نسخهای برای رهایی انقلابیها از کنشپذیری
غربت حزباللهیها پس از پذیرش قطعنامه از حالات عجیبی است که کمتر در مدیومهای هنری و رسانهای ما نمود داشته است. گویی اغلب حکمرانان ما پس از قطعنامه و بهویژه پس از رحلت امام (ره) متحد شده بودند تا حال و هوای جهاد را با سودای سازندگی و رفاه جایگزین کنند.
غربت حزباللهیها پس از پذیرش قطعنامه از حالات عجیبی است که کمتر در مدیومهای هنری و رسانهای ما نمود داشته است. گویی اغلب حکمرانان ما پس از قطعنامه و بهویژه پس از رحلت امام (ره) متحد شده بودند تا حال و هوای جهاد را با سودای سازندگی و رفاه جایگزین کنند.
نمونه بارزش سنگاندازی صداوسیمای آن زمان بر سر راه مستند «خنجر و شقایق» بود که به جنگ بوسنی میپرداخت و گفتار متنش را شهید آوینی خوانده بود.
یکی از اقشار و صنوفی که در میان حزباللهیها این غربت و نومیدی را به جان آزموده بود، قلمبهدستان، هنرمندان، فیلمسازان و رسانهچیها بودند.
پس از جنگ، انقلاب اسلامی بهطور ویژه با سیل تهاجم فرهنگی مواجه شده بود و بچههای انقلابی در این فضا به دنبال راهی میگشتند که دچار انفعال نشوند. یکی از نویسندگان و شاعران جبهه انقلاب، استاد یوسفعلی میرشکاک است که در آن روز در تدارک غلبه بر این انفعال، قلم میزد. روح او مانند سایر انقلابیها از قطعنامه زخم خورده بود و با چشم خود میدید که چگونه به نام سازندگی، دولت در حال حرکت به سمت «مدینهالاهواء» است و در این راه دست به مشروعسازی اموری میزند که پیش از آن خط قرمز بود.
میرشکاک در سلسلهیادداشتهایی که در قالب نامه به یک فرد خیالی به نام «سیدمحمد» نوشته است، راوی حال و هوای بسیجیها در آن دوران شده است. این نامهها در کتابی با عنوان «نامههایی به یک بسیجی» توسط نشر نارگل منتشر شده است. نامههای 6 گانه این کتاب گویی در پاسخ و رد و بدل نامه با یک بسیجی نوشته شده که پس از قطعنامه دچار افسردگی و انفعال شده است و بنا دارد تا انفعال خودش را یا با خشم و فریاد و متهمکردن زمین و زمان یا با نوستالژی دوران خوب جهاد جبران کند. میرشکاک در این یادداشتها به نوعی با جنبهای از وجود خودش حدیث نفس میکند؛ جنبهای که میخواهد جهاد را صرفا در نمادهای دوران دفاع مقدس منجمد کند.
میرشکاک که به دلیل وسعت و عمق مطالعاتش و همچنین به دلیل سلوک باطنیاش، دارای لحنی حکیمانه است، در گفتوگو با این جنبه از وجود خودش، بصیرتی زمانشناسانه به مخاطب میدهد. همچنین سعی میکند از احکام و مناسک و معارف هرروزی اسلام آشناییزدایی کند تا این احکام و معارف در جای درست خود در زمانه ما بنشیند.
مثلا اگر امر به معروف و نهی از منکر بلافاصله بیحجابی را به ذهن ما متبادر میکرد، میرشکاک تلاش میکند که نورافکن ذهن ما را به سمت دزدی و اختلاس حکومتگران بچرخاند. یادمان باشد که حرفهای میرشکاک برای روزگاری است که دولت وقت تا حد زیادی مقدس شمرده میشد و در همین فضا بود که دولت بعدی با شعار مبارزه با اختناق و آزادیهای مدنی به پیروزی رسید.
همه حرف میرشکاک این بود که ای بسیجیها! جنگ به عرصهای دیگر کشیده شده و این جنگ مستلزم شناخت عمیقتر فرهنگ و فلسفه غرب است و تا این شناخت و تسلط بر ابزار آن محقق نشود، نمیتوانیم سخنی از پیشروی انقلاب اسلامی بزنیم.
این جنگ هم در عرصه رسانه و فرهنگ ظهور و بروز دارد و هم مدل سیاست و اقتصاد ما را متاثر کرده است. بانک جهانی، بوروکراسی، اقتصاد آزاد، آزادیهای مدنی، تکنولوژی، حقوق زنان و... از اموری هستند که عرصه جنگ جدید در این حوزهها رقم میخورد. میرشکاک با این نوشتهها مخاطب حزباللهی را به عرصههایی میکشاند که با ادبیات آن تا حدودی غریبه هستند. میرشکاک اما تلاش میکند سررشته ادبیات حکمی مواجهه با این عرصهها را به دست دهد و ما را از کنشپذیری و انفعال برهاند.
یکی از نقاط برجسته کتاب، نکاتی است که میرشکاک درباره شهید آوینی میگوید. آوینی هم جزو کسانی است که پس از جنگ نقش کلیدی در جبهه فرهنگی انقلاب داشت.
روایت میرشکاک از آوینی در عین اینکه مقام معنوی او را انکار نمیکند، او را به اسطورهای بیگانه با زمین بدل نمیکند. برای مثال میگوید: «سید مرتضی نماز میخواند و نماز اول وقت هم میخواند، نماز شب هم میخواند، قرآن و دعا هم میخواند اما مگر فکر میکنی تمام این کارها چند ساعت از او وقت میگرفت؟ و اگر چنانچه دشمنان سید مرتضی جلوه میدهند، شهید بزرگوار 24 ساعت خود را عبادت میکرد، پس چه کسی متن روایت فتح را مینوشت؟ چه کسی در جبههها فیلم میگرفت؟ چه کسی فیلمها را مونتاژ میکرد؟ چه کسی موزیک مناسب فیلم و متن را انتخاب میکرد؟»
میرشکاک مثل همیشه در کشاکش با پیروان مذهب ظاهر و اصحاب ظاهرمذهب است. او علاوه بر اینکه با غربزدگان درگیر است، با جاهلان متنسک نیز سر ستیز دارد. میرشکاک مینویسد: «حواست باشد محمدجان که دشمنان ما فقط ژیگولها نیستند؛ کسانی هم هستند که با ریش دروغین و تقوای منافقانه سعی دارند به امثال تو القا کنند که سید مرتضی کاری به کار عالم نداشت و فقط در آرزوی شهادت در جبههها پرسه میزد، پس چه کسی آن همه فیلم داخلی و خارجی را دیده و آنها را دقیق و عالمانه موشکافی و نقد کرده است؟»
قلم میرشکاک هر چند مانند گفتارش گاهی به پریشانی صوفیانه میگراید اما در همین پریشانگوییها حکمتهایی نهفته است که میتواند منتج به ارتقای فهم جوانان انقلابی از عرصه جنگ و جهاد با دشمن شود: «خوشی پریشان با منش گفتارهاست / در پریشان گویش اسرارهاست».
میتوان گفت این کتاب مانند نسخهای است که میتواند برای دغدغهمندان فرهنگی و فعالان اجتماعی امت حزبالله و بهویژه جوانان و دانشجویان بسیجی و انقلابی مفید واقع شود و فهم آنان را از منازعههای جدی انقلاب اسلامی با تمدن غرب تعمیق دهد. هر چند میرشکاک اکنون بعضی از سخنان خودش را جرح و تعدیل کرده و شرایط اجتماعی پایان دهه 90 تا حدودی نسبت به سالهای اولیه پس از جنگ تغییر کرده است اما عبور از مسیری که امثال میرشکاک آن را تجربه کردهاند، میتواند برای جهان امروز ما نیز بصیرتبخش باشد.
«روزنامه صبح نو»