تلخیص سه جلد کتاب شرح نهجالبلاغه برگرفته از بیانات حضرت امام خامنهای (مد ظله العالی)
آیت الله خامنه ای: از کثرت عِده و عُده باطل به وحشت نیفتید؛ آییننامه انقلاب اسلامی۱6
حضرت خطاب به مردم میفرماید اگر باطل را در اکثریت دیدی، مبادا به وحشت بیفتی؛ اگر دیدی، میبینی، یا خواهی دید که باطل در قوت و قدرت و کثرت عِده و عُده افزون تر است مبادا به وحشت بیفتی.
نسیم آنلاین : یکی از کتب مهجور مانده میان شیعیان نهج البلاغه است که رهبر معظم انقلاب در اهمیت آن می فرمایند: «نهجالبلاغه کتاب تدوین شده انقلاب اسلامی است و آییننامه این انقلاب به حساب میآید.» در همین راستا و جهت تبیین بهتر و ساده تر این گنجینه از معارف اسلامی در ایام ماه مبارک رمضان هر روز و بصورت سلسله وار چکیده ای از سه جلد کتاب شرح نهجالبلاغه برگرفته از بیانات حضرت امام خامنهای (مدظله العالی) را خواهیم آورد.
دو مفروض همیشه در زندگی شما مطرح است، که قابل تطبیق است با راه تقوا و راه خطا. هرکاری که میکنید، هر موضعی که در زندگی میگیرید، از یکی از این دو راه خالی نیست. به هرسویی که میروید، یا به سوی این راه است یا به سوی آن راه؛ راه میانه ندارد، راه سوم ندارد. این دو راه چیستند؟ راه حق، و راه باطل. ولایت مهمترین اصل اسلامی است. ولایت، پیوستگی به صف حق به طور بارز و جدایی از صف باطل، باز به طور نمایان است. و میان این دو صف منطقه ای وجود ندارد که حالت غیر تعرض داشته باشد، که بگویی من نه اینجا هستم نه آنجا. چنین چیزی متصور نیست.
امیرالمؤمنین میداند که معارضان و مزاحمان حکومتش چه دردسرهایی برای او به وجود خواهند آورد؛ میداند که مردم رخوت طلب راحت طلب حاضر به انجام یک مبارزه پیگیر نمیشوند. این درباره زمان خود امیرالمؤمنین است اما درباره زمانهای دیگر نیز مطلقا صادق است؛ در همه جا. لذاست که کأنه به کثرت رسیدن و اکثریت یافتن باطل را در ورای این ظاهر اکثریت دار غالبیت مآب حق، در زمان این سخن میبیند. میبیند که اندکی بعد جامعه اسلامی، آن مردمی که با شور و شوق به سوی حق آمده اند، طاقت حق را نخواهند آورد و گروههایی جدا خواهند شد. فلذا حضرت خطاب به مردم میفرماید اگر باطل را در اکثریت دیدی، مبادا به وحشت بیفتی؛ اگر دیدی، میبینی، یا خواهی دید که باطل در قوت و قدرت و کثرت عِده و عُده افزون تر است مبادا به وحشت بیفتی.
اینکه می بینید باطل اکثریت دارد، همیشه باطل اکثریت داشته، اما اکثریت داشتن به معنای پیش بردن نیست. در زندگی کوتاه خودت چقدر دیدی اکثریتهایی را که زیر فشار بازوی نیرومند اقلیتها به زانو درآمدند. اکثریت داشتن، اعداد زیاد و بدون کیفیت، بدون روحیه، بدون جهت گیری صحیح، بدون داشتن یک جهان بینی روشن و یک ایدئولوژی لذت بخش برای زندگی آینده و سیراب کننده، کارایی ندارد، کاری از آن برنمی آید. همیشه همین جور بوده. اما چه زیان از کثرت باطل، وقتی که این کثرت مانند چناری پوک است که با یک نسیم بر زمین میافتد، واهمهای از این کثرت نمیشود داشت؛ چه اهمیت دارد. باید توجه کنی اگر باطل را در اکثریت میبینی، باید بفهمی که به خودی خود، باطل اکثریت پیدا نکرده بلکه سالها است باطل دارد کار میکند. یک ربع قرن کار کرده اند. اگر چنانچه در این ربع قرن، اهل حق هم همانجور با همان فشار کار میگردند، مسلما به نتیجه رسیده بودند.
بعد از آنکه عثمان کشته شد، به بهانه قتل عثمان طلحه و زیبر و عایشه با امیرالمؤمنین درافتادند و این ماجرا مستمسک خوبی شد در دست آنها که میخواستند با امیرالمؤمنین بجنگند البته اگر ماجرای قتل عثمان نبود، اینها بهانه دیگری پیدا میکردند. به آن کسی که یک چیزی را در زندگی او بهانه کرده اند و یک عده دشمن مغرض دارند با او مقابله میکنند، نباید گفت که «چرا بهانه دست اینها میدهی؟» برای خاطر اینکه دشمن مغرض، بهانه جو است؛ اگر این را هم به او ندهی بهانه ای دیگر میتراشد. یادتان باشد وقتی یک دشمنی، یک جبهه ای مغرض بود، اهل انصاف نبود، اهل این نبود که اگر چیزی را فهمید بگوید «آقا فهمیدم، حرفهای گذشته ام را پس گرفتم»، بلکه انگیزه غرض آلود داشت، وقتی اینجوری بود آدم مغرض، غرضش به هر علتی باشد چه علتهای روانی، چه علتهای سیاسی از درون خود انگیزه دارد. بنابراین بی دلیل با جبهه حق، با راه حق، با شخص برطبق حق، با مکتب برطبق حق میجنگد و مبارزه میکند.
پس علی(ع) میفرماید: من اگر فرمان داده بودم که مردم عثمان را به قتل برسانند، یقینا قاتل عثمان بودم و اگر چنانچه من از قتل عثمان جلوگیری کرده بودم، جزو یاوران او بودم اما هیچ کدام از این دو کار توسط حضرت انجام نگرفت. امیرالمؤمنین هنگام قائله به سود کشندگان عثمان سخنی نگفت تا مبادا فتنه افروخته شود اما از طرف دیگر اسلام آمده برای عمل شدن. هر کس نگذارد احکام اسلامی در متن اجتماع کار خودش را بکند، این آدم مجرم است، این آدم ظالم است، این آدم ضد اسلام است. هر نیرویی که نگذارد اسلام پیاده بشود، اسلام خصم او است، قرآن مخالف با او است. وقتی که قرآن و اسلام خصم و مخالف بودند با کسی، با گروهی، با قدرتی، با جبهه ای، اگر مردم مسلمان با آن شخص، با آن گروه، با آن قدرت مخالف نباشند، مسلمان نیستند. بنابراین، چرا بگویند شما از عثمان دفاع نکردید تا عثمان کشته شد؟ کشته شد که شد. مردم مسلمانی که پیرو قرآن و اسلامند، بنا نبوده است از مثل عثمان دفاع بکنند، چون عثمان برخلاف قرآن و برخلاف اسلام است و هر کس در جامعه عثمانی کمترین گرایش حق طلبانه در او بود، مورد تلخ ترین ستمها قرار میگرفت.
منبع: بخش "مستبدان و بهستوهآمدگان" از جلد "منشور حکومت علوی"