خلبانی، خانه داری، مادری
پرواز در آسمان و خلبانی هواپیما یا بالگرد از آن شغلهایی است که معمولا آرزوی بیشتر پسران در جوانی و نوجوانی بوده چراکه بیشترشان در کودکی به سمت هواپیماها در آسمان، دست تکان داده و به مادرشان گفتهاند که روزی خلبان خواهند شد.
«سمیرا» بغل پدر نشسته و هوای گرم اهواز کلافهاش کرده است. پدر مشغول صحبت با دوستانش است. آنها چای میخورند و گپ میزنند. «سمیرا» هم مشغول نقاشی است اما به محض اینکه پدرش مثل همیشه سر بحث درباره بالگرد و موشکهای جنگی را که موضوع مورد علاقهاش است، باز میکند، دخترک سراپا گوش میشود. سمیرا در همان دنیای کودکی، آرزو میکند که روزی با بالگرد بر فراز آسمان پرواز کند! او چشمهایش را میبندد و تصور میکند که لباس فرم خلبانیاش را پوشیده و حتی صدای برج مراقبت را هم می شنود: «خانم سمیرا شبانی، سرکار خانم سمیرا شبانی، آماده پرواز...».
پرواز در آسمان و خلبانی هواپیما یا بالگرد از آن شغلهایی است که معمولا آرزوی بیشتر پسران در جوانی و نوجوانی بوده چراکه بیشترشان در کودکی به سمت هواپیماها در آسمان، دست تکان داده و به مادرشان گفتهاند که روزی خلبان خواهند شد. در این بین، کمتر پیش میآید که دختری موشک کاغذی درست کند و در آسمان پروازش دهد و خودش را خلبانِ موشک تصور کند و از دیگران بخواهد نامش را کاپیتان صدا کنند. در تصور کودکی بعضی ها، برخی شغلها مردانه بوده وکمتر کسی برای دخترش اسباببازی هواپیما یا کامیون خریده است اما در پرونده امروز «زندگیسلام» با اولین خلبان زن بالگرد در ایران، گپوگفتی خواندنی داریم. خلبانی که با وجود تمام سختیها، راهش را ادامه داده
و آرزویش را بر آورده ساخته است.
در آرزوی پروازم اما نه با هواپیما!«سمیرا شبانی» اولین بانوی خلبان بالگرد در ایران، متولد 6 فروردین 1365 در شهرکرد است. او از کودکی آرزوی پرواز داشته اما نه پرواز با هواپیما، از همان ابتدا خودش را در بالگرد تجسم کرده و شوق آن، توان تحمل هر سختی را در این راه به او داده است. «شبانی» در دبیرستان ریاضی-فیزیک خوانده و از سال 85 برای ادامه تحصیل به تهران رفته تا در دانشگاه وارد رشته هوانوردی شود. او درباره سختیهای ورود به حرفهای که قبل از او هیچ خانمی در آن فعالیت نکرده و شاید به سمت اش هم نرفته است، میگوید: «تحصیل در رشته خلبانی از مدتها پیش برای خانمها ممکن بود اما هزینه دورههای آموزشی در توان مالی خانواده ما نبود و شرکت در این کلاسها احتیاج به وضعیت مالی خوبی داشت اما من ناامید نشدم و تصمیم گرفتم برای شروع به سراغ کارهای مرتبط دیگری مانند فعالیت به عنوان کارمند یک شرکت هوافضا بروم. البته بعد از اینکه پدرم فوت کرد، دیگر روحیه لازم را نداشتم تا از مادرم دور باشم. به شهرکرد برگشتم و مدتی گذشت تا خبر دادند آموزش و پرورش برای شهرکرد نیرو میخواهد. آزمون دادم و سال 88 به روستای «بارده» در استان چهارمحال و بختیاری اعزام شدم تا به بچههای دبیرستانی آموزش زبان انگلیسی بدهم و بعدها در شرکتهای مختلفی برای طراحی مشغول کار شدم. خوب یادم هست که در آن روزها برای هدفم میجنگیدم، شاید مشغول کار دیگری بودم اما هر شب با آرزوی خلبانی میخوابیدم. بعد از چند سال با گرفتن وام و مقداری پول که خودم جمع کرده بودم، توانستم در کلاسهای مرتبط با خلبانی ثبتنام و شرکت کنم.»
حتی اجازه صحبت درباره خلبانی را هم نمیدادندشبانی تصمیماش را گرفته بود تا هر طور که شده جامه عمل به آرزوی دوران کودکیاش بپوشاند. البته سنگهای زیادی در مسیرش وجود داشته که با صبر و البته تلاش، یکی یکی آنها را کنار زده است. خودش در اینباره میگوید: «سال 93 دورههای آموزشی هواپیما را گذراندم اما مراحل آموزش برای خلبانی هواپیما خیلی راحت تر از بالگرد بود و برای خلبانی بالگرد حتی اجازه صحبت و درخواست کردن هم به من نمیدادند و بدون هیچ توضیحی، درخواستم را رد میکردند. حدود سه سال بود که کلاسهای آموزشی شرکتهای هواپیمایی برای خلبانی بالگرد را پیگیری میکردم و در هر آموزشگاهی که بالگرد میدیدم با شوق و ذوق به سراغشان میرفتم تا شاید به من هم آموزش دهند اما فایدهای نداشت. زمان گذشت تا اینکه دوستم به من گفت، یکی از شرکتهای هواپیمایی، این دورههای آموزشی را گذاشته، بیا یک بار دیگر هم شانسات را امتحان کن. برای ثبتنام به آن آموزشگاه رفتم. قبول کردن اینکه یک خانم برای ثبتنام آمده، برایشان سخت بود. تلاش بسیاری کردم تا قبول کردند و بالاخره اولین موفقیت را در این راه کسب کردم و نامم در بین اسامی دانشجوهای آموزشی خلبانی بالگرد قرار گرفت».
کنترل بالگرد، سختتر از هواپیماست«بعد از موفقیت در ثبتنام کلاسهای آموزشی خلبانی، تازه سختیهای کارم شروع شد و باید روز و شب برای دستیابی به این هدف، برنامهریزی و تلاش میکردم.» شبانی با این مقدمه ادامه میدهد: «در تمامی دوره آموزشی، من تنها خانم شرکت کننده بودم و همراه شش آقا آموزش میدیدم. علاوه بر مربی برای همکلاسیهایم هم جالب بود که یک خانم داوطلب است تا خلبان بالگرد باشد اما هیچگاه جملهای تمسخرآمیز و ناامیدکننده از آنها نشنیدم. طی این دوره، حساسیت در حضور و غیاب روی من بیشتر از آقایان بود و برای اینکه حساسیتها بیش از این نشود و در کلاسها شرکت کنم به مراسم سالگرد پدرم نرفتم تا از آموزش عقب نیفتم. شاید برایتان جالب باشد که بدانید خلبان بالگرد باید ابتدا آموزش خلبانی هواپیما را ببیند و اگر مهارت لازم را در هواپیما داشت برای خلبانی بالگرد آماده میشود چون کنترل یک بالگرد سختتر از هواپیماست و در تمام زمانی که در حال پروازهستی دست و پایت در تلاطماند. باید دقتی میلی متری داشته باشید و نمیتوانید مانند هواپیما، آن را روی حالت اتوپایلوت بگذارید تا خودش حرکت کند. با وجود این، تمام عشق و هدفم پرواز با بالگرد بود.»
روزی که استادم فرمان بالگرد را رها کرد!خیلی فرق نمیکند که در چه رشته دانشگاهی درس میخوانید چراکه یادگیری یک سری مسائل روی کاغذ با عملی کردن آنها، از زمین تا آسمان فرق دارد. خلبانی بالگرد که حساسیت و دقت بسیاری میطلبد و اولین اشتباه، جان فرد را با خطر جدی مواجه می کند هم از این مسئله مستثنا نیست. شبانی که در این باره یک خاطره ترسناک هم دارد، میگوید: «یادم هست که بعد از تمام شدن دورههای تئوری باید برای پرواز آماده میشدیم اما هیچجا اجازه پرواز رسمی به من نمیدادند. با اینکه از تمامی جهات آماده بودم و حتی کاپیتانهایی که با من پرواز میکردند، همهشان میگفتند که بهتر از بقیه همکلاسیهایم اصول پرواز را یاد گرفته ام اما باز هم، مدیران مربوط قبول نمیکردند و با حرفهایشان آزارم میدادند اما این سختگیریها باعث نشد تا فعالیت مورد علاقهام را کنار بگذارم و روی اسمش خط بکشم! درباره نترسیدن از بالگرد هم نمیگویم که خلقیاتم کاملا مردانه است چراکه لطافت ها و ترسهایی هم داشتم به خصوص در اولین روزهای کلاسهای عملی پرواز،مثلا یک بار استادم فرمان بالگرد را رها کرد و ما دور خودمان میچرخیدیم! داشتم از ترس سکته میکردم که او فقط داد می زد ، «یا هر دویمان را به کشتن بده یا یاد بگیر » من موفق شدم و به درستی پرواز را هدایت کردم اما میزان ترسیدنم در آن روز، هیچگاه از یادم نمیرود.»
به لطف استادم به آرزویم رسیدم!نقش بعضی افراد و آبرویی که از خودشان برای موفق شدن ما در زندگی میگذارند، چشمگیر است. افرادی که گاهی یکی از دوستانمان هستند، گاهی یکی از اقوام و گاهی استادمان. اولین خلبان زن بالگرد در ایران هم شرایط مشابهی داشته است و در این باره میگوید: «چندین استاد برای آموزش من فرستادند و همه آنها، گواهی من را تایید کردند تا اینکه کاپیتان ارگاسی(خلبانی کارکشته و باتجربه) هم تایید کرد که توانایی من برای پرواز خیلی خوب است و من را برای پرواز بفرستند و دست آخر هم گفت که اگر چیزی شد، من به گردن میگیرم تا اینکه رضایت دادند و آرزوی من بر آورده شد. درباره احساسم در اولین لحظات پروازم هم یادم هست که باورم نمیشد این من هستم که در آسمانم و بعد از آن همه اذیت و سختی و توهین، بالاخره توانستم به دست اش بیاورم و همان دقیقه بود که خیلی خدارا شکر کردم و با خودم گفتم که اگر حالا بگویند ، این اولین و آخرین پروازت است، هیچ شکایتی نمیکنم و دیگر هیچ چیزی نمیخواهم چون به آرزویم رسیدم!»
خلبان شدم چون سکون را دوست نداشتم!«برای خیلی از افراد سوال بود که چرا یک دختر به بالگرد علاقه دارد اما من در زندگیام اصلا سکون را دوست نداشتم. طی دورهای که معلم بودم یا کارمند یک شرکت شدم، برایم ثابت شد که آنها شغلهای مدنظر و مورد علاقه من نیست و هیچ چیزی به جز خلبانی روحم را ارضا نمیکند. من خلبان شدم چون خودم را پیدا کرده بودم، کسی که خودش را بشناسد به راحتی میتواند شغل اش و راه زندگیاش را انتخاب کند و خسته نشود.» شبانی با این مقدمه درباره دلایل علاقه عجیباش به خلبانی بالگرد می گوید: «من دختری پرجنبوجوش بودم و فکر اینکه زندگی بدون هیجان داشته باشم، اذیتم میکرد. در این راه خیلی سختی کشیدم و تلاش کردم اما همه این مشکلات میارزید به اولین باری که خودم را در بالگرد دیدم.»
رویمان آب میریزند تا غرورمان بشکند!یکی از رسوم جالب و عجیب، این است که بعد از اولین پرواز رسمی روی سر خلبان یک سطل آب یخ را خالی میکنند! درباره دلیل این اتفاق که روی خود شبانی هم انجام شده، پرسیدیم که گفت: «در آسمان غروری ناشی از موفقیت آدم را در برمیگیرد، همکاران بعد از فرود با سطل آب یخ به استقبالت میآیند تا غرورت بریزد. البته میگویند که دلیل علمی هم دارد. با این حال، پرواز خطر دارد اما همان هم برای خلبان شیرین است. آسمان هیچگاه خاطره بدی برای من نداشته و من در این مدت تنها از این اذیت شدم که هیچ مسئولی پشتیبانم نبود و کمکم نکرد. در مسیر موفقیت، حرفهای ناامید کننده زیادی از بعضیها شنیدم که زن را چه به خلبانی و تلاشهایت بیهوده است و به جایی نمیرسی و... اما من آدمی نبوده و نیستم که نظر دیگران تصمیم ام را عوض کند و پایم شل شود. اتفاقا آنقدر تلاش میکنم تا ثابت کنم می توانم که خدا را شکر توانستم. در صفحه مجازیام هم برعکس برخی صفحات که به خانمها توهین میشود، نظرات بیشتر مردم درباره کار من خوب است و بیشتر افراد تحسین ام میکنند.»
خانهداری، خلبانی و مادری!این خانم خلبان حدود پنج سال است که ازدواج کرده و یک پسر سه ساله دارد. شاید یکی از نکات جالب درباره او که کمتر مورد توجه قرار گرفته این باشد که چطور میتوان در کنار این حرفه سخت و پر استرس، هم خانهداری کرد و هم بچهداری. شبانی درباره ازدواجش و مدیریت این ماجرا میگوید: «من ازدواج سنتی داشتم و همسرم با شغلم مخالفتی نداشت. بعد از ازدواجم خیلی از نظرها بر این بود که نمیتوانم هم بچهدار شوم و هم سر کار بروم اما برای ثابت کردنش، «آرشان» را به دنیا آوردم. شاید برخی فکر کنند که فرزندانِ خانمهای شاغل، محبت و آرامش لازم را از مادران دریافت نمیکنند اما وجود دارند خانمهایی که تربیت کودکشان برعهده پرستار است و زمانی که به خانه میآیند، از استراحتشان میزنند تا بذر عشق و محبت در خانهشان سبز شود. خود من هر قدر هم خسته باشم و هر ساعتی که به خانه برسم، با آرشان بازی میکنم. حتی شبهایی که دیر به خانه میآیم، تا صبح بیدار میمانم و کارهای خانه را انجام می دهم. البته همسرم هم کمک زیادی به من میکند. حالا پسرم سه ساله است و در مقایسه با همسالانش عملکرد بهتری دارد. من بیشتر تاکیدم روی شاد بودن است. مادر شاد با روحیه خوب فرزند را بهتر تربیت میکند. همه ما در زندگی مشکل داریم اما من هنگام بازی و وقت گذراندن با آرشان تمام مشکلات را کنار میگذارم و حتی اگر روز بدی را در محل کارم گذرانده باشم، به چهرهاش که نگاه میکنم، آرامش میگیرم و میخندم. در ضمن، روزهایی که پرواز دارم با تفکر اینکه شاید به خانه برنگردم، جای جای خانه را تمیز میکنم و آرشان را هزاران بار میبوسم. امید را همیشه در زندگی داشتهام اما هر اتفاقی در آسمان برایم شیرین است و اصلا با دید منفی کارم را شروع نمیکنم.»
همکارانم لقب آقاسمیرا به من دادهاند!با این که نامش سمیرا ست اما بازهم متاسفانه خیلی ها باور نمی کنند که یک زن توانایی پرواز با بالگرد را داشته باشد بنابراین اگر او را ندیده باشند یا از نزدیک نشناسند در تماس های تلفنی و ...به او می گویند «آقای شبانی». او در این باره می گوید:« آقاسمیرا اصطلاحی است که همکارانم به من میگویند چون در جمع مردانه خلبانها، واقعا جایی برای لطافتهای زنانه و روحیات حساس نیست و البته من هم مجبورم مانند آنها رفتار کنم! مثلا در برخی دورههای پروازی مجبوریم با دست غذا بخوریم، من هم نمیتوانم بگویم چرا و باید همراهشان شوم. این را هم بگویم که خلبان بودن شغلی نیست که خانمها نتوانند از پس آن بر بیایند و مردانه باشد. این خود شخص است که باتوجه به شناختی که از خود و تواناییهایش دارد، سراغ شغل مد نظرش میرود و اگر هزاران نفر هم تصور کنند که نمیتواند، راه خودش را ادامه می دهد. حالا من اولین و تنها خلبان خانم بالگرد کشور هستم.»
«روزنامه خراسان»