهدات و سیاستهایی که دههها ادامه داشته را کنار بگذارند، حتی اگر شرایط جهان از برخی ابعاد مهم تغییر کرده باشد .
سوم اینکه اساس سیاست خارجه آمریکا از جمله بوروکراسی دولتی، گروههای ذینفع، اتاقهای فکر، مدارس سیاست عمومی، بنیادهای خیریه و بسیاری از رسانهها عمیقا به هژمونی لیبرال آمریکا -هم به دلایل آرمانگرایانه و هم اینکه قدرت و وضعیت رهبری جهانی آمریکا را تثبیت میکند- وابسته است.
صداهای مخالفی هم در این میان وجود دارند اما یک اقلیت مشخص هستند. همانطور که بنجامین پیج و مارشال بوتون چند سال پیش مطرح کردند، یک «انفصال» همیشگی میان نخبگان و افکار عمومی در حوزه سیاست خارجی وجود دارد و سیاست خارجی رسمی آمریکا اغلب متفاوت از سیاستهایی است که اکثر مردم آن میخواهند. در سیاست آمریکا، زمانی که اقلیت ممتاز به لحاظ جایگاه سیاسی، در مورد یک رویکرد خاص اعتقاد راسخی دارند و در مقابل عموم مردم به موضوع بی تفاوت یا نظر مشخص و یکپارچهای ندارند، اصولا قشر اقلیت برنده است .