دعای این افراد مستجاب می‌شود

کدخبر: 2342949

دعای چه کسانی مستجاب می‌شود؟ و دعای چه افرادی به استجابت نمی‌رسد. در ادامه درباره پنج نفری بخوانید که دعایشان به استجابت می‌رسد.

عَنْ عیسىَ بْنِ عَبْدِاللّهِ الْقُمّى قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه علیه السلام یَقُولُ: ثَلاثَةٌ دَعْوَتُهُمْ مُسْتَجابَةٌ: ألْحاجُّ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْغازى فى سَبیلِ اللّهِ فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونَهُ، وَالْمَریضُ فَلا تُغیظُوهُ وَلا تُضْجِرُوهُ «1».

عیسى بن عبداللّه قمى از حضرت صادق علیه السلام روایت مى کند: سه دسته اند که دعایشان مستجاب است:

آن کس که به حج رود، پس دقت کنید که با بازماندگانش چگونه رفتار مى کنید، آن که به جهاد در راه خدا رود، پس مواظب رفتارتان با بازماندگانش در غیاب او باشید، سوم بیمار و مریض، پس او را به خشم نیاورید و دلتنگش نکنید «مبادا به شما نفرین کند».

و نیز حضرت مى فرماید:

پدرم فرمود: پنج دعا است که از پیشگاه حضرت حق برنگردد؛ دعاى رهبر و پیشواى عادل، دعاى ستمدیده که خدا در حقش فرموده، هر آینه انتقامت را مى گیرم اگر چه پس از زمانى باشد، دعاى فرزند صالح براى پدر و مادر، دعاى پدر صالح براى فرزند، دعاى مؤمن براى برادر مؤمن در پشت سر او که خدا فرماید:

براى تو باد مانند آن «2».

چه کسى دعایش مستجاب نمى شود؟

امام صادق علیه السلام مى فرماید:

چهار کس هستند که دعایشان به اجابت نرسد.

1- مردى که در خانه خود نشسته و مى گوید: خدایا! به من روزى برسان، به وى گفته مى شود: آیا به تو دستور نداده ام که دنبال روزى بروى؟

2- مردى که زنى دارد و براى راحت شدن از آزار غیر قابل تحمل زن به زن نفرین کند که به او گفته شود: اختیار طلاق و رها کردن او به دست توست، اینجا جاى دعا نیست.

3- مردى که مالى روزى او شده و او آن را از بین برده و فاسد کرده و اکنون مى گوید: خدایا! به من روزى ارزانى ده. به او گفته مى شود: آیا به تو دستور میانه روى ندادم؟ آیا به تو دستور اصلاح مالت را ندادم؟ سپس حضرت به آیه 67 سوره فرقان «3» استشهاد کرد «4».

4- مردى که مالى را بدون شاهد و گواه به دیگرى وام دهد، سپس به انکار مدیون برخورد کند و براى دریافت طلب از مدیون منکر به درگاه خدا رد کند و از او استمداد جوید که به او گفته شود: آیا به تو دستور ندادم به هنگام دادن وام شاهد بگیر «5»؟

این بود مسائلى در آداب دعا که بر دعا کنندگان رعایتش لازم است و اگر انسانى در رعایت این مسائل کوتاهى کند، به راستى نباید توقع استجابت دعایش را از حضرت حق داشته باشد.

امام صادق علیه السلام در جمله اول روایت باب دعا مى فرماید:

شرایط و آداب دعا را توجه کن و دقت داشته باش که از پیشگاه که مى خواهى و چگونه مى خواهى و براى چه مى خواهى؟

دعا کننده در درجه اول باید نسبت به حضرت او داراى معرفت باشد و ثانیاً به کیفیت دعا آگاهى داشته و بداند براى چه دعا مى کند، آیا براى چیزى که به مصلحت دنیا و آخرت اوست، یا چیزى که خیرى برایش ندارد.

[وَحَقِّقْ عَظَمَةَ اللّهِ وَکِبْرِیائَهُ وَعایِنْ بِقَلْبِکَ عِلْمَهُ بِما فى ضَمیرِکَ وَإطِّلاعِهِ عَلى سِرِّکَ وَما تَکُنُّ فیهِ مِنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ ]

رابطه اهل معرفت با خدا

با توجه عقل و قلب به قرآن و آثار با عظمتى که حضرت او در صفحه پهناور گیتى قرار داده، عظمت و کبریایى او را در وجودت محقق کن و با چشم دلت آگاهى او را بر آنچه در ضمیرت هست ببین و به طور حتم بدان که وجود مقدس او بر سرّ باطن تو و آنچه در آن از حق و باطل مى گذرد عالم و دانا است، چون به این مقام رسیدى، برایت حالت انس و معاینه عظمت مى آید و در اینجاست که با اطمینان مى توانى دعا کنى و به اجابت دعایت امیدوار باشى، بدون معرفت و تحقق عظمت چگونه دعا خواهى کرد، آیا عبادت در برابر آنچه براى تو مجهول است و از کبریایى و عظمتش خبر ندارى عبادت است و دعا در پیشگاه مقدسى که از او خبر ندارى دعا است و انس با وجود مقدسى که هنوز از او غایبى انس است.

کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

امام على علیه السلام در «نهج البلاغة» رابطه صحیح اهل معرفت و عشق را با حضرت حق شرح داده که لازم است به دو قسمت از فرمایش آن عارف بى نظیر و عاشق وارسته اشاره رود:

1- در آن زمان که ذِعْلِبْ یمانى از حضرت مى پرسد؟

هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ.

آیا پروردگارت را دیده اى؟

و حضرت پاسخ داد: آیا عبادت کنم چیزى را که نمى بینم؟ ذعلب پرسید:

چگونه خدا را مى بینى؟ فرمود: خدا را چشم ها با مشاهده عینى نمى بینند، ولى دل ها با حقایق ایمان او را درمى یابند «6».

آرى، وقتى انسان در وادى معرفت قدم گذاشت و آن معرفت را با تمام اعضا و جوارح به عمل کشید و راه تقوا پیشه کرد و تمام محرمات الهیه را ترک نمود، عظمت و کبریایى او در دلش محقق مى شود و حضرتش را با تمام اسما و صفات، با دیده دل معاینه مى بیند.

2- امام على علیه السلام مى فرماید:

خداوندا، تویى مأنوس ترین مأنوس ها با اولیائت و تویى حاضرترین حاضران براى کفایت به امور توکل کنندگان بر تو، تویى که نهانى درون آنان را مى بینى و به حال آنان در درونشان آگاهى، اندازه بینایى هاى آنان را مى دانى، اسرار پوشیده آنان براى تو آشکار و دل هاشان شیفته و بى قرار توست، اگر تنهایى در این دنیا به وحشتشان اندازد، بیاد تو انس مى گیرند و اگر مصائب روزگار بر سر آنان فرو ریزد پناه به سوى تو مى برند؛ زیرا آنان مى دانند که زمام همه امور به دست توست و مبانى آن ها مستند به قضاى توست «7».

شارح بزرگوار «نهج البلاغة»، علامه جعفرى در توضیح این کلمات مسائلى دارند که از کل آن مسائل به نقل توضیح جمله اول که شاهد بحث است اکتفا مى شود:

هر اندازه که بر رشد شخصیت آدمى بیفزاید، انس وى با خدا بیشتر و سازنده تر مى گردد؛ زیرا این یک قاعده کلى است که:

عقل گردى عقل را دانى کمال

عشق گردى عشق را یابى جمال «8»

انس با عقل و عظمت و شکوه آن، بدون به فعلیت درآوردن تعقل امکان پذیر نیست، درک زیبایى و لذت عشق، بدون ورود به جاذبه معشوق محال است.

هیچ رابطه اى براى انس با خداوند متعال جز برخوردارى از اوصاف عالیه انسانى که نمونه هایى از اوصاف خداوندى مى باشد، وجود ندارد، در حقیقت وقتى مى گوییم: انسان باید با خدا انس بگیرد یعنى انسان باید عادل باشد، صادق و راستگو و راست کردار باشد، بردبار و حق بین و ناظر بر اعمال خویشتن و ایفاکننده به تعهدها باشد، علم و جهان بینى را جزء حیات معقول براى تلاش تا آخرین لحظات زندگى بداند.

با توجه کافى به این مبناى رابطه انس است که پوچ بودن پندار بعضى از متفکران غربى که مى گویند: تکیه بر خدا دلیل ناتوانى است، به خوبى آشکار مى گردد، اینان نه خدا را به طور صحیح دریافته اند و نه عظمت انسانى را مى شناسند، اینان نمى فهمند یا نمى خواهند بفهمند که خدا مانند آن کانون نور و جاذبه است که اشعه هاى آن، نیروها و ابعاد والاى انسانى را روشن مى سازد و با به فعلیت رسیدن آن ها در منطقه جاذبیت الهى پیش مى رود و با او انس و الفت مى گیرد.

پس انس با خدا یعنى به فعلیت رسیدن امتیازات عالى انسانى مانند، علم و قدرت و عدل و صدق و احساس تعهد که همه آن ها عامل جذب شدن به کمال مى باشند.

آنان که در این دنیا در جستجوى انس و الفت با خدا نیستند، همان کسانى هستند که اگر از آنان بپرسید آیا شما به حیات معقول که زندگى شما و هدف آن را از روى منطق واقعى مى تواند تفسیر کند، انس و الفت دارید؟

پاسخى براى شما جز این نخواهند داد که کجاست آن تیمارستانى که بدون معالجه کامل تو را رها کرده است که امروز بیایى و سؤالى از ما بکنى که زندگى انتخاب شده ما را مشکوک جلوه بدهى!

اینان هرگز نمى توانند به فکر امکان انس با موجود برتر از جماد و نبات و حیوان و انسان هایى مانند خودشان بیفتند؛ زیرا هرگز درباره خودشان نیندیشیده اند تا بفهمند که آشناى قابل انس و الفت آن، خود کیست و بیگانه از آن خود کدام است؟

این یک قاعده کلى است که هر اندازه شخصیت «خود» رشد پیدا مى کند، قوه دافعه پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل او را از خود دفع نموده و بیگانگى خود را براى شخصیت رشد یافته بیشتر اثبات مى کنند، چنان که جاذبه عظمت ها و کمالات و انسان هاى با عظمت و کمال، او را بیشتر به خود جذب مى نمایند.

یک قاعده کلى دیگر این است که انسان موجودى است که نمى تواند، از پستى ها و رذالت ها بریده و عمرى را از عظمت ها و کمالات انسانى مهجور و دور زندگى کند؛ زیرا اگر این بریدن از پستى ها روى آگاهى و نفرت از آن ها بوده باشد، خود کاشف از آن است که جاذبیت عظمت ها و کمالات او را به سوى خود تحریک مى کند و مى کشاند.

حافظ که مى گوید:

سینه مالا مال درد است اى دریغا مرهمى

جان زتنهایى به لب آمد خدایا همدمى

بریدگى او را از پستى ها و رذالت ها و مردم پست و رذل به خوبى نشان مى دهد، لذا در صدد قرار گرفتن در جاذبه عظمت ها و کمالات و انسان هاى رشد یافته برآمده و مى گوید:

آدمى در عالم خاکى نمى آید به دست

عالمى دیگر بباید ساخت و ز نو آدمى

انسان چون با طى مراحل معرفت و عبودیت به مقام انس برسد، عظمت و کبریایى در سراسر وجودش محقق مى گردد و اوصاف و صفات و اسما حضرت او را در خود و همه عالم به معاینه مى نگرد، آن وقت است که دعا مى کند اما دعاى همراه با آداب و شرایط و دعاى بر وفق مصلحت دنیا و آخرت و دعاى بر اساس آگاهى و معرفت که این گونه دعا دستور داده شده به فرموده حضرت صادق علیه السلام:

[وَاعْرِفْ طُرُقَ نَجاتِکَ وَهَلاکِکَ کَیْلا تَدْعُواللّهَ بِشَىْ ءٍ عَسى فیهِ هَلاکُکَ وَأنْتَ تَظُنَّ أنَّ فیهِ نَجاتَکَ قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَ [وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا] «9» وَتَفَکَّرْ ماذا تَسْئَلُ وَلِماذا تَسْئَلُ ]

راه هاى نجات و هلاک خود را قبل از دعا، با سیر در وادى معرفت بشناس تا خدا را به چیزى که هلاک تو در آن است و تو گمان مى کنى راه نجات توست نخوانى و به دعایى بر علیه خودت برنخیزى.

خداوند مى فرماید: انسان با شوق و رغبتى که خیر خود را مى جوید، چه بسا به نادانى با همان شوق و رغبت شر و زیان خود را دعا کند و انسان بسیار بى طاقت و شتابکار است.

بنابراین در آنچه از حضرت او مى خواهى فکر کن که مشروع است و فکر کن از جهت مشروع طلب مى کنى، مثلًا اگر مال یا قدرت یا علم خواستى، تأمل کن که این ها را از جهت توسعه زندگى و اداى حق مى خواهى یا از براى شهوت و شهرت و زورگویى و دنیاطلبى؟

[وَالدُّعاءُ إسْتِجابَةٌ لِلْکُلِّ مِنْکَ لِلْحَقِّ وَتَذْویبُ الْمُهْجَةِ فى مُشاهَدَةِ الرَّبِّ وَتَرْکُ الْإخْتِیارِ جَمیعاً وَتَسْلیمُ الْأمُورِ کُلِّها ظاهِرِها وَباطِنِها إلىَ اللّهِ ]

حقیقت دعا

حقیقت و واقعیت دعا، پاسخ گفتن به تمام نداهاى حضرت الهى است که در قرآن مجید و فرمایش هاى پیامبر و امامان علیهم السلام منعکس مى باشد.

حقیقت دعا گداختن دل در آتش محبت او براى مشاهده اوست، واقعیت دعا ترک هوا، اراده، اختیار، شهوات در راه او و تسلیم تمام امور ظاهر و باطن به حضرت حق است.

آرى، این است دعا و آن عبادتى که قرآن بر آن دستور دارد، دعا و عبادت عبارت از اجراى مشتى الفاظ بى جان و خشک نیست.

عده اى گمان مى برند عبادت عبارت است از مقدارى الفاظ و حرکاتى معین که با شرایطى خاص و در اوقات مشخصى باید انجام بگیرند.

اینان فکر نمى کنند که آیا این کارهاى ناچیز مخصوصاً در آن مواقع که جنبه حرفه اى یا اعتیادى یا ریایى به خود مى گیرند، مى توانند هدف خلقت جهان هستى و انسان با آن همه اسرار و عظمت بوده باشند؟

چگونه مى توان تصور کرد که به کار افتادن گردونه هستى و میلیون ها کهکشان ها و به وجود آمدن میلیاردها میلیارد حقایق و واقعیت هاى با یک نظم بهت انگیز و ظهور انسان در روى زمین با آن همه ابعاد و استعدادها و تکاپوها و جریان لذایذ و آلام و ستم و جورهاى رقت انگیز و دانش و بینش و خوشى ها و عدالت ها و آرمان ها و هدف گیرى هاى والا فقط و فقط براى این بوده است که عده اى معدود الفاظ و حرکات و سکنات ناچیزى را انجام بدهند که یک صدم انگیزه هاى آنان الهى و واقعى نمى باشد.

عبادت که در آیه:

[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ] «10».

و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.

به طور صریح هدف آفرینش جن و انس معرفى شده است، آگاهى و گرایش به کمال مطلق است که صفت خداوندى است، این آگاهى و گرایش مى تواند همه روابط انسان را با هم نوعان خود و با جهان و همه گفتار و کردار و فعالیت هاى مغزى و روانى آدمى را، معناى عبادت ببخشد، این بیت زیر را دقت فرمائید:

چیست دین برخاستن از روى خاک

تا زخود آگاه گردد جان پاک «11»

آغاز عبادت آگاهى از جان پاک است که شعاعى از اشعه خداوندى است و پایان آن رسانیدن این جان به جاذبه ربوبى.

دوام این آگاهى اساسى ترین عامل کمال آدمى است، خواه در محراب عبادت باشد، خواه در میدان جنگ با تبهکاران ضد انسان، چه در تفریح و خوشى هاى معقول باشد و چه در ناگوارى ها و تلاش براى نجات زندگى، خواه در خنده ها، خواه در گریه ها.

آگاهى از جان پاک، مغز عبادت است، این آگاهى چه به طور آگاهانه و چه به طور ناآگاه و ارتکازى در روان، همه لحظات عمر آدمى را که در جریان قانون معقول حیات سپرى مى شود عبادت مى نماید.

بنابراین از ناچیزترین حرکت علمى تا فوق دانشگاه ها عبادت و جاهایى که تکاپوى علمى در آن ها صورت مى گیرد خود معبدى است.

از ناچیزترین کارى که براى آسایش مادى و معنوى انسانى صورت مى گیرد، تا منظم ترین کارهاى عضلانى و فکرى عبادت و کارگاهى که کار در آن به وجود مى آید خود معبدى است.

هم چنین جایگاه هایى که براى رابطه مستقیم با خدا ساخته شده است و مساجد نامیده مى شوند، همه این ها معابدى هستند که کره خاکى ما را به صورت معبد کل یعنى رصدگاهى که براى نظارت و انجذاب به بى نهایت نصب شده اند درآورده اند.

یک دانش آموز ابتدایى همان مقدار که بفهمد براى آگاهى از واقعیت در کلاس درس حاضر شده، مانند آن محقق بزرگ است که مشغول خواندن کتاب هستى براى شناخت راه حیات معقول است که دو رکوع انجام مى دهد، رکوع یکم- خم شدن در حال نماز است، رکوع دوم- خم شدن به روى کتاب است. چه شبیه است خیره شدن یک دانش پژوه به دهان استاد که چه خبرى از واقعیت براى او مى دهد، با خیره شدن یک نمازگزار راستین در نمازگاهش به عالم ملکوت.

بنابراین معناى عبادت خیلى والاتر از آن است که عامیان گمان مى برند و خیلى با معناتر از آن است که متفکران سطح نگر و بى خبر از آب حیات جان آدمى مى پندارند «12».

هر که در راه حقیقت از حقیقت بى نشان شد

مقتداى عالم آمد پیشواى انس و جان شد

هر که مویى آگه است از خویشتن یا از حقیقت

او زخود بر سر نیامد در پى او کى توان شد

او خبر دارد از او کو در حقیقت بى خبر گشت

وان اثر دارد که او در بى نشانى بى نشان شد

تا تو در اثبات و محوى مبتلایى فرخ آن کس

کو از این هر دو کنارى جست و ناگه از میان شد

گم شدن از محو پیدا گشتن از اثبات تا کى

مرد آن را دان که چون مردان وراى این و آن شد

هر که از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ

هر چه بودش آرزو تا چشم برهم زد عیان شد «13»

------------------------------------------------------

( 1)- الکافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 78/ 225، باب 4، حدیث 34.

( 2)- الکافى: 2/ 509، باب من تستجاب دعوته، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 90/ 358، باب 22، حدیث 16.

( 3)- «وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً» فرقان (25): 67.

( 4)- «وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً» «و آنان که وقتى انفاق مى کنند، نه از حدّ معمول [و متعارف ] مى گذرند و نه تنگ مى گیرند و [انفاقشان ] همواره میان این دو در حدّ اعتدال است».

( 5)- الکافى: 2/ 511، باب من لا تستجاب دعوته، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 7/ 124، باب 50، حدیث 8908.

( 6)- نهج البلاغة: خطبه 179؛ الکافى: 1/ 138، حدیث 4.

( 7)- نهج البلاغة: خطبه 227.

( 8)- مولوى.

( 9)- اسراء (17): 11.

( 10)- ذاریات (51): 56.

( 11)- جاوید نامه، اقبال لاهورى.

( 12)- یادنامه هزاره نهج البلاغة: 44.

( 13)- عطار نیشابورى.

برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، نوشته استاد حسین انصاریان

«پایگاه عرفان»

ارسال نظر: