داستان جنس دوم/ قسمت دوم
عشق، هروئین، تیمارستان
داستان دوم اعتیادش کم است! عشقی زودهنگام و شکستی بزرگ باعث شد زندگی یک دختر از مسیری که به آن فکر میکرد به چیزی تبدیل شود که هز ثانیهی آن هم بدیهی و هم غیرقابل پیشبینی باشد.
نسیم آنلاین:
آخرین نقطه از غم و قلهی بلند حسرت موردی بود که تمام عمر خود را در آسایشگاههای روانی گذرانده بود. اعتیاد این داستان بسیار کم است. حدود 15 سالگی خیلی دردناک نبود. اعتیاد را زود هم شروع کرده بود. هم زود و هم سنگین . شروع و پایان مصرف او با هروئین بود. قبل از اینکار کودکیاش را داشت و یک زندگی عادی. اعتیاد کوتاه و 5 سالهاش عواقبی 30 ساله داشت. حافظه درستی نداشت و دستانش هم عجیب میلرزید.
دختر کرجی بود. ساکن گلشهر کرج بودند و تا آخر راهنمایی مدرسه رفته بود. روزی مادرش با وجود مخالفت او و استعداد و هوش و توانایی و عملکرد خوبش در درس، حق تحصیل را از او گرفت. پدرش هم شغلی نداشت و صرفا اجاره بگیر ارث پدری بود. ۱۵ ساله بود که با پسری بزرگتر از خودش آشنا شد. با پسر دوستی خود را آغاز کرد و به شدت دلداده شد. عاشقی را به حد جنون رساند و با پسر مواد مصرف میکرد. بعد از ۵ سال دوستی و مصرف هروئین در کنار معشوقهی جوانش، وقت جدایی رسید. پسر که میخواست مرد بشود رفت تا تشکیل خانواده بدهد. بعد از این جدایی، ترک کردن اعتیاد واقعا سخت بود. دوران جدیدی شروع شد و مشکلات جدیدی از راه رسید. هرچند به شکلی دردآور موفق شد که ترک کند؛ این ظاهرا اتفاق مثبتی است اما چرایی و چگونگی ترک دختر کرجی چندان جالب نبود. دیگر مواد مصرف نمیکرد چون بستری بود. بیماری اعصاب و روان گرفته بود و ۱۰ سال پیاپی بستری میشد. بستری شدن در شرایطی که دست و پای او بسته بود. حداقل ۴ ماه از هر سال را در بیمارستان سر میکرد و تمام سال دارو مصرف میکرد. داروهایی که به ترک او کمک زیادی کرده بودند اما وضعیت گوارش و سیستم ایمنی او را در وضعیتی خطرناک قرار داده بود. ۱۰ سالی که هر روز آن عذاب بود گذشت و باز ۱۰ سال دیگر بستری بودن پیش رو بود. 10 سال دوم کمی متفاوت و باز هم به سختی گذشت و دختر که فکر میکرد دیوانه شده است حالا کمی وضعیت بهتری داشت. در این سری جدید بستریها جنبههای روانی بیماری از بین رفته بود. دکترها و خانواده بر روحیه دختر کار میکردند تا کمتر به خودکشی فکر کند و صدای داخل سرش را خاموش کنند. خانواده تلاش میکرد با او صحبت کند و او را به زندگی برگرداند ولی داروها و صحبتها کارگشا نبود. داستان دختر اول متن تمام شد! حالا شخصیت جدیدی ساخته شده بود که به گذشته او ربطی نداشت. پدر و مادرش هم فوت کردند و مدتی با خواهر کوچکتر از خودش زندگی میکرد. سرپرست خانوار هم نمیتوانست بشود و اصلا توان مراقبت و مدیریت از خواهرش را هم نداشت. البته همه جا میگفتند او سرپرست خانواده است ولی بار را دوش خواهر کوچکش تحمل میکرد. درد اینجا بود که برای کمک به خواهر خود ناتوان بود و خجالت میکشید. با این بیماری کاری نمیتوانست بکند. حالا کمیته امداد ماهیانه حقوقی کمتر از ۲ میلیون به او میدهد. خواهر هم بعد از مدتی ازدواج کرد و الان ۸ سال است که زندگی خودش را دارد. تمام، همه چیز زندگی تمام شد و گذشت و سوخت. آغاز تغییرات زندگی او از هروئین شروع شد و به اینجا رسید. آینده؟ اصلا نمیشود فکر کرد آینده زندگیاش چطور خواهد بود. زندگی وقتی نمیتواند با کسی تعامل کند و کار کند و هیچ درآمد و مکان و کمکی داشته باشد اصلا تصاویر قشنگی را به ذهن متبادر نمیکند. چاره نیست، انگار دست اجبار روزهایی را برای ما مقدر کرده است و از قبل به ما گفته است رنج خواهیم کشید.